صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
انسان دو ابزار دیدن دارد،
یکی چشم و دیگری بصیرت یا به نوعی بینش که به چشم دل شهرت دارد. چشم دل یا چشم
وجدان چشمی است که داده ها را به صورت تصویر در خود نگاه می دارد و مستمر می تواند
آن تصویر را ببیند. اما چشم ها تصاویر را فقط در لحظاتی می بینند که در برابر آنها
قرار می گیرند. انسان های بزرگ کسانی هستند که تصاویر آنان از دید بصیرت محو نمی
شوند. او از میان ما رفت، اما با ما مانده است، زیرا تصویرش در وجدان ما ماندگار
می باشد. موافقان و مخالفانی داشت. اما او کرامت انسانی را که کرامت خودش باشد،
محترم می دانست و این کار کوچکی نیست. وقتی در جبهۀ جنگ در کرمانشاه بود، خمینی به
او پیغام می دهد که حق انسانی کسانی که خودشان آن را نا دیده می گرفتند را نا دیده
بگیرد و آزادی آنها را سلب کند و در عوض علاوه بر ریاست جمهوری که داشت، و
فرماندهی کل قوا، قدرت های دیگری را هم خواهد داشت، زیر بار نرفت. روزی که بر تخت
بیماری در بیمارستان بود، به یاد او آوردم که آن بی محلی به قدرت در کرمانشاه از سوی
او به یک تصمیم ساده خلاصه نمی شود، بلکه این "نه"، از سوی تمامی سلول
های تشکیل دهندۀ او بود، سلول هائی که استقلال انسان را می سازند. ترد قدرت در
جهانی که در آن زندگی می کنیم کاری آسان نیست و از هرکسی ساخته نمی باشد. او
وجدانی مستقل داشت و آن وجدان چشم دیدن قدرت و وابسته به آن شدن را نداشت، به آن
اهمیتی نمی داد و اصلا آن را نادیده می گرفت. کار کوچکی نیست، اما برای یک انسان
مستقل، آسان و پیش پا افتاده است. عمل به ناحق را نپذیرفت و جاودانه شد. عهدی را
که با مردم بسته بود محترم شمرد و ذره ای با آن معامله نکرد، و مخالفان او همان
کسانیند که ایراد می گیرند چرا بر سر اصول، اهل معامله نبوده است؟ و این اهل
معامله نبودن برسر اصول، در دستگاه ظلم شهامت و شجاعت می خواهد زیرا نتیجه ای جز
کشته شدن و زندان و در به دری ندارد. می گفت:
ما گر ز سر بریده می
ترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم
و همین شهامت و شجاعت بود
که در زمان جنگ، شب و روز را در جبهه ها با سربازان می گذرانید و این برای یک
سیاستمدار در جهان بی نظیر است. خداوند برای انسان کرامت زیادی قائل است، که باید
انسان هم همان کرامت را برای خودش بشناسد و او آن را شناخت. انا لله، ما از او
هستیم. ببینید که خداوند انسان ها را از خودش می داند! نه اینکه من مالک آنهایم،
می گوید از من اند! و الیه راجعون، و بسوی من مراجعت می کنند. حالا بنی صدر با
آغوشی باز به سوی او بازگشته، و اوهم با رضایت ازاو در پاسداری از حق او را می
پذیرد: ارجعی الی ربک راضیه مرضیه. برگرد به سوی خدائی که از تو راضی است و تو
راضی از رضایت او. ترک دنیا و یا از دست دادن عزیزان شاید برای ما سخت باشد، اما
این سختی بر حسب عادت کردن به این زندگی است زیرا جای ما این جهان خاکی و فانی
نیست. به قول مولانا:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم
خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از
بدنم
در حقیقت، این زندگی زود
گذر خاکی لحظه ایست از زندگی واقعی ما. از اوئیم، بوده ایم و سفری در قالب انسان
می کنیم و به او بر می گردیم.
شاید در طول تاریخ زمامداری
پس از علی ابن ابیطالب و فرزندش حسین که در مقام زمامداری قرار داشت اما با
استقلال خویش آن را معامله نکرد، و میرزا تقی خان و مصدق و گاندی و ماندلا،
زمامداری دیگر نتوان یافت که نگاهی چنین بی ارزش به قدرت داشته باشد. این ضایعۀ
جبران نا پذیر را به عذرا خانم که در طول زندگی او را در اغلب تصمیمات یاری می رساند
و فرزندان و بازماندگان تسلیت عرض می کنیم و از خداوند برایشان صبر و شکیبائی طلب
می کنیم.
روحش شاد
پاسخحذف