این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۷ شهریور ۱, پنجشنبه

راه حلی برای معضل دریای خزر


منطقه دریای مازندران طی دوقرن گذشته دستخوش تحولاتی شده است که ریشه در سلطه گری و تجاوز دارد. یک مرحله از این تحولات تحت قرارداد گلستان وعهد نامه ترکمانچای به وقوع پیوست. به موجب این قراردادها بخش غربی دریای خزر از ایران جدا می شود. مرحله بعد در سال 1881 میلادی بخش شرقی این دریا به ضمیمه روسیه در می آید. در سال 1917 با انقلاب اکتبر در روسیه، کشور سوسیالیستی شوروی ایجاد می شود که 74 سال بعد، یعنی اوائل دهه 1990 متلاشی می شود وتمامی مناطق تصرف شده را از دست می دهد. منجمله مناطق اشغال شده بنابر معاهده های بالا آزاد می شوند. در سال 1357 هجری، با انقلاب ایران نقطه پایانی بر نظام پادشاهی که امضاء کننده آن قراردادها بود گذاشته شد. اکنون پس از دو انقلاب اکتبر و بهمن 57، هر قراردادی که در مورد این مناطق به امضاء برسد، به مثابه تایید قراردادهای سلطه گرانه گلستان و ترکمنچای خواهد بود. ایران نباید در این موقعیت جهانی که هنوز ابرقدرت جدیدی سربرنیاورده است زیر بار این خفت برود.
Résultat de recherche d'images pour "‫نقشه ایران در زمان قاجار‬‎"
با این مقدمه کوتاه، به نظر میرسد که برای حل این معضل ایجاد شده تاریخی، دو تفاهم نامه تدوین گردد. یکی با پنج کشور ساحلی به صورت عام، و دیگری با سه کشور ایران و ترکمنستان و آذربایجان به مثابه سه کشور همبسته. به ترتیبی که روابط اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و نظامی خود را گسترش دهند و منابع زیرسطحی و روی سطحی سواحل خود را به طریق مشاع اداره نمایند. راه حل دوم هم این است که درصورتی با هر سهم بیست درصدی توافق شد، سهم این سه کشور همسایه یعنی شصت درصد خواهد شد که به ترتیبی که در بالا آمد، این شصت درصد را به طریق مشاع اداره کنند. در این صورت سودش به مردم هرسه کشور خواهد رسید و به عمران و آبادی هر سه کشور در ابعاد فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ونظامی منتهی خواهد شد. و یک پارچگی آنها را در آینده تضمین خواهد کرد.

۱۳۹۷ مرداد ۲۰, شنبه

اپوزیسیون متوهم، حیات نظام ولایت فقیه، انقلاب ومردم


هربار که به هردلیلی، اعتراضاتی در کشور رخ میدهد، بخش بزرگی از فعالان سیاسی مخالف حاکمیت، پایان قریب الوقوع نظام ولایت فقیه را اعلام می کنند. و هر بار اعتراضات جدید را با ارائۀ دلائلی با اعتراضات قبلی متفاوت توصیف می کنند و آن را سرنوشت ساز می پندارند. از سوئی، این مخالفان هم وطنانی اغلب تحصیل کرده و خردگرا هستند، ازدیگر سو، طی چهل سال همگی شاهد این خیال بافی ها و توهماتشان می باشیم. دلیل آن چیست؟ به نظر میرسد دلیل اصلی آن دید انتزائی یا ذهنی به واقعیت های موجود درکشورمی باشد.
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
 اساس این بینش مظنون به جامعه، یکی دانستن نظام حاکم و انقلاب از یک طرف، وازطرف دیگر، جدا انگاشتن مردم ازانقلاب است. انقلاب امری واقعی است که اساس روابط را درکشور دگرگون کرد ونباید آن را نادیده گرفت هرچند که با آن مخالف بود. انقلاب، روابط فرد در خانواده، روابط خانواده در جامعه و روابط فرد باجامعه را در ابعاد فرهنگی و مدنی و سیاسی تغییرات بنیادین داد ونسل های بعداز انقلاب در این تغییرات زاده و بزرگ شده اند. درست است که نظام حاکم در استبداد با نظام سابق اینهمانی دارد، اما روابط ارگانیک این استبداد بامردم، با روابط رژیم سابق بامردم تفاوت های اساسی دارند. روابط آن رژیم بامردم برپایۀ ارباب و رعیتی یا بالا دست و زیردست بود، این یکی ادعای شریک بودن بامردم درانقلاب را دارد. اهمیت دیدن واقعیت انقلاب در همین نقشی است که حاکمیت برای آن قائل می باشد و برپایۀ آن، سیاست داخلی و خارجیش را تنظیم می کند. یکی از دلایل ماندگاریش با وجود استبداد و فساد و زد وبندهای پنهانی همین امرمی باشد.
یکی دیگر ازآن اسراردرونی جامعه، دین است. بدون این که قضاوت ارزشی داشته باشیم، واقعیت این است که مردم ایران مردمی مذهبی هستند. در اینجا اهمیتی ندارد که دلائل این مذهبی بودن، فرهنگی یا اعتقادی و یا هویتی ویا وراثتی باشد، عقلانی یا انتزاعی باشد، مهم وجود آن است. با این وجود، اختراع واژۀ بی معنای "انقلاب اسلامی" برای انقلاب مردم بیهدف نبوده و نیست. زیرا اگر برای مسلمان شدن مردم، انقلابی رخ داده باشد، کشور که اسلامی بود ومحتاج به این نوع انقلاب نبود. و اگر انقلاب رخ داد برای اسلامی کردن حاکمیت، آن را کودتا می نامند نه انقلاب، و واقعیت هم در همین امر نهفته شده است. حقیقت این است که دردل انقلاب مردم و در ماه های پایانی آن، بنابر اسناد روشن و غیر قابل انکارداخلی و خارجی، طرح هائی ریخته شدند تا انقلاب مردم را ناکام گردانند. کلید اولین طرح ابتدا با نخست وزیری بختیار زده شد که شکست خورد. دبیرفعلی حزب ملت ایران در مصاحبه ای با مجلۀ کوروش (شماره 28- تابستان 1397) می گوید: در آخرین جلسهای که بختیار در شورای جبهه ملی شرکت کرد با عصبانیت موضوع نامه ۳ ماده ای پاریس را مطرح کرد که چرا قبلا به تصویب شورا نرسیده است؟ می گوید: “اگر آقایون می خواهید بروید زیر عبای آخوند بفرمایید! من دیکتاتوری سرنیزه را به نعلین ترجیح می دهم".  در حالی که ملت به خیابان ها سرازیر گشته و شعار استقلال و آزادی سرمیدهد، بختیار، در مقام توجیه قبول نخستوزیری شاه،  دیکتاتوری سرنیزه را ترجیح میدهد. به جای این که بگوید زیر بار استبداد نمیروم، میگوید استبداد شاه بهتر است. آشکارا به جبهه ضدانقلاب می پیوندد و به آن سرنوشت دچار می شود. طرح دوم را هم که به پیروزی رسید، نظام ولایت فقیه یا همان دیکتاتوری نعلین بود که ابراهیم یزدی قبل از مرگش از آن در خاطرات خود پرده برداری می کند وبا نفوذ در انقلاب مردم، استقرار می یابد. و با به اجرا درآوردن کودتای خرداد 60 استمرار خود را- تا امروز- تضمین می کند. بنابراین، هدف طرحها به زندگی در استبداد بازگرداندن مردمی بودهاند که خواهان استقلال و آزادی بوده و هستند. این تقابل همچنان پس از چهل سال با ایجاد بحران ها و تحریم ها ادامه دارد.
درصورتی که مردم انقلاب خود را فراموش کرده بودند، چه احتیاجی می بود که هم از سوی سلطه گر داخلی و هم از سوی سلطه گران خارجی مدام تحت فشارانواع بحران ها و تحریم ها قرار داشته باشند؟ این سئوالی است که هر فعال سیاسی و مدنی باید با هر نوع بینشی که دارد برای آن جوابی منطقی بیابد. در صورتی که جوابی قانع کننده نیافت، ناچار باید انقلاب را جدا از حاکمیت ضدانقلاب و دردرون جامعه بازشناسائی کند.
قریب چهل سال است که ضدانقلاب حاکم با فریب مردم، به نام انقلاب و دین بر کشور سلطه گری می کند. بخش بزرگی از اپوزیسیون داخلی و خارجی هم به آن کمک کرده و این فریب بزرگ را تأیید کرده و می کنند که اسلام همین است که روحانیان می گویند و انقلاب هم همین است که دولت ولایت فقیه به آن عمل می کند. کسانی که به دنبال استقلال و آزادی و دمکراسی و لائیسیته هستند و معتقدند که تحول باید از طریق مردم صورت پذیرد، نباید این امر حساس و سرنوشت سازرا وسیله تصفیه  حساب خود با دین و انقلاب کنند. جای مخالفت با دین و عقیده و انقلاب یک محیط آزاد و دمکرات برای تبادل اندیشه و گفت و گو است که ابتدا باید آن را با استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی ساخت. چهل سال در جا زدن کافی نیست برای اثبات این امرکه نباید با احساسات کودکانه با امور مهم اجتماعی برخورد کرد؟ در دست داشتن چند مدرک دانشگاهی خردورزی نمی آورد که هرچه از ذهنمان برمی آید را عین حقیقت بدانیم و به آن عمل کنیم و دیگران راهم به عمل به آن تشویق نماییم. خردورزی نه شعار است و نه پدیده ای که با القاب و بالارفتن سن به وجود آید. خردورزی، مستقل و آزادکردن عقل است تا خلاقیت خویش را بازیابد. انسان خود انگیخته اطلاعات را بدون خودسانسوری به درون خود راه میدهد و درجه صحت آنها را با کمک گرفتن از نقد، تعیین میکند و در خلق اندیشه بکار میگیرد. این عقل با عقلهای دیگر ارتباط برقرار میکند و از تجربههای دیگران سود میجوید. این عقل   از تعصب  رها است و دستآوردهای خود را به نقد همگان میسپارد.
اعتراضات محدود به نارسائی های اقتصادی، به خصوص زمانی که سلطه گرخارجی خود را علنا مسئول به وجودآورن آن اعلام می کند راه به جائی نمی برند. مادر این نارسائی ها فساد دولتی وضعف مدیریت می باشد که خود، زائیده استبداد حاکم است. استبداد حاکم هویت خود را با هویت جامعه از راه دین و انقلاب گره زده است. نباید براین تقلب صحه گذاشت و جامعه را به حاکمیت نزدیک گرداند. خاصه های جامعه ایرانی، علاوه ملی گرائی، دین و انقلاب راهم باید به آن افزود که در ذهن و خرد، یا ناخودآگاه و خودآگاه مردم این مرز و بوم وجودارند. وجود ماده دین در ناخودآگاه به این معنا است که فردی که در خلوت خود و به صورت انفرادی کاری به کار دین ندارد، در جمعیت برای شهدای کربلا بر سروسینه می زند و می گرید. این آن واقعیتی است که حاکمیت مستبد از آن بهره می برد و روشنفکر ما به آن می خندد. باید این اسرار را در درون جامعه جستجو کرد، یافت و برای آن چاره ای جست. جدا دانستن و جدا کردن دین و انقلاب از نظام ولایت فقیه، ضرورترین کاری است که باید انجام داد. باید به مردم ثابت کرد که نظام حاکم نه تنها با دین و انقلاب وجه شباهتی ندارد، بلکه ضد دین و ضد انقلاب است.
گروههای اپوزیسیون چه در داخل و چه در خارج کشور باید به این امر وجدان پیدا کنند که این گونه رفتار با داشتههای مردم، در صورتی که فردا نظام حاکم قدرت را رها کند، در برابر مردم قرار خواهند گرفت و جای استبداد خواهند نشست. کشور راه حلی جز دمکراسی ندارد.   





۱۳۹۷ مرداد ۱۵, دوشنبه

نسل های زیردست، نسل انقلاب و نسل های معترض

دلیل دوام نظام ولایت فقیه

تاریخ کهن ایران را از نظر روانشناسی اجتماعی می توان به سه دوره تقسیم کرد: اول دورۀ نسل های زیردست، دوم دورۀ نسل انقلاب و سوم دورۀ نسل های معترض که اکنون درآن قرار داریم.
دورۀ نسل های فرودست:
جامعۀ زیردست یا فرودست یا تحت سلطه به جامعهای گفته می‌شود که دررأس آن فرد یا گروهی کوچک بر آن جامعه سلطه داشته باشند و آن جامعه این سلطه را پذیرفته و تحت آن زندگی کند. پذیرش بودن و ماندن در مدار سلطه گری به مرور زمان در ناخودآگاه افراد آن جامعه حک شده و تصویر آن جزئی از دستگاه روان آنان را تشکیل میدهد. دراین دورۀ طولانی سی سدهای که تاریخ ما به نگارش درآمده است، جامعۀ ایرانی جامعهای زیردست بوده است. شاعران ما به این امر اشارات زیادی دارند. فردوسی جامعه را به شهریار و زیردست تقسیم میکند:
اگر شهریاری و گر زیردست
بجز خاک تیره نیابی نشست
بدون شک بنیادهای دینی نقشی اساسی در این ساختار داشته اند و مغان در جدا کردن شاهان ازمردم و سایۀ خدا گرداندن آنها سهم به سزائی داشتهاند. با راه اندازی نمایشات احساسی و جذاب جمعی، به نمایندگی از خدا و به نام او، بندگی شاهان را در ناخودآگاه افراد جامعه نهادینه کرده و آن را لازمۀ وجودی آنان گردانده بودند. البته صالحان و پیامبرانی بوده اند که تلاش فراوانی کرده اند تا انسانها را از زیردستی رهانیده و آزاد گردانند. اما موفقیت زیادی به دست نیاوردند و پیام آنها را بعد از مرگشان، نهادهای دینی در مدار سلطه گری از خود بیگانه کردند. درشبه جزیرۀ عربستان "زیردستی" با پرستیدن بتها به پائین ترین سطح انسانیت رسیده بود تا حدی که انسان را قربانی بتها میکردند. محمدبن عبدالله با پیام "خدائی جز خدای یکتا نیست" سعی داشت جامعه اش را با تکرار پیام و نهادینه کردن آن در ناخودآگاه (1) مردم، آنان را از "زیردستی" بودن بیرون آورد. اما در مدت کوتاه عمر خود موفقیت چشم گیری حاصل نکرد. هنگامی که پیام او به ایران رسید، وقتی پذیرفته شد که به کار سلطه گری میآمد. دستگاه روحانیت به راه افتاد تا مردم را به خضوع و خشوع دربرابر"بزرگان" هم نوع خودشان وادارند. به این ترتیب جامعۀ ما باوجود جنبش های کوچک و بیدوام برای رهائی از سلطه گری، در طول قرن ها، درمدار سلطه گری زیسته و به آن خو کرده بود.
گوستاو لوبن روان شناس فرانسوی (2) درکتاب "قوانین روان شناختی تطورمردم" (3) براین عقیده است که "هرتمدنی حاوی اندکی ایده و بینش اساسی است که به سادگی قابل تغییر نمی باشند. این بینشها با دشواری زیادی در ناخودآگاه آن جوامع نفوذ کرده و می مانند. اما حوادث بزرگ تاریخی می توانند در آنها تغییرات ایجاد نمایند". هم او در کتاب روانشناسی جمعیت (3) بر این عقیده است که "ایده و اندیشههائی که به جمعیت راه می یابد ویا جمعیت آن را می پذیرد، بر دو قسم هستند: در قسم اول ایده های تصادفی وگذرا که حاصل وضع موجود است قرار می گیرند: برای مثال علاقه به یک فرد و یا یک مکتب. در قسم دیگر، ایده های اساسی که وراثت وتفکر به آن یک ثبات پایدار می بخشد، مانند عقاید دینی در گذشته و تفکرات دمکراتیک و اجتماعی امروزه. عقاید اساسی را می توان به جرم آب یک رودخانه که به آرامی در حال حرکت است تشبیه کرد. عقاید تصادفی و گذرا را هم به امواج کوچک کم اهمیتی که در حال تغییردائم هستند و سطح آب را به حرکت می آورند، آنها بیشتر مشاهده می شوند تا حرکت خود رودخانه".
یکی از این حرکات اجتماعی تأثیر گذار، جنبش مشرطیت بود که در سالگرد آن قرار داریم. هدف جنبش مشروطه آزادی و عدالت اجتماعی بود که توسط روشنفکران و فعالان مدنی و مذهبی به راه انداخته شد و در طول مبارزات، اقشاری ازجامعۀ مدنی هم به آن پیوستند. دلیل پیوستن چیزی جز تصویر موجود در ناخودآگاه جامعه از آزادی و عدالت خواهی که از زمان های دور باقی مانده بودند نمی توانسته باشد. خارج کردن این تصاویراز ناخودآگاه  است که جامعه را به حرکت می آورد. برای مثال: در این دوران محمدحسین نائینی غروی مرجع تقلید درآن زمان درکتاب "تنبیه الامه و تنزیه المله" می نویسد: "آزادی و برابری که در رژیم مشروطه مورد توجه است از هدف‌های اصلی پیامبران به‌شمار می‌رفته. پیامبر ما هرگز فراموش نکرد که همهٔ مردم آزاد و برابر هستند ". این یادآوری ها، در زمان حساس، تصویری را که از قرن ها پیش در ناخودآگاه جامعه ضبط شده بود را بیرون می کشد ودر دید جامعه قرار می دهد. درجریان جنبش مشروطیت، دخالت های خارجی چه بر ضد مشروطیت به صورت قشون کشی و چه برله جنبش به صورت همکاری بعضی خارجیان و به صورت تحصن در سفارتخانه ها، بسیار چشم گیر بوده است. این دخالت ها، پس از مشروطیت صورتی جدی به خودگرفتند و به خصوص دخالت فزایندۀ انگلیس، با روی کار آمدن رضاشاه، کنش گران سیاسی و فرهنگی را برآن داشت تا لزوم اصل استقلال را هم در دستور کار خویش قرار دهند. دکترمصدق در روش و منش عملا استقلال و آزادی را لازمۀ تغییرات اساسی در مملکت داری قرار داد. جنبش های نهضت ملی و مقاومت مردم وفعالیت های کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در طول حاکمیت آخرین شاه ایران، استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی را در ناخودآگاه مردم بایگانی کردند چنانکه در هنگام جنبش های سراسری سال های 56 و 57 توانست به آسانی سر برآورد.
نسل انقلابی
جنبشهای سال‌‌های 56 و 57 که با شعار و خواست های اولیۀ استقلال و آزادی که به ارث رسیده از جنبش مشروطه و نهضت ملی بود، شروع شدند و به صورتی فراگیر درآمدند. دوتأثیر اساسی در روانشناسی جامعه باقی گذاشتند. یکی بیرون کشیدن تصویر استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی از ناخودآگاه مردم و قرار دادن آن در خودآگاه آنان، و دیگری گذاشتن خوی اعتراض به بازگشت استبداد ووابستگی در ناخودآگاه آنان که براثر طولانی شدن مبارزات دوران انقلاب ایجاد شد. به دلیل دخالت های بیگانگان در امور کشورمان به خصوص در زمان محمدرضاپهلوی، از ابتدای جنبشها، استقلال در رأس خواستههای مردم بوده وتا امروزهم ادامه دارد. دلیل اصلی تظاهر به استقلال از سوی حاکمیت جدید همین حساسیت جامعه به این اصل میباشد. از لحاظ روانی، یک جنبش اجتماعی موقعی انقلاب خوانده میشود که در تصاویرحک شده در ناخودآگاه آن جامعه تغییر ایجاد نماید. بنابراین، انقلاب 57 انقلابی واقعی بود که چهرۀ تازهای از روانشناسی جامعۀ ایرانی را به تصویر کشید وجامعۀ فرودست را به جامعۀ معترض تبدیل کرد. تغییرات اساسی ایجاد شده در جامعه بعد ازانقلاب، نشان دهندۀ تغییر اساسی در روانشناسی جامعۀ می‌باشد. به نظر نمیرسد با ایجاد امواج کوچک که زادۀ تلاش مذبوحانۀ بخشی از روحانیت و حاکمان فاسد و دخالتهای بیگانگان به صورت تهدیدها و تحریم ها بتوانند تغییری در آن ایجاد نمایند و قابل بازگشت به عقب باشد. آن حجم عظیم آب تصفیه شدۀ رودخانۀ همچنان آرام در حرکت است. فرمان سرعت دادن به حرکت آن دردست نسلهای معترض قرار دارد.
نسل های معترض
هنگامی که سامانۀ پادشاهی فروریخت و در حالیکه گروههای مختلف سیاسی درتدارک قبضه کردن قدرت بودند، کشوری با موقعیت استراتژیک منحصر به فرد ایران، در منطقهای حساس برای سلطه گران، در غیاب نیروهای امنیتی و انتظامی منظم توانست آرامش و موجودیت خود را حفظ نماید. این امر ممکن نبود مگر درقبال هشیاری، دوری جستن از خشونت واعتراض  به زورگوئی و استبداد و دخالت خارجی از سوی یک جامعۀ به پا خاسته. تشکیل کمیتهها و دخالت عموم درادارۀ کشور و تشکیل جهادسازندگی به هدف اولیۀ کمک به آبادانی و خودکفائی درروستاها توسط جوانان هر محل در سراسر کشور و....گویای این تحول در روانشناسی اجتماعی بود. درفرصت اولین انتخابات ریاست جمهوری، بدون یک هماهنگی متمرکز، تشکیل گروههائی در سراسرکشور- که بعدها به دفاتر هماهنگی مردم با رئیس جمهور تغییر نام داد- حتا در روستاها به هدف پاسداری از شعار انقلاب مردم، یعنی استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی، گویای روشنی بر اعتراض مردم به بازسازی استبداد بود. این اعتراضات از آن زمان همچنان ادامه دارند و به نسلهای بعدی انتقال یافتند. دربرابر این تغییر درونی اساسی در روانشناسی جامعۀ ایرانی، دونیروی عظیم بیرونی صف آرائی کردند: یکی ضدانقلاب داخلی ودر رأس آن روحانیت دولتی ودیگری سلطه گران خارجی بودند. دومی از همان اول انقلاب با طرح توطئههای گوناگون و تحمیل جنگ، با مشغول کردن مردم، زمینۀ استقرار استبداد جدید را برای ضدانقلاب داخلی فراهم آورد. قریب چهل سال است که جامعۀ ایرانی درگیر از میان برداشتنن این موانع می‌باشد. دراین میان، به دلیل ضرباتی که کشوراز سوی بیگانگان بعداز مشروطیت، به خصوص کودتای 28 مرداد، تحمل کرده بود، مبارزه با دخالت خارجی را در اولویت قرارداده است. بیهوده نیست که حاکمیت مستبد طی این چهل سال همواره سعی داشته است که سلطه گران را وادار به دخالت غیر مستقیم در امور کشور کند. سلطه گران هم البته به این نقش خویش آگاهند و به آن عمل می کنند. هدف هردو ایجاد تغییر در روانشناسی جامعه می‌باشد. در این میان روحانیت حاکم با اشاعۀ انواع خرافات در جامعه، دروظیفۀ خود، در محدودهای موفقتراز بقیه بوده وتوانسته است با زدودن استقلال و آزادی از خودآگاه آنان، بخشی از جامعه را به ضد انقلاب نزدیک گرداند. اکنون سیاست آمریکا براین است که با گستردهترکردن تحریمها که به گفتۀ خودشان مردم را هدف قرار داده اند،از یک سو و طرح کردن "منافع ملی" به جای "حقوق ملی" از سوی ضدانقلاب داخلی، خودآگاه (خرد ورزی) مردم را درانتخاب وابستگی به نام منافع ملی مجبورگردانند تا به این وسیله شکست موقت آرمان استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی را جامۀ عمل بپوشانند.
با توجه به متن خلاصه شدۀ بالا، برای نجات مردم و کشوراز حرمان، آن چه را که باید به حرکت آورد، حجم متین و بزرگ "آب رودخانه" یا همان "استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی" میباشد نه تولید بیهوده و جنجالی امواج زودگذر و بیدوام. آن چه که در ناخودآگاه و خودآگاه ملت متبلور میباشد، استقلال و آزادی و اعتقادات دینی آنها است. هرچند برخی اعتقادات دینی آنها از نظر ما منحرف یا بی پایه و اساس باشند، نمی توان در جمعیت آن را اصلاح نمود یا باآن مقابله کرد. شعار هائی که اعتقادات جمعیت را هدف تخریب قرار دهند همانند امواج روی آب، گذرا و رفتنی هستند که به کار دوام نظام حاکم میآیند. زیرا حرکت نیروی بزرگ آب را کند می کنند. علاوه بر آنها، ضدیت با اعتقادات جمع، خلاف لائیسیته می‌باشد و صداقت کسانی که معتقد به جدائی نهاد دینی از قدرت هستند را برای جمعیت زیر سئوال میبرد. از همه مخربتر اما دخالت دادن خارجی در امور کشور، چه در نظر و چه در عمل میباشد که سمی مهلک برای جنبش عمومی میباشد. بدون شک پافشاری در این مورد در چارچوب همان سیاست ضد انقلاب داخلی و خارجی می‌باشد که مردم را هدف قرار دادهاند. هدف نهائی آنها هم خسته کردن وبه زانو درآوردن مردم برای قبول سلطه گری می‌باشد.
_________________________________________________________________

1- ضمیر ناخودآگاه یا inconscient که در قرآن از آن باواژۀ نفس یاد میکند، از واژه های مهم و پایهای این کتاب می‌باشد که متأسفانه تا کنون توجهی به آن نشده و برداشت مفسران از آن بسیار ناچیزو نادرست می‌باشد. در قرآن از کاربردهای مهم این پدیده سخن فراوان رفته به طوری که می توان ازآن به عنوان اولین کتاب روانکاوی یاد کرد.

2- گوستاو لوبن Gustave Le Bon پزشک، مردم شناس، روانشناس اجتماعی، و جامعه شناس فرانسوی. 1841-1931

Les lois psychologiques de l'évolution des peuples,3-Paris, Félix Alcan, coll. « Bibliothèque de philosophie contemporaine » (1894)
4-Psychologie des Foules (1895). Réédition : Paris, Presses universitaires de France, Collection Quadrige, 1988