این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۴۰۲ دی ۳, یکشنبه

حماس و اهمیت استقلال در توازن قوا

 


نزدیک به هشتاد روز از نبرد ارتش مجهز اسرائیل- آمریکائی با گروه شبه نظامی حماس با کارت سفید آمریکا به اسرائیل برای ارتکاب انواع جنایت های وحشیانه بر مردم غزه می گذرد. اسرائیل و آمریکا توانسته اند تا کنون بیش از بیست  هزار سکنه غیر نظامی غزه، که بیشتر آنها کودک و زن بوده اند را به هلاکت برسانند. به طور قطع اگر امیدی در پیروزی بر حماس در چشم انداز نداشتند، در ارتکاب چنین جنایات هولناکی اندازه نگه میداشتند. اما چه چیزی باعث شد چنان به پیروزی خود غره باشند که در این مورد شک هم نکنند. دلیل آن این است که اسرائیل پیروزی خود را در ابرقدرتی آمریکا و تشویق آن در ارتکاب جنایت می دید و آمریکا، پیروزی خود را در قساوت اسرائیل در نسل کشی تعریف می کرد. هر دو در وابستگی به یکدیگر (و نه در همکاری) وارد میدان نبرد شدند. آن سوی جبهه یعنی حماس در استقلال کامل عمل کرده و می کند. چشمش به دستان کسی غیر از خودش نیست. راهی جز ایستادگی و پیروزی برایش متصور نیست. به دلایل اعتقادی، در صورت کشته شدن، شهید و زندگی جدیدی در پیشاروی خود می بیند. مقاومت برای حماس عین زندگی است و پیروزی برای او یک وظیفه می باشد زیرا در استقلال میرزمد یا به عبارتی، خارج از مدار قدرت می جنگد. برای آمریکا و اسرائیل، اصل سلطه است. به همین دلیل پیروزی برای آنها یک ضرورت در تقابل قوا می باشد. به این دلیل تا جائی که قدرت در اختیار دارند، آن را اعمال می کنند. شکست وقتی بر آنها آشکار می شود که با اعمال قدرت به هدف خود نرسند. شکست آمریکا در غزه، جهان را متحول خواهد کرد- بهتر است گفته شود، متحول کرده است-.

ایستادگی یمن در استقلال و تعیین تکلیف برای آمریکا و دیگر اقمار وابسته به آن، تحول ناچیزی نیست. به همین دلیل، جواب سرد کشورهای وابسته به آمریکا برای ایستادن در برابر یمن، این ابرقدرت را از ابرقدرتی انداخته است. قدر مسلم آنها در محاسبات خود به این نتیجه رسیده اند که دیگر آمریکا قادر نخواهد بود از این بحرانی که ایجاد کرده پیروز بیرون آید. زیرا اکنون جهان سلطه گر چشمان خود را باز کرده و خود را در برابر یک سلسله نیروهای مستقل کوچک که قلب جهان را احاطه کرده اند، می بیند. گوئی دوران مزدوری و خمودی نسل های پیشین مانند محمود عباس به سر رسیده و یمن جوان قد بر افراشته است.

آمریکا هنوز از عهده حماس، این نیروی کوچک مصمم، که کوچکترین واحد مستقل "جبهه مقاومت" است بر نیامده، به عادت سلطه گری خود، و به خصوص وابستگی به زیر سلطه ها نظیر اسرائیل و کشورهای عربی، در صدد باز کردن جبهه جدیدی در یمن بر می آید. و برای رهائی از خواری و زبونی در برابر این نیروهای مستقل و کوچک، در صدد است پای ایران را به میان آورد، بلکه از این راه، هم پیمانان خود را بسیج نموده تا خود را بتواند سالم از مهلکه برهاند و سلطه خود را بازسازی نماید. انگشت اتهام به ایران از سوی پنتاگون به حمله به یک کشتی باری که به سوی هند می رفت، شاید شروع ماجرا باشد. اما واکنش سرد هم پیمانان سنتی آمریکا به این خبر نشان میدهد این کشور، موقعیت ابرقدرت بودن خود را در جنگ اسرائیل باخته است.

در هر حال، وضعیت کنونی منطقه، دو انتخاب پیش روی آمریکا قرار داده است. اول، کشاندن پای ایران به ماجرا و ایجاد بحران و درگیری که عواقب بدی را برای منطقه رقم خواهد زد و خود آن هم بی نصیب نخواهد گذاشت. البته از این نوع بحران سازی ها توسط آمریکا بی سابقه نیست و  در طول حیات خود نشان داده است که از کشتار برای سلطه گری ابائی نداشته است. در این صورت طبیعی است که نقطه گداخته این آتش بیاری، دریای سرخ نخواهد بود، بلکه اسرائیل می باشد. تصور کنید در یک مرحله بحرانی فراگیر، نیروهای پیاده از شمال فلسطین وارد این سرزمین شوند، چه جنایاتی رخ خواهند داد تا آرامش به منطقه باز آید؟ در چنین حالتی، چین و روسیه به خندیدن به ریش سوخته آمریکای دمکرات و هم پیمانان دمکرات آن نخواهند نشست؟

راه حل دوم، با توجه به نظم نوینی که در حال شکل گرفتن است، عقل حکم می کند دست از سلطه گری بردارد و روابط عادی با کشورهای منطقه بر قرار سازد و رابطه همکاری با آنها ایجاد کند و حل بحران های موجود در منطقه را به ساکنان منطقه واگذار نماید و نقطه پایانی بر قرن ها استعمار و دخالت غرب بگذارد. البته این امر به داستانهای هزار و یک شب شبیه است و از کسی که پس از تجربه هنوز برای پیروزی، امیدش  به کشتار کودکان و زنان  فلسطینی است نمیتوان چنین انتظاری داشت. شاید هم از دید سلطه گر، راه حل دیگری وجود داشته باشد که از دیدرس نویسنده خارج باشد.

۱۴۰۲ آذر ۱۶, پنجشنبه

چرا آمریکا دست اسرائیل را در جنایت باز گذاشته است؟

 

در پی انقلاب ایران، آمریکا ژاندارم خویش در منطقه را از دست داد. با تحریک صدام حسین جنگی را بین دو کشور قدرتمند منطقه را آغاز کرد و تا انهدام تسلیحاتی هر دو، آن ادامه داد. پس از آن، تنها رژیمی که می توانست روی وابسته بودن و فرمان بری و بی خطر بودن آن حساب کند، اسرائیل بود. اما به دلایل زیادی از قبیل مذهب، جمعیت، ثبات و ... نمی توانست نقش ایران پیش از انقلاب را برای آم

ریکا بازی کند. به فکر تشکیل فدراسیونی متشکل از اسرائیل و کشورهای عربی افتادند تا از یک سو منافع آمریکا را پاسداری نماید و از سوی دیگر، ثبات سیاسی را در کشورهای عربی تأمین نماید و بتواند در برابر ایران و متحدان آن نیروی بازدارنده ای باشد. طوفان الاقصی این پروژه را بر هم زد. عربستان به دلیل افکار عمومی بیدار شده در پی عملیات حماس و به خصوص واکنش وحشیانه اسرائیل، فرصت نزدیک شدن به این رژیم را از دست داد و پروژه ابراهیم را ناکام گذاشت. به خصوص اینکه ناتوانی ارتش اسرائیل نزد کشورهای عربی آشکار شد و آن ذهنیتی که از آن برای کشورهای زیر سلطه ساخته بودند به فنا رفت. در این میان ارتش اسرائیل ضعف و ناکارآمدی خود در برابر یک حاکمیت کوچک در همسایگی  را در دید جهان قرار داد و آمریکا را از خود مأیوس گرداند.

در حال حاضر آمریکا دست اسرائیل را باز نگه داشته تا با آتشی که ایجاد کرده، تر و خشک را در غزه بسوزاند بلکه در این میان حماس هم بسوزد. اما سوزاندن  حماس هم دیگر راه حلی را جلو پای آمریکا در منطقه قرار نمی دهد. کار ژاندارم سازی دیگر از دست آمریکا به در رفته است. یا باید خود در منطقه بماند و یا باید آنجا را ترک کند.

ماندن آن مستلزم خسارات فراوانی خواهد بود زیرا باید بر نیروهای موجود در منطقه بیفزاید تا بتواند با نیروهای سربلند کرده مانند یمن، گروه های عراقی، حزب الله لبنان و..... مقابله نماید. از مسائل دیگر که بگذریم، آیا افکار عمومی مردم آمریکا اجازه گرفتن چنین تصمیماتی را به رهبران این کشور می دهد؟ به علاوه مبارزه با چنین گروه هائی بدون ارتکاب جنایاتی نظیر آنچه که اسرائیل در حال انجام آنست ممکن می شود؟ بنابراین، تنها راهی که برای آمریکا باقی می ماند، رفتن است. اما چگونه؟

پر واضح است که رفتن آمریکا به معنای از دست دادن منافع مالی و سیاسی خود نمی تواند باشد. از طرفی اما آن منافع با امنیت و آرامش منطقه ارتباط مستقیم دارند، به این دلیل باید قبل از رفتن، زمینه یک نیروی مسلط در منطقه فراهم آید. روشن است تنها کشوری در منطقه که توان برقراری امنیت را دارا می باشد، ایران است. اما چگونه می توان زمینه ای را فراهم کرد تا این نقش احتمالی ایران مورد قبول عمومی قرار گیرد؟ به طور قطع کار آسانی نیست. در اوج انقلاب آقای خمینی این قول را به آمریکائی ها داده بود که "با منافع آن کشور کاری نداریم". بنابراین، آمریکا و غرب نمیتوانند در این مورد تمامی تخم مرغهای خود را در سبد ایران بگذارند. با این حال، چراغ سبز آمریکا به عربستان برای نزدیکی با ایران که با پادرمیانی چین صورت گرفت می تواند زمینه ای باشد برای رفع تخاصم و نزدیکی دو کشور بزرگ در منطقه. تعامل آمریکا با ایران به خصوص در پی جنگ غزه و پس از دورانی بحرانی، و نشان ندادن واکنش شدید به حملات نیروهای نیابتی ایران به کشتی ها و ناو آمریکائی و پایگاه های آن کشور، نشان از خودداری آمریکا از برخورد با ایران دارند. پیشنهاد سرمایه گذاری عربستان در ایران هم می تواند یکی از راه های کنترل این کشور نیرومند باشد. باید همانند آمریکا به انتظار رویداد های پیش رو نشست.