این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۴۰۰ دی ۶, دوشنبه

فرهنگ خودکامگی

 


 

متن زیر با اقتباس از کتاب روانشناسی قدرت (psychologie du pouvoir) اثر اسپربر(Sperber) نوشته شده است.

واژۀ خودکامه (despote) در محاورات روزمره به عنوان صفتی منفی به کار می رود. در روانشناسی اما به نوعی روش و منش گفته می شود که در پی آن، فرد تلاش میکند در همۀ زمینه ها بر دیگران تسلط یابد. به همین دلیل، فرد خودکامه از بحث و تبادل اندیشه گریزان است و خود را در حاشیۀ جامعه (به دلیل نا کامی در سلطه جویی) می بیند، اما همواره کوشش می کند تا به هدفش برسد. خودکامگی همانند دیگر "بیماری" های روانی، نزد افراد شدت و ضعف دارد. دست نیابی به هدف، یک نوع سرخوردگی در طول زندگی در آنها به وجود می آورد. البته ریشۀ این عارضه بنابر نظر آلفرد آدلر (روانشناس اتریشی) به دوران کودکی فرد بر می گردد. که در نتیجۀ ناکامی در سلطه جستن و ارضاء عقده های نهفته، به وجود می آید. از جنبۀ روانشناسی که بگذریم، از نگاه فلسفی، فردی که سلطه گری پیشه میکند، در واقع با دیگری یا دیگران وارد روابط قوا می شود و استقلال خود را به مثابه فرد از دست می دهد و وجود خود را همواره وابسته به دیگری در تقابل قوا قرار می دهد. این وابستگی است که در لحظاتی روند زندگی او را رقم می زند. در پی ایجاد یک موقعیت استثنائی که یکی از این خودکامگان حاضر در جامعه به قدرت می رسد، دیگر خودکامگان سرخورده موقعیت ایجاد شده را فرصتی می یابند تا با پیوستن به خودکامۀ پیروز، خود را به قدرت پیوند زنند و در خدمتش، در واقع تحت سلطۀ او درآیند.  تجربۀ انقلاب به ما نشان داد که چگونه خودکامگان سرخوردۀ جامعه، حاکمیت مردم را با در دست گرفتن اسلحه از آنان گرفتند. زمانی که هنوز مردم در حال مبارزه با نظام مستبد حاکم بودند، خمینی در مقام رهبری انقلاب فریاد می زد، "من دولت عوض میکنم، من توی دهان این دولت می زنم"، و زمانی در برابر انتخاب مردم قرار گرفت، گفت "سی و پنج میلیون بگویند آری، من میگویم نه". به این ترتیب، خودکامگان سرخورده، خود و آیندۀ خود را در او دیدند و به او پیوستند تا انتقام خود را از مردمی بگیرند که در گذشته اجازۀ سلطه گری به آنها را نمی دادند. به دلیل اینکه هدف فرد خودکامه (مسلط و پیوستگان به او) تسلط کامل است، هرگز از موقعیتی که دارد راضی نمیشود و همواره با هزاران حیله و خدعه در صدد وسعت بخشیدن به دامنۀ سلطۀ خود می باشد. به همین دلیل، رأس قدرت همواره در ترس از کارگزارانش به سر می برد. بنابراین، برخوردهای درون تشکیلات خودکامگان را نباید به حساب اختلاف نظر گذاشت، بلکه اساس آن را سلطه گری تشکیل می دهد. به این ترتیب، آنچه در انقلاب اتفاق افتاد، حاصل تلاش یک خودکامه نبود، بلکه تلاش مجموعۀ کنشگران خودکامۀ سرخورده ای بود که با پیوستن به یکدیگر، ضدانقلاب را حاکم گرداندند. تعجب ندارد که دیدیم، چگونه کنشگرانی با نحله های فکری گوناگون گرد یکدیگر آمدند و "امت" ی واحد را در برابر جریان استقلال و آزادی به وجود آوردند. آنها وجه مشترکی داشتند که عامل وحدت شان شد و آن عارضۀ "خودکامگی" بود. بعضی ها هنوز افسوس می خورند که اگر بختیار موفق به در دست گرفتن حاکمیت می شد، اکنون ایرانی دیگر داشتیم. باید گفت که آری ایرانی دیگر داشتیم، اما به مراتب بدتر از امروز. زیرا او هم یک خودکامه بود و در صورت به قدرت رسیدن، همان خودکامگان سرخورده دور او جمع می شدند، با ظاهری آراسته شده به ملی گرایی و همین جنایات را مرتکب می شدند که اکنون به نام دین و ظواهر دینی مرتکب می شوند. اما دلیل خودکامه بودن بختیار روشن و شفاف است: او بدون اطلاع به دوستان و هم رزمانش، نخست وزیری شاه را پذیرفت. این کردار نماد عینی خودکامگی در یک گروه سیاسی می باشد. بنابراین، درد کشورمان و استمرار استبداد را باید در عارضۀ خودکامگی میان کنشگران مان، به خصوص کنشگران سیاسی مان جستجو کنیم. و به این واقعیت برسیم که تا خودکامگی در میان این اقشار هست، استبداد هم هست، اختلاس هم هست، فساد هم هست، بی عدالتی هم هست، فقر هم هست و تبعیض هم هست.

عملکردی که در انقلاب به استقرار استبداد منجر شد، در میان گروه های سیاسی وابسته به حاکمیت و مخالفانش هم عمل می کند. یکی از عوارض خودکامگی در میان مخالفان، پراکندگی این گروه ها می باشد. گروه هائی که مدعی استقلال و آزادی هستند و نمیتوانند گرد هم آیند، دلیل آن همین عارضۀ خطرناک خودکامگی است، و یا اینکه در ادعای شان راست گو نیستند. همۀ این عوامل در تثبیت و استمرار استبداد دخیل هستند. اقداماتی که اخیرا در کشور برای هرچه بیشتر محدود کردن آزادی ها شاهدیم، مرهون همین مستعد بودن زمینۀ استبداد بین کنشگران ما می باشد. این محدود کردن ها لازمۀ پیش درآمد جانشینی رهبری است که حتما با بگیر و ببندهای زیادتر و خشن تر از امروز خواهد بود. پدیده ای که باید جدا مورد بررسی و تحلیل قرار داد. کوتاه سخن اینکه، برای مهیا کردن زمینۀ دمکراسی، کشور محکوم است به تحولی واقعی، به خصوص در سطح کنشگران سیاسی و مدنی در برخورد جدی با عارضۀ خودکامگی و خروج از روابط قوا و قبول دیگری به عنوان یک فرد مستقل و آزاد. باید فرد، فرد حودمان را از تار و پود خودکامگی رها سازیم و به فضای باز آزادی و استقلال، در بینش و منش وارد شویم تا تحول انجام شود. در غیر این صورت، معجزه ای در راه نیست.

 

۱۴۰۰ آذر ۲۴, چهارشنبه

پشت پردۀ بحران هسته ای

 

در پی انقلاب ایران، سلطه گران و اقمار شان به صورت گازانبری فشارهای همه جانبه را بر کشورمان تحمیل کردند. این فشارها عوارض داخلی و خارجی بی مانندی را ایجاد کردند که قربانی اول آن مردمی می باشند که ندای استقلال و آزادی را در منطقه سر داده بودند. فشارها و دخالت های آنها تا استقرار یک نظام استبدادی، و پس از آن به هدف به زانو درآوردن این نظام مستقر در برابر سلطۀ جهانی همچنان ادامه دارد و مردم هم به همان دلیل، با ماندن زیر سلطۀ داخلی، قربانی اول آن هستند.


یکی از فشارهائی که کمر دمکراسی نوپا و بی تجربۀ کشور را شکست، تحمیل جنگ با تحریک صدام بود. کمک های همه جانبۀ سلطه پیشگان به صدام برای ادامۀ جنگ و تحریم های گسترده، ایران را بر آن داشت تا به فکر تقویت نیروی دفاعی خود برآید. ساختن سلاح اتمی از سوی کسانی که از کشور دفاع می کردند، در دستور کارشان قرار گرفت. این امر کشورهای منطقه، به خصوص اسرائیل را، و در پی آن کشورهای غربی را نگران می کرد. آنطور که مقامات امنیتی غربی اعلام کرده اند، چند دهۀ بعد، بر اثر فشارهای وارده بر ایران درپی تحریم ها، ایران برنامۀ ساخت سلاح هسته ای را متوقف کرد. اما این نگرانی سلطه گران، از نظر حاکمان ایران به عنوان برگ برنده ای می توانست تلقی شود تا به مثابه اهرم فشاری بر آنها خواستار متوقف کردن تحریم ها شود.

در حقیقت سلطۀ اقتصادی آمریکا بر جهان به عنوان سلاحی کارساز با ابزار تحریم، جهان را دستخوش تحولاتی کرده که سود نهائی آن نصیب چین گشته است. این ابزار مخوف را چنان در نظر افکار عمومی جهان "قانونی"، "معصوم"، "بی ضرر" جلوه داده اند که به مثابه امری انسان دوستانه و برای استقرار دمکراسی، شب و روز با بی تفاوتی افکار عمومی بر کشورها و شرکت های "یاغی" اعمال می کنند. نتایج به کار گیری این ابزار یا اعمال تحریم نشان میدهد که این سلاح مدرن از بمب اتمی هم مخرب تر و خطرناک تر می باشد به نحوی که پس از لغو آنها، در نسل های آینده هم نتایج مخربش همچنان برجا خواهند ماند.

سیاست غنی سازی هسته ای که در بالاتر به عنوان برگ برندۀ ایران در برابر تحریم ها آورده شد، در مذاکرات برجامی نقشی اساسی و تعیین کننده را بازی کرده و می کند. ایران خوب می داند که با متوقف کردن فعالیت های غنی سازی، نوبت به دیگر سلاح های دفاعی و در صدر آنها، منهدم کردن موشک های با برد بالا و متوسط و توقف صنعت پهباد سازی خواهد بود. تجربه ای که جهان در مورد لیبی شاهد آن بود. به این ترتیب، سیاست های مداخله گرانۀ غرب، جهان و به خصوص منطقه را در برابر معضلی قرار داده که خودش از حل آن درمانده گردیده است. همانطور که در بالا آمد، چنانچه ایران بدون رفع تحریم ها غنی سازی را متوقف کند، چه با وجود نظام حاکم، چه با حضور نظامی دیگر، آیندۀ تاریک و نامعلومی در انتظارش خواهد بود. از دید جانب دیگر گفتگوها، با وجود نیروهای دفاعی ایران، مداخلۀ نظامی از سوی قدرتهای جهانی هم آیندۀ روشنی را برای کشورهای منطقه و به خصوص اسرائیل رقم نمی زند و کشورهای اروپايی را آنطور که بعضی کارشناسان اعلام کرده اند دچار بی ثباتی خواهد کرد. از این ها مهم تر، پای چین را در منطقه محکم و آن کشور را به عنوان ابرقدرت متفوق تثبیت خواهد کرد.

باید دید چه راهی پیش پای غرب باقی می ماند؟ در 29 مرداد 1394 طی مقالۀ "ماهیت توافق دوجانبه و شکل آیندۀ منطقه"، نوشتم "اقدامات ضروری برای اجرای توافق از دید اوباما را از ورای سخنانش چنین می توان نتیجه گرفت: کم کردن دخالت مستقیم نظامی آمریکا در منطقه، جلوگیری از بحران سازی اسرائیل در منطقه، کم کردن احتمال برخورد واقعی نظامی بین کشورهای منطقه، در نتیجه تضمین جریان نفت و گاز و دیگر منابع اولیه به طرف غرب و ضمانت بقاء اسرائیل". همچنین برای اجرای این برنامه نوشتم "برای این منظور می بایستی جریان "صهیونیسم سیاسی" تقویت شده تا از یک سو تهدید های تندروهای اسرائیلی به حمله نظامی و عکس العمل های احتمالی دیگر کشورها فروكش کرده، و از سوی دیگر، اسرائیل بتواند با کشورهائی از منطقه نزدیک شده تا چشم انداز صلح را بتوان مشاهده نموده و آن را جدی گرفت. برای پایدار کردن چنین نزدیکی و هم کاری بین اسرائیل و بعضی کشورهای منطقه، باید یک قدرتی را به وجود آورد تا اسرائیل و دیگر کشورهای "دوست" محتاج یک دیگر بوده و نه تنها تنش بین آنها به حداقل برسد، بلکه یک بلوک واحد را تشکیل دهند. آن قدرت متخاصم بالقوه ایران است که با حضورش در سوریه و لبنان و عراق و یمن و به احتمال زیاد افغانستان می تواند تهدیدی دائمی برای اسرائیل و کشورهای عربی باشد. به این ترتیب تمامی کشورهای منطقه منجمله اسرائیل در یک موقعیت تخاصم و وابستگی نسبت به یک دیگر قرار می گیرند، این امر راه رسیدن به استقلال را برای کشورهای منطقه مشکل تر می گرداند". از آن تاریخ، غرب به پیاده کردن این سیاست مشغول است. نزدیک کردن اسرائیل به کشورهای عربی تا حد سفر اخیر نخست وزیر اسرائیل به امارات، فروش هواپیماهای جنگی از سوی فرانسه به کشورهای عربی خلیج فارس و دیگر مداخلات از این دست، نشان از سرعت بخشیدن به این سیاست دارند. در همان مقاله خاطرنشان کردم که قرار است منطقه به دو بلوک متخاصم تبدیل شود و نوشتم "به این ترتیب، ایران و عراق و سوریه مجموعه ای را با جمعیتی بالغ بر 136 میلیون نفر با منابع زیر زمینی غنی و موقعیت استراتژیکی ممتاز و جمعیتی نسبتا جوان و متخصص را تشکیل می دهد که با وجود برقراری دمکراسی در آن، می تواند خطری عمده برای سلطه گران به حساب آید. ترس اسرائیل و محافظه کارهای آمریکائی هم از همین رو می باشد. بنابراین تهدیدهای بالقوه ای که در "توافق" و قطعنامه مربوطه آمده است، نه برای فعالیت های هسته ای، که برای کنترل و نگه داشتن منطقه در بحران سیاسی به هدف تقویت نظام های استبدادی می باشد". و ادامه دادم "به این ترتیب ناحیه ای از سه کشور مصر و عربستان و اسرائیل، بدون احتساب اردن و کشورهای عربی خلیج فارس که مواضع شان تا به حال به صورت روشنی مشخص نشده است - زیرا عربستان اکنون در تلاش است تا بر متحدان خود بیفزاید- با جمعیتی بالغ بر 127 میلیون نفر، تقریبا برابر با جبهه ایران، شکل می گیرد". در این مدت، عربستان سعودی به کمک آمریکا موفق شده است تا کشورهای عربی خلیج را تا حدی به سوی خود جلب نماید. اما این کشورها همچنان روابط خود با ایران را تا کنون نگه داشته اند که خوشایند اسرائیل نمی باشد.

به این ترتیب تشکیل چنین بلوک هائی در منطقه با احتساب سلاح هسته ای اسرائیل، توازن تئوری نیروی نظامی بین آنها را بر هم می زند. به این دلیل ایران تصمیم دارد تا رفتن به نزدیک شدن به ساخت سلاح هسته ای پیش رود تا این امتیاز جبهۀ متخاصم را خنثی نماید. از سوی دیگر، چنانچه ایران به سلاح هسته ای دست یابد، نیرو به سود بلوک شمالی (ایران، عراق، سوریه) تقویت شده و توازن را از میان می برد. پیچیدگی مذاکرات بر پایۀ این توازن دور می زند. به این ترتیب، و به دلیل نبودن راه حلی پیش رو، باید به انتظار طولانی شدن مذاکرات نشست.

 

 

۱۴۰۰ آذر ۱۹, جمعه

وحشیگری به نام دمکراسی



در دنیای آن دسته از حیوانات وحشی که به صورت دست جمعی زندگی می کنند، معمولا یک "مقام"، ریاست یا سرپرستی را از میان خود می پذیرند تا امنیت را برای آنها تأمین نماید. و معمولا این سرپرست، قوی ترین آنها و از جنس مذکر می باشد. اما آنچه برای این رئیس یا سرپرست در درجۀ اول اهمیت قرار می گیرد، سیر بودن و آسایش خودش می باشد. در حقیقت زمان گرسنگی این سلطه گر، وظیفۀ اصلیش که امنیت بقیه می باشد، مورد تجاوز خودش قرار می گیرد و تا زمان سیری، امنیت باقی گله، مورد تهدید قرار می گیرد. این رویه، نمائی از دنیای وحشی حیوانات است که ما انسان ها خود را از آن مبرا می دانیم. در دنیای وحشی، حیوانات توجیهی برای این سلطه گری ندارند، اما ما انسان ها به کمک کلمات و تصاویر می توانیم برای چنین رویه و مقبول متصور کردن آن در نگرش زیر سلطه، توجیهات فراوانی کشف و تبلیغ کنیم. این توجیهات هم از سوی سلطه گر که به فکر سیر کردن شکم خویش است و هم از سوی زیر سلطه که چشمانش را به دستان سلطه گر می دوزد صورت می گیرند. برای مثال، اعمال تحریم ها نه برای آزار دادن کشورهای تحریم شونده صورت می گیرند، بلکه برای یادآوری و قبولاندن اصل سلطه گری به آنها می باشد.


در جریان جنگ دوم جهانی، بشر وحشیگری خود را تا حدی بالا برد که خودش هم از آن به وحشت افتاد. با به کار بردن بمب اتم توسط آمریکا و کشتن ده ها هزار بیگناه در چند دقیقه، دیگر کشورها به این نتیجه رسیدند که از این پس، این کشور بی رحم را به عنوان سرپرست قوی، برای برقراری امنیت در جهان بپذیرند. از آن تاریخ، این کشور از موقعیت پدید آمده استفاده کرده، راه سلطه گری را پیش گرفت. اما از آنجا که بشر حیوانی باهوش است، می تواند برای استمرار پرخوری و تجاوز از چارچوبی که برایش مشخص کرده اند، با ایجاد عدم امنیت دست ساز خودش، سلطۀ خود بر جهان را همچنان زنده نگاه دارد. ایجاد ترس ساختگی در تمامی زمینه های اقتصادی و نظامی و اجتماعی، سیاست روزمرۀ آن شده است. هدف ایجاد گروه های افراطی و خطرناک نظیر داعش و القائده و طالبان و نظیر آنها در همین راستا قرار دارند. سلطۀ اقتصادی این کشور بر هم پیمانهای اروپايیش، از این کشورها تمدنی بی محتوا و وابسته و پوچ ساخته است که صدای برخی از رهبران این کشور ها را هم در می آورد. کشورهای منطقه را، با وجود اینکه ایران بارها اعلام کرده است که قصد ساختن بمب هسته ای را ندارد، با اصرار بر اینکه این کشور چنین قصدی دارد، تحت ترسی مرگبار قرار داده و در قبال آن، علاوه بر واجب گرداندن دخالت هایش در منطقه، میلیاردها دلار اسلحه به آنها فروخته است و طبق گزارشات منتشر شده، سالی که گذشت فروش اسلحه پنج برابر افزایش یافته است. پذیرش سلطه گری به خودی خود، افول کردن از کرامت انسان است، سکوت در برابر چنین امری چیزی جز همدستی با سلطه گر و رفتن زیر سلطۀ آن و قبول از دست دادن کرامت سکوت کننده معنی دیگری را در بر ندارد.

شبیخون های ارتش آمریکا در منطقۀ ما زیر سکوت جهانی، تکرار و تکرار می شوند. در راهزنی های دریائی، اموال ملت ستم دیده ما را به تاراج می برد و جهان نظاره گری می کند. اپوزیسیون ایرانی هم، گوئی این نفت ها اموال حاکمیت هستند، و بر اثر کینه توزی با آن، برخی از این تجاوزات زورگویانه شاد و برخی سکوت می کنند. از جنبۀ مادی آن در می گذرم. این دزدی دریائی با کدام  حقوق و معیار انسانیت سازگاری دارد؟ این سکوت، درس زندگی کردن در زیر سلطۀ قلدر را نمی دهد؟ و این درس جز ویرانگری و مرگ چه نتیجۀ دیگری در بر داشته و دارد؟ نظری به همین دهه های گذشته نشان می دهد که پشت تمامی کشتارهای بزرگ و  ویرانی و در به دری مردم مناطق ما، همین آمریکا و اروپای دمکرات و سلطه گر بوده اند. این سلطه گری، به دلیل دخالت های روزمره در امور دیگر کشورها توان مقاومت را از ملت های منطقه ستانده و برای منافع خود، درس ماندن زیر سلطه را به آنها داده است. به همین افغانستان نگاهی بیندازیم و ببینیم چگونه این سلطه گران قلدر به نام دمکراسی طالبان را بردند و آن را با چهره ای رنگ کرده باز آوردند. این خفت و خواری که نتیجۀ منطقی سکوت یا تحمل در برابر سلطه گری است، برای بیداری و حرکت و ایستادگی در برابر زورگویی کافی نیست؟ جنس سلطه گری، چه داخلی و چه اجنبی آن یکی است و باید با اراده ای استوار در برابر آن ایستاد و مردم را به بیداری فراخواند.

 

 

۱۴۰۰ آذر ۸, دوشنبه

واقعیت برجام

مذاکرات پیشین برجام، تصمیمات حاکمیت، سیاست های آمریکا در منطقه، همه یک واقعیت نهان را آشکار می کنند و آن کوشش برای استمرار و باقیماندن نظام مستقر در ایران می باشد. نظامی که با کودتای خرداد 60 انقلاب ایران را بر ضد آن برگرداند. نظامی که سرنوشت مردم را از دست آنها ربود و در دستان خود گرفت. آمریکا نمی خواهد چنین نظامی از بین برود و تمامی تلاشش برای نگهداری و تضعیف و وابسته کردن آن به "نظام جهانی" می باشد. اختلاف اسرائیل با آمریکا بر سر همین است که اسرائیل منافع خود را در متلاشی شدن ایران جستجو می کند و آمریکا در نگه داشتن آن در دست یک استبداد وابستۀ مقتدر. تلاش ترامپ هم برای متقاعد کردن اسرائیل در پذیرش این سیاست بود. امتیازاتی که رایگان تقدیم اسرائیل می کرد و فراهم آوردن روابط علنی آن کشور با حکومت های عربی اطراف ایران در راستای همین سیاست بودند. بنابراین، هدف آمریکا از تلاش در ادامۀ مذاکره با ایران روشن است. باید دید حاکمیت چه آینده ای را برای ادامۀ مذاکرات در نظر گرفته است؟ آنطور که اعلام شده و شرایط هم ایجاب می کنند، قصد ندارد تحت سلطۀ آمریکا و غرب وارد مذاکرات شود. در این حال باید دید با چه انگیزه ای وارد این مذاکرات می شود؟ از سه حالت خارج نیست: یا به قصد خرید زمان برای ساختن سلاح هسته ای می باشد، یا به امید پیروزی در مذاکرات و لغو تمامی تحریم ها است، و بالاخره، یافتن راهی که در پناه پیچیدگی های اقتصادی به نوعی در ظاهر نا روشن ، با پذیرفتن سلطۀ اقتصادی، نظر غرب را جلب نماید. کاری که رفسنجانی و روحانی به دنبال آن بودند. 
 1- چنانچه قصد ادامۀ مذاکرات خرید زمان برای ساختن سلاح هسته ای باشد، مشکل است از اکنون آینده ای برای آن تصور کرد. زیرا کشوری که ادعای مستقل بودن دارد، خود را با این کار در برابر جهان قرار خواهد داد، هر چند ادعای صلح جوئی هم داشته باشد. اما می بینیم که غنی کردن بیشتر اورانیوم، ایران را در مذاکرات در موقعیت بهتری قرار داد که این امر می تواند ایران را در ساختن سلاح اتمی تشویق کرده باشد. یکی دیگر از مشوق ها، یک بام و دو هوای سیاست جهانی سلطه گران است که با وجود داشتن سلاح اتمی و گستاخی در برابر سازمان ملل، از اسرائیل با وجود تهدیدات روزمرۀ ایران، از آن کشور حمایت علنی می کنند. و بالاخره، نفوذ پر قدرت مخالفان مذاکرات، به خصوص اسرائیل، می تواند مذاکرات را با وارد آوردن شرایط غیر قابل پذیرش از سوی ایران، با شکست مواجه گردانند که در این صورت ایران را به ساختن سلاح هسته ای تشویق نمایند. و یا ایران کلا سیاست ش را متمایل به شرق کند در این صورت چین به پیروزی بزرگی دست خواهد یافت که زیانش برای آمریکا به مراتب از لغو تحریم ها بیشتر و غیر قابل جبران خواهد بود و تغییرات عمده ای در منطقه پدیدار خواهند گشت. 
2- شرکت در مذاکرات به امید پیروزی بر سلطۀ جهانی امیدی واهی است که خود حاکمان هم به آن کاملا واقف هستند. بنابراین، اعلام لغو تمامی تحریم ها به عنوان پیش شرط را باید در راستای شگرد های معاملاتی در نظر گرفت. در نتیجه، از حالا معلوم است که ایران آمادگی آن را دارد که با لغو برخی تحریم ها راضی شده باشد و در چنین شرایطی وارد مذاکرات می شود. اما با نفوذ اسرائیل و تشتت آراء گروه مقابل، معلوم نیست به این آسانی توافقی مقدماتی صورت گیرد. اما اگر قصد آمریکا رسیدن به یک توافق مقدماتی باشد، که ظاهرا هست و توافق صورت گیرد، می توان به آیندۀ مذاکرات خوشبین بود. اهمیت شرکت در مذاکرات برای طرفین ایجاد یک رابطۀ دراز مدت می باشد. این امر برای هر دو طرف مهم می باشد که البته برای طرف ایرانی، رفع بعضی تحریم ها در کوتاه مدت حیاتی تر است. در هر حال، به نظر می رسد که این مذاکرات طولانی خواهند بود که زمان آن وابسته به انتخابات آتی در آمریکا و سیاست هیئت حاکم جدید بر این کشور می باشد. 

3- حالا اگر قصد رژیم در رسیدن به یک توافقی باشد شبیه به آنچه روحانی قصد داشت به آن برسد، که بعید به نظر می رسد، باید آمادگی جواب دادن به پرسش های زیادی را داشته باشد. از جمله اینکه باید جواب دهد چرا در این مدت کشور را در بحران فرو برده بود؟ اما اگر قصد آن به تقلیل در آوردن سیاست های حکومت قبلی باشد، یعنی به سلطه گران اجازه ندهد در امور داخلی کشور، نظیر تقویت قدرت دفاعی، دخالت کنند، میتوان ادعا کرد که به یک پیروزی نسبی دست یافته است. زیرا نتیجۀ این پیروزی کم شدن زمینۀ دخالت بیگانگان در ایران را ضعیف کرده و زمینۀ آزادی های سیاسی را در کشور فراهم خواهد آورد. آزادی های سیاسی هم به نوبۀ خود، زمینۀ رشد را در کشور فراهم می آورند.

۱۴۰۰ آبان ۹, یکشنبه

«کانون نویسندگان در تبعید و انجمن قلم ایران در تبعید » در هجران دمکراسی

 


«اندازه از خود بیگانه شدن حق در ناحق، در یک جامعه، اندازه غفلت انسان از استقلال و آزادی خویش، در آن جامعه، و نیز اندازه نا برخورداری انسان از حقوق خویش را نشان می دهد. اخلاق استقلال و آزادی چون وجدان اخلاقی جامعه گشت، انسانها را به قیام به حق بر می انگیزد و آنها را بر آن می دارد که از راه باز یافتن استقلال و آزادی و حقوق خویش و عمل به آنها، آن آسیب اجتماعی بسیار سخت را درمان کنند که فراوانی از خود بیگانه شدن حق در ناحق است».               ابوالحسن بنی صدر

 

اطلاعیه ای دیدم از کانون و انجمن نامبرده در سوگ آرامش دوستدار، کنشگر فرهنگی که هفته ای پیش درگذشت. این رسم را بهانه ای یافتم برای بازگو کردن پدیده ای نا میمون که کشور ما را در مهلکۀ استبداد نگه داشته و میدارد. همدردی از هجران انسان ها رسمی پسندیده است که باید به آن ارج نهاد. اما در چند هفته پیش از این مصیبت، ابوالحسن بنی صدر به سفری ابدی هجرت کرده بود. بیش از هفتاد جلد کتاب و هزاران مقاله و کلاس درس از او به جای مانده است. از دیدگاه عمومی، کانون نویسندگان باید یک نهاد فرهنگی باشد که جامعه را تحت پوشش داشته و دیدی فراخ به فرهنگ آن داشته باشد. با این فرض به اصل ماجرا که درد تاریخی کشور ما می باشد می پردازم.



ابوالحسن بنی صدر، علاوه بر کنشگر فرهنگی و فلسفه و اقتصاد و دین پژوهی، در سیاست بر اصول استقلال و آزادی فردی و اجتماعی بسیار کوشا بود. برای استقرار آزادی های رسانه ای و پژوهش و نویسندگی چه در قدرت و چه در خارج از آن، استوار می ایستاد. از خدماتی که به کشور و فرهنگ و آگاهی عمومی و حضور شبانه روزی او در جبهه های جنگ و... که خدماتی عمومی به هر ایرانی هستند، در می گذرم. اما آنچه به خصوص به نویسندگان مربوط می شود، دفاع از آزادی قلم آنها است که جای حداقل یک سپاس را دارا می باشد. این قدر دانی نه در زمان حیاتش انجام شد و نه پس از مرگش.

اما اصل این نوشته جویای این می باشد که چرا این بی توجهی و یا بی میلی رخ داده است؟ چرا کنشگران ما به اصل آزادی قلم بی توجهی کرده و فقط آن را در پیرامون خویش جستجو می کنند؟ آرامش دوستدار یک پژوهندۀ دین و بر ضد آن بود، ابوالحسن بنی صدر، یک پژوهندۀ دینی و در پی زنده کردن ارزش های آن بود. هر دو پژوهنده دینی بودند. اما گویا پژوهش دوستدار باب میل کانون نویسندگان و انجمن قلم در تبعید بوده و به پژوهش بنی صدر بی اعتنا بوده اند. درد مجموعۀ کنش گری ما همین می باشد که کشور را در مهلکۀ استبداد فرو برده است. درد "بینش آزادی در پیرامون خویش". مگر رضاشاه و محمد رضاشاه، خمینی و خامنه ای غیر از این کرده و می کنند؟ با دید کوتاه و محفلی خود، هم خود را در تنگنا قرار داده و هم کشور را زندانی این نوع بینش گردانده اند. دین ستیزی چادر را به زور از سر زن بر می دارد و دین باز، چادر را به زور بر سر زن می کند بدون توجه و ارزش دادن به استقلال انسان. بنی صدر آزادی را حق انسان می دانست، نه در چرخۀ باند و دسته و عقیده و دین و ... . و شاید، و بازهم شاید همین ویژگی او انگیزۀ اصلی بی توجهی نویسندگان عزیز ما را فراهم کرده باشد! اگر به بحث های آزاد ابتدای انقلاب توجه کنیم، همین اختلاف بینش را مشاهده خواهیم کرد. به وجدانمان رجوع کنیم و ببینیم آیا آن روزها به دنبال استقلال و آزادی مردم و کشور بوده ایم یا نه؟ به نظر می رسد هماهنگی و همدستی گروه های چپ وابسته و راست در کودتای بر ضد او، ترس از این بینش بوده باشد. ترس از استقرار آزادی و دمکراسی در ایران. اما خاطرنشان می کنم که آیندگان این نسل را به پاسخ گوئی فرا خواهند خواند.

تا کی باید قلم نخبگان ما در حلقۀ تسلط فرهنگی رسانه های سلطه جو قرار داشته باشد تا مردم را در سلطۀ مستبدان سوق دهد تا گروه گروه به پای صندوق رأی استبداد بروند؟ تا کی باید مردم را بر سر انتخاب میان استبداد و یا وابستگی سرگشته قرار داد و استقلال و آزادی را به پرتگاه فراموشی سپرد؟ استقلالی که بنی صدر از آن سخن می گفت، همین استقلالی بود که قلم را از زیر سلطۀ فرهنگ بیگانه با مردم رها کند - آزادی را در ارادۀ خود آگاه و خارج از بیان قدرت و جبر های  اجتماعی و... می دانست و با یاری خرد آزاد و نقاد خود عقل زورمدار یا وابسته که  در تنگنای مدار بسته اندیشه در پدیدارشناسی که از ممکن الوجودات جهان هستی متعین و نا متعین و بازتابی از خود سانسوری و سانسور و حذف دیگری است ارزیابی و سنجش می کرد -و به مردم نزدیک گرداند. چرا قلم به دستان ما نتوانستند طی قرن گذشته مردم را از استبداد، از جمله استبداد دینی دور سازند و به کرامت انسانی خود نزدیک گردانند؟ دلیلی جز این ندارد که این قلم ها برای فرهنگ و بزرگان ملی ما که اصول استقلال و آزادی اساس هویت آنها را تشکیل می دهند ارزشی قائل نیستند و مردم و آزادی و استقلال آنها را کم ارزش ارزیابی کرده و به جای ارج نهادن به کرامت آنان، با گذاشتن پا، جای پای فرهنگ مسلط غربی، دین ستیزی را اساس کار خودشان قرار داده اند. مگر دین بدون انسان چه ارزشی دارد که او را رها کرده و قلم خود را فدای ضدیت با آن دیگری کرده و می کنید؟ بنی صدر سراسر عمرش را برای استقلال و آزادی انسان و کرامت او به هدیه نهاد زیرا باور داشت که این انسان است که به دین شکل می دهد، نه بر عکس آن. و تا انسان، مستقل، یعنی رها نشود، شیادان چپ و راست و دینی و غیر دینی زندگی او را به تباهی می کشند.

اشتباه نشود که در این نوشته قصد گله کردن در کار باشد که چرا این کانون و آن انجمن  اطلاعیه ای در مورد بزرگداشت منتخب مردم نداده است؟ اصلا چنین نیست. هدف این مختصر جستجو در مورد چرایی آن می باشد که معضل بزرگ تاریخ معاصر کشورمان می دانم.

 

۱۴۰۰ مهر ۱۶, جمعه

بنی صدر

 

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید


انسان دو ابزار دیدن دارد، یکی چشم و دیگری بصیرت یا به نوعی بینش که به چشم دل شهرت دارد. چشم دل یا چشم وجدان چشمی است که داده ها را به صورت تصویر در خود نگاه می دارد و مستمر می تواند آن تصویر را ببیند. اما چشم ها تصاویر را فقط در لحظاتی می بینند که در برابر آنها قرار می گیرند. انسان های بزرگ کسانی هستند که تصاویر آنان از دید بصیرت محو نمی شوند. او از میان ما رفت، اما با ما مانده است، زیرا تصویرش در وجدان ما ماندگار می باشد. موافقان و مخالفانی داشت. اما او کرامت انسانی را که کرامت خودش باشد، محترم می دانست و این کار کوچکی نیست. وقتی در جبهۀ جنگ در کرمانشاه بود، خمینی به او پیغام می دهد که حق انسانی کسانی که خودشان آن را نا دیده می گرفتند را نا دیده بگیرد و آزادی آنها را سلب کند و در عوض علاوه بر ریاست جمهوری که داشت، و فرماندهی کل قوا، قدرت های دیگری را هم خواهد داشت، زیر بار نرفت. روزی که بر تخت بیماری در بیمارستان بود، به یاد او آوردم که آن بی محلی به قدرت در کرمانشاه از سوی او به یک تصمیم ساده خلاصه نمی شود، بلکه این "نه"، از سوی تمامی سلول های تشکیل دهندۀ او بود، سلول هائی که استقلال انسان را می سازند. ترد قدرت در جهانی که در آن زندگی می کنیم کاری آسان نیست و از هرکسی ساخته نمی باشد. او وجدانی مستقل داشت و آن وجدان چشم دیدن قدرت و وابسته به آن شدن را نداشت، به آن اهمیتی نمی داد و اصلا آن را نادیده می گرفت. کار کوچکی نیست، اما برای یک انسان مستقل، آسان و پیش پا افتاده است. عمل به ناحق را نپذیرفت و جاودانه شد. عهدی را که با مردم بسته بود محترم شمرد و ذره ای با آن معامله نکرد، و مخالفان او همان کسانیند که ایراد می گیرند چرا بر سر اصول، اهل معامله نبوده است؟ و این اهل معامله نبودن برسر اصول، در دستگاه ظلم شهامت و شجاعت می خواهد زیرا نتیجه ای جز کشته شدن و زندان و در به دری ندارد. می گفت:

ما گر ز سر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم

و همین شهامت و شجاعت بود که در زمان جنگ، شب و روز را در جبهه ها با سربازان می گذرانید و این برای یک سیاستمدار در جهان بی نظیر است. خداوند برای انسان کرامت زیادی قائل است، که باید انسان هم همان کرامت را برای خودش بشناسد و او آن را شناخت. انا لله، ما از او هستیم. ببینید که خداوند انسان ها را از خودش می داند! نه اینکه من مالک آنهایم، می گوید از من اند! و الیه راجعون، و بسوی من مراجعت می کنند. حالا بنی صدر با آغوشی باز به سوی او بازگشته، و اوهم با رضایت ازاو در پاسداری از حق او را می پذیرد: ارجعی الی ربک راضیه مرضیه. برگرد به سوی خدائی که از تو راضی است و تو راضی از رضایت او. ترک دنیا و یا از دست دادن عزیزان شاید برای ما سخت باشد، اما این سختی بر حسب عادت کردن به این زندگی است زیرا جای ما این جهان خاکی و فانی نیست. به قول مولانا:

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

در حقیقت، این زندگی زود گذر خاکی لحظه ایست از زندگی واقعی ما. از اوئیم، بوده ایم و سفری در قالب انسان می کنیم و به او بر می گردیم.

شاید در طول تاریخ زمامداری پس از علی ابن ابیطالب و فرزندش حسین که در مقام زمامداری قرار داشت اما با استقلال خویش آن را معامله نکرد، و میرزا تقی خان و مصدق و گاندی و ماندلا، زمامداری دیگر نتوان یافت که نگاهی چنین بی ارزش به قدرت داشته باشد. این ضایعۀ جبران نا پذیر را به عذرا خانم که در طول زندگی او را در اغلب تصمیمات یاری می رساند و فرزندان و بازماندگان تسلیت عرض می کنیم و از خداوند برایشان صبر و شکیبائی طلب می کنیم.

۱۴۰۰ تیر ۲۲, سه‌شنبه

چرا کشور محتاج تکرار انقلاب و یا یک کودتا است؟


"خداوند بر وژدانهایشان مهر زده، (زیرا)  بر گوش و چشم های خود پرده ای افکنده اند"

ساختار نظام ولایت مطلقۀ فقیه بر اسکلت یا استخوان بندی منسجمی سوار هست که نقطۀ اتصال اجزای آن با پیچ و مهرۀ فساد و به دست و با همدستی مافیاهای روحانی - نظامی -کراواتی قفل و بند شده است. ابتدای انقلاب خمینی در جواب بعضی که از جذب مفسدان و دفع افراد سالم و میهن دوست نگران بودند، گفت "حفظ نظام از اوجب واجبات است"، در حقیقت حکم مجوز فساد را صادر و ضدانقلاب را جانشین انقلاب کرد. از زمانی که افشاگری ها وسعت یافتند و فسادها آشکار گشتند، بازهم با بی شرمی تمام پیشانی را سوزانده و اظهار دین داری کرده و به محراب رفتن و نماز جماعت خواندن را ادامه می دهند. گوئی دین با فساد عجین است و از هم جداناکردنی می باشند. سکوت کنشگران دین باور غیر قابل توجیه، خسارت بار و مورد سرزنش نسل های آینده خواهد بود.

 هنوز بخشی از کسانی که با خلوص نیت انقلاب کردند، حضور دارند و سکوت آنها با هیچ بهانه ای قابل توجیه نمی باشد. ابزار دین ساختگی، یا به قول رفسنجانی همان اسلام فقاهتی، به کار فریب کسانی که باید آن انقلاب را در شرایط آشکار امروز تکرار کنند می آید، و این فریب، آنها را فلج کرده است. البته پدیدۀ سلطه گری امر تازه ای نیست و ساختن قشر یا فرقۀ روحانیت در تمام ادیان و در طول زمان به هدف فریب دادن و فلج کردن و از رشد انداختن جوامع برای اهداف سلطه گری و بهره های مالی بوده است. روزی عسگراولادی در حضور خمینی به من گفت: وقتی از زندان بیرون آمدیم، خدمت آقا رسیدیم و کسب تکلیف کردیم، آقا فرمودند بروید دنبال پول. در ابتدای قرن پانزدهم با این همه پیشرفت رسانه ای و تبادل اخبار و اندیشه، نمیتوان انتظار داشت جوانان به مفسدان اجازه دهند همان کارهائی را که هفت – هشت قرن پیش با مردم می کردند، اکنون به راحتی و در گسترۀ  بیشتر و به صورتی آشکار انجام دهند. کسانی که در انتخابات اخیر شرکت کردند، امید کاذبی در ذهن خود ایجاد کرده اند که با رأی دادن به رئیسی، شاید روزنۀ امیدی به تحول و فسادزدائی ایجاد شود. و غافلند از این که تحول وقتی صورت می گیرد که استخوان بندی نظام فاسد در هم ریخته شود. نصب اژه ای که نماد یکی از آن پیچ و مهره های ساختار نظام فاسد می باشد در رأس قوۀ قضائیه، به روشنی می گوید دستان پولادین فساد همچنان بر ارکان نظام، قدرت نمائی می کند و نباید به امید کاذب مستقر در ذهن، دل بست و به آن معتاد شد. و شاید بتوان ادعا کرد که بیرون آوردن رئیسی از قوۀ قضائیه برای اطمینان خاطر دادن به مافیاهای پرقدرت فساد بوده باشد تا با خاطری آسوده یکی از یاران  خود را بر مسند قاضی القضاتی ببینند. همین تغییر و تحول ها نشان می دهند که حاکمان تا چه اندازه به نقش تعیین کنندۀ فساد در حفظ نظام آگاهند و مجبور به تمکین در برابر منافع مافیاها هستند. زمان می گذرد و دیر یا زود کسانی که به اصلاح نظام دل بسته اند، خواه اصولگرا و خواه اصلاح طلب و خواه مستقل، پس از تحمل خسارات بیشتر، به واقعیت تحول ناپذیری نظام پی خواهند برد و اعتراضات مدنی خود را شروع خواهند کرد. اعتراضات اینها با اعتراضات برای بنزین و حقوق و آب و ... از یک جنس نخواهند بود و مسئولان خوب می دانند که شروع آنها، پایان سلطه گری و استبدادشان خواهد بود. این اعتراضات محتاج جنجال های رسانه های بیگانه نیستند و خود، مستقل و مصمم ارکان فساد را در هم خواهند ریخت.

این مختصر هشداری به حاکمان نیست، زیرا بنابر قرآن و حکم هستی، وژدان های شان سخت شده و پرده ای بر گوش و چشم های خود افکنده اند که نه می شنوند و نه می بینند. این هشداری است به جوانانی که به امید کاذب تحول در این نظام نشسته و زندگی خود را در تباهی می گذرانند. امید کاذبی که توسط همان مافیاها به کمک ثروت هنگفتی که در اختیار دارند، ایجاد شده و با روش های گوناگون و تزویر بر جامعه تحمیل می کنند. جوانان ما باید به اهمیت استقلال و آزادی پی برده و  آنها را روش و منش خود در زندگی قرار دهند تا تحول ممکن گردد و کشور به راه رشد افتد.

 

 

۱۴۰۰ خرداد ۳۱, دوشنبه

متهم کردن مردم و نقش اپوزیسیون در انتخاب رئیسی

 


رئیس جمهور جدید مشخص شد و عده ای رأی داده و عده ای رأی ندادند، اما آنچه که از پیش معلوم بود انجام شد. این که نوشتم عده ای، باید توجه داشته باشیم که رأی دادن یک تصمیم اجتماعی نیست، بلکه تصمیمی فردی می باشد. آنهائی که در انتخابات شرکت کرده یا نکرده اند، تک به تک انسان هائی حقمند هستند، یعنی از حقوق فردی و اجتماعی برخوردارند. بنابراین سزاوار نیست که با آنها به صورت فله ای برخورد کرد زیرا هریک بر اساسی تصمیم خود را گرفته است که حتما با دیگری می تواند یکی نباشد. کسی که در این انتخابات شرکت کرده است، به این معنا نیست که حتما کاندیدايی را مورد نظر داشته یا به گفتۀ خامنه ای به نظام رأی داده باشد. حتما دلایلی برای خودش دارد که باید سعی کرد آنها را، این بار، جمعی شناسائی کرد. او درون کشور زندگی می کند. خود را در برابر دو جریان سیاسی که از بعد از کودتای خرداد 60 قدرت و کشور را بین خود تقسیم کرده اند می بیند. دو جریانی که در استبداد، فساد، قتل، شکنجه و ... هم نظر هستند، اما یکی آشکارا می گوید باید زیر سلطۀ غرب برویم، دیگری ادعا دارد که به هر قیمتی نباید زیر بار چنین خفتی برویم حتا در صورت فشارهای وارده. این تصویری از دستگاه سیاسی قابل دیدن است که مردم با آن رو در رو و به طور روزمره قرار دارند.


واقعیت جامعه هم این است که اگر نخواهیم دورتر برویم، می دانیم اقلا این انقلابی که بخشی از جامعۀ کنونی در آن شرکت داشته است، به هدف استقلال و آزادی صورت گرفت. استمرار جامعه در این مدت کوتاهی که از انقلاب می گذرد، نمی تواند آن آرمان ها را به فراموشی سپرده باشد، همچنان که طی بیش از یک قرن اخیر تا انقلاب فراموش نشده بودند. همین مردم در اولین انتخابات ریاست جمهوری و فرصت های دیگری نظیر انتخابات 72 که آن را هم طراز با آن آرمان ها به آنها شناسانده بودند، نشان دادند که همواره بر آن آرمان ها پایبند و مصر هستند.  دلیل دیگری که می توان از میان دلایل تصور کرد، وجود همین شورای نگهبان و نظارت استصوابی می باشد تا جریان استقلال و آزادی را که همسو با مردم است از صحنۀ سیاسی حذف کنند که در این میان آن را در تقابل قوا بین خودی ها هم به کار می برند. به نظر نمی رسد کسی در استقلال خواهی بخش بزرگ مردم شکی داشته باشد. بنابراین چرا نباید در تحلیل ها و قضاوت ها این اصل اصیل را در نظر نیاورده و آن را به کلی نادیده بگیریم؟ و در میان هیاهو های رسانه ای مردم را متهم به طرفداری از استبداد و قاتل و امثال آن کنیم؟

آنچه را که مردم در شکل می بینند، انتساب رئیسی به جریانی می باشد که مدعی استقلال کشور است و بیهوده نیست که  همواره این واژه از سوی خامنه ای تأکید و تکرار می شود. از سوی دیگر، جریان اصلاح طلبی که روحانی را به ریاست جمهوری رساند، همان رئیس جمهوری که آشکارا آمریکا را ارباب خود قلمداد می کند، بخشی از مردم که احساس مسئولیت می کنند را به چاره جوئی  وا میدارد. این بخش اجبارا چاره را در تقویت بخشی از حاکمیت استبدادی می بیند که مدعی حراست از استقلال کشور می باشد. بنابراین، آراء این بخش را که در انتخابات شرکت کردند و به رئیسی رأی دادند، باید به حساب حفظ استقلال کشور گذاشت، نه رئیسی و نه نظام، آنطور که خامنه ای مدعی آن است. زیرا این بخش از رأی دهندگان، گذشته از هراسی که برای استقلال در دل دارند، جایگزینی ملموس و واقعی، همان طور که در زمان انقلاب بود، برای این نظام جلوی چشم خود ندارند. در غیاب یک بدیل نیرومند مستقل و آزاد، چاره ای دیگر را نمی توانند در تصور آورند. با جنگ قدرتی که روزمره جلوی چشم خود می بینند، نمی توانند به خیابان بریزند و ماری را ببرند و عقربی را به جای او بنشانند. بخشی از کسانی هم که رأی ندادند را می توان خسته از جنگ و تحریم و فساد و استبداد و فشارهای اقتصادی دانست که چاره را در رأی ندادن دیده اند و بنابر آنچه گذشت، این بخش از تحریمی ها را می توان معترض به استبداد و وابستگی، یا به طرفداری از استقلال و آزادی دانست. بنابراین تحلیل، باید به تمامی مردم ایران، چه کسانی که رأی داده اند و چه کسانی که رأی نداده اند تبریک گفت که همچنان در خط استقلال و آزادی ایستاده اند تا فرصتی فراهم شود که بتوانند به آرمان های خود دست یابند. نباید اقلیتی از مردم که در تمامی جوامع وجود دارند، با اکثریت قاطع مردم که انسان های آگاه و خواستار استقلال و آزادی هستند را در پی هیاهو های تبلیغاتی مستمر بیگانگان و وابستگان، به اشتباه گرفت و یکی تلقی کرد. چه انتظاری از مردمی که در میان منگنۀ سلطۀ خارجی و سلطۀ داخلی گرفتار آمده اند می توان داشت؟ در حالی که وزنۀ سنگین کنشگران و فعالان ما از این دو سلطه گر ارتزاق می کنند و یا به امید آنها نشسته اند. چگونه مردم می توانند به اصلاح طلب یا اصولگرا و یا هر موجود دیگری که تا دیروز در ایجاد سلطه گر داخلی و یا در تقویت آن می کوشید و اکنون ندای دمکراسی سر میدهد اعتماد کنند؟ و یا به اپوزیسیونی که به انتظار دوباره به قدرت رسیدن بخشی از سلطه گر داخلی نشسته است تا با آن همگرائی ایجاد کند، دل بندد؟ با تأسف، باید گفت که منگنه کامل است و عمل می کند. حقیقت این است که آرمان استقلال و آزادی در آگاه و ناخودآگاه جامعه بسیار قوی و در وژدان کنشگران ما بسیار ضعیف می باشد. بی دلیل نیست که هیچ سلطه گری در جهان به این قشر از کنشگران رحم نمی کند و در اولین فرصت آنها را از میان بر می دارد. انصاف بدهیم که در چنین حالتی چه انتظاری می توان از مردمی مستقل و آزاد داشت؟ در این مورد سخن فراوان است اما برای کوتاه کردن متن خلاصه می توان گفت برای حل مشکلات دو کار باید کرد. ابتدا کنشگرانی که واقعاً به استقلال و آزادی عقیده دارند، به این جریان وارد شوند تا آن را تقویت نمایند و از آن مهم تر، کشور باید به تربیت کنشگران جریان استقلال و آزادی همتی واقعی به کار گیرد تا مردم بار دیگر گردهم آیند تا به دنبال آن، دست سلطه گر اجنبی از این مرز و بوم کوتاه گردد و دست از تقویت و سلطه جو ی داخلی ساختن بردارد.

 

۱۴۰۰ خرداد ۲۴, دوشنبه

تغییر ماهیت انتخابات و از حیز انتفاع ساقط کردن تحریم

 

این روزها شاهد موج گستردۀ تحریم انتخابات هستیم. گسترده تر از گذشته. اما با یک تفاوت چشم گیر که معنای تحریم را دگرگون ساخته است. بخشی از هموطنان که در امتداد رژیم سابق هستند، اصولا با انتخابات آزاد سر و کاری نداشته و ندارند و تحریم انتخابات را ابزاری برای جنگ قدرت تلقی می کرده و می کنند، و از ابتدا تحریم می کردند. گروه های دیگری هم بودند که پس از اولین انتخابات ریاست جمهوری و شروع تقلب و دخالت در روند انتخابات، رأی دادن را تحریم می کردند. به دلیل این که در گذشته اصل تحریم نفی یک رویۀ خلاف استقلال و آزادی بود، در آن شرایط، از سوی تفکرات و جریانات استقلال و آزادی به مثابه یک مقاومت در برابر استبداد به حساب می آمد. به این ترتیب، تحریم انتخابات به یک روند دائمی منجر شده بود، هرچند اصل انتخابات فرمایشی قلّابی بوده باشد. این بار با تحریم انتخابات توسط مهره های اصیل نظام ولایت فقیه نظیر تاج زاده، فائزه هاشمی رفسنجانی، احمدی نژاد و... ، تحریم انتخابات رنگی جدید به خود گرفته و تحولی اساسی کرده و به ابزار تقابل قوا بین جریانات درون نظام تبدیل گشته است. شاید یادآوری این امر لازم باشد که تحریم انتخابات با رأی ندادن یک ماهیت ندارند، به این ترتیب که تحریم یک امر سیاسی-اجتماعی است که از سوی فرد یا سازمان سیاسی به مردم پیشنهاد می شود. اما رأی ندادن یک تصمیم شخصی است که به دلایل زیادی از جمله تحریم آن از سوی مراجع مورد اعتماد مردم می تواند گرفته شود. آنچه اصالت و کاربرد دارد، همین رأی ندادن فرد می باشد، خواه در پی تحریمی صورت گیرد و خواه تصمیمی شخصی باشد. همانطور که گفته شد، تصمیم تحریم چه از سوی فرد و یا گروهی گرفته شود، تصمیمی سیاسی می باشد که با هدفی روشن در پی تحلیلی از اوضاع موجود برای رسیدن به آن هدف در زمان و مکان مشخص گرفته می شود. این تحلیل سیاسی در زمان و مکان، بر پایۀ نتایج احتمالی تحریم گرفته می شود. مثلا به عنوان اعتراض به آزاد نبودن انتخابات و فشار آوردن به حاکمیت برای برگزاری یک انتخابات سالم. اما در حالی که بخشی از درون نظام، تحریم را به مثابه یک ابزار فشار بر بخشی دیگر اعمال می کند، دیگر هدف تحریم را سرقت شده باید تلقی نمود و گروه ها یا شخصیت های سیاسی از این به بعد باید فقط انتخابات را قلّابی بخوانند و تصمیم به رأی دادن را فردی بدانند و به خود افراد محول گردانند. زیرا در این حالت، جبهۀ سیاسی جدیدی ایجاد خواهد شد که در آن، بخشی از درون نظام و بخشی از خارج نظام در آن حضور خواهند داشت که معنای سیاسی آن، به دلیل کوتاه آمدن بخش خارج از نظام از اصول خود، جذب نیروهای سیاسی مخالف، از سوی نظام می شود. این امر جز به سود روند موجود نمی انجامد و پیامد آن شرکت بیشتر در انتخابات خواهد بود. علاوه بر اینها امر مهمی که باید به آن توجه داشت این است که بنابر قانون اساسی و تجربۀ پس از انقلاب، نه رأی دادن و نه رأی ندادن تغییری اساسی ایجاد نمی کند.

کسانی این تحریم درون نظامی را به فال نیک گرفته و به آن امید بسته اند و می گویند کسانی که از نظام بریده اند تحول کرده اند و باید مقدم آنها را محترم یا مغتنم شمرد. متأسفانه باید گفت که این برداشت یک ساده نگری بیش نیست، ساده نگری ای که از پس از انقلاب کشور را به این فلاکت کشانده است. می گویند انسان تغییر می کند و باید این تغییر را به فال نیک گرفت. درست است که انسان می تواند رشد کند و گذشتۀ مخرب خود را ترک گوید، اما بر او است که آن را با کردار خویش نشان دهد و ثابت کند، نه اینکه ما به وکالت از او تصمیم بگیریم ادعاهایش را بپذیریم و برای چندمین بار فریب بخوریم. ساده اندیشی این است که ادعاهای دیگران را بدون جبران و آزمایش بپذیریم. علاوه بر آن، بر جدا شدگان از نظام است که باید جذب بدیل شوند و نه برعکس آن. این پرسش از این افراد جا پیدا می کند که هر گاه رئیسی ادعا کند رشد کرده و تغییر کرده و دیگر حکم اعدام صادر نمی کند، به همین راحتی از او می پذیرند که از اصلاح طلبان؟ علاوه بر این ها کسانی از درون رژیم که انتخابات را تحریم کرده اند، علائق خود را به سلطه گران اجنبی پنهان نمی کنند و همچون ستون پنجم آنها در کشور عمل می کنند. مگر غصۀ رفتن ترامپ خوردن و تشویق تحریم مردم نقش ستون پنجم را بازی کردن نیست؟ اگر نیست چه نامی دیگر می توان بر آن نهاد؟  در این صورت این چگونه تغییری می تواند تلقی شود که به آن دل ببندیم؟