این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۳ اسفند ۴, دوشنبه

تاریک و روشن آینده کشور

گمان نمی رود بر کسی پوشیده باشد که تشنج و بحران حاکم بر منطقه خاورمیانه و آفریقا بر اساس دو مؤلفه، یکی خواست و تصمیم قدرت های سلطه گر، و دیگری پذیرش آن از سوی مردم، یا بهتر است بگوئیم، دست اندرکاران یا نخبه های منطقه ودیگر نقاط جهان، تحت سانسور حساب شده رسانه ها، پدید آمده وادامه می یابد.
پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر2001 ، جرج بوش رئیس جمهور آمریکا، شروع "جنگ های صلیبی بر ضد تروریسم" را اعلام نمود. می دانیم جنگ های صلیبی که قرن ها طول کشیدند، در واقع نوعی زیارت مسلحانه بودند که به هدف بازپس گیری سرزمین های مقدس از مسلمانان، به دستور پاپ و پادشاهان صورت می گرفتند. بعدها این حرکات مسلحانه خزنده به جنگ های صلیبی شهرت یافت. به کاربردن ناشیانه این واژه از سوی رئیس جمهور وقت آمریکا، هدف سلطه گران را، این بار نه سرزمین مقدس، که ادامه دست یابی به نفت مقدس را تداعی می کند.  البته این جمله بوش به دلیل پسینه های خطرناکی که می توانست در پی داشته باشد، به صلاح دید عقلای آمریکائی، دیگر تکرار نشد. در عمل اما، آن چه مشاهده می شود، حاصل آن تفکر، توحشی می باشد که از نهان خانه تصمیم گیری ها نمایان است، که با تحریک صدام به حمله به ایران آغاز شد. کمک کردن به گروه های تروریستی در دستور کار آمریکا قرار گرفت. حمله وحشیانه به افغانستان در سال 2001 که به پراکنده کردن طالبان، دست ساز خودآمریکا، در منطقه منجرگشت. سال 2003، حمله به عراق که تا کنون این کشور را در خشونت و مرگ فروبرده است. دستگیری های غیر قانونی و شکنجه و... به نام مبارزه باتروریسم. پیش آوردن بحران هسته ای ایران و تهدید مداوم به حمله و جنگ ، حمله به لیبی که در حال حاضر به تجزیه کشورو فرورفتن در بحرانی عمیق منجر شده است، ایجاد جنگ داخلی در سوریه، ورود به شمال آفریقا و وارد کردن نیروهای نظامی به چاد، تونس، موریتانی، مراکش، مالی و... ورود به هم کاری های نظامی با اتحاد آفریقا، نظیر کشورهای کومور، جی بوتی، اریتره، اتیوپی، کنیا، سومالی، تانزانیا، اوگاندا ویمن. ودیگر دخالت ها که همگی به نام مبارزه با تروریسم انجام گرفته و می گیرند.
در واقعیت اما آن چه مشاهده می شود، تقویت گروه های تروریستی و مستبد می باشد. القاعده که منطقه ای بود، به یک گروه تروریستی جهانی تبدیل شده است. طالبان در افغانستان در حدی تقویت شده است که پیش بینی می کنند تا چندسال آینده بار دیگر بر تمامی افغانستان تسلط یابد. داعش ناگهان وهم زمان با حضور نیروهای خارجی "ضد تروریسم" در منطقه ظهور می کند و در کم ترین مدت، شهرهای میلیونی را به تصرف خود در می آورد. گروه های تروریستی در سوریه توسط همین مدعیان مبارزه با تروریسم تقویت می شوند و.... 
بشریت راه خطرناکی را در پیش گرفته است. افراطی گری ها و خشونت فراگیر که دهه ها از رونق افتاده بودند، بار دیگر از سوی "دمکراسی" سلطه گر، ایجاد، تشویق، و کمک می شوند. رسانه های همگانی غرب در خدمت خشونت و فاشیسم قرار گرفته اند. تازه اول کاراست و به زحمت می توان از لابلای اخبار تنظیم یافته، به این واقعیت پی برد که غرب در صدد صادر کردن بحران نهان خویش است تا بتواند هم چنان سلطه خویش را بر کشورهای زیر سلطه نگه دارد.
کشورما را هم از این بحران بی نصیب نگذاشته اند. از زمانی که انقلاب ایران بر اساس دو فروز یا خصلت ملی و دینی، که خمیره همبستگی و پیوستگی ملی شدند، به پیروزی رسید، با انواع حیل و توطئه، به نبرد بامردم برآمدند. از تحریکات قومی و مذهبی گرفته تا جنگ وتحریم و تهاجم فرهنگی بر ضد اصول استقلال و آزادی. با کمک نخبه های ضدانقلاب داخلی موفق به اسقرار مجدد استبداد شدند. می بایستی این استبداد را تا وابستگی بدون قید وشرط، یعنی باز گذاشتن دست سلطه گرجهانی سرمایه بر ثروت های ملی ادامه می دادند. ابتدا می باید دوسرچشمه همبستگی و پیوستگی اجتماعی، یعنی ملیت و دیانت، متزلزل و از میان برداشته می شدند. این مهم توسط رهبری خمینی و نظام استبدادی ولایت فقیه از یک سو، و بعضی مدعیان سکولاریسم وطنی داخل وخارج از کشور از دیگرسو، شروع گشته و هم چنان ادامه دارد. باوجود دشمنی ظاهری، به اتفاق، نیروهای خود را بر تهاجمی فرهنگی برضد جریان استقلال و آزادی متمرکز کردند. برای تقویت جناح هائی که بتوانند "منافع" سلطه گران را تامین نمایند، رسانه های همگانی صوتی و تصویری و نوشتاری برپا کردند و به  کمک خبرنگاران و نخبه های ایرانی، در عین سانسور جریانات مستقل و آزاد، تبلیغاتی گسترده را در این راستا رقم زده ومی زنند.     
با تاسف، حاصل این تلاش ها موفقیت آمیز بوده است. خشونت در تمامی زاویه های حیاتی رخنه کرده و مانند موریانه مشغول ازبین بردن آخرین تارهای پیوستگی اجتماعی و همبستگی ملی است. فرد گرائی چنان رواج یافته که در کانون خانواده، بین همسران و فرزندان هم امری عادی تلقی می شود. فساد که از عوارض فردگرائی است، به یاری استبداد در بالاترین حد ممکن خود رواج دارد. روابط انسانی جای خود را به روابط مادی داده تا حدی که ازدواج ، یعنی لطیف ترین، زیباترین، آرمانی ترین، احساسی ترین، شیرین ترین پیوستگی و همبستگی و سنگ بنای جامعه ملی، به یک معامله مادی خشنی تبدیل شده که در مدت کوتاهی از دادگاه و زندان سر بیرون می آورد. تبلیغات از سوی رسانه های فارسی زبان خارج، و البته تئوریسین های داخلی، چنان گسترده بوده است که موفق شدند انتخاب میان بد و بد تر را امری طبیعی جلوه دهند واینک مردم چاره ای غیر ازاین در برابر خود نمی بینند. یا استبداد بدتر، استبدادی که منافع غرب را در نظر نمی گیرد، و یا استبداد بد، استبدادی که با "تعامل" منافع ابرقدرت ها را واقعیتی می پندارد که باید با "عقل عملی" با آن کنار آمد. در برابر این دو انتخاب شوم و مهلک که هردودر فساد ژرفی غوطه ورند وبدون آینده ای روشن، جامعه به انواع خشونت، مواد مخدر و انواع فسادها و تن فروشی و تجاوز و نادیده گرفتن حقوق فردی و جمعی و... روی آورده است. دزدی و رشوه و رانت خواری جزئی از زندگی روزمره گشته ومردم به وجود فساد خو کرده اند. فعالیت های اقتصادی و سیاسی کلان، بدون فساد غیرممکن گشته و تنها شرط ترقی دراین امور، داشتن توان چاپلوسی ودانستن فن رشوه دادن و رشوه گرفتن می باشد. آیا این وضع همان نیست که در آیه 28 سوره ابراهیم می گوید : کشور دارد توسط حاکمانش ومردمی که از آن ها پیروی می کنند، به دارالبوار(نیستی و نابودی) کشانده می شود؟
وضعیتی که اکنون کشور درآن گرفتار آمده، نتیجه سیاستی است که به استمرار از ابتدای انقلاب در راستای تضعیف واز میان برداشتن جریان استقلال وآزادی انجام شده است. از مرتد شناختن جبهه ملی و خائن خواندن بازرگان و کودتای برضد بنی صدر گرفته تا به شهادت رساندن وحشیانه داریوش و پروانه فروهر و... همه وهمه برای استقرار استبداد به هدف تاراج ثروت های کشور بوده که نتیجه منطقی آن، خشونت و فساد جاری در تمامی ابعاد اجتماعی می باشد. کمی تفکر در چرائی به شهادت رساندن دو نماد سالخورده استقلال و آزادی در داخل کشور، که نمی توانستند عملا هیچ گونه خطری برای قدرت حاکم باشند، اهمیت استقلال و آزادی حتا به صورت نمادین آن معلوم می شود. استقلال و آزادی نقطه مقابل سلطه گری است. وجود این نماد ضد سلطه گری، هرلحظه آن، برای سلطه گر وزیر سلطه ملال آور ومخل رابطه سلطه گر-زیر سلطه و یاد آورناحق بودن آن می باشد. چه در محدوده ملی، و چه در صحنه جهانی آن. درکشورما هیچ گونه فعالیت فرهنگی، هنری ومدنی که خارج از دو جریان استبداد زده فاسد حاکم باشد غیرممکن یا گناهی نا بخشودنی تلقی می شود. برای برخورداری از امتیازات اجتماعی یا باید منتصب به اصلاح طلب بود و یا اصول گرا، شق سومی وجودندارد. تا جائی که فعالان فرهنگی به نام، اگر برنامه ای فرهنگی یا هنری، حتا درخارج از کشور برپاگردد که بوئی از جریان استقلال و آزادی درآن باشد را تحریم نموده و درآن شرکت نمی کنند. جامعه در آن حد آلوده در مادیات و منافع شخصی شده که از ترس از دست دادن موقعیت، کم ترین صداقت و متانت ودوستی و محبت و کردارنیک و نوع دوستی را، در تضاد با قدرت حاکم تلقی کرده، از آن دوری می کند. به این ترتیب، نخبه های ما استقلال خویش را به دست خود، هم راه با آزادی خود از دست داده و در استبداد حل گشته اند. در یک کلام، زیر سلطه بودن را پذیرفته اند. درنظامی با ادعای دینی بودن که باید پراز معنویت باشد، شاهد مناسبات مادی-مادی بی سابقه ای هستیم. این روند سقوط در فساد وخشونت از ابتدای انقلاب به صورتی مستمردر رشد بوده واکنون به حدی رسیده است که جامعه دیگر توان هضم آن را ندارد. در این اوضاع، هر ناظر خردمندی آینده تاریکی را برای کشور پیش بینی می کند.

خوشبختانه هنوز زنان و مردان مستقل و آزادی هستند که بتوانند کشور را ازچنبره این خشونت و استبداد وفساد خانمان سوز رهاساخته و از دوباره گرفتارشدن آن در دستان سرمایه داری سلطه گر نجات دهند. باید جریان استقلال و آزادی بتواند آزادانه در کشور فعالیت داشته باشد. مخالفت این جریان با نظام ولایت فقیه بسیار طبیعی می باشد زیرا این ولایت با اصول استقلال و آزادی در تضاد می باشد. انسانی که زیر بار سلطه ولی فقیه می رود، به مراتب این آمادگی را خواهد داشت که زیر بار سلطه قدرتی بزرگ تر، یعنی سرمایه داری سلطه گر هم برود. با حصر و زندان و شکنجه و اعدام نمی توان با این روند مقابله کرد. تنها راه، اشاعه فرهنگ استقلال و آزادی در کشور می باشد که می تواند در حین زدودن فساد و خشونت و سلطه گری از زندگی روزمره، دوستی و محبت و پیوستگی اجتماعی و همبستگی ملی را به کشور باز آورد و استقلال کشور را درتمامی وجوهاتش تضمین نماید. شاید رسیدن به دمکراسی هنوز دهه ها زمان لازم داشته باشد، اما در این مدت می توان کشور را از افتادن در "دارالبوار" نجات داد. باید به دوران مرجع انقلاب بازگشت و آن معنویت شگفت انگیز را به جوانان امروز نشان داد. شور و هیجان رشد و برادری و برابری را دوباره زنده کرد و روحی تازه به کالبد نیمه جان کشور دمید وبه کشور استقلال بخشید. در چنین حالتی است که می توان رشدی چشم گیر در مدتی کوتاه را به وجود آورد وایران ویران را آباد ساخت. 

۱۳۹۳ بهمن ۲۶, یکشنبه

اندر محتوای نامه خامنه ای به اوباما


گفته شده اخیرا خامنه ای نامه ای در مورد مذاکرات هسته ای برای اوباما فرستاده است. از قرار، وزارت امورخارجه ایران فرستادن نامه ای از سوی خامنه ای برای اوباما در چند هفته اخیر را تکذیب کرده و نه اصل فرستادن نامه را. زمان نامه اهمیتی ندارد، آن چه مهم است، مطلبی می باشد که خامنه ای را شخصا مجبور به دخالت در امر مذاکره کرده است.  تحلیل گران گمانه زنی های مختلفی در مورد محتوای نامه به عمل آورده اند.
می دانیم پشت تحرکات مسئله فعالیت های هسته ای ایران و تحریم ها، وجود اسرائیل و تفکر توسعه طلبانه حاکم برآن می باشد. چگونه می توان پذیرفت که اساس مذاکرات هسته ای بدون ارتباط با ریشه بحران هسته ای، یعنی اسرائیل بنا نشده باشد؟ و مسئله امنیت اسرائیل در مرکز این مذاکرات قرار نداشته باشد؟ شایعات پراکنده در رسانه ها در مورد اختلاف بر سردرصد غنی سازی و تعداد سانتریفوژها و غیره، بیشتر به بهانه های کودکانه شبیه اند تا به یک گفتگوی استراتیژیک سیاسی و نظامی والبته اقتصادی در یک منطقه بحران زده و حیاتی برای سرمایه داری سلطه گر. آمریکا خوب می داند که بر فرض توافق، آسان نیست کنترلی مستمر وواقعی بر تعداد سانتریفوژهای یک کشور پهناور مانند ایران که در ساختن آنها خودکفا می باشد داشت، ودر نتیجه، به همین ترتیب در مورد درجه غنی سازی مواد هسته ای می توان نظارتی کارساز داشت. اصل طرح سلاح هسته ای هم بهانه ای بیش نیست، زیرا نه سلاح هسته ای دردی را از ایران دوا می کند و نه بر فرض دارا بودن، توانائی استفاده از آن را، به دلیل تبعات عظیم فاجعه بار انسانی، سیاسی، اجتماعی، محیط زیستی و اقتصادی که ازخود بر جا می گذارد، خواهدداشت. در هرحال، تعداد سانتریفوژها و مقدار غنی سازی موضوعاتی نیستند که محتاج صرف این همه وقت از سوی سیاست مداران باشد. زیرا امری است فنی که بیشترباید توسط کارشناسان انجام شود، نه مسئولین سیاسی.
آمریکا معمولا درموارد در گیری با کشوری کوچک، یا وارد مذاکره نمی شود، مانند کره شمالی و کوبا (تا حدی که ناظران، مذاکرات اخیربا کوبا را تاریخی قلمداد می کنند)، و یا حوصله زیادی در مذاکرات از خودش نشان نمی دهد و با مشاهده مقاومت طرف گفت و گو، به انواع خشونت دست می زند. نظیر انجام کودتا و ترور و حمله نظامی و غیره. در این مورد استثنائی، جهان ناظر صبر و حوصله و تعامل خارج از معمول آمریکا می باشد.
علاوه بر بحران حاکم بر منطقه ونقش ایران درآن، آمریکا هدف مهمی را دراین مذاکرات دنبال می کند، وآن تضمین گرفتن ازایران برای امنیت اسرائیل می باشد. در صورت موفقیت، این امریک پیروزی بزرگی برای آمریکا خواهد بود، زیرا این کشور بابت توسعه طلبی های اسرائیل، شش دهه است که هرینه های گزافی را متحمل شده است. اما این توافق بر فرض به عمل درآمدن، چیزی نیست که نتان یاهو و افراطیون آمریکائی با آن موافق باشند. دلائل زیادی براین امر وجود دارند که مهم ترین آنها استراتژی توسعه طلبانه اسرائیل می باشد که جناح های قدرتمند اسرائیلی برسرآن توافق دارند. اسرائیل همچنین می‌خواهد مدیریت سیاست امریکا در خاورمیانه با خودش، اگرنه در راستای تأمین منافع اسرائیل باشد. این توسعه طلبی و تطابق سیاست امریکا در منطقه برمنافع اسرائیل نیزهدف صهیونیسم جهانی هم هست که هزینه های این بحران را می پردازد. در صورتی اوباما موفق به این کار شود، اکثرجمهوری خواهان آمریکا و بعضی دمکرات ها، دیگر از فرصت هائی که بحران اسرائیل برای آنها در انتخابات ایجاد می کند، بهره مند نخواهند شد. صهیونیست هاهم دیگر بهانه ای برای فشار آوردن بر دستگاه دیپلماسی آمریکا برای پرداخت هزینه بابت اسرائیل در دست نخواهند داشت. حملات مرگبارومهم اخیر حزب الله به ارتشیان اسرائیلی که به تلافی کشته شدن یک پاسدار ایرانی در جولان سوریه توسط اسرائیل صورت گرفت، وبی جواب ماندن بی سابقه آن از سوی اسرائیل، نشان از بحران عمیقی دارد که اکنون بین اسرائیل و آمریکا بر سر این مذاکرات حاکم می باشد. این بی پاسخ گذاشتن حمله حزب الله، به آمریکائی ها نشان می دهد، پرداخت هزینه برای مسلط کردن اسرائیل بر منطقه بی حاصل می باشد.
با این تفسیر، محتوای نامه خامنه ای که گویای مدیریت مستقیم او بر مذاکرات می باشد، ربط پیدا می کند به تضمین امنیت و در واقع توسعه طلبی اسرائیل و احیانا شناختن موجودیت کشوری به نام اسرائیل. بسیار بعید است نامه خامنه ای در راستای توافق چنین استراتژی ای باشد، هر چند در عمل، در طول افزون بر سه دهه، تضعیف ایران و تضعیف کشورهای منطقه، این هدف را برآوردنی نشان داده باشد. زیرا درصورتی قراربر توافق بود، محتاج نوشتن نامه نمی شد. بنابراین می توان حدس زد که خامنه ای این شرط آمریکا را مشروط به برپائی یک رفراندم در سرزمین های اشغالی کرده باشد. همان پیشنهادی که قبل ازاین از سوی احمدی نژاد هم مطرح شده بود.




۱۳۹۳ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

توهم دمکراسی و واقعیت انقلاب


در صورتی مفهوم اوپوزیسیون را در جامعه کنونی ایران به مثابه ضدیت با استبداد حاکم تلقی کنیم، می توان تلویحا به این نتیجه رسید که تفکر و نظر و خواست وآرمان اوپوزیسیون دمکرات، داشتن یک جامعه دمکراتیک می باشد. برداشت از مفهوم دمکراسی اما، در میان عموم، عوام و خواص، این است که مردم بتوانند آزادانه سخن گویند، بنویسند، و عقاید خود را ابراز دارند. حاکمان خود را انتخاب نمایند، و در صورت لزوم، بتوانند به دور از خشونت، آنان را از پستی که گمارده اند، برکنار کنند. با اندکی عدالت بتوانند تامین مالی داشته و آزادانه هر دین و مذهبی را داشته باشند و هر شغلی را که می خواهند انتخاب نمایند و....
در صورتی مفاهیم بالا را قبول داشته باشیم، دمکراسی یا مردم سالاری با قانون اساسی فعلی در تعارض قرار می گیرد. زیرا این قانون اساسی تمامی سرنوشت مردم و کشور را در چهارچوب مذهب شیعه به قشراندکی از آن، یعنی روحانیون، و باز هم قشری کوچک تردر داخل آن که قائل به ولایت فقیه هستند وا می گذارد. این سامانه حاکمیت استبدادی و کفرآمیز در اواخر قرن بیستم، درپی یک انقلاب مردمی با شعار استقلال و آزادی، برپایه یک رفراندم آزاد توسط ملت مورد تایید قرار گرفت. چرا ملتی پس از رسیدن به استقلال و آزادی که به قیمت جان خود به آن دست یافته، چنین ذلتی را برضد آرمان خود، با دستان خود، برخود تحمیل می کند؟ اگر چشم هایمان را بر واقعیت ها نبندیم، به بیان دیگر، کفرنورزیم، شاید با خردورزی و تامل بتوانیم بدون تعصب، کاستی ها را شناسائی و به رفع کم بودها همت کنیم بلکه مردم و کشوررا از نابود شدن رهاسازیم.
به تحقیق، انقلاب ایران انقلابی بی نظیر بود. بی نظیر بود زیرا تمامی اقشار در آن شرکت داشتند، حتا شخص شاه، که صدای انقلاب را شنید. نیروهای مسلح نظامی و انتظامی، کارگران، کارمندان، پیشه وران، شهری و روستائی، دانشجو و دانش آموز، معلم و استاددانشگاه، نویسنده و هنرمند و... همه وهمه یک صدا به دنبال گم شده خود، سراسیمه، در کوچه و خیابان استقلال و آزادی را صدا می زدند. در 22 بهمن قدم اول پیروزی را جشن گرفتند تا به خانه هایشان بازگردند و زندگی روزمره را این بار با احقاق حقوق خویش از سر گیرند.
توطئه های داخلی و خارجی بسیج شدند تا جای خالی مردم را پر کنند و آنان را به عزای استقلال و آزادی بنشانند. حسن آیت به نیابت حزب زحمتکشان مظفربقائی که پیش ازاین در کودتای 28 مرداد برضد مصدق، مطامع انگلیس را یاری رسانده بود، طرح اصل ولایت فقیه که در پیش نویس قانون اساسی وجود نداشت را تقدیم مجلس خبرگان کرد. این پیشنهاد به تصویب رسید و خیال دشمنان خارجی و داخلی دمکراسی در ایران آسوده گشت تا این که در انتخابات ریاست جمهوری، باردیگر مردم با قاطعیت به جریان استقلال و آزادی و به مخالفت با ولایت فقیه رای دادند. این امر سلطه گران و مستبدان داخلی را گران تمام شد زیرا متوجه شدند که مردم همواره به دنبال گم شده خود، استقلال و آزادی هستند. این بار جنگی سنگنین را به ملت تحمیل کردند تا در سایه آن، ودر غیاب مردمی که سرگرم دفاع از مام وطن بودند، و در پناه خشونت ناشی از جنگ، استبداد بتواند استقرار یابد. یکی از موانع جدی این استقرار، رای مردم، یعنی منتخب مردمی  بود که می بایستی از سرراه بر می داشتند.
به این ترتیب، کودتای خرداد 1360 که یک هدف بیشتر نداشت، وآن به سخره کشیدن انتخاب ملت بود، به دست اکثریت کنشگران و فعالان سیاسی به وقوع پیوست. نیروهائی که دراین کودتای ضد دمکراسی شرکت مستقیم و غیرمستقیم (نظیر سکوت) داشتند، یعنی اصول گرایان فعلی، اصلاح طلبان فعلی، حزب توده واقمارش نظیر بخشی ازچریک های فدائی خلق، ملی-مذهبی ها و نهضت آزادی و...مجموعه ای بزرگ را تشکیل می دادند که هرکس، حتا خمینی را از ایستادن در برابر آن باز می داشت. به این ترتیب، به دلیل غرابت عمده فعالان و کنشگران سیاسی با انقلاب مردم، پیروزی مردم نتوانست به اجرا درآید و به اعتماد مردم خیانت شد.
می دانیم شاه، به خصوص بعداز کودتای 28 مرداد، با تجاوز از قانون اساسی حکومت می کرد. این حاکمیت خلاف قانون، یعنی حکومت استبدادی خود را توسط کنشگران و فعالان سیاسی و اجتماعی کشور به اجرا می گذاشت. از افسران بلند پایه ارتش تا هیئت وزیران ومدیران و اساتید دانشگاه و... گرفته تا مقامات پائین تر چرخ استبداد را به حرکت درمی آوردند. دراین میان، سلطه گران هم همواره سامانه استبدادی را یاری می رساندند. پس از انقلاب، خمینی همان راه را به نام ضرورت های جامعه انقلابی ادامه داد. می دانیم اما این بار توسط افراد معدودی از کنشگران و فعالان سیاسی نظیر بازرگان و طالقانی و بنی صدر و... تذکراتی به اوداده می شد ومخالفت هائی صورت می گرفت. بااین وجود چرخه استبداد با سرعتی تندتر از خمینی در سطح جامعه و توسط جریان وسیعی ازکنشگران و فعالان سیاسی و این بار مذهبی، حرکت می کرد. حرکت این جریان استبدادی که جناح های مختلف را دربر می گرفت، چنان قوی و گسترده بود که قانون اساسی استبدادی ولایت فقیه در برابر آن تاب مقاومت برید و دست به اصلاح آن زدند و آن را به ولایت مطلقه ارتقاء دادند. این چنین از آن انقلاب استقلال و آزادی که پایه های اصلی دمکراسی را تشکیل می دهند، نظامی استبدادی، که برازنده اکثریت کنشگران و فعالان سیاسی و فرهنگی و اجتماعی کشور می باشد ساخته شد.
این نظام نه می توانست توسط یک نفر(خمینی) ساخته شود، نه ساخته "آخوند" است و نه دین. تمامی نظام های استبدادی، حاصل مستقل و آزاد نبودن اکثریت نخبه های جامعه می باشند. آزاد و مستقل بودن یعنی به خود متکی بودن و به خود باور داشتن. خاصیت یک حاکمیت استبدادی در این است که مستبد، نقش مقسم قدرت را بازی می کند. در یک حاکمیت استبدادی، افراد بی عرضه با فریضه کردن چاپلوسی، به راحتی رئیس ووزیر می شوند، وکیل می شوند و به مدیریت های مختلف دست می یابند و ثروت های ملی را با همان راحتی صاحب می شوند. بی دلیل نیست که تفکر استبدادی، حاکمیت خمینی را به دو دوران تقسیم می کند. "دوران سیاه" دوران کوتاهی بود که در اولین انتخابات ریاست جمهوری، او به رای مردم احترام می گذاشت و از منتخب آنان حمایت می کرد. و "دوران طلائی" از زمانی شروع می شود که به سران حزب جمهوری اسلامی اجازه تقلب در انتخابات را صادر کرد.
بنابراین، محال است در کشور اجازه داده شود فردی مستقل به مقامی برسد و کشور را از فسادی که نتیجه محتوم استبداد است، رها سازد. در این جهت بود که بعداز کودتای خرداد 1360، اقمار استبداد، جوانانی که در "دفاتر همکاری های مردم باریاست جمهوری" فعال بودند را جذب، و آنان را به همراهی با استبداد توجیه نمودند که این خیانت مسلما در تاریخ ایران ثبت خواهد شد. به واژه های عوام فریبانه ای نظیر اصلاحات باور نداشته باشید. وعده های آنان چه بر اصلاحات و چه درفسادزدائی و عدالت و آزادی دروغ اند، زیرا این مفاهیم با نظام استبدادی جورشدنی نیستند و تجربه این 36 سال کافی به نظر می رسد برای اثبات دروغ بودن این وعده ها. این کنشگران که باتاسف هنوز عمده کنشگران کشور را تشکیل می دهند، در استبداد فرسوده شده اند وبا فریب دادن نسل جوان سرپا هستند. اینک جوانان ایران باید خود را از چنگال این استبداد زدگان رها سازند. استقلال و آزادی را تمرین کنند واز خود نسلی بسازند که کشور را در دمکراسی و عدالت اداره نماید. واین همان پدیده ایست که کشوربا سپری کردن بیش از یک قرن انقلابی همواره به آن احتیاج دارد.