این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۷ دی ۷, جمعه

خطای دید

وفریب خاطرات

سیستم بینایی ما طوری سازمان داده شده‌است که می توانیم در محیطی سه بعدی با کمک نور، سایه، رنگ و اشیاء،  اشکالی متنوع و متعدد در فواصل دور و نزدیک را ببینیم. بسیاری از ما بدون توجه به اینکه ایجاد تصویری صحیح از جهان اطراف  برای سیستم بینایی و مغز چه عملیات پیچیده‌ای به همراه دارد، دیدن را امری ساده و پیش پا افتاده تلقی می‌کنیم. بنابرعادت، هنگام دیدن چنان به خود مطمئن هستیم که هرچه را می بینیم، واقعی، و بیشترازآن، حقیقی تصور می کنیم. سامانه بینائی بسیار پیچیده است چنانکه هنوز ابعادی ازآن کشف نشده مانده اند. چشم ابزاری است که تصاویررا ازبیرون گرفته و توسط رشته هائی از تارهای عصبی به مغر منتقل می کند. این تصاویربه جاهای مختلفی ازمغزبرای فعل و انفعلات بعدی منتقل شده و برای زمان های مختلف بنابر شرائطی ضبط می شوند. به دلیل تنوع شرائط دیدن، آنچه را که ما می بینیم، می تواند واقعی نباشد. این نوع دیدن را توهم بینائی می گویند که با توهم زدائی می توان نوعی ازآن را به واقعیت نزدیک کرد. 
توهم بینائی حاصل برداشت مغرضانه اطلاعات ویا اطلاعات نادرست دریافتی توسط سیستم بینائی است. سامانه بینائی همانند یک ابزار اندازه گیری عمل نمی کند تا حقیقت آنچه را دریافت میکند، بدون دخل تصرف نشان دهد. بلکه با تعامل با داده های گوناگون نظیر خاطرات واطلاعات و...عمل میکند. در تجربه عقلانی، در زمان تردید، با تغییرنظروکسب اطلاعات تازه با کمک عملکرد ابهام زدائی می توان به یک دیدگاه نزدیک تربه واقعیت ویاحقیقت دست یافت. درتوهم بینائی با نشان دادن تصویری غیرواقعی و یا ایجاد نقطه کوروندیدن شیئی که واقعیت دارد، توهم زدائی ممکن نمی شود، مگربه کمک تجربه عقلانی. هنگامی که تصویری با نگاه ما در شکل و اندازه ورنگ ونور ومحیط بازی میکند، توهم بینائی گیج کننده ای را ایجاد می کند. در اینجا متوجه می شویم که فریب دادن ادراک ما از طریق دستگاه بینائی تا چه اندازه میتواند ساده باشد.


درتصویربالا، بیننده در درجه اول تصویر دوتابلورا می بیند که در اولی یک نهنگ از تابلوبیرون آمده و در دومی پای دختری از تابلو خارج شده است. درعین حال بیننده متوجه است که تابلوها را هنرمند به نحوی خلق کرده است که خطای دیدی را ایجاد کند. این توجه مرحله ای از توهم زدائی است که به وسیله تعقل انجام می گیرد اماهنوز از واقعیت دوراست. واقعیت اما این است که تصویر بالا یک تابلو بیش نیست.
بااین مقدمه کوتاه، در اینجا قصد این است که به یک مورد رابطه بین دیدن و خاطره و اثرآنها بریکدیگر که در جامعه ما از اهمیت زیادی برخوردارمی باشد پرداخته شود.
الیزابت لوفتوس ( Elizabeth Loftus) روانشناس و استاددانشگاه کالیفرنیا طی کنفرانسی در ژنو درسال 2009 تحت عنوان "توهمات خاطره" سخنانی ایرادمیکندودربخشی ازآن چنین می گوید:
"ژان پیاژه ( Jean Piaget)ازپیشکسوتان روانشناسی و متخصص رشدهوش کودکان، اولین خاطره از کودکی خودرا که تا برملانشدن واقعیت تکان دهنده ماجرا بروجود آن اصرارداشت بیان می کند. این خاطره ازاین قرار است که او درکودکی زمانی که هنوز دوساله بوده، قربانی یک حادثه بچه دزدی می شود. دربین جزئیات حادثه، به یاد می آورد که در گهواره اش نشسته بوده که پرستارش در حال زدوخورد با بچه دزد بوده است درحالی که بچه دزد صورت او را چنگ می زند، تا وقتی که ژاندارمی با شنل کوتاه و باتوم سفیدش دردست، خرابکاررا دنبال می کند. داستان توسط پرستار و خانواده ژان پیاژه و دیگرانی که شنیده بودند همواره تأیید می شده است. ژان پیاژه متقاعدشده بود که آن حادثه را به خوبی به یاد می آورد، او قادر بود تمام جزئیات آن را بیان کند در حالی که آن حادثه هرگز رخ نداده بود. سیزده سال بعد، پرستاربا نوشتن نامه ای به والدین ژان، اقرار می کند که داستان با تمامی جزئیات حادثه ساختگی بوده است.
مدتی بعد، ژان پیاژه دراین موردنوشت: « بنابراین، من می بایستی مانند یک کودک داستانی که والدینم باورداشتندرا می شنیدم، و آن را به شکل یک خاطره دیداری به گذشته می فرستادم که در حقیقت، یک خاطرۀ خاطره اما غیرواقعی بود. خیلی ازخاطرات واقعی بدون شک براین منوال اند». بدین سان خاطرات زیادی که واقعی به نظرمی رسند، اغلب چیزی جز بازسازی های تصورات گذشته نیستند".
اکنون به تصویر روبرو نگاه کنید.
بادیدن آن چه خاطراتی برای شما زنده میشوند؟ مسلما خاطرات افراد از دیدن یک روحانی درزمان و مکان یکی نیست اما مسلمان بودن اوغیرقابل انکاروهمه درآن اشتراک نظر دارند. ازنظراجتماعی اگر به سال قبل از انقلاب برگردیم، قدرمسلم می توانیم بگوئیم در آن موقع خاطرات مردم با خاطرات امروز، بادیدن یک روحانی یکی نبوده است. درآن زمان، خاطراتی که درست یاغلط طی قرون برحافظه ایرانی درمورد روحانیت ورود پیداکرده و ضبط شده بودند، اسلام، خداباوری، اعتماد، پاکی، راستی، عطوفت، مهربانی و.... بیرون آمده وتجلی می کرد. البته این خاطرات هم زیاد بی پایه و اساس نبوده اند، زیرا مراجعی درطول تاریخ پشتیبان جنبش های مردم بوده اند بدون چشم داشت به قدرت، نظیر جنبش مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت. حتا اگر کسانی درطول زندگی، تجربه برخورد باآخوندی نا به کار راداشته و یا ازکسی شنیده بوده اندرا نادیده گرفته وآن را یک استثناء تلقی کرده و به امید پیروزی انقلاب، دراین مورد خود را سانسورمی کرده اند. این داستان غیرواقعی برابری آخوند با دین و اسلام و اعتماد و راستی وبرادری همانند داستان بچه دزد پیاژه، براثرتکراریک پدیده غیرواقعی از گذشته های دورجزء خاطرات مردم شده بوده که هنوزهم نزد بعضی ها برجا مانده است. ابتکارداشتن لباسی متحدالشکل درتمامی ادیان برپایه همین عملکرد توهم بینائی و رابطه آن باخاطره می باشد. لباس روحانیت، حامل آن را ازثابت کردن این که اوعین اسلام، یایهود و مسیح و... است معاف می کند ونگاه متوهم، به خودی خود، اورا عین اسلام و ... تلقی می کند. هنوز بعداز قرن ها که اروپا عصرروشنائی را پشت سر گذاشته است، اعتماد بخش بزرگی ازآنان به لباس کشیش هاهمچنان برجاست و ماجراهای پدوفیلی اخیردرکشورهای مسیحی شاهدی برآن است. روحانیان مااین را لباس پیامبر معرفی می کنند که دروغی بیش نیست وهدفی جزبرنامه ریزی برای فریب بیننده لباس نداشته وندارند زیرا پیامبربرای پیشگیری ازاین نوع فریب تاریخی، پوشش های گوناگون برتن می کرده است. می بینیم، باوجودی که این لباس، شکل یا فریبی بیش نیست، بخش بزرگی، حتا تحصیل کرده هاهم یک صدا بادیگر اقشارمردم، اعم ازدین باورویا ضددین، فریب خاطرات دروغین خودرا خورده وهمچنان بانگاه متوهم مشترکاً نظاره گر این لباس اند. اولی ها عبا وعمامه را بااسلام یکی می دانند وهردو را تقدیس می کنند، و دومی ها هم عبا وعمامه را بااسلام یکی دانسته و هردورا فاسد تلقی می کنند. وشاهدیم که متأسفانه کم هستند کسانی که قادرشده باشند استقلال خودرابازیافته وازاین دیدمتوهم خود، توهم زدائی کرده باشند.
اما هم وطنانی که خاطراتشان ازاین لباس به چهل سال اخیرمحدودمی شود و روحانیان به دلیل نداشتن فرصت اخلاقی و اجتماعی ودینی سالم نتوانستند "تقدس" خودرابه آنان تحمیل کنند، ازدیدن تصویربالا قطعا جز زورگوئی وقدرت و فساد و اختلاس و مادیت وتزویرنمی توانند مشاهده کنند. روحانیانی هم که در قدرت نیستند، با بهره بردن از بودجه های عظیمی که در اختیارشان قرارمیدهند، به سهم خودشان به خورد وخواب و دادوستد وقدرت نمائی مشغولند واز مردم فاصله گرفته اند. به ترتیبی که به جرأت می توان ادعاکردکه حتا یک انسان سالم نمی توان یافت که به آن ها اعتقادی داشته باشد. پیشانی های سوزانده شده مسئولان دلیلی قابل دیدن براین شیادی فریبکاران است. به این ترتیب، روحانیان، با دین چنان فاصله زیادی گرفته اند که باچشم قابل دیدن و مشاهده کردن می باشد. شایداین پدیده، بزرگ ترین دست آوردبرای ملتی باشدکه طی مدت کوتاه چهل سال به آن نائل آمده وفریب قرون متمادی را پشت سرگذاشته است. بااین حال امید می رود که مردم، به خصوص تحصیلگرده ها استقلال وآزادی خودرا دراین فرصت تاریخی بازیابند تا رابطه دیده و خاطرات را باخردورزی به صورتی مستمر تصفیه نمایند وخودراگرفتارفریبی جدید، این باراما از نوع "روشنفکری" آن نکنند.


۱۳۹۷ آذر ۳۰, جمعه

بهتان

ودلیل عجله بر انجام کودتا

ایران هنوز از کشاکش حل بحران های ناشی ازانقلاب بیرون نیامده بود که با جنگی گسترده ازسوی همسایه خود با پشتیبانی بی‌دریغ سلطه گران مواجه گشت. مردم ایران باید هرروزه بامرور حوادثی که درسه ساله اول انقلاب رخ داده اند و به استقرار دوباره استبداد انجامید، حقایق را جانشین ذهنیت خود سازند تابتوانند نقطه پایانی بر استمرار استبداد دراین مرز و بوم بیابند. مستندی را به نام بهتان ساخته حسین باستانی دیدم که در آن سخنانی از خمینی را بازپخش می کند، او می‌گوید: «این تهمتی که ازگناهان کبیره است در یک همچون مواردی جایز می‌شود و در بعضی موارد واجب می‌شود» و همچنین، «برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین واجب است دروغ گفتن هم واجب است شرب خمرهم واجب است». همچنین در کیهان 17دی 1366 درهمان مستند ازقول او آمده است: «حکومت مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است». البته ازاین نوع فتواها از زبان او و دیگر فقه سالاران بارها شنیده‌ایم وموضوع تازه‌ای نیست. آن چه مهم است اما بی‌تفاوتی ما مردم  در قبال این نوع تفکر وقبول ضمنی آن می‌باشد که جای آن در این مستند بسیار خالی می‌باشد. مسئولیت این عملکرد در طول تاریخ نه تنها برگردن گوینده است که بار بیشتر آن بردوش مردمی است که در برابر آن تفکر بی‌تفاوت و بدتر از آن همدستی درشیوع آن و باز هم از آنها بدتر، قضاوت برپایه همان تهمت ها می‌باشد. مامردم هستیم که باپذیرش تهمت، مشوق تهمت زن می‌شویم و او را در این کار زشت یاری می‌رسانیم. اگرادعا شود که وضع بحرانی کنونی کشور نتیجه همین قبول بهتان و تهمت وشایعه وقضاوت بدون خردورزی وتفکر وتأمل از سوی مردم است گزافه گوئی نیست.
    در زمان جنگ، درماه های اول که نیروهای دشمن زمین گیرشدند و ارتش براوضاع مسلط شد، شایعات شروع شدند و به دنبال آن تهمت خائن بودن به منتخب مردم از سوی مخالفان او شروع گشت. و این کارها تحت فرمان خمینی برای «حفظ حکومت روحانیان» انجام می‌شدند. ترس از پیروزی به فرماندهی بنی‌صدر موجب شد تا برنامه حذف او را در دستور کار قرار دهند. بامروری دوباره از روند جنگ به اهمیت این شایعات و تهمت‌زدن‌ها پی می بریم. چند نمونه کوچک نشان می‌دهند که اشغال خرمشهر در واقع با شیوع شایعه سقوط آن شهر شروع شد:
رئیس جمهور در گزارشات روزانه خود در تاریخ 03/07/59  می‌نویسد: «... بعد به ديدار از جبهه عين خوش رفتيم جايی كه عراقی‌ها مدعی بودند گرفته اند و 100 كيلومتر هم آن طرف تر آمده اند. هليكوپتر در نزديك امامزاده ای به زمين نشست. مردم آن منطقه به پيشواز آمدند و اسلحه می‌خواستند برای اينكه بتوانند با دشمن بجنگند....
بعد از ظهر گفتند كه مردم خرمشهر دارند شهر را تخليه ميكنند و هر آن ممكن است شهر سقوط كند و من تصميم گرفتم از اين دو شهر  بازديد كنم و سوار يك جيپ آهو شديم و راه افتاديم محافظی هم ما در اين وقت نداشتيم و اتومبيل هايی كه ما را همراهی كنند نخواستيم و راه افتاديم.... از آنجا به خرمشهر رفتيم. در خرمشهر ديديم فرق بين ديده و شنيده بسيار است، آنچه می‌شنيديم و آنچه را می‌بينيم يكی نيستند. خرمشهر سقوط نكرده بود. ما به خرمشهر رفتيم در نزديكی آنجا يك عرب مسلحی از هموطنان ما آمد و گفت اينجا خبری نيست برگرديد فرمانداری كه ستاد آنجاست.  درگزارش روز بعد، 04/07/59 می‌نویسد: «... با امام ديدار كرديم. امام چهره بشاشی داشت و بسيار از سفر خوزستان راضی بود. وضع را برايشان تشريح كردم. گفتم به اينكه ارتش ما خوب مقاومت كرده و اين شنيده ها نادرست است و با آنچه انسان می‌بيند نميخواند. گفت پس اين اخبار چيست كه ميگويند اينجا سقوط كرد، اونجا سقوط كرد؟گفتم اين اخبار را آدم‌های نادان و ناشی و مسئولين محلی ميسازند و می‌گويند و برای خودشان و ديگران اضطراب درست ميكنند، كه واقعيت ندارد. من جبهه‌ها را رفتم و يك به يك بازديد كردم كه هم روحيه قوی است و هم وضع خوب است و ارتش ما خوب مقاومت كرده است».
    این‌ها نمونه چندی از شایعاتی بودند که بابرنامه و هدف بدون توجه به خطرحضور دشمن برای تمامیت عرضی کشور از سوی قدرت مداران فاسد برای تضعیف فرماندهی کل قوا ساخته می‌شدند وتوسط بخشی از مردم، بدون بررسی و خردورزی دامن زده می‌شدند. باهمین شایعات زمینه کودتا و استقرار استبداد را فراهم آوردند. خمینی هم خودش از این توطئه‌ها اطلاع داشته است. چراکه توطئه گران نزد او از برنامه‌هایشان می‌گفته اند. بنابر گزارش زیر، او به آن اذعان می‌کند. رئیس جمهور درگزارش 16/08/59 می‌نویسد: «... درهرحال به تهران رفتیم به منزل امام رفتیم... به او گفتم و گفتم كه اگر ما را به حال خود بگذارند و نيروهای مسلح را به حال خود بگذارند و روحيه ها را خراب نكنند، ما موفق و پيروز می‌شويم. اگر بخواهند به طور مرتب روحيه‌ها را خراب بكنند ما پيروز نمی شويم و شكست می‌خوريم و اين شكست سرنوشت ايران را دگرگون خواهد كرد. ايشان گفتند كه نه، شما مطمئن باشيد كه قدر زحمات شما معلوم است و آن ها هم كه برای انجام كاری به اينجا آمده اند گفتم كه يك عده رفته‌اند آنجاو فداكاری می كنند و شما هم اينجا نشسته ايد و نقشه مي‌كشيد. به هرحال من به ايشان گفتم اين عده علاوه بر اينكه نشسته‌اند و نقشه می‌كشند اسباب ومقدمات ضعف را هم خودشان فراهم آورده‌اند و مقصر اين وضع آن ها هستندو متهم آ نها هستند. حالا اين‌ها طلب كار هم شده‌اند و می‌خواهند به خيال خودشان فرصت را مغتنم بشمارند. اين را به شما بگويم اگر اين‌ها موفق بشوند و تزلزلی در اين روحيه‌ای كه الان بوجود آمده بوجود بياورند، قطعاً نيروهای مسلح ما كارايی خودشان را از دست خواهند داد و شكست حاصل خواهد شد...».
     بعداز اشغال خرمشهر و مدتی آرامش در مرزها، نیروهای ایرانی چند تک موفق انجام دادند که چهره جنگ را عوض کرد. قدرت طلبان داخلی که بر سر گروگانها با ریگان و بوش (اکتبر سورپرایز) معامله کرده بودند و پیروزی در جنگ و خطر فاش شدن معامله پنهانیشان آنها را سخت نگران سرنوشت خود کرده بود، تخریب رئیس جمهور را شدت بخشیدند و با تهمت‌های ناروا و پخش آن توسط روحانیان دست نشانده، زمینه کودتا را آماده ساختند. محمود جمالی نماينده مردم كاشان در مجلس و چهره نزديك به حزب جمهوری اسلامی از تصميم شورای فرماندهی سپاه برای ارسال پيام تبريك به رهبر انقلاب به جای فرمانده كل قوا به نشریه جوان (31 /3/90) ميگويد: «در اواخر ماه ارديبهشت در جبهه ها دو تا عمليات موفق و پرشور و حال داشتيم. يكی در منطقه مرزی شمال قصرشيرين كه ارتفاعات استراتژيك گاميشان را از دست عراقی‌ها درآود و تجهيزات و اسير هم گرفت. و يكی در خوزستان منطقه سوسنگرد كه ارتفاعات مهم و راه گشای ‌اكبر را آزاد كرد. ما با توجه به شرايط بنی‌صدر، از حضرت امام كسب تكليف كرديم كه به امام پيام تبريك بگوييم و از  بنی‌صدر عبور كنيم؟ احمدآقا از امام استفسار كردند و پاسخ مثبت آمد. در شورای عالی سپاه حمل بر اين شد كه بنی‌صدر از چشم مردم افتاده و آقا به زودی ايشان را از فرماندهی كل قوا عزل خواهند نمود و همين شد كه تبريكات به سمت امام جهت پيدا كرد». این ادعا اولا نشان می‌دهد که از دید شورای سپاه، رئیس جمهور مقبول مردم بوده است که حالا «ازچشم مردم افتاده»! ثانیا، باید بگویند رئیس جمهوری که شب و روز خود را در جبهه‌های جنگ با مردم برای دفاع از کشور می‌گذراند چگونه می تواند از «چشم مردم» افتاده باشد؟ در حقیقت، وارونه این ادعا صحت داشت. زیرا سنجش افکاری که در همان زمان انجام شد و در روزنامه لوموند نیز انتشار یافت، حاکی از بالا رفتن درصد محبوبیت رئیس جمهوری به 82 درصد و پایین آمدن محبوبیت خمینی به 47 درصد بود. خمینی که نمی‌توانست این تحول مردم را تحمل کند، پایان جنگ در پیروزی و خطر لو رفتن سازش محرمانه با امریکا را برای خود و دستیارانش مرگبار می‌دید و بر انجام کودتا جازم می‌شد. این شد که روزنامه‌ها را فله‌ای توقیف کردند. فرماندهان نظامی را به حضور خمینی احضارکردند. شروع به واردکردن تهمت‌های ناروا به همکاران بنی‌صدر کردند. به خمینی القاء‌کردند که اگر بنی‌صدر جنگ را تمام کند، او که امروز اگر روحانیت با او طرف شود، او پیروز می‌شود، سوار تانک هایش می‌شود و به تهران می‌آید، آن وقت شما نیز حریف او نمی‌شوید. او نیز دستور کودتا را صادر کرد. هاشمی رفسنجانی، در عبور از بحران می‌گوید خمینی دستور داد مجلس زودتر کار بنی‌‌صدر را تمام کند. مجلسی که با تقلب در انتخابات و به زور خمینی تشکیل شده بود، آلت فعل او در کودتا شد. وهمه این ها در سایه فتاوی مرجع دینی مبنی بر وجوب زدن تهمت، دروغ، شایعه و بهتان و...وبهت وسکوت وتردید مردم در پذیرش دستورات «دینی».
                       


۱۳۹۷ آذر ۱۹, دوشنبه

چراکودتای خرداد 60 تکرار کودتای 28 مرداد بود؟


سخنان صادقانه ترامپ در مورد قتل قاشقچی مبنی بر این که منافع آمریکا بالاترازحقوق بشراست، درعمل، سیاست کلی واصلی آمریکا در تمام دوره ها بوده وهست.
برای تأمین همین منافع بوده که این کشور دربکاربردن خشونت در تاریخ بشر درتعداددخالت در کودتاها در دیگر کشورها، درکشتن انسان ها وبکاربردن سلاح های کشتار جمعی نظیر بمب اتم و سلاح های شیمیائی ودخالت های روزمره در تمامی نقاط جهان، مقام اول رادارا می باشد. دخالت های روزمره در کشورماهم در همین رابطه می باشد- منافع آمریکا!! به همین دلیل، ازشروع جنبش های اولیه انقلاب که باشعار مرگ بر آمریکا همراه بود، انقلاب نمی توانست مسئله اصلی این سلطه گر نباشد وروزانه به حل «مشکل انقلاب»، بروفق منافع خود نپرداخته باشد. طبق اسنادی که در نوامبر ۲۰۱۳ از حالت طبقه بندی خارج شدند، ازچند هفته قبل از پیروزی انقلاب و به خصوص بعداز خروج شاه ازایران، دکتر ابراهیم یزدی به عنوان نماینده خمینی و از قول او، به آمریکا اطمینان می‌داده است منافع آن کشور ازسوی رهبر انقلاب تأمین خواهند شد. خواسته خمینی از آمریکائیان این بود که از حمایت شاه دست برداشته و ارتش را با مردم ایران رخ در رخ نکنند. اما نرال هایزر در کتاب خود توضیح می‌دهد چگونه ارتش از اجرای تصمیم هائی که در حضور او گرفته می‌شدند سر باز می‌زد. بنابراین، این جنبش مردم بود که ارتش را مردمی کرد و ارتشیان حکومت بختیار را رها کردند و آن حکومت ساقط شد. درداخل هم نهضت آزادی ونمایندگان خمینی دراطمینان دادن به نمایندگان آمریکا برحفظ منافعشان فعال بودند.
سولیوان سفیر امریکا در ایران در ایام انقلاب گزارشی بتاریخ 8 فوریه 1978 (19 بهمن 1357) یعنی سه روزقبل ازپیروزی انقلاب،  به وزارت خارجه امریکا فرستاده است که گزیده ای ازترجمه آن را در زیر می خوانید.
نهضت خمینی : مراحل بعدی
تاریخ سه شنبه 8 فوریه 1979 تهران
سری
نشر محدود
دستور اجرائی
استمپل
1- کل متن. 2- خلاصه: منبع از طرف نهضت آزادی میگوید بازرگان در نظر دارد کابینه خود را در ماه فوریه در دانشگاه تهران معرفی کند. ................
 ...................................
7. منبع نمیداند که چه کسانی در کابینه خواهند بود. لیست آخر هنوز آماده نیست. (گزارش روزنامه ها در این مورد اشتباه بودند). و شاید تا اوائل عصر این لیست آماده نخواهد شد. منبع میگوید او سعی می کند این لیست را بدست آورد و به ما بدهد. ولی او میخواهد امریکا را از یک امر مطمئن سازد: بنی‌صدر، مشاور خمینی قرار نیست وزیر اقتصاد شود. او با اندوه آشکار گفت که سخنهای بنی‌صدر در چند روز گذشته برای نهضت اسلامی مشکلات شدید بوجود آورده است (1). منبع بصورت محرمانه می گوید که رهبری در نظر دارد بنی‌صدر را متقاعد سازد که به پاریس برگردد زیرا آنجا محیط مناسب تری برای «فعالیتهای روشنفکری» اوخواهد بود. (2)و(3)
سلیوان
توضیح ها:
1. سخنان بنی‌صدر در روزهای اول انقلاب، همه در باره جدائی ناپذیری استقلال از آزادی و لزوم اجرای برنامه استقلال و آزادی در قلمروهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران، بخصوص خارج کردن سرمایه های ایران از بانکهای امریکائی بود. نگرانی آمریکائی ها نه تنها از شخص بنی‌صدر که از جریان استقلال و آزادی وظهور مصدق دیگری در منطقه بود که بامنافع آمریکا در تضاد می‌باشد. پاسخ نماینده نهضت آزادی درجهت رفع این نگرانی آمریکا می باشد که بعدها به حقیقت پیوست.
2. در سند مندرج در "اسناد لانه جاسوسی"، جلد 9، صفحه 45، افسر سیا که مأمور خرید بنی صدر شده بود، گزارش می کند: «بنی صدر و دوستان او قابل خریدن نیستند. ممکن است وقتی بنی‌صدر با یک تذکر کوچک به خارج تبعیدگردد، به پول نیاز پیدا کنند». بدین سان، آنچه در آن سند آمده است، مسبوق به این سند است.
3. درزمان ریاست جمهوری بوش، سه آمریکائی که درظاهربرای چندپرسش قضائی با آقای بنی صدردرمحل سکونت ایشان درحومه پاریس ملاقات کردند وبعدمعلوم شداز دیپلمات های وزارت امورخارجه هستندونه دستگاه قضائی، صحبت خود را باگلگی از ایشان شروع کردند که چرا درمیتینگ های خودش درایران برضد منافع آمریکا سخن می گفته است (البته صحبت های دیگری هم شد و جواب درخورهم ازسوی آقای بنی‌صدردریافت کردند وبه آنها تذکر دادند که حق ندارند درامورداخلی ایران دخالت کنند).
    بنابرسند بالا و اسناد دیگر، آمریکا با حضور بنی‌صدر درحاکمیت جدید مخالف بوده است. این مخالفت بی شک نه تنها باحضوراو دردولت بوده، بلکه با اصل حضوراودرایران بوده است. زیرا نماینده نهضت آزادی لازم می بیند به آمریکائی‌ها قول دهد که اودرکشور نخواهد ماند و از قول خمینی می‌گوید که اورابه فرانسه تبعید خواهد کرد.
    قبل ازهرچیزاماچگونگی تنظیم قانون اساسی برای تأمین منافع آمریکا از اهمیت اساسی برخوردارمی شود. چنان چه مأمور آمریکائی در پاریس، دراین مورد با دکترابراهیم یزدی گفتگو می کند. درصحنه عمل، برای تدوین یک قانون اساسی مطلوب، آمریکا عمله قدیمی خود، مظفربقائی عامل کودتا برضدمصدق باهمکاری آیت الله کاشانی وهمکاردیرینه‌اش حسن آیت را به کار می گیرد. کودتای 28 مرداد32 که به هدف استقراردوباره استبداد و تضمین وابستگی صورت گرفت، این بارهم وظیفه این مهم گویا به حزب زحمتکشان سپرده شده تا قانون اساسی را برای سلطه گری مهیا سازند. به این هدف، حسن آیت که با کمک حزب تازه تأسیس جمهوری اسلامی به مجلس خبرگان راه یافته بود، اصل ولایت فقیه را به آن مجلس پیشنهاد می کند وموفق می شود آن را به کمک روحانیان نزدیک به حزب جمهوری اسلامی به تصویب برساند. تاریخ ایرانی این قضیه را چنین شرح می دهد: "اولین گروه سیاسی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی سخن از ضرورت ولایت فقیه بر زبان راند همین حزب زحمتکشان بود. منوچهر نیرومند یکی از اعضای حزب که از دوستان سید حسن آیت و دوستداران مظفر بقایی است داستان را چنین تعریف می‌کند: «آنچه موجب شد برخی افراد به این تصور دامن بزنند که دکتر بقایی عامل گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی بود پیش‌نویسی بود که از طرف حزب زحمتکشان به مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنهاد شد». در این پیش‌نویس قید شده بود که علما نباید مانند مشروطه‌ سرشان کلاه برود و قدرت را به روشنفکران واگذار کنند بلکه باید فقها بر دیگران ولایت داشته باشند و در واقع حزب زحمتکشان احیاگر شکاف مشروطه و مشروعه شد". به این ترتیب، سلطه گران موفق شدند ناظر اولین ضربه بر پیکر انقلاب باگنجانده شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی باشند.
    به این ترتیب اولین مرحله ازکودتا برضد انقلاب به آسانی ودرمیان هیجانات انقلابی مردم انجام پذیرفت. مرحله بعدی که هدف غالی سلطه گران بوده و هست، بنابرماهیت جامعه ایرانی، مشکل تر به نظر می رسد وآن پذیرش سلطه، یعنی هدف قراردادن استقلال می باشد. اولین اقدام برای این مرحله واردکردن عملی ایران درروابط قوا با ابرقدرتها می باشد تا با ایجاد برخورد، قبول سلطه را میسروناگریز بنمایانند. حمله به سفارت آمریکا وگروگانگیری نقطه شروع حمله به استقلال بود که در پوشش عده‌ای دانشجو و خط دهی موسوی خوئینیها، باهمکاری پاسداران انجام گرفت. من خاطره ای ازموسوی خوئینیها دارم که لازم می بینم دراینجا بنویسم شاید مورداستفاده کسانی که درباره گروگانگیری تحقیق می کنند قرار گیرد. زمانی که خمینی در پاریس بود، موسوی خوئینیها به من گفت که به دنبال یک آپارتمان در یک برج می گردد. ازاتفاق یکی ازنزدیکان من به ایران رفته بود و آپارتمانش خالی بود. اورا به آنجا بردم، آپارتمانی که در طبقه هشتم قرارداشت. پنجره را بازکرد و برج ایفل ازفاصله زیاد به چشم می‌خورد. پرسید می گویند امواج رادیو و تلویزیون فرانسه از برج ایفل فرستاده می‌شوند. گفتم آری بالایش آنتن است. پرسید درطبقات بالاتر نمی‌توان آپارتمانی پیداکرد؟ به شوخی به او گفتم مگر بی‌سیم داری؟ ناگهان درهم فرورفت و نگاهی معنی‌دار به من کرد واز آپارتمان خارج شد. دربین راه هرچه بااوصحبت کردم، کلمه‌ای جواب نمی داد و ساکت ماند. من به این عکس‌العمل او مشکوک شدم اما به دلیل این که شک ذهنی بود، آن زمان،  باکسی در این مورد صحبت نکردم. اما همیشه نگران بودم ازاین که او صدمه‌ای به انقلاب وارد آورد. سردار مشفق از مسئولان امنیتی کشوردریک سخنرانی در پاییز سال ۱۳۸۸ در مشهد که در جمع تعدادی از روحانیان وکارگزاران ایراد کرد گفت: "موسوی خویینی‌ها در جریان انقلاب، از ابتدا تاکنون، تمام اقداماتش مشکوک می‌باشد. ایشان، براساس اسناد و مدارکی که ما در اختیار داریم، بی‌شک مرتبط با سرویس های جاسوسی بیگانه می‌باشد. نقش موسوی خویینی‌ها در تسخیر لانه‌ی جاسوسی حایز اهمیت و بررسی می‌باشد". وی ادامه میدهد: " جالب اینجاست که امروز در دانشگاه های امنیتی آمریکا و غرب، برای دانشجویان اینگونه تفسیر می‌کنند، که یکی از شگردهای ما برای دولت هایی که برعلیه ما بر سر کار می‌آیند و برای اینکه مجددا دولتهای وابسته به خود را در آن کشور مستقر نماییم این است که به عوامل خود در آن کشور دستور می‌دهیم که به سفارت های ما در آن کشور حمله بکنند و آن را تسخیر کنند، ما سپس به بهانه‌ی اینکه سفارتخانه بخشی از خاک کشور ماست و اکنون مورد تجاوز قرار گرفته، به آن کشور لشکرکشی می‌کنیم و با این کار، آن نظام مورد نظر خود را در آن کشور مستقر خواهیم کرد". به این ترتیب، او تأیید می کند که گرگانگیری در آمریکا طراحی شده بوده. همانطور که همه آگاهند، گروگانگیری صدمات زیادی به کشور وارد آورد به خصوص ازجنبه اقتصادی که قابل ارزیابی نیست. اما قبل از گروگانگیری، ازجنبه اقتصادی، حمله به استقلال ازسوی تازه به قدرت رسیده ها شروع شده بود. نه تنها مدیران واحدهای تولیدی را اخراج یا فلج کردند، بلکه از ایجاد فعالیت های تولیدی جدید ممانعت می کردند. خودمن از نزدیک شاهد این تجربه بودم و احتیاجی به نقل آنها نیست زیرا وضع موجود اقتصادی خود، شاهدی برآن است.
انتخابات ریاست جمهوری و انتخاب بنی‌صدر با اکثریتی قاطع، سلطه گران داخلی و خارجی را به جد، نگران کرد. این بارهم حسن آیت دبیر سیاسی حزب جمهوری اسلامی به تکاپو می افتد. باتوجه به قول هائی که ابراهیم یزدی و نماینده نهضت آزادی از قول خمینی به آمریکائی ها داده بودند، رئیس جمهورشدن بنی صدربه مثابه مخالفت بامنافع آمریکا درمنطقه تلقی شده و با وادارکردن صدام حسین به حمله به ایران که زمینه آن باگروگانگیری فراهم شده بود عملا واردتقابل با انتخاب مردم شدند. به این ترتیب، رئیس جمهور در دو جبهه داخلی و خارجی می‌بایستی می‌جنگید.  
    تهاجم داخلی به رئیس جمهوربدون توجه به حضورارتش دشمن درداخل کشورودرمرزها هیچگونه توجیهی نمی توانسته داشته باشد. سابقه ندارد که درزمان جنگ، گروهی بتوانند آزادانه این همه تهاجم و کارشکنی نسبت به فرمانده کل قوا و درعین حال منتخب ملت سازماندهی کنند، الا به استناد سازش پنهانی با امریکا (اکتبر سورپرایز و ایران گیت). سازش کنندگان بنحوی بی سابقه در ایران، از میان برداشتن بنی‌صدر مقدم بر دفاع از کشوراعلام می‌کرند و می‌گفتند: نصف ایران برود از آن بهتر است که بنی‌صدر پیروز بشود. این تهاجمات از سوی حزب جمهوری اسلامی و روحانیان حامی آن، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب توده و... درواقع برضد آمال مردمی بود که تازه از تلاش پیروزی انقلاب خود خلاص شده، باشهامت و شجاعت و ازخودگذشتگی به دفاع از کشورشان مشغول بودند. تمرکز این تهاجمات در حزب جمهوری اسلامی و شخص حسن آیت جمع بود. این تلاش ها برضدمنتخب مردم چیزی نبودجزادامه کودتای 28 مرداد 32 وسرکوب جریان استقلال و آزادی که در هردوکودتا، غیرازانگلیس، سلطه گر آمریکا و بخشی از روحانیت همدست آن جنایات بودند. معین فر در تاریخ 31/03/1390 به سایت تاریخ ایرانی می گوید: واقع امر اين است كه تعارض اصلی بنی صدر با بهشتی نبود، با باند مظفر بقايی بود كه در داخل حزب جمهوری اسلامی قدرتی به دست آورده بودند.
حسن آیت معرف خطی است که حافظ نامرئی منافع ابرقدرت ها در ایران می باشد. معرف کسانی است که مادامی که یک قدرت خارجی را یار خود حس می کنند، برای رسیدن به قدرت دست به تخریب بزرگان و خدمتگزاران می‌زنند، وقتی آن ابرقدرت به اهدافش رسید، به دلیل نداشتن شخصیتی مستقل و خودساخته وبه خصوص خیانت، مطرود جامعه خود می‌شوند. اینان همان سرنوشت را پیدا می کنند که آیت الله کاشانی ومظفربقائی بعداز کودتای 28 مرداد پیداکردند. حسن آیت که دنباله و امتداد آنها بود، درخدمت سلطه گران داخلی و خارجی برضد استقلال و آزادی هر چه توانست کرد و خود راقربانی خیانت کرد. حسن آيت خصومت آشكار و آشتی ناپذيری با روشنفكران ملي و ملی – مذهبی داشت و آ نرا هرگز پنهان نكرد. او هر هفته پنج شنبه ها  به قم و به جامعه مدرسين می‌رفت و درسي به نام " تاريخ معاصر" می‌داد، او در اين سخنرانی‌ها و درس‌ها به دكتر مصدق حمله و گاه توهين می كرد. به پاس شرکت در کودتای 28 مرداد، حسن آیت به خدمت نظام شاهنشاهی در آمده بود. احمدسلامتیان درباره رد صلاحیت آیت درمجلس اول می‌گوید: ... دانشجويانی كه در مبارزات 1340 و41 و 42 و43و 44 دانشگاه تهران شركت داشته اند می‌دانند كه پس از تحريم روزنامه اطلاعات توسط دانشجويان كه به صورت ارگان تبليغاتی و امنيتی دولت عمل می كرد، روزنامه اطلاعات برای مقابله با اين عمل به بازی سياسی ديگری متوسل شد و بحث آزاد دانشجو درست كرد. در اين بحث آزادها كه در انجمن بانوان و دوشيزگان ايران تشكيل می‌شد، افرادی نظير خسروانی، ارسنجانی، خانلری، علی امينی ،ازغندی نامی(از شكنجه گران معروف ساواك) شركت می كردند. در اين بحث آزادها انواع و اقسام فحاشی ها به دانشجويان مبارز می‌شد و..... گرداننده اين بحث آزادها جوانی بود به نام حسن آيت، ........ سلامتيان در پايان ساير اتهامات آيت نظير تدريس انقلاب سفيد در مدارس تهران، حضور و غياب در دانشگاه در روز اعتصاب عمومی دانشجويان و دفاع از كتاب مأموريت برای وطنم و توهين به دكتر بهشتی را برشمرد (انقلاب اسلامی 02/05/59). هنگام رأی گیری، سيد محمد موسوی خوئينی‌ها، مسئول گروگانگیری سفارت آمریکا گفت: برای اينكه ثابت كنم كه شايعه تهديد از سوی بعضی ها در مجلس وجود ندارد اين رأی[موافق با آيت] را برای مخالفت با شخص بنی‌صدر مي‌اندازم. محمد جواد حجتی كرمانی نيز گفت: به نام مردم و به عنوان تقويت رئيس جمهور، مقام دوم مملكت رأی مخالف[به آيت] ميدهم. قبل از آن، هنگامی كه دكتر آيت تقاضای رأی علنی كرده و پذيرفته شد، حجت الاسلام انواری بلند شد و گفت رأی علنی نگيريد زيرا عده ای ما را تهديد ميكنند كه اگر رأی مخالف بدهيد، چنين و چنان خواهيم كرد و سرانجام ايشان در همان جلسه طی يادداشتی به رئيس مجلس استعفای خود را تقديم رئيس مجلس نمود و از نمايندگان خداحافظی كرد (انقلاب اسلامی ،4/5/59).
    به این ترتیب مجلسی ساختند تا بتوانند باآن، منتخب مردم را یا جذب و اگر نشد، برضداوکودتا کنند. دو نوار ضبط شده از حسن آیت منتشر شد که در آنها او به صراحت ازاین امر سخن می گوید که اعترافی آشکار از قلابی بودن مجلس می‌باشد. او در این نوار می‌گوید: گفتيم برنامه طولانی است، ما بايد برنامه طولانی داشته باشيم، بله من حدسم اين است كه بنی‌صدر خيلی دوام نمی آره، گرچه من تلاش می كنم كه برای چهارسال آينده دوام بياره، لااقل يك مدتی ما وقت داشته باشيم برای اين كه خودمان را بهتر بشناسيم مجلس كه بيايد يك ارگان انتخابی است و به اين عنوان می‌تواند بايستدمقابل رئيس جمهور، خواهد ايستاد، اگر بخواد راه كج بره اينه كه خودش را ساقط ميكند، ما كوشش می كنيم به آن حادی نشه كارش فعلاً  كه ساقط بشه. اما اگر هم خوب حاد شد بايد آمادگی داشته باشيم، در هر لحظه كه جلويش را بگيريم  ... حالا هم هميشه اگر ما هی نعره بكشيم كه خوب بنی صدر فلان ولی راه حلی برای مسئله نداشته باشيم ميماند، می ماند تا آمريكا، مثلاً بيايد جلويش را بگيرد ...(انقلاب اسلامی -16و14/01/59). او آشکارا می پذیرد که مخالفتش با رئیس جمهور به نیابت از آمریکا می‌باشد. اودرمقام دفاع از سخنانش در نوار وعلت پخش آن، ازجمله می گوید: "...... هدف ديگر آ نها اين است كه چون من باعث به تصويب رسيدن اصل ولايت فقيه بودم ميخواهند از من انتقام بگيرند".
به این ترتیب، جریانی درخط آمریکا، یعنی مخالف استقلال و آزادی تحت پوشش دین درایران تشکیل می‌شود. احمد کاشانی، فرزند آیت الله کاشانی، از اعضای حزب زحمتکشان و از نزدیکان مظفر بقائی می‌گوید: "....جالب آن است كه بعد از حذف آقای جلال الدين فارسی، جامعه مدرسين حوزه علميه قم كه بالغ بر 42 نفر بودندمنهای 2 نفر همگی ازآیت حمايت كردند"(رجاء نيوز11/5/90). علی جنتی عضو حزب جمهوری اسلامی درخاطرات خود می نویسد:  "من با آقای (آیت الله) قدوسی ارتباط نزديك داشتم. يك روز به ايشان گفتم چرا بنی‌صدر و قطب زاده را در شورای انقلاب راه داده اند؟ اگر وضعيت اين ها را نميدانستند، حداقل از كسانی كه در خارج بودند سؤال می كردند. آقای هاشمی رفسنجانی خبر دارد كه اين‌ها آدم های مذهبی و دينی و شايستهِ اطمينان نيستند. بعد هم مسايلی را كه درباره  بنی‌صدر می دانستم، از نوع تفكر و نحوه زندگی خانوادگی، برای ايشان توضيح دادم. ايشان گفت كه آقايان هم دل خوشی از آن ها ندارند". انتصاب روحانیان در خط بهبهانی و کاشانی (آقایان)، ازسوی خمینی به مناصب دولتی قوام این جریان را ایجاد، و حمایت پنهانی سلطه گران ازآن، آن را تثبیت نمود. درهمان نوارها حسن آیت باقوت قلب می گوید: "هيچكاری نميتواند بكند با اين قانون اساسی با اين شورای انقلاب با اين امام مقابلش نگه داشتيم و گفتيم اوضاع از چه قرار است هيچ كاری نمی‌تواند بكند يعنی هرچه بخواهد سر و صدا كند باعث می شود روزبه روز ضعيف تربشود".
    بازوی سیاسی و اجرائی این جریان، یعنی حزب جمهوری اسلامی تدارک عزل منتخب مردم را دردست می گیرد. طرح مسئله عزل رئيس جمهور از مقامش توسط مجلس قلابی، كه ابتدا توسط سيدحسن آيت عضو شورای مركزی حزب مطرح شد ديگر اعضای حزب جمهوری اسلامی نيز مسئله عزل او را مطرح می ساختند.. سيدمحمد خامنه ای از اولین کسانی بود که پیشنهاد عزل منتخب مردم را مطرح کرد، اما مورد ديگر موضع گيری عبدالحميد ديالمه نماينده مردم مشهد در مجلس، عضو حزب جمهوری اسلامی و مخالف سرسخت بنی‌صدر بود که اورا آماده برای عزل شدن دانست. دوست صميمی آيت، جلال الدين فارسی، و برخی ديگر از اعضای حزب جمهوری چون رحمان استكی و برخی اعضای سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی كه درمجلس حضور داشتند، بطورعلنی تلاش هايی در مخالفت با رئيس جمهورداشتند. و بسياری ديگر بصورت محفلی و غيرعلنی با ايشان مخالف بودند. به این ترتیب تدارکات کودتا آماده شد و این جریان موفق شد استقلال و آزادی را باردیگرهدف قرار دهد و کشور را ازرشد بازدارد وفساد را گسترش دهد.
    این جریان که بالطبع انسان‌های فاسد و بی‌اخلاق ایجادش می‌کنند، با افسوس فراوان نه تنها ضعیف نشده، بلکه باکمک  سانسورواعمال خشونت نسبت به خدمتگذاران مردم و به خصوص پراکندگی کنشگران دسته اخیر، تقویت هم شده است. به طوریکه سلطه گرانی که منتقد سخنان اولین رئیس جمهور بودند، اکنون شاهد کدخدا خواندشان از سوی رئیس جمهورکنونی می باشند. این امر مشوق اصلی سلطه جویانی نظیر ترامپ است که با اعتماد زیاد برضد مردم و حقوق آنها ازهیچ کوششی دریغ نکند وهرروز را به امید خم کردن کمرملت ایران سپری کند. درجریان کودتای 28 مرداد، ازدوشریک کودتا، یعنی روحانیان وسیاسیون، روحانیان وابسته کنار گذاشته شدند که در پی آن، عمرحاکمیت کودتا چندان طول نکشید و به انقلاب انجامید. اما در جریان کودتای خرداد 1360، دو خط کودتاچی طی چهل سال گذشته درکناروبا همکاری یکدیگرنظام ولایت فقیه را دراین مدت، البته بازهم به سود جریان سیاسی وابسته، پابرجا نگه داشته اند. جریان اخیر روز به روز به زیان روحانیان درحال تقویت می باشد. تنها کنشگرانی که به آسانی در کشور برضدمقامات، به خصوص روحانیان درکمال آزادی فعالیت می کنند دراین جریان قراردارند.


۱۳۹۷ آذر ۱۰, شنبه

داستان دوران گذار

مدتی است کنشگران سیاسی اعم از افراد یا گروه های سیاسی به فکر تدوین برنامه ای برای دوران گذار از جمهوری اسلامی افتاده اند. بسته به بینش و اصل راهنمایشان طرح ها ارائه داده اند. اساس این طرح ها براین استوار است که در مدتی کوتاه، نظام حاکم سقوط می‌کند و مردم با یک خلأ قدرت مواجه خواهند شد که باید توسط این کنشگران، کشور از این مرحله به سلامت عبور داده شود. البته برنامه گذاری برای انجام هرکاری، امری خردمندانه می‌باشد. اما باید دید بر چه مبنائی این کنشگران فرض خود را بر فروریختن ناگهانی نظام موجود بنا نهاده‌اند؟ مبنای این فرض را می‌توان دردوبینش سیاسی یافت. اول جریانی که می انگارد نظام با یک خیزش عمومی مردمی فرو می ریزد و جریانی که چشم به اجنبی دارد تا با تجاوز نظامی، رژیم حاکم را ساقط گرداند و آنها را به جایش بنشاند. دسته ناچیز اخیر را با توهم خیانت آمیزشان رها می کنیم وبه جریان اول می پردازیم.
گفتیم که اصل برنامه‌گذاری و پیش بینی نه تنها خردمندانه است، بلکه لازم هم می‌باشد. به خصوص حسن آن در این می تواند باشد که از سوی اکثر فعالان با بینش های گوناگون این برنامه ها ارائه شده و می‌شوند تادر نهایت شاید بتوان یک سنتز واحدی از میان آنها یافت وزمینه ای را فراهم آورد برای همکاری بین آنها. اما باید به واقعیت های اجتماعی-سیاسی و واقعیت های ساختار رژیم هم توجه داشت. و دریافت درچه ابعادی وباچه شرائطی حرکت های صنفی کنونی امکانات یک خیزش عمومی را فراهم می‌آورند؟ اغلب نظریه ها دراین ارتباط، با نمونه پردازی انقلاب 57 ارائه و پرورده شده و می‌شوند. اما جلوتر خواهیم دید که ایران امروز ربطی به دوران انقلاب ندارد و نظام کنونی ربطی به نظام گذشته ندارد و قیاس فروریزی ناگهانی نظام با انقلاب و ایجاد خلأ، خطای بزرگی است. می دانیم انقلاب با دو شعار اساسی ومحکم وشفاف و پایه ای استقلال و آزادی شروع شدکه بعدها "جمهوری اسلامی" به عنوان شکل و شمایل دولتی که آن دواصل را باید به اجرا می‌گذاشت، به آن شعار اضافه شد، والبته باچاشنی مرگ بر آمریکا که بیزاری از وابستگی را فریاد می زد. خواستارشدن استقلال و آزادی از سوی ملت بیانگراین واقعیت بود که نه استقلال داریم و نه آزادی. نبود استقلال و آزادی واقعیتی بود شفاف که لااقل از بعد از کودتای 28مرداد 32 که با دخالت بیگانگان انجام شد، با زور اسلحه و خفقان، کشور را گرفتار آن کرده بودند. شاه هم هرچند دیر، به آن اعتراف کرد. دلیل اصلی  آن کودتا، همین وابسته نگه داشتن کشور بود که ضامن دوام آن هم استبدادی بود که برقرار کردند وتا انقلاب ادامه یافت. مسئله روشن بود و شفاف، یک طرف دولتی بود وابسته و مستبد، سوی دیگر مردمی بودند تحت ستم و استبداد ووابستگی که کوچکترین انتقاد ازنبود استقلال و آزادی با زندان و شکنجه و مرگ و تبعید پاسخ داده می‌شد. دراین میان، استقلال به ذهنیت شاه راه نمی‌جست زیرا هنگامی که او صدای انقلاب را شنید، خطاب به مردم قول داد آزادی ها را برقرار کند و با فساد مبارزه کند، اما کلمه‌ای ازمزمت وابستگی نگفت و  نگفت که به استقلال نیز می‌گراید، مردم هم ازاو نپذیرفتند. بختیار هم در مقام نخست وزیری قول استقرار آزادیها را داد و از استقلال کشور سخنی برزبان نیاورد و جواب مردم به او " نوکر بی‌اختیار" بود. برعکس آنها، خمینی باوجود قول هائی که در خفا به آنها داده بود که بعدها برملا شدند، مرتب از دخالت های آمریکا انتقاد می کرد و امرای ارتش را به "آقای خودشان بودن" تشویق می نمود.  شعار مرگ بر آمریکا همچنان در سراسر کشود داده می شد. از جنبه همبستگی سیاسی، کنشگران و نویسندگان و گروه ها و احزاب و روحانیان و دیگر اقشار جامعه هم در همین خواست استقلال و آزادی با یکدیگرهم صدا، شریک و همکار بودند که به شفاف بودن فضای سیاسی می‌افزود. در جامعه دودستگی و تردید دیده نمی شد. از جنبه مدنی، همدلی و پیوستگی و اعتماد اجتماعی واخلاق عمومی و به خصوص تحمل خشونت (شهادت) برای پرهیز ازبازتولید خشونت وهمبستگی ملی را رهبریت دینی ایجاد کرد تا جائی که اقلیت ها را هم جذب خود نمود. اما اکنون:
در حال حاضرکشوردر وضعیتی قرار دارد که در آن، نه استبداد و نه وابستگی شفافیت آن زمان را ندارند:
    آن چه که به شخص اول مملکت مربوط می‌شود، درآن رژیم، شاه در داخل قدرتی فراوان داشت و در تمامی امور، تصمیم اوبود. نه حضور ارتش و نه حکومت و نه حضور اقشار مختلف جامعه در تصمیمات او نمی‌توانستند اثر بگذارند. شاه قدرتی واحد بود و اصالت خود را از خودش می‌گرفت. به عبارتی، شاه‌تر از شاه در درون کشور وجود نداشت. استبداد روشن و شفاف بود. اما در این رژیم، رهبر ولی فقیه است و اصالت خود را از دین دارد. از نظر قانون اساسی، وابسته به مردم است. جدای از تفوق قانونی که درنظر، مجلس خبرگانی که باید مردم انتخاب کنند، می تواند اورا عزل کند، خارج از قانون وسیاست هم، کافی است اجماع علمای شیعه او را از مجتهدی ساقط کنند. بنابراین، آن جایگاه خدایگان بودن شاه را ندارد. به همین دلائل، نظامیان، روحانیان، احزاب و حتا دستجات مختلف مافیائی، در قدرت رهبر مؤثرند و انتقاد از او چه در سطح جامعه و چه توسط روحانیان و یا کنشگران، روزمره می‌باشد. وجود اصلاح طلبان مخالف رهبر، به صورتی ساختگی یا واقعی، کشور را به شکلی دوقطبی در آورده که با بازی های انتخاباتی فضای سیاسی کشوررا به شکلی رقابتی درآورده است که همیشه مردم را در تردید و رقابت نگه داشته به نحوی که قدرت را قابل دست به دست شدن می پندارند. رهبر از رؤسای جمهوری انتقاد می‌کند و آنها هم به نوبه خوداز رهبر گلگی می‌کنند. وجود نهاد دینی، دولت دینی، حزب مسلح، احزاب گوناگون ومراکزقدرت مافیائی، شکلی ملوک الطوایفی به حاکمیت داده است که مسئول واحدی را نمی‌توان در کشوریافت و او راجدی گرفت. التهابی که در زمان انتخابات، از سوی شرکت کنندگانی که از قشر فعال جامعه هستند مشاهده می‌شود، دلیلی جز قبول سیستم انتخاباتی وباور به مؤثر بودن شرکتشان در انتخابات نمی تواند داشته باشد. به این دلائل و دلائل زیادی دیگر، استبداد شفافیت خودش را نسبت به رژیم سابق ازدست داده است وبخش قابل توجهی ازهمۀ اقشارمردم با امیدی اگر چه کاذب، به خودشان اجازه می‌دهند دربرنامه های نظام نظیر انتخابات و راه پیمائی ها و... شرکت کنند. از نظر بخشی از مردم، استبداد منحصرمی‌شود به حجاب اجباری و تبعیض های دیگری در مورد زنان که ریشۀ آن را نه در حاکمیت استبدادی، که در دین می‌دانند، تبلیغاتی وسیع هم دراین مورد از سوی مخالفان دین صورت می گیرد که به نوبه خود آب به آسیاب استبداد می ریزد. غالب فعالان سیاسی هم آزادی را درحدخواست ها و منافع گروهی خودشان تلقی می‌کنند. به این امرمهم باید دقت کرد که کنشگران و گروه هائی که در ایران برای آزادی و دمکراسی آزادانه کوشش می‌کنند واز سوی حاکمیت مورد تعرض قرار نمی گیرند، به دلیل تمایل آنان به سلطه گران انیرانی است که مورد استفاده نهادهای امنیتی هم برای توجیه کنترل جامعه قرار می‌گیرند. کمی دقت نشان میدهد که در تمامی گفتمان آنان، نه تنها کلمه ازاستقلال، دیده و شنیده نمی‌شود، بلکه به صورتی سیستماتیک تمایل خود را به غرب و خواسته‌های سلطه گرانه آنها در منطقه ابراز میدارند. این عملکرد در ظاهر آزادیخواهانه، بر ابهام استبداد می‌افزاید و در اذهان، آزادی صوری را جانشین آزادی واقعی می‌کند. واین در حالی است که بافعالان جریان استقلال و آزادی که جریانی شفاف و مستقل است به شدیدترین نحوی نظیرآنچه که بر فروهرها رفت، رفتار می‌شود. این مجموعه به حاکمیت این فرصت را داده است که آزادی خواهی را برای بخشی ازمردم مترادف با خطر دخالت بیگانه درکشور و وابستگی نشان دهد وخط میان استبداد و آزادی را نامرئی و استبداد وآزادی را در یکدیگر ادغام کند وجامعه را از عمل بازدارد.
    شفاف نبودن استقلال هم عامل دیگری بر تردید مردم می‌باشد. این امر، مهم ترین عامل دوام نظام به شمار می رود. به همین دلیل رهبرکنونی نظام در مبهم نگه داشتن مفهوم استقلال از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کند. چه در زمان انقلاب و چه اکنون، استقلال در نزد مردم از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده و هست، به همین دلیل از ابتدای انقلاب استبداد توانست در جامعه به راحتی جایگاه خود را، این باربه نام دین، بازسازی کند. اما هرگز نتوانسته ودرآینده هم مشکل بتواند بااستقلال همان کاری را بکند که با آزادی کردند. استفاده خمینی از اشغال سفارت آمریکا و انقلاب دوم خواندش، فرصت مناسبی بود تا از ترس افشاشدن تماس ها و قول هائی که به آمریکائی ها داده بودند را با این خیمه شب بازی بپوشاند. چه اگراعتقاد راسخی به استقلال وفهم مفهوم آن داشت، از ابتدای انقلاب خواهان اجرای برنامه‌ای می‌شد که ایرانیان استقلال و آزادی را باز یابند. از جمله نمی‌گفت اقتصاد مال خر است واقتصاد تولید محور را بنا می گذاشت تا کشور اقتصادی نظام‌مند و توانا به رشد پیدا کند. کشور را گرفتار گروگانگیری و جنگ و تحریم‌ها نمی‌کرد تا مردم وکشور زیربار تحریم های مستمر سلطه گران کمرخم نکنند. نه تنها این کاررانکرد، بلکه برعکس آن، کسانی که کمرهمت به آن بسته بودند را تارومار و از سر راه مافیاها برداشت. و هم اکنون هم پس از قریب چهل سال، خامنه‌ای باعاریه گرفتن استقلال می‌خواهد برای خود در جامعه مقبولیت ایجاد کند.  با استفاده از حس بیزاری مردم از تحت سلطه اجنبی بودن و به خصوص سلطه آمریکا، مفهوم استقلال را محدود و محصور به این امر گردانده است و مرتب دشمنی آمریکا با ایران را یادآور می‌شود و ایستادگی خودش را- با به رخ کشیدن خطر "وابستگان داخلی" (بخشی ازاصلاح طلبان) در برابر آن - گوشزد کرده و خود را حافظ استقلال کشور نشان می‌دهد. در حقیقت از خوی سلطه گری آمریکا و خطر وابستگی، برای توجیه استبداد بهره می‌برد. اعلام نظر علنی و آزادانۀ! بخشی از اصلاح طلبان هم با "کدخدا خواندن آمریکا" و لزوم گردن نهادن به سیاست های سلطه گرانه آن درایران ودرمنطقه، وغیرلازم داستن بالابردن قدرت دفاعی کشور، شکلی واقعی به خطر سلطه آمریکا می‌دهد و آب به آسیاب توهم حفظ استقلال توسط استبداد می‌ریزد. از جمله دخالت های آمریکا در کشور که مردم را ازحرکت باز می‌دارد، همین تحریم ها می‌باشند که اکثر قریب به اتفاق مخالفان نظام را هم در مخالفت باآن تحریم ها، با نظام در یک جبهه قرار داده است. همین مکانیزم دخالت های مستقیم و غیر مستقیم سلطه گر در امور کشور، به شکلی صوری، لزوم تحمل استبداد ولایت فقیه را برای بخشی بالقوه مهم از کنشگران ایجاد کرده‌است. بهانه‌ای به دست آنها میدهد تا وجودنظام را برای استقلال کشورلازم وضروری تلقی کنند. دخالت های سیاسی روزمره آمریکا در کشور، وجود سرسپردگان داخلی آمریکادر بدنه نظام، و نقشی که خامنه‌‌ای در برابر آنها بازی می‌کند، بخشی ازکنشگران را در تردید قرار داده و توان گرفتن تصمیم را ازآنها سلب نموده‌است. درحقیقت، اینان در صورت ظاهر مانده و از توجه به محتوای وابسته رﮊیم ناتوان شده‌اند.
  جامعه دچارگسستگی شده است، باگرفتارشدن دین در بند قدرت، حقوق دیگر محتوای فکر و عمل ها نیست و وجدان اخلاقی ضعیف شده‌است:
نقش دین درهمبستگی اجتماعی و ملی درپیروزی انقلاب را کسی نمی تواند منکرشود. در آن زمان، دینی که مردم بدان روی آورده بودند، بیانگر استقلال و آزادی و برخورداری همگان از حقوق بود (تعهدهای خمینی در نوفل لوشاتو) . دین راهبر به اخلاق، راستی، درستی، ازخودگذشتگی، تعهد، و.... بود. درآن زمان کسی باور نداشت که به نام دین می‌توان آدم کشت، دزدی کرد، اختلاس کرد، دروغ گفت، زور گفت، تجاوزکرد، و...... همه این فسادها به نام و توسط متولیان دین روزمره و در تمامی عملکردهای مدنی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی انجام شده و می‌شوند. دین ابزاری برای چاپلوسی وارتکاب انواع فساد گشته‌است. روحانیت به قدرت و ثروت رسیده توانست دین استقلال و آزادی را به خرافات و شرک ووابستگی مادی، راستی را به دروغ وفریب، تجاوز را به زرنگی، تعهد را به بی‌تفاوتی، وحدت را به پراکندگی و گسستگی، صلاح را به فساد، دوستی را به دشمنی، عدالت را به ظلم برگرداند. حقوق انسان و دیگر حقوق را از یاد ایرانیان زدود و مردمی انقلابی را به مردمی معتاد به زور وفردگرا تبدیل کرد. اختصاص دادن بودجه های عظیم به مراکز دینی، روحانیان، چه دولتی و چه غیردولتی را از مردم جداگردانده و روحانیت نقش خود را ازدست داده وقشرجدید مداحان که تخصصشان راه اندازی کارناوال وخیمه شب بازی های انحرافی است جای آن را گرفته‌اند. اعتقادات مردم را از آنها گرفته و در اذهان مردم، کینه به همان اعتقادها را نشانده‌اند و باخرافات وتعصب پرکرده اند. دستگاه قضائی اعتبار و سلامت ندارد و مردم به آن، نه به عنوان دستگاه داوری، بلکه به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف خود با توصل به رشوه و توصیه می‌نگرند. تنظیم روابط در خانواده و در اجتماع با خشونت، یا همراه با خشونت انجام می‌شوند. خشونت ازلوازم ضروری زندگی، به خصوص در شهرهای بزرگ شده‌است. این شرایط بخش بزرگی از تحصیل کرده ها و طبقه متوسط را به سکون و بی تفاوتی کشانده است.
ساختار نظام: 
    اما در مورد ساختار نظام، همان طور که در بالا آمد، بازیگران پرقدرت و تأثیرگذاری در صحنۀ سیاسی حضوردارند که وضع موجود نتیجۀ یک هماهنگی و همکاری میان آنها می‌باشد. این کانون‌های قدرت را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد: اول جریان های سیاسی، دوم جریان های اقتصادی و سوم جریان های مذهبی. البته جریان های عمده حاکمیت مانند اصول گرا و اصلاح طلب و... درهر سه کانون حضوردارند. این کانون ها در مقاطعی با یکدیگر ادغام می‌شوند تا یک نظام واحد را تشکیل دهند. برای مثال، کانون های اقتصادی و مذهبی، با نفوذ و پول نمایندگان خود را به مجلس می‌فرستند تا در سیاست گذاری‌ها سهیم باشند. یا نهادهای سیاسی وقضائی زمینۀ فسادها و رانت خواری را برای مراکز اقتصادی فراهم می‌آورند. همچنین کانون های مذهبی به نوبه خود در بخش اقتصادی به تکاثر ثروت می‌پردازند و ازلحاظ فرهنگی با اشاعه خرافات بخشی از مردم را برای حمایت از حاکمیت آماده می‌سازند و... بااین حال، قانون اساسی تمامی قدرت ها را در اختیار رهبر گذاشته است. اما سئوال این است که آیا رهبر درعمل می‌تواند از تمامی قدرتی که در اختیارش است استفاده کند؟ به نظر نمی‌رسد. این امر از ابتدای انقلاب وجودداشته است. موسوی تبریزی دادستان سابق درشهریور94 درمصاحبه باشرق می‌گوید: "حاج احمدآقا به من زنگ زد و گفت که امام شما را مي‌خواهد و من خدمت امام رفتم...امام تأييد کردند که آقاي لاجوردي بايد عوض شود. نظر من اين بود که اجازه دهند با لاجوردي صحبت شود و ايشان استعفا دهند نه اينکه عزل شوند. امام پذيرفت ...  روز دوشنبه اين صحبت ها انجام شد و روز چهارشنبه قرار بود مراسم توديع لاجوردي برگزار شود... در اين ميان عده‌اي خدمت امام رفتند... کساني که نزد امام رفته بودند از گروه مؤتلفه بودند...بعد از آن حاج احمدآقا گفتند امام مي‌خواهند شما را ببينند، من خدمت امام رفتم، امام گفتند:...آقاي لاجوردي بماند". باوجودی که خبر استعفای لاجوردی از رادیو و تلویزیون منتشر شده بود، خمینی را مجبورکردند حرف خودش را پس بگیرد. درحقیقت، چه آن زمان و چه این زمان، جایگاه رهبر به مثابه تنظیم کننده روابط این کانون‌های مافیائی می‌باشد. تا زمانی که این کانون‌ها مزاحمتی برای رهبر ایجادنکنند، دستشان برای ارتکاب هر جرم و فسادی بازاست. اما اگر رهبر از یکی از این کانون‌ها روی برگرداند، باقی کانون‌ها بر سر آن می‌ریزند و کارش را تمام می‌کنند. احمدی نژاد و دارودسته‌اش را می‌توان نمونه قربانی شدن این سازوکار دانست. اکنون تعداد این کانون‌های مافیائی که می‌توان آنها را کانون‌های قدرت نامید فزون‌تر، درهم فرورفته‌تر، و قدرت آنها صدها برابر زیادترشده است. باوجوداین همکاری، تضادهای بینش سیاسی درمیان آنها آشکاراست که مهم‌ترین آن، رفتن یا نرفتن زیر سلطه آمریکا می‌باشد. هاشمی رفسنجانی از قربانیان بینش نزدیکی با آمریکا شد. با توجه به این که از لحاظ روانشناسی ثابت شده است ماندن طولانی مدت درجایگاه قدرت نوعی ساختار روانی را پدید می‌آورد که لذت ناشی از قدرت موجب ترشح هورمون‌های اعتیاد آور دوپامین و سروتونین در مغز می‌شود که به‌تدریج تمایل به تکرار این لذت موجب تلاش فرد برای دستیابی به قدرت بیشتر می‌شود، نمی‌توان انتظار داشت که این کانون‌های قدرت به سود استقلال و آزادی که خواسته اصلی مردم است، باتبادل اندیشه و خواهش و تمنا کوتاه آیند. همین امر ضعف بزرگ این مجموعۀ حاکمیت که قطع رابطه با جامعه می‌باشد را پدیدآورده است. جامعه‌ای که باتأسف با فساد خوگرفته ودر فساد زندگی می‌کند.
    اکنون سپاه پاسداران را به دلیل تفاوت فاحش با دیگربازیگران حاکمیت جداگانه موردارزیابی قرارمی دهیم: نظامی بودن این کانون آشکارترین خاصه‌ای است که آن را ازدیگران جدا می‌سازد. این کانون از نظر قانونی و عملی تحت حاکمیت «رهبر» می‌باشد. سپاه تشکیلاتی است که به جرأت می‌توان گفت در جهان بی‌نظیرمی‌باشد. این نهاد درتمامی شاخه‌های فعالیتهای کشوری نظیرامور نظامی، امنیتی، دینی، سیاسی، اقتصادی، تولیدی، ساخت و ساز، تجاری، مالی، تحقیقاتی، پزشکی و... فعال است. سپاه بادراختیارداشتن متخصصان گوناگون ومدیران تحصیلکرده وبهره بردن ازقانون گریزی نظیرفعالیت درامرقاچاق، با تأمین بخش بزرگی از بودجه خود، یکی از بزرگترین واحدهای اقتصادی کشوربه حساب می‌آید. شاخۀ نظامی آن که نمونه‌اش سپاه قدس می‌باشد، یکی از زبده ترین واحدهای نظامی است که سابقۀ چهل سالۀ تجربه در انواع جنگ‌ها را درکارنامۀ خوددارد. این نظامیان، مانند یک ارتش کوچک به وظایفی که برعهده آنها گذاشته شده است عمل می‌کنند. درحال حاضر، عمده فعالیت های این سپاه در خارج از کشور متمرکزاست. بخش نظامی سپاهیان داخل کشورهم با فعالیت های محدود در مرزها و به طور مقطعی درداخل مرزها جهت آرام کردن جنبشهای نسبتا بزرگ مشغول هستند. امادرمورد چرائی ورود سپاه به بخش های غیرنظامی بعدازجنگ، دلائل زیادی می‌توان ارائه داد که مهم ترین آنها قطعاً ناتوانی و ضعف حکومت های پیاپی بوده است. درحکومت رفسنجانی ورود آنها به اموراقتصادی از جمله می‌تواند برای سرگرم وفاسدکردن وخنثا کردنشان دربرابرپیاده کردن سیاست هائی که در سرداشت بوده باشد. به هرحال اکنون این ارگان نظامی به مثابه حکومتی مستقل در داخل و خارج کشورعمل میکند. درامور امنیتی هم به دلیل کم کاری و بی‌اختیاری حکومت ها، باقدرت زیاد عمل میکند. به دلیل نظامی بودن، داخل کشور را صحنۀ جنگ می‌انگارد و باخشونتی تمام با مردم رفتار می‌کند. در بخش‌های مختلف اقتصاد هم در ابعاد وسیع حاضر و فعال است. در نتیجه، مافیای نظامی - مالی، گرچه بخشی از امتیازها را از مافیاهای سنتی ستانده و از آن خود کرده‌است، اما آن مافیاها که وابستگان به حاکمان نظام هستند  به نام بخش خصوصی، هرآنچه نان و آب داراست را دردست خودگرفته اند. البته همانند دیگر بخش‌ها، آدم‌های خودفروش و فاسد قطعا در سپاه هست، اما افراد وارسته و خدمتگزار هم در بدنه سپاه فراوانند.
    بنابرآن چه گذشت، انتظار بهبود شرائط درچنین وضعیتی، انتظاری بیهوده است. زیرابه دلیل فساد وسیع وفراگیر، جامعه محتاج یک تحول ساختاری می‌باشد. برای تحول، دو راه بیشتر متصور نیست: یا یک جنبش عمومی که حاکمیت را به برداشتن سانسور و ایجادزمینه برای برقراری محیط آزاد جریان اندیشه مجبور به عقب نشینی کند، که راه‌کاری مطلوب می‌باشد. ویا یک تحرکی از درون حاکمیت که نظام را دگرگون نماید. آن چه به جنبش عمومی مربوط می شود، پایگاه اجتماعی رﮊیم کوچک‌تر و لرزان‌تر شده‌است اما بخش بزرگ جامعه گرفتار ترس‌ها است. وضع بداقتصادی خانواده‌ها، فرصت تصمیم برای رسیدگی به مسائل سیاسی و وضعیت اجتماعی را از آنهاگرفته است. از اعتبار افتادن دین و به دنبال آن، اخلاق و مسئولیت را از یادها برده‌است. در نتیجه، گرایش به تفرد و در پی یافتن راه‌حل های فردی برای مسائل اجتماعی، روی آوردن مردم به یک جنبش عمومی را درکوتاه مدت،  دشوار کرده‌است. اعتراضات جدی و مصمم، بیشتراهداف شخصی وصنفی و مقطعی دارند. یکی از شعارهایی که کارگران در اعتراضات اخیرمبنی بر "ما اوباش نیستیم، حقوقمان رامی خواهیم" ویا باپناه بردن به حاکمیت فاسد از بخش حصوصی وخواستار بازگشت مجدد مدیریت کارخانه به دولت، بسیار گویااست ونشان می‌دهد، به دلیل گسترده بودن فساد در «بخش خصوصی»، امید کارگران به قدرتی است که خود بانی وضع موجود می‌باشد. باوجود سختی کار، همچنان باید در تدارک جنبش عمومی بود زیرا بدون شرکت مردم در تحول خود، حیات ملی روز به روز بیشتر با خطر مرگ روبرو می‌شود. راه‌کار دوم، باحضور و یا بدون خامنه‌ای، تغییر رﮊیم از درون است. به نظر نمی‌رسد خامنه‌ای بتواند ابتکار تغییراتی اساسی را به دست گرفته و کشوررا درمسیری جدید قراردهد. زیرا می‌داند که اولین قربانی آن، خود اوخواهد بود. لازم به یادآوری است که خمینی در شرائط حساس و استثنائی انقلاب، رهبرآن شد وآن رهبری در شرائط حاد اوائل جمهوری اسلامی و جنگ ادامه یافت. در ادامه همین شرائط حساس بود که امکان داد خامنه‌ای به عنوان رهبر جدید قدرت را دردست گیرد. آن شرائط اکنون به گذشته تعلق دارند. نه تنهاروحانیت مقبولیت آن روزخود را نزدمردم ندارد، بلکه جذب شدگان در رﮊیم و حامیان آن، مورد اعتراض و حتا تنفر مردم هم قراردارند. حاکمیت غرق درفساد واختلاس می‌باشد و همانطور که دربالا اشاره شد، قدرتمندترشدن مافیاها شرائط راکاملا دگرگون کرده‌است. مسائل مختلف اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و ضعف مدیریت، بقاء نظام را روزمره موردتهدید قرارمیدهند. شخصیتی ملی یا مذهبی مقبول در درون نظام وجودندارد. بنابراین، بعداز خامنه ای انتصاب «رهبر» جدید نه تنها آسان نیست، بلکه غیرممکن به نظر میرسد. درصورتی برسر یک «رهبر»جدید، توافقی صورت گیرد، احتمال استقرارش بر کرسی قدرت و استمرار حکمرانیش، ضعیف است. زیراموقعیت برای شورش‌ها فراهم هستند و فرصت استقرار رهبر جدید بر سریر قدرت، فضا را برای جنبشها بیشتر نیز می‌کند. همانطور که دربالا آمد، کارگران نیشکر از فساد و دزدی «بخش خصوصی» به حکومت غرق در فساد واختلاس پناه می‌برند. به نظرمی رسد همه کار می‌شود که در زمان ازهم گسیختگی و نا امنی ساختگی یا واقعی، جامعه چاره را در روی‌آوردن به سپاه، یعنی همین حزب سیاسی مسلح و از عوامل اصلی وضعیت کنونی کشور ببینند. آیا روندی که اکنون در کشورشاهدیم زمینه سازی برای چنین وضعیتی نیست؟
    کشوردارای دونیروی نظامی مقتدرمی‌باشد که قانون اساسی برای هریک اهدافی مشخص کرده است. بنابراصل 143 قانون اساسی، "ارتش جمهوری اسلامی ایران پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی کشور را بر عهده دارد". وبنابراصل 150 آن، "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در نخستین روزهای پیروزی این انقلاب تشکیل شد، برای ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن پابرجا می‌ماند". بنابراین اصول، وظیفه ارتش درقبال نظام روشن است، پاسداری ازآن. یعنی پاسداری از فساد و ظلم و رانت خواری واستبداد. وظیفه سپاه قابل تفسیر می‌باشد، به این معنا که ابتدا باید از انقلاب پاسداری کند. انقلاب هم روشن است که با هدف استقرار استقلال و آزادی انجام شد. وظیفه سپاه، پاسداری از استقلال وآزادی باید باشد اما به ضد این وظیفه عمل می‌کند. در مرحلۀ بعدی، پاسداری از دستاوردهای انقلاب. اگر قراربود از دست‌آوردهای انقلاب دفاع کند، باید مدافع تحقق هدفهای بیست گانه انقلاب می‌شد که خمینی اعلان و در برابر جهانیان بدان تعهد کرد. اما سپاه وسیله کودتا شد تا که آن هدف ها متحقق نشوند. به جای آن ها، دست‌آوردهای کودتاچیان، استبداد و وابستگی و اختلاس و ظلم و دروغ  و فساد و خیانت به کشور شده‌اند. در واقع سپاه، پاسدار ضدانقلاب شده‌است. با این حال می‌توان گفت که تنها دست‌آورد انقلاب خاتمه دادن به نظام سلطنتی و استقرار نظام جمهوری است که باید ازآن پاسداری شود. بنابراین، درحال حاضر تنها وظیفه سپاه می‌شود پاسداری از استقلال و آزادی ونظام جمهوری. سپاه باید در مورد عمل نکردن به وظیفه‌ای که قانون برایش تعیین کرده‌است و عمل کردن به ضد آن، به مردم پاسخکوباشد. طی این چهل سال، این نهاد به وظیفه خودش نه تنها عمل نکرده است، بلکه وضع موجود نتیجۀ همکاری آن با ضدانقلاب است. بنابراین، سپاه پاسداران بدهی بزرگی را به ملت ایران دارد و باید به ادای آن بیاندیشد. با توجه به اصول 143 و 150 قانون اساسی در می‌یابیم که این قانون، این دو نیروی مسلح را دربرابر هم قرار میدهد. این هم از ویژه‌گی‌های استبدادهای این دوران است. روس ها بانی آن بودند و بعد بعثی‌ها همین رویارویی را عامل بقای خود پنداشتند و رﮊیم ولایت فقیه نیز از آنها تقلید کرده‌است. باوجود این، هرگاه این دو نیرو بر آن شوند که خویشتن را وامدار مردم کشور بدانند و سپاه خود را ناگریز از ادای دین خویش به مردم بیابد، کار جنبش عمومی برای گذار از زندگی در استبداد به زندگی در استقلال و آزادی، آسان می‌شود.