چنین به نظر می رسد که فعالان
سیاسی ما، به خصوص جوانان، اهمیت چندانی به موقعیت تاریخی اقدام به عزل اولین
منتخب مردم، یا کودتای خرداد 1360را، در تحلیل ها و بازشناسی آن چه در کشور گذشته
که سازنده و ترتیب دهنده وضع حال است، نمی دهند. شاید لازم باشد به کوتاهی، به
خصوص برای جوان ترها، آن چه بر انقلاب گذشت را فهرست وار از نظر بگذرانیم وآن
تجربه را برای ساختن آینده همواره مد نظرخود قراردهیم.
پس از این که ملت ایران، یک
پارچه با شعار استقلال و آزادی موفق به سقوط نظام استبدادی شاهنشاهی شد، غرب و
اسرائیل که منافع خود را با برقراری حاکمیت مردم در ایران درخطر می دیدند، به فکر
چاره افتادند. در حالی که مردم هنوز در هیجانات انقلاب به سر می بردند، توسط حسن
آیت پیشنهاد قرار دادن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی به مجلس خبرگان ارائه شد.
یادآوری می کنم که حسن آیت در حالی که از رهبران حزب جمهوری اسلامی بود، عضو حزب
زحمتکشان مظفر بقائی هم بود که در کودتای 28 مرداد بر ضد حکومت ملی دکتر مصدق شرکت
فعال داشت. عده ای روحانی تشنه قدرت بااستقبال از این طرح، آن را به تصویب رساندند
و باردیگر زمینه استبداد را برای کنار زدن مردم پایه نهادند. ابوالحسن بنی صدر و
تنی چند از نمایندگان خبرگان بااین طرح مخالفت کردند. او که در میان مردم به
"ضد ولایت فقیه" شهرت یافته بود، خود را در انتخابات ریاست جمهوری نامزد
کرد. بدون داشتن حزب و یا پشتیبانی رسمی احزاب و یا گروه های سیاسی، مردم به صورت
خود جوش، در روستاها و شهرها برای انتخابات بسیج شدند و با 76 درصد او را که ضد
ولایت فقیه بود، به ریاست جمهوری برگزیدند. این انتخابات پیامی بود برای استثمار
خارجی و استبداد داخلی، که مردم هم چنان خواستارومصمم به برقراری حاکمیت خویش
هستند.
استبداد داخلی بر ضد او (که در
واقع بر ضد رای مردم) بسیج شد و کودتای خرداد 1360 را با استفاده از جنگی که سلطه
گر خارجی بعداز آن انتخابات به ملت تحمیل کرده بود، به اجرا درآورد.
به این ترتیب، استبداد که
ساختاری تاریخی در سرزمین ما داشته است، به نام دین بازسازی شد و حاکمیت ضد انقلاب
را اندکی پس از یک انقلاب با شکوه بر مردم تحمیل کرد. از آن تاریخ، انقلاب همانند
آتشی در زیر خاکستر به حالت کُما فرو رفته است. آن چه اکنون بایسته است، کنار زدن
خاکستر استبداد و عریان کردن انقلاب یا استقلال و آزادی ویا همان برقراری حاکمیت
مردم می باشد.
این همه هیاهو وجنجال در گفت و
شنودها و نوشته ها از انتخابات و اصلاحات و تقلب و کودتا و...گرفته تا انقلاب
مخملی و دوران طلائی امام و ... که در
فضای آن خاکستردر جریان اند، نتیجه ای جز
سر در گمی و تیره کردن فضای سیاسی برای پوشش دادن به واقعیت در برندارد. واقعیتی
که همان برگرداندن حاکمیت به مردم باشد. گرفتن حاکمیت از مردم که به قول هاشمی
رفسنجانی به سادگی عوض کردن یک کدخدا بود، چه احتیاجی به این همه چپ و راست گوئی و
کج رفتن دارد؟ چرا برای گرفتن حاکمیت از مردم چند ماه کافی باشد، اما برای پس
گرفتن آن باید گام به گام و با اصلاحات پیش رفت؟ آیا هدف واقعی کلاه گذاشتن برسر
مردم و دعوا بر سر چپاول ثروت ملی نیست؟ چگونه می توان با "اصلاحات" در
درون این خاکستر پراز فساد و تجاوز به حقوق مردم آن را ازمیان برداشت و حاکمیت
مردم را نمایان کرد؟ آن هم به دست کسانی که خود، پدیدآورندگان آن خاکسترهستند؟
اصلاحات و گام به گام و ... واژه گانی هستند برای تصفیه حساب های داخلی کسانی که
حاکمیت مردم را ازشان ربوده اند.
فعالان سیاسی که خواهان
برگرداندن حاکمیت به مردم هستند، باید همین امر را خواستار باشند و از پیچ و خم
های گمراه کننده و کسالت آور برای مردم پرهیز نمایند. اکنون مدت دوسال فرصت هفتاد
میلیون ایرانی برسر یک دعوای انتخاباتی
درون نظام و بی ربط با حقوق مردم سوخته است. اگر مردم تصمیم بگیرند، با همان ساده گی عوض
کردن یک کدخدا خواهند توانست حاکمیت خویش را بازیابند. اما تصمیم آنان منوط به
شفاف بودن فضای سیاسی می باشد.
فضای سیاسی ایران پراز تضاد و
ابهام و سئوال برانگیز است. از سوئی دوران "امام" طلائی می شود، از دیگر
سو آن همه اعدام و قتل و تجاوزها به حقوق مردم و جنگ 8 ساله و سازشهای پنهانی با
امریکا و ... را از آن دوران به یادگار داریم. از طرفی نظامی که مطرود بوده است،
به موقع انتخابات از سوی اپوزیسیون به کمک رسانه های بیگانه مورد تایید قرار می
گیرد و مخالف سابق نظام، اکنون مردم را
تشویق به شرکت در انتخابات می کند، از سوی دیگر یک شبه مجرم سابق محبوب می شود و
کسی که سابقه روشنی ندارد مورد غضب قرار می گیرد. در پی آن، باریختن مردم در
خیابان ها و با گفتن "رای من کو؟" عملا اعلام می شود که با شرکت در این
انتخابات قلابی از حق تعیین سرنوشت به دست خویش گذشتیم و اکنون تصمیم داریم بین
خادمین ولایت مطلقه، خلاف میل آن ولی، آن یکی را برگزینیم. واین سردرگمی ملی را
قهرمانانه توصیف و برخود افتخار می کنیم که در حال مبارزه هستیم! مبارزه برای چه؟
در این جا توقف می کنیم و ذهنیت ساخته دو طرف یک رژیم را
بر تعقل آزاد خود ترجیح می دهیم. به روی خود نمی آوریم که در برابر قدرت استبدادی کوتاه
آمده و حق خود را انکار کرده ایم، به عبارت دیگر، او را در قدرتش تایید کرده و بر
دامنه عملش افزوده ایم و در پی آن انتظار داریم با ریختن به خیابان ها دربرابر کم
ترین خواست ما و آن هم در محدوده ای که برایمان تعیین شده است کوتاه آید!
در چنین حال و هوائی مردم به
حق، به فضای سیاسی بدبین می شوند و
اعتمادشان را به «اوپوزیسیون» از دست می دهند. روشن است مردم در حالی مخالف مورد
اعتمادی برای نظام که صریح و روشن خواستار حق حاکمیت آنان باشد را نیابند، حاکمیت
موجود را بر یک جانشین مبهم ترجیح می دهند و از حرکت باز می ایستند. بر آن هم باید
نقش مخرب رسانه های بیگانه را افزود که مرتب و مستمر دشمنان استقلال و آزادی را
مانند تجزیه طلبان، وابستگان به بیگانه و یا بخشی از همین نظام را به مثابه جانشین
نظام به مردم معرفی می کنند.
یک جامعه را می توان سرکوب کرد، اما نمی توان
آن را در فریب نگاه داشت. عمر فریب جامعه بسیار کوتاه است، به همین علت همواره مدت
کوتاهی بعداز فریب، در جوامع استبداد زده سرکوب آغاز می گردد. علت سرعت در کودتای
خرداد 1360، همین مکانیزم بود.
اما فریب دادن مردم از سوی اوپوزیسیون، به
استبداد مشروعیت می بخشد و آن را تقویت کرده و مشروع جلوه می دهد وعمر این مشروعیت
طولانی تر از آن فریب می گردد. نقش مثبت بخشی ازاوپوزیسیون در طولانی کردن عمرسی
ساله استبداد، بسیار بیش از تلاش های خود
نظام مؤثر بوده است. این نقش، بعداز جریانات انتخاباتی سال 88 بسیار تقویت شده
واگر این فعالیت منفی "اوپوزیسیون" نبود، احمدی نژاد قادر می شد وضع را
آن چنان متحول گرداند تا درپی آن، مردم بتوانند انقلاب خویش را باز یابند. در حصر
خانگی نگه داشتن کروبی و موسوی، ومحاکمه نکردن آنان، تصمیمی هوشیارانه ازسوی نظام
برای دوام دادن به این وضع نا میمون است.
جامعه در گفتار و کردار فعالان سیاسی و به
خصوص اوپوزیسیون بسیار حساس و تیز بین و منتقد است. کم ترین بی صداقتی و عوام
فریبی و به ویژه قدرت طلبی، به اعتماد آنان صدمه می زند و شور و اشتیاق تحول را در
آنان سرکوب می کند و آنان را به خرافات و ذهنیت گرائی سوق می دهد. اکنون که پس از
انتخابات کذائی هستیم و دامنه اوپوزیسیون وسیع تر شده است، به فعالان سیاسی
پیشنهاد می کنم تا ساعتی درروز را- آنان که مسلمان و معتقد هستند، بنابرقرآن، هفده
بار درروز- به دور از هیاهوهای رسانه ای و اطلاعات و ضداطلاعات فضای مجازی و مجاز
های ذهنی، به تعقل بنشینند و در مورد صداقت در گفتار و رفتار خویش تفکر و انتقاد
کنند.
تحول به سوی برقراری حاکمیت
مردم در ایران کمتر احتیاج به وحدت گروه
ها و سازمان ها و بیشتر محتاج جلب اعتماد مردم از راه راستی در گفتار و کردارو
دوری از کژی هااست.
در نتیجه، نسل های بعداز
انقلاب نباید تجربه انقلاب را نادیده بگیرند. آن تجربه به آنان می گوید دو دسته
دشمن برای استقرار دمکراسی در ایران وجود داشته ودارند، یکی استبداد داخلی و دیگری
سلطه گر خارجی است. در طول تاریخ معاصر ایران، مهره های داخلی و خارجی هر دو دسته
همواره هماهنگ (خواسته یا ناخواسته) برای استقرار استبداد در کشور عمل کرده و می
کنند. آنها که ثروت و قدرت و رسانه ها را هم دردست خود دارند، از ابزار فریب و
سرکوب مردم استفاده می کنند. نباید زیر بار فریب و سرکوب رفت و خود را درهیاهوی
تبلیغاتی آنان گم کرد. باید هدفی روشن و شفاف که حاکمیت مردم باشد را مد نظر قرار
داد و استقرارآن را خواست و برای آن کوشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر