این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۴ دی ۶, یکشنبه

نمایش انتخاباتی و ثبات نظام ولایت مطلقه

   چند صباحی از انقلاب نگذشته که، از درون جامعه‌ای که انقلاب کرده بود، میدان سیاستی پدیدآمد و به تصرف اقلیتی درآمد که بر سه مؤلفه بنا گرفت: مؤلفه اصلی که برقانون اساسی «تکیه» می‌کرد و دین‌سالار بود و دومؤلفه دیگررا هم در بر می‌گرفت، ولایت فقیه می‌باشد. دومؤلفه دیگر را می‌توان در دو جریان اصول گرا و اصلاح طلب خلاصه کرد. در عمل و تجربه، آن چه که تا کنون می‌توان در این میدان سیاسی مشاهده نمود این است که دو مؤلفه اخیر، به دور از حضور مردم یا نمایندگان آنان نظیر احزاب و جمعیت‌‍‌ها و نهادهای جامعه مدنی، مانند سندیکاها و اصناف و انجمن‌ها و نیز رسانه‌های آزاد و... تحت سروری ولی فقیه به مدیریت کشور مشغول بوده‌اند. البته با یک استثناء وآن در زمان انتخابات و رفتن مردم تا پای صندوق‌های رأی، که هر بار با ترفندهای زیرکانه‌ای بخشی از جامعه را به شراکت و حرکت وا می دارند.
    شایع است که اصول گرایان نزدیک به رهبری هستند یا رهبری تمایل بیشتری به جریان اصول گرائی دارد. این شایعه نمی‌تواند با موقعیت «رهبر» و مقام ولایت مطلقه سازگاری داشته باشد. قدرت این خاصه را دارد که تمایل مستقل از خود را تحمل نمی‌کند. بنابراین، تمایلی که از مرکز قدرت تمایز می‌جوید را حذف می‌کند. روزی خامنه‌ای در نماز جمعه گفت افکار احمدی نژاد به من نزدیک‌تر است. چندی بعد احمدی نژاد به خودش اجازه داد از رهبرش قهر کند، بلائی بر سر او آوردند که دیدیم. خامنه‌ای میدان سیاسی ایران را کاملا تحت کنترل خود دارد. برای ولایت مطلقه، اصول گرائی و اصلاح طلبی مفهومی خارج از دامنه قدرت و اختیارات خودش ندارد وبرای او، این دو در حد و اندازه ابزاری برای اداره روزمره جامعه می باشند. نقش اصلی این دوجریان که بابت آن به مقام و منصب می‌رسند و به بازار سیاسی وارد می‌شوند این‌است که میدان سیاسی ایران را به دور از جامعه نگه بدارند وبه مردم اجازه دخالت در امور خویش را ندهند. ایجاد سانسور وترور مخالفان خارج از میدان سیاسی کشور، در زمان اصلاح طلبان، و بریدن سر پروانه و داریوش فروهر، نمونه‌های بارزی از ایفای این نقش می‌باشند.
    همان طور که در بالا تلویحا اشاره شد، مؤلفه اصلی قدرت که میدان سیاسی ایران را کاملا تحت سیطره دارد، ولایت مطلقه فقیه می‌باشد که در عین حال تمامی ابزار قدرت را چه در قانون و چه درعمل در اختیار خود دارد. به دلیل ماهیت استبدادی قانون اساسی، برخلاف ادعای ظاهری دینی بودن آن، روابط عقیدتی میان کارگزاران و ولی فقیه نمی‌تواند وجود داشته باشد. و به دلیل این که قدرت ولایت مطلقه را نمی‌توان تقسیم کرد، سهم کارگزاران از قدرت به وسیله یکی از نمادهای آن یعنی پول و ثروت تأمین می‌گردد. دلیل اصلی وجود فساد در کشور و لاعلاج بودن آن، همین عملکرد استبداد می‌باشد. بنابراین، فساد با نظام ولایت فقیه و یا هر استبداد دیگری عجین است و فساد زدائی برابر می‌شود با سقوط نظام استبدادی. از این مقدمه کوتاه چنین می‌توان نتیجه گرفت که میدان سیاسی در نظام ولایت فقیه، بازاری است برای کسب درآمد. به این ترتیب می‌توان سه قوه را به نام واقعی عملکرد آن‌ها یعنی بازار شورای اسلامی، بازار مجریه و بازار قضائیه نامید. هر بار هر یک از این دو جریان از قدرت واقعی سهم خواهی کردند، همان بر سرشان آمد که بر سر احمدی نژاد آورده شد. یعنی از ورود شان به میدان سیاسی جلوگیری به عمل آمد. به این ترتیب، انتخابات در حصار میدان سیاسی ایران و بیرون از دسترسی جامعه انجام می‌گیرد. به بیان دیگر، انجام حتی یک انتخابات آزاد در جامعه می‌تواند به سقوط نظام منجر شود که خواسته هیچ یک از بازیگران میدان(بازار) سیاسی ایران نیست.
    مصباح یزدی گفته‌است که جریان اصلاح طلبی قصد دارد با پیروزی در انتخابات دو مجلس، اصل ولایت فقیه را به رفراندم بگذارد. او خوب می‌داند انجام چنین رفراندومی در کشور ممکن نیست، در حقیقت قصد او از ابراز این سخن، فشار آوردن به خامنه‌ای است تا مانع ورود این جریان به  بازار مجلسین شود. اگر قصد او گرم کردن تنور انتخابات هم باشد، نشان می‌دهد خامنه‌ای قصد دارد جریان زیاده خواه اصول گرائی را بر سر جایش بنشاند و بخشی ازجریان شکسته و تضعیف شده و تصفیه شده اصلاح طلب را برای چند صباحی به مال و منال برساند. وجود فساد گسترده میان کارگزاران دولتی اعتماد و اطمینان در بین آنان را به حداقل رسانده‌است. به دلیل آن که فساد‌زدائی از نظام استبدادی ممکن نیست، باید راهکارهای امنیتی را به حداکثر رساند تا آسیب‌پذیری آن، حداقل بگردد. با به عمل درآمدن برجام و آزادی خروج و ورود به کشور و به خصوص سرمایه گذاری‌های خارجی، باید منتظر حضور میهمان‌های نا خوانده از جنس حاکمیت در میدان بسته سیاسی کشور باشیم. هشدار نفوذ که مرتب داده می شود در پی این خوف است. بنابراین، باید برای انتخابات شورای اسلامی منتظر انتخاباتی نظیر ریاست جمهوری پیشین باشیم. یعنی با ظاهری آراسته و باطنی مطیع‌ترهمان سیاست‌های قبل را اعمال کند. به این ترتیب کاندیداهائی وارد مجلس خواهند شد که عقبه سیاسی ضعیف‌تری داشته باشند تا بتوان به آسانی مرعوبشان ساخت و مطیعشان گرداند. اما آن چه به مجلس خبرگان مربوط می‌شود، باید به انتظار تصفیه‌های شدیدتر از هر دو جناح نشست تا کاندیداهائی که بیشتر از گذشته مطیع رهبری باشند وارد مجلس گردند. دلیل نگرانی های حاد اصول گرایان و عکس العمل آنان و ندادن لیست واحد و شرکت نکردن بعضی از آنان دراین انتخابات، ازدلائل این تصمیم می باشند. ثبت نام بی سابقه چه از نظر کمی و چه از لحاظ کیفی در انتخابات اخیرهم دلیلی ندارد جز نوعی دعوت از سوی مراکز قدرت برای تازه کردن چهره مجلس. بر فرض اگر قبول کنیم که هدف ازاین تغییر چهره، نوعی مبارزه بافساد تلقی شود، بنابر آن چه که در بالا آمد، آب در هاون کوبیدن است زیرا تار و پود تشکیلات استبدادی فاسد و فاسدکننده می باشد.
   در چنین شرائطی، شرکت کردن در انتخابات نه تنها چیزی را تغییر نمی‌دهد، بلکه از سوی آن بخش از جامعه که شرکت می‌کند، صحه گذاشتن بر همین روش سیاست‌گری موجود می باشد. اما شرکت نکردن آگاهانه و هدف مند یک پارچه مردم در انتخابات به منزله خالی کردن کامل میدان سیاسی ساختگی موجود ازمشروعیت مدنی می‌باشد. این عدم مشروعیت قدرت حاکم را برآن خواهد داشت تا دریچه‌ای در این میدان به سوی جامعه باز گرداند. باز شدن این روزنه واقعی در زمانی اندک در متن جامعه مدنی احساس خواهد شد و حرکت عظیمی را در استعدادهای فروخفته ایجاد خواهد کرد. از این لحظه است که می‌توان بر از میان برداشتن فساد گسترده توانا شد و زمینه اعتلای زندگی مردم و موقعیت کشور را فراهم آورد.





۱۳۹۴ آذر ۱۸, چهارشنبه

خطر یک فاجعه؟


آیا اسرائیل موفق می‌شود آتش جنگی را با شرکت قدرت‌های سلطه گر در منطقه شعله ور کند؟

   حمله ارتش ترکیه به یک جنگنده روس عملی کاملا سیاسی و در پی یک برنامه ریزی انجام شده‌است. دلائل زیادی براین ادعا می‌توان شمرد و شمارش شده‌اند. آوردن آن‌ها از گنجایش این متن چکیده خارج است. اما عذر نخواستن ترکیه علیرغم خواست جهانی، دلیلی می‌تواند باشد براین که تصمیم ساقط کردن هواپیما امری اتفاقی نبوده و از سوی شخص اردوغان گرفته شده است. اگر بپذیریم که این تهاجم به عمد انجام شده باشد، باید بتوانیم دلیلی برای آن داشته باشیم. ورود علنی و رسمی روسیه به جنگ سوریه تا چند ماه پیش، امری واقعی و عملی به نظر نمی‌رسید. اما در پی توافق وین و چند ملاقات مقامات روسی و آمریکائی و دیدار رؤسای جمهور دو کشور، به ناگهان جهان شاهد استقرار ماشین جنگی روسیه در مرز اسرائیل شد. قدر مسلم، این حرکت نمی‌توانست به دور از یک توافق، حتا ضمنی و مشروط با آمریکا صورت گرفته باشد.
    مروری بر چگونگی تأسیس اسرائیل و توسعه طلبی آن، به روشنی نشان می‌دهد که هم تأسیس اسرائیل و هم بزرگ شدنش، در جنگ و در بحران‌های ناشی ازجنگ واقع شده‌اند. در زمان جنگ جهانی اول، قول اشغال فلسطین از سوی صهیونیزم جهانی از انگلستان گرفته شد. در پی جنگ دوم جهانی، این قول عملی شد و متعاقب جنگ‌های مختلف با اعراب، اسرائیل به تجاوزات اشغالگرایانه خود افزود. این بار حضور ارتش روسیه و سپاه پاسداران ایران و ارتش سوریه و حزب الله لبنان در مرزهایش، هم گام با کاهش پشتیبانی بدون قید وشرط آمریکا از توسعه طلبی هایش، خواب راحت را از چشمان صهیونیزم ربوده است. اسرائیل چگونه می‌تواند خود را ازاین مخمصه خانمان سوز نجات داده و در همین حال موقعیتی فراهم آورد تا بتواند خود را برای همیشه، به مثابه یک کشور در منطقه تثبیت نماید؟ به نظر نمی‌رسد با سوابقی که در تاریخ کوتاه خود دارد، راهی جز ایجاد بحرانی هرچه عظیم تر مانند به راه انداختن یک ماشین جنگی شبه جهانی که از درون آن بتواند سر بلند کند را داشته باشد. یعنی همان سناریوی جنگ جهانی اول و قرار و مدارش با انگلستان برسر اشغال فلسطین. به ترتیبی که در پی یک قرارداد مبنی بر این که در صورتی صهیونیزم بین‌الملل موفق شود آمریکا را وارد جنگ کند، پس از پیروزی، انگلستان متعهد شود ترتیبی دهد تا فلسطین به اشغال آنان درآید. یاد آوری می‌شود که دلیل ناکامی صهیونیزم دراشغال فلسطین در آن زمان با وجود قول و قرار انگلیسی‌ها، مخالفت رئیس جمهور آمریکا بود. در هشتم ژانویه 1918، ویلسون طی نطقی در برابر کنگره آمریکا چهارده اصل را برای پایان دادن به جنگ اول جهانی اعلام کرد. اهم این چهارده اصل، که به چهارده اصل ویلسون شهرت یافت، از این قرارند: 1- در پی این پیمان که در آن تصمیمات در شفافیت وآزاد گرفته شده‌اند، هیچ توافق و قول و قرار خصوصی بین المللی مورد قبول نخواهد بود. 2- در مورد آزادی دریانوردی. 3- آزادی بازرگانی با برابری شرائط تجارت. 4- تقلیل دادن سلاح‌ها تا حد احتیاجات مصرف داخلی. 5- تنظیم آزاد وباز و بی‌طرفانه سرزمین‌های مستعمره برپایه حاکمیت ملی و سود مردم آن مناطق انجام شود. اکثر اصول یادشده با اشغال فلسطین توسط صهیونیست‌ها در تضاد بودند. به خصوص در بند اول که پیمان میان صهیونیست‌ها و دولت انگلستان را ملغی می‌کند. از اظهارنظرهائی که اوباما رئیس جمهور فعلی آمریکا درمورد منطقه ایراد کرده است چنین می‌توان استنباط کرد که سیاست‌هایش درمورد خاورمیانه برمبنای همان اصول ویلسون استوار می‌باشند. بااین تفاوت که اکنون اسرائیل وجود دارد اما باید از توسعه طلبی دست برداشته و سرزمین‌های اشغال شده را ترک کند و دولت فلسطین تشکیل شود. به همین دلیل این بار فرانسه پرچم حمایت از سیاست‌های توسعه طلبانه و بحران‌زای اسرائیل را به دست گرفته است.
   سرنگونی هواپیمای روسی توسط ترکیه نمی‌توانسته است بدون پشتیبانی و چراغ سبز کشور یا کشورهائی از اعضای ناتو صورت گرفته باشد. زیرا این ترکیه به تنهائی قادر به تحمل عواقب این حرکت خطرناک نیست. به علاوه، ترکیه به تنهائی چه سودی می‌توانسته‌است از این عمل گستاخانه ببرد؟ به همین دلیل پس از سرنگونی جنگنده روسی، بلافاصله خواستار تشکیل جلسه کشورهای عضو ناتو شد. آمریکا و بعضی دیگر از اعضاء ناتو نه تنها وارد این بازی نشدند، بلکه از طرفین خواستند با آرامش و خویشتن داری قضیه را فیصله دهند.
   ولادیمیر پوتین قبل از این که یک سیاستمدار و یا یک نظامی باشد، یک شخصیت اطلاعاتی است. دیدی کنجکاوانه و تحلیل گرایانه از یک حادثه دارد وبه دنبال عوامل و انگیزه‌های آن می‌رود تا بتواند حداکثر بهره را از آن حادثه به دست آورد. به درخواست‌های اردوغان جهت مذاکره و حل اختلافات جوابی منفی داد و بدون فوت وقت دست به یک سلسله تحرکاتی زد که در حالت عادی بسیار مشکل و در مواردی غیر ممکن می‌نمود. کامیون‌هائی که روزانه از ترکیه تجهیزات و کالا و خدمات به داعش می‌رساندند را بمباران کرد بدون این که ترکیه موقعیت این را داشته باشد که اعتراض خود را اعلام کند. پایگاه‌های نظامی خود را با استقرارسامانه‌های موشکی در خاک سوریه مستحکم تر و مجهزتر نمود. کاری که تا چندی پیش، باورنکردنی به نظر می‌رسید. اگراستقرار این میهمان ناخوانده در مرزهای اسرائیل طی قرار و مداری موقتی نباشد، به ترکتازی‌های اسرائیل پایان خواهد داد اما منطقه شاهد پدید آمدن مسائل جدیدی خواهد بود.
    پس از بی‌میلی ناتو در ورود به این تحرکات خطرناک، فرانسه به تکاپو افتاد و اولاند رئیس جمهور این کشور، به کشورهای عضو اتحادیه اروپا فشار آورد تا با ورود به جنگ در سوریه، به بهانه مبارزه با داعش، حضور نظامی اعضای ناتو را دراین کارزار عملی سازد. با این کار، روزنه امیدی در دل اسرائیل برای رسیدن به اهدافش روشن شد. اکنون حضور ارتش‌های کشورهای غربی بر منطقه سایه افکنده است. و از همه مهم‌تر این که اسرائیل دیگر در منطقه تنها نیست و عربستان سعودی وشیخ نشین‌های حوزه خلیج فارس که فرانسه را با سرمایه مالی خود به اجیری گرفته‌اند، یار و یاور آن به حساب می‌آیند. عربستان سعودی وشیوخ خلیج فارس و کم تر از آن ها ترکیه می‌توانند چاشنی شروع جنگی محدود باشند تا اسرائیل را در برآوردن آرزوهایش، یعنی ایجاد بحرانی جهانی یاری رسانند. در حال حاضر اما جنگی همه گیر و تمام عیار وواقعی در سوریه به سود هیچ کس، به خصوص به سود اسرائیل نیست. اسرائیل به دنبال بحران جنگ است نه خود جنگ. اما آیا می‌توان چنین بحرانی را با اجتناب از یک درگیری خطرناک ایجاد کرد؟ واگر ایجاد کند، نتیجه مطلوب خویش را به دست خواهد آورد؟ بعید به نظر می‌رسد که با وجود اوباما در مقام ریاست جمهوری آمریکا، اسرائیل بتواند خواسته‌های توسعه طلبانه خودش را ارضاء کند. بنابراین، وضعیت موجود تا انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا در حالت بحرانی و نا معلوم خواهد ماند. مگر این که به ابتکار آمریکا تحولاتی صورت پذیرند. اگر تحولاتی انجام بگیرند، بسا در راستای خواست‌های اسرائیل نخواهند بود. سرعت تحولات بیانگر آنند که اوباما قصد ندارد وضعیت انفجارآمیز منطقه را رها کرده وحل مسئله فلسطین را برای جانشین خود بگذارد.
    زمانه به سود اسرائیل پیش نمی‌رود، به این دلیل لحظه‌ای را برای ایجاد تشنج از دست نمی‌دهد. رژیم ولایت فقیه گرچه نیاز به بحران دارد اما ایران را به هیچ قیمتی نباید وارد بازی اسرائیل کند. سیاست درخور اینست که ایران، جانبدار برخورداری هر کشور از حق حاکمیت بگردد و با ایستادن بر این حق،  با تمامی کشورهای منطقه روابط دوستانه برقرار کند و سعی کند تخاصم دیگران را با سعه صدر و آرامش پاسخ گوید. هیئت های دوستی و حسن هم جواری ایجاد کند و با سفرهای مرتب و برگزاری نشست‌های گوناگون فرهنگی و هنری و محیط زیستی و همکاری‌های علمی و فنی و... با رفت و آمدهای مستمر بین کشورهای منطقه، از تنش‌ها بکاهد و شرائط را برای آنکه منطقه صلح را باز یابد، آماده کند.



۱۳۹۴ مهر ۵, یکشنبه

اثر "توافق" با آمریکا بر حاکمیت ملی


    انقلاب 57 صحنه ای را ساخته بود که در آن، مردم سراب حاکمیت خود را بر زندگی خویش می دیدند. انتظار پایان پذیرفت و سالی از سقوط نظام پادشاهی نگذشته، انتخابات ریاست جمهوری باهمت حاکمیتی که هنوز دست مردم درآن بود برگزار شد. سیل آراء مردم به سوی کاندیدائی سرازیر شد که با استقلال و آزادی پیوند داشت و به هیچ حزب و سازمان و نهضتی وابستگی نداشت. انتخاب قاطع یک فرد از میان بیش از صد کاندیدای وابسته به احزاب و گروه ها و روحانیت در دور اول از سوی مردمی در کشوری پهناور با گوناگونی قومی و زبانی که هنوز عرق انقلاب بر چهره شان خشک نشده بود، نشان از تیز هوشی و بینش درست و یک پارچگی آنان در این مورد می داد. نشان می داد که آن مردم لیاقت حاکمیت بر سرنوشت خودشان را دارا هستند. به همین دلیل، چپاول گران و تمامیت خواهان داخلی و خارجی، بدون این که اجبارا با یکدیگر در ارتباط باشند، این ملت را در برابر منافع تجاوزکارانه خود می دیدند. روحانیان مستبد و قدرت طلب هم فهمیدند اگر این مردم آزاد شوند، بساط قدرتمداری‌شان برچیده خواهد شد و دروغ هایشان هویدا خواهند گشت. این نابخردان دست در دست هم، بر ضد رای مردم کودتا کردند تا حاکمیت مردم بر خودشان را بار دیگر در نطفه خفه نمایند.
    به این ترتیب ولایت مطلقه فقیه جای حاکمیت مردم نشست و آزادی را به مسلخ بردند وبا شعار استقلال، دم از حاکمیت ملی زدند و مردم و دل سوزان آنان را از صحنه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به دور کردند. حاکمیت ملی اما چیزی جز اعمال استقلال و آزادی نیست. به بیان دیگر، بدون عمل مستقیم و مستقل مردم در عملکرد های مدنی از قبیل ، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی حاکمیت ملی متحقق نمی‌شود. نمونه بارز آن همین تحریم ها می باشند که تحمل مردم که در حاشیه حاکمیت قرار دارند را شکست و حاکمیت جدا از مردم را مجبور کرد تا به پای مذاکره نا برابربرود. با شعارمیان تهی حاکمیت ملی واستقلال و انتخابات آزاد نمی‌توان واقعیت های اجتماعی را پوشاند. نمی‌توان برای مثال تعداد زیاد رای دهندگان را دلیل رضایت مردم دانست، زیرا کیفیت رایی که به هر دلیل دیگری داده می شود، با کیفیت رایی که در مقام اعمال حاکمیت خویش داده می‌شود، یکی نیست. به همین دلیل است که رای دهنده حاضر نمی شود برای تحمل اثرات تحریم به خودش زحمت دهد. اما با تاسف ضربات ناشی از تجاوز به حقوق مردم به این جا ختم نمی شوند. انسان محروم از حقوق، خودش متجاوز به حقوق خویش و دیگران می شود. انواع تن فروشی‌ها، از اعضای بدن گرفته تا سکس که یک جا تن و روان انسان را به معرض حراج می گذارد، فسادهای مالی، خیانت‌های همسران به یکدیگر، سیر صعودی طلاق، اعتیاد، دروغ، فردگرائی، پارگی روابط اجتماعی، گسیختگی خانوادگی و... همه ناشی از تجاوز به حقوق مردم است که به زعم من از نتایج کودتای خرداد 1360، یعنی بازداشتن مردم از اعمال حق حاکمیت می باشد. این همان وضعیتی است که سلطه گرقدرت مند اجنبی به آن احتیاج دارد و سلطه گران خودی با کودتا بر ضد منتخب مردم آن را به خاطر منافع شخصی برایش مهیا کرده اند.
    درحال حاضر، حداقل نمادی از "توافق" که در عمل قابل مشاهده است، ورود سرمایه گذاران خارجی به کشور می باشد. می دانیم که در آمریکا و اروپا سرمایه است که حاکمیت را در دست دارد. تمامی سیاست گذاری ها بر مبنای بازدهی و سود سرمایه صورت می گیرند. حتی در تعیین حاکمان، سرمایه نقش اول را دارد تا جائی که این سرمایه است که در اغلب این کشورها رئیس جمهور و دیگر مدیران سیاست و اقتصاد را بر می گزیند. این سرمایه ها تنها پول نیستند که به کشور وارد می شوند، بلکه یک برنامه‌گذاری مشخص و روشن و نقشه راه و مدیریت سرمایه و دیگر نیروهای محرکه را هم راه دارند. دو امر برای سرمایه حیاتی اند، اول بازار مصرف، ودیگری امنیت، از جمله امنیت قضائی. اولی یعنی جامعه مصرفی به لطف نظام حاکم فراهم است. دستگاه قضائی اما در حال حاضر تحت نفوذ سلطه گران داخلی است، به نحوی که هرپرونده فساد بزرگی همواره به یکی از مراکز قدرت مالی یا سیاسی ویا نظامی وصل می شود و پی گیری آن غیرممکن می گردد. با ورود سرمایه های جدید، سرنوشت دستگاه قضائی دو راه در پیش رو دارد، یا سلطه گران داخلی سلطه تازه وارد را می پذیرند، که در ظاهراتفاق زیادی رخ نخواهد داد. اما اگر زیر بار نروند، حملات سلطه گران جدید به نام حقوق بشر به این دستگاه شروع خواهد شد تا تغییرات لازم را به کمک عوامل داخلی در آن به عمل درآورند. در غیر این صورت نباید شاهد ورود سرمایه های خارجی باشیم. که حاصل نهائی، در عمل از بین رفتن "توافق" می باشد.
    اما حاکمیت به همان دلیلی که به اجبار پای میز مذاکره رفت، توان آن را ندارد که زیر بار نادیده گرفتن توافق برود. بنابراین، حاکمیت دو راه را پیش رو دارد: یا به سوی حاکمیت مردم بازگردد، و یا باخفت و خواری زیر بار سلطه سرمایه، از جمله سلطه صهیونیزم رفته و حاکمیت بر کشور را به آنان بسپارد. به نظر نویسنده، اشتباه بزرگ خمینی این بود که زیر بار فشار کودتاچیان رفت و آنان را در کودتای خرداد 1360 یاری رساند. اگر او حقوق مردم را محترم می شمرد و به وعده های خود در پاریس متعهد می ماند، در برابر زیاده خواهی های آنان مقاومت می کرد و مردم را در صحنه نگاه می داشت، ایران حال و روز امروز را پیدا نمی کرد. حال وروزی که درآن نمی توان حتا یک نفر را در حاکمیت یافت که مورد اعتماد مردم باشد. فساد بدنه تمامی ارگان های دولتی را فرا گرفته و راه بیرون رفت آن بدون دخالت مردم غیر ممکن گشته است. تنها راه بیرون رفتن از این بحران همه جانبه، حضور مستقیم وواقعی مردم در صحنه اجتماعی می باشد که بنا بر اصل بقاء، این حضور دیر یا زود واقع خواهد شد. اگر این حضور بدون شرکت حاکمیت باشد، باید منتظر انقلابی دیگرباشیم. اما چنان چه حاکمیت، خردمندی را پیشه کند، می توان اشتباه بزرگی را که خمینی مرتکب شد جبران کرد.  اکنون علی‌رغم خسارت‌های جبران ناپذیر آن کودتا، می‌توان به آن دوران بازگشت تا انسان های وطن دوست و آزاد و مستقل و سالم بتوانند بازسازی جامعه درهم ریخته کشور را به کمک مردم از سر گیرند. آیا بازگشت به آن دوران مشکل تر است یا زیر بار خفت زیر سلطه دشمنان بودن و درآن خفت قالب تهی کردن؟


۱۳۹۴ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

اثرات "توافق" بر خاورمیانه و ایران

    امروزه به صورتی آشکار همه می دانند هرج و مرج حاکم بر منطقه خاورمیانه وضعیتی ساختگی است که به همت اسرائیل و انگلستان و رهبری آمریکا از سالیان پیش ساخته و برقرار می باشد. هدف آن هم نه دولت های منطقه، که مردم این ناحیه از جهان می باشد، زیرا انقلاب ایران سلطه گران را از بیداری ملت های منطقه به هراس انداخت. یک پارچگی ملت ایران در جریان انقلاب، با وجود حضور اقوام و مذاهب گوناگون، سلطه گران را برآن داشت تا ملت های منطقه را پاره پاره کنند. البته سابقه کشور ساختن توسط استعمارگران گذشته ای طولانی دارد، اما پیش زمینه و ریشه های این حرکت جدیدغیر انسانی ایجاد بحران، هرج ومرج و خون ریزی در منطقه خاور میانه را می توان در مراحل زیر شناسائی کرد:
1- نظریه ایجاد خاور میانه بزرگ
- از سال های 1970 میلادی، بر روی نظریه استراتژیک "هلال بحران" در خاور میانه، با هدف کنترل شوروی، لوی و برژنسکی و هانتینگتن تحقیقات زیادی انجام داده اند.  پروژه خاورمیانه بزرگ که ژرژبوش اجرایش را با حمله به عراق شروع کرد، ابتدا در سال 1979 میلادی توسط تاریخ شناس برنارد لوی متولد انگلستان، و ملیت آمریکائی- اسرائیلی ارائه شد. هدف اصلیش تکه تکه کردن کشورهای اطراف اسرائیل و تشکیل دولت های مذهبی-قومی کوچک بود تا در حالی که هزینه سلطه بر منطقه کم تروکنترل بر نفت و گازتضمین می گردند، تهدید ها براسرائیل هم از میان برداشته شوند. انقلاب ایران در همان سال، که در یک پارچگی و همبستگی ملت انجام شد و فرصت تجزیه کشور را از سلطه گران گرفت، این پروژه را بی پایه واساس گردانید. اما حامیان پروژه بیکار ننشستند و با فریب صدام حسین جنگ را به ایران تحمیل کردند تا همان طور که صدام اعلام کرده بود، تجزیه را از این کشور شروع کنند. اما پس از هشت سال بی نتیجه ماند. این بار نوبت عراق شد و در ماه مارس 2003، ارتش های کشورهای سلطه گر، به عراق هم پیمانی که در مدت هشت سال جنگ و تجاوزتشویق و تجهیز نموده بودند حمله کردند و آن را به ویرانه ای تبدیل ساختند. حالا نوبت تجریه این کشور فرارسیده بود. کردها بسیار زود فریب سلطه گران را خوردند و با ایجاد کردستان خودمختار زمینه تجزیه را آماده ساختند، اما شیعه ها و سنی ها زیر بار نرفتند و عراق یک پارچه ماند و رؤیای خاورمیانه بزرگ از عمل باز ماند.
2- طرح خاور میانه جدید
- نظریه یا نقشه اودن اینون- تقریبا شبیه نظریه "هلال بحران" است که مربوط می شود به ایجاد کشورهای کوچک متخاصم در مناطق عرب نشین. این کارمند وزارت امورخارجه اسرائیل، هم زمان با جنگ اول اسرائیل با لبنان، این نظریه را در پائیز سال 1982 طی مقاله "استراتژی اسرائیل برای سال های 80" در مجله تحقیقات فلسطینی منتشر کرده بود. کندلیزارایس وزیر امور خارجه جرج بوش پسر در تابستان 2006 هنگامی که جنوب لبنان توسط بمباران وسیع اسرائیل به خاک وخون کشیده شده بود، اعلام کرد "آن چه ما در اینجا مشاهده می کنیم، ویرانی لبنان توسط حملات اسرائیل در جهت رشد وتوسعه است - درد زایمانِ – یک خاورمیانه جدید می باشد. آن چه ما (آمریکا) می کنیم، اطمینان خاطر برای به جلو رفتن است تا به گذشته بر نگردیم" (1).
     به این ترتیب وزیر امور خارجه بوش طرح "خاورمیانه جدید" را اعلا کرد. درپی آن، وهنگام اشغال لبنان توسط اسرائیل، این طرح جدید توسط اولمرت نخست وزیر اسرائیل و رایس تکرار شد و اضافه کردند که خاورمیانه جدید از لبنان شروع شده است. با اشغال لبنان توسط ارتش اسرائیل، این اظهارات به معنی یک طرح جامع نظامی برای ایجاد هرج و مرج در منطقه اطلاق می شود. "تخریب برای سازندگی" اولین بار از سوی مایکل لدین مشاور ژرژبوش بر زبان آمد. با این هدف که منطقه خاور میانه را وارد هرج ومرج و بحران کرده تا آمریکا و انگلیس و اسرائیل بتوانند به راحتی آن گونه که منافعشان ایجاب کند، نقشه جدید منطقه را طرح ریزی نمایند. در ماه مارس 2011 ارتش های سلطه گران به لیبی حمله کردند و شیرازه کشور را از هم پاشیدند. این کشور همچنان در هرج ومرج ناشی از آن تجاوزات به سر می برد. در همان زمان، یعنی در ماه مارس 2011 حرکت های مردمی برای احقاق حقوق خود در سوریه به راه افتادند که به سرعت تبدیل به جنبش های مسلحانه شدند و افرادی از خارج به این جنبش های مسلحانه پیوستند. دخالت های سلطه گران به سرعت نمایان شدند و این جنبش ها به جنگ داخلی تبدیل شدند. از همان آغاز اعلام "خاورمیانه جدید" طرح ایجاد گروه های جدید "اسلامی" نظیر داعش در دستور کار آمریکا و اسرائیل قرار می گیرد. این گروه ها برای ایجاد وحشت و هرج ومرج بین مردم درست شده اند و با دولت مردان و حکومت ها کاری ندارند. بیشتر هدفشان مسلمانان می باشد. مثلی در کشورهای عربی بر سر زبان هاست که می گوید: چه موقع داعش به اسرائیل حمله می کند؟ در جواب می گویند، هروقت یهودی ها مسلمان شوند. آن چه که در حال حاضر در منطقه مشاهده می شود ، بی ثباتی اجتماعی و مرگ و خرابی و مهاجرت و تجاوزاست که در صف اول مردم ضعیف و بی دفاع قرار دارند. آن چه مربوط به دولت ها می شود، در سوریه با دخالت های بیگانگان، اکثر مردم ، هرچند با رژیم حاکم موافق نیستند، خود را گرفتار بد و بدتر دیده و با وجود گروه های مختلف مسلح و اشغال بخش عظیمی ازخاک سوریه درمناطق کم جمعیت توسط آن ها، رژیم هم چنان پا برجا در شهرهای پرجمعیت حاکمیت خویش را اعمال می کند. طرح اشغال لبنان با مقاومت حزب الله به شکست انجامید. عراق هم چنان یک کشور یک پارچه است و به نظر نمی رسد که امروزه کسی تجزیه این کشور را جدی تلقی کند. دلیل آن هم از یک سو بیداری مردم منطقه و از دیگر سو، دخالت یک کشور درون منطقه ای، یعنی ایران با پشتیبانی روسیه می باشد.
    البته نظریه های دیگری هم برای تسلط کامل بر منطقه ارائه شده اند که شرائط موجود استراتژیکی جهانی اجازه جدی گرفتن آن ها را به سلطه گران نداده اند و به عنوان نمونه می توان از طرح سرهنگ رالف پترز(2)نام برد. او نقشه جدیدی را برای منطقه در سال 2006 منتشر کرد. هدف این نقشه، تقسیم کردن کشورهای ایران، ترکیه، پاکستان و عربستان سعودی و تبدیل کردن آن ها به کشورهای کوچک قومی و مذهبی می باشد. او این نقشه را طی مقاله ای در "مجله نیروهای مسلح Armed Forces Journal"انتشار داده بود. بنابراین نقشه، کشورهای کوچک تر منطقه نظیر اردن و یمن وسعت یافته و به کشورهای بزرگ تری تبدیل می شوند. به نظر آلن شوئت افسر اطلاعاتی فرانسه، آن چه در این نقشه برای آمریکا اهمیت دارد این است که دو کشور بزرگ تحت کنترل ایجاد می شوند، یکی افغانستان، محلی برای تخلیه نزاع های منطقه ای و دیگری کشوری شیعه در جنوب عراق که دوسوی خلیج فارس را تا تنگه هرمز در بر می گیرد تا تردد در آن برای حمل مواد اولیه به خصوص نفت و گاز از امنیت کامل برخوردار شود. اضافه برآن، اسرائیل شاهد از میان رفتن دشمنان قوی خود می شود.


نقشه بالا وضعیت کنونی منطقه است. و نقشه پائین تغییراتی که باید ایجاد می شدند.

    نمونه های بالا نظرات راست گرایان آمریکائی را نشان می دهند. با دیدی متکبرانه که گوئی مردم منطقه مهره هائی هستند که هرنوع می توان آنان را جا به جا کرد. حکومت های آمریکا هم تا کنون در تلاش برای اجرای این اهداف ساده لوحانه بوده اند. دلیل آن هم روشن است، زیرا در واقع این نظریات با مدد سرمایه داری آمریکائی که در دست صهیونیست ها قرار دارد ارائه شده اند. سلطه گری هدف اصلی آنان است و انسان ها ازدید آنان از کم ترین ارزش و حقوقی برخوردار نیستند. ارتش آمریکا هم برای این هدف برنامه گذاری شده است. در کنار آن اما معدودی نظریه پرداز هستند که معتقدند آمریکا نباید به فکر سلطه گری بر جهان باشد، بلکه باید جهان را در تفاهم مدیریت کند. اما همان طور که نوشته شد، نه سامانه اقتصادی آمریکا و نه ارتش آن کشور با این نقطه نظر این همانی دارند. از میان آنان می توان به نظرات زبیگنیو برژنسکی اشاره کرد. 
3- طرح زبیگنیو برژنسکی
برژنسکی در 26 آوریل 2006 مقاله ای در هرالد تریبون تحت عنوان "به ایران حمله نکنید" می‌نویسد: "....درصورت حمله، عکس العمل ایران برمشکلات موجود در عراق و افغانستان خواهد افزود وجنگ با ایران ده سالی به طول خواهد انجامید .....حزب الله جنگ مسلحانه را از سر خواهد گرفت. قیمت نفت می تواند در حد طاقت فرسائی بالا رود..... حرکات تروریستی بر ضد آمریکا افزایش خواهند یافت..... تجربه‌های ویتنام و عراق نشان دادند که آمریکا باوجود داشتن قدرت زیاد، نمی‌تواند یک مقاومت ملی را در هم شکند. نپذیرفتن مذاکرات مستقیم با ایران، اختصاص بودجه برای بی ثبات کردن ایران و پخش شایعات فرستادن نیروهای مخصوص به سرزمین ایران، کردار خردمندانه ای نیست. باید مانع شد که ایران صاحب بمب (اتمی) شود، اما بهترین راه، مذاکره و کم کردن تنش می باشد. باید کوشش کرد که خاورمیانه یک منطقه عاری از سلاح هسته ای باشد".
    او در کتاب "صفحه شطرنج بزرگ " (3) خود توصیه می کند که آمریکا باید نقش یک داور بین المللی را بازی کند. آمریکا را در مرکز قراردادها وپیمان ها و توافق نامه های بین المللی قرار می دهد که از ورای این قراردادها آمریکا حاکمیت خود را برای جهان ضروری بباوراند. او می نویسد " به سود آمریکا نیست که خصومت خود را با ایران ادامه دهد، به شرطی که این کشورهم دشمنی با غرب را از خود نشان ندهد"، او یکی از دست آوردهای نزدیکی آمریکا با ایران را "شرکت آمریکا در سرمایه گذاری روی خط لوله ایران-آذربایجان- ترکمنستان می داند. او شرط توان کنترل چین و روسیه را در نزدیکی آمریکا با ایران می داند. او کنترل بر منطقه اوروپا-آسیا (4) را برای آمریکا حیاتی تلقی می کند. در نتیجه گیری همین کتاب برای به کنترل در آوردن خطر ابر قدرت جدید برای آمریکا، پیشنهاد توافق یا پیمان با کشورهای اوروپا-آسیا را می دهد ومی نویسد "توافقی امنیتی ترانس اورو-آسیائی ای که پیش بینی توسعه پیمان آتلانتیک شمالی را هم در بر گیرد". هدف نهائی نظریه این است که از ورای توافق نامه ها و پیمان ها بین آمریکا و کشورهای اروپا-آسیا، آمریکا منافع خود را در منطقه تضمین کند و "نقش مثبت آمریکا" به مثابه "تثبیت کننده و داور" جهانی مورد قبول همه قرار گیرد.  از سوی دیگرتوصیه می کند که برای تأمین امنیت، آمریکا مبارزه با تروریسم را باید به مثابه یک مقوله سیاسی تلقی کند و در کتاب "انتخاب واقعی"، در سال 2004 می نویسد "آمریکا بی میلی فراوانی برای در نظر گرفتن ابعاد سیاسی تروریسم از خود نشان می دهد وازبازگشت به حل این معضل در بافت سیاسی آن طفره می رود "(5).
    از ورای جملات مختصر بالا به روشنی می توان اختلاف تفکر برژنسکی را با تندروهای جنگ طلب و خشونت گرا دریافت. در هدف تسلط آمریکا بر جهان اما اشتراک نظر دارند. در عمل، آن ها مصمم اند سلطه آمریکا بر جهان را با زور و جنگ و خون ریزی جامه عمل پوشانند، برژنسکی عقیده دارد که این سلطه از سوی جهان به عنوان یک ضرورت پذیرفته شود. چیزی شبیه روابط کنونی آمریکا با اروپا. اما باید دید هدف غائی از تسلط بر جهان چیست؟ چیزی جز "منافع آمریکا" نمی باشد که برژنسکی در طول نوشته هایش در دو کتاب یاد شده، به آن اشاره دارد. حالا باید دید "منافع آمریکا" در عمل به چه معناست؟ به نظر نمی رسد یک معنا بیشتر داشته باشد، وآن انباشته شدن هرچه بیشترسرمایه ها در دستان سرمایه‌داری جهانی که از جمله حامی صهیونیست ها است، می باشد.  
    آن چه هم اکنون در سیاست آمریکا مشاهده می شود، رها کردن سیاست های قبلی وشروع به پیاده کردن و اجرای نظریه برژنسکی است. به نظر می رسد که کلید ورود به منطقه اروپا-آسیا، ایران باشد زیرا از یک سو به مسائل و مصائب موجود در منطقه خاورمیانه ربط پیدا می کند و از سوی دیگر در دروازه ورودی ابر قدرت های بالقوه به منطقه خاور میانه قرار دارد. به نظر برژنسکی در کتاب "صفحه شطرنج بزرگ"، موقعیت ژئوپولیتیک ایران می تواند در برنامه های آمریکا خلل ایجاد کند. بنابراین، اصراراوباما ودستگاه دیپلماسی او بر مذاکره با ایران، در حقیقت پی ریزی سیاست آینده آمریکا در جهان می باشد. به همین دلیل خواهان کشیدن پای اروپا و به خصوص چین و روسیه در توافق با ایران بود. به این ترتیب هدف غائی توافق، ایران نیست، به همین دلیل این توافق بدون برقراری رابطه عادی سیاسی بین دو کشورایران و آمریکا صورت می پذیرد. بنابراین، ایران در بهترین حالت و بر فرض حفظ استقلال، جاده صاف کن تمایلات سلطه گرانه آمریکا می شود که طبیعتا در آینده نزدیک به آن، انتخابی جز پذیرش سلطه کامل و از دست دادن استقلال خود را نخواهد داشت.
اثرات توافق بر خاورمیانه
    مذاکرات اخیر حین حضور ایران در عراق و سوریه صورت می گرفتند و به توافقی رسیدند که بنابر آن ایران درگام اول تغییرات عمده ای را در فعالیت های هسته ای خود انجام داد، وبرعکس آن در مورد دخالت در سوریه و عراق، هم در اعلام و هم در عمل حضور خود را بیشتر نمود. این امر نشان می دهد که در مذاکرات یا این موارد دخالت داده نشدند که توافق ضمنی آمریکا را می رساند و یا این که این موارد هم جزئی از مذاکرات بوده اند. در هر حال، موافقت یا بی طرفی آمریکا با حضور ایران در این دو کشور را باید جدی تلقی نمود. با رجوع به نظریه برژنسکی در رابطه با مقام والای "داور جهانی" آمریکا، وجود بلوک های بزرگ "هم پیمان" یا هم "توافق" مناسب تر است تا وجود قدرت های کوچک و متنوع، برعکس آن چه که اسرائیل برای منطقه خاورمیانه آرزو دارد. تجربه اتحادیه اروپا که در اصل برای مقابله با سلطه گری آمریکا با همت شارل دوگل رئیس جمهور فرانسه به عمل درآمد، و اکنون به ادعای برژنسکی و مشاهدات روز مره، بدون وجود آمریکا نمی تواند پابرجا بماند، خود گواه این واقعیت است. اتحادیه اروپا با ورود به سامانه بازار جهانی که در دست سرمایه داران صهیونیست است، در مدت کوتاهی استقلال سیاسی خود را با دخالت ابرسرمایه داران در اموراقتصادی وبه تبع آن، سیاسی کشورهای عضو به نام ایجاد "جامعه جهانی" ازدست داد.
    آن چه اما به خاور میانه مربوط می شود و اکنون شاهد آن هستیم، یک بلوک بندی واقعی می باشد. حضور ایران در کشور های عراق و سوریه به روشنی قابل مشاهده است. به جز در موارد بسیار معدود و محدود، این حضور از سوی آن دوکشور پذیرفته شده است. روابط ایران با حزب الله لبنان هم که اکنون قابلیت تحرک بیشتری نسبت به ارتش لبنان دارد، بر همگان آشکار است و مخالفان لبنانی از چندان قدرتی برخوردار نمی باشند تا این گروه نظامی را در کشور حل نمایند. این واقعیتی است که ابرقدرت ها بعداز چندین سال درگیری ها و صرف هزینه ای زیاد، آن را ظاهرا پذیرفته اند. تنها کاری که آمریکا توانسته است انجام دهد، این است که با کودتای نظامی بر ضد منتخب مردم در مصر، این کشور و عربستان سعودی را با اسرائیل بر ضد این بلوک جدید متحد کرده است. این اتحاد عملا با همکاری نظامی در سرکوب مردم یمن ظهور خود را اعلام نمود. ازاین به بعد آمریکا خواهد توانست مسائل خود با ایران را بدون دخالت مستقیم، از طریق خصومت بالقوه موجود میان این دوبلوک و در صورت لزوم با به فعل درآوردن آن، حل نماید. وازآن مهم تر این که این دو بلوک متخاصم برای حل و فصل مناقشات خود، به طور مستمر باید به آمریکا (داور جهانی) مراجعه نمایند.
اثرات توافق بر ایران
    "توافق" ی که هنوز نتیجه نهائی آن ازسوی دوکشور اصلی مذاکره کننده مشخص نشده است، با استقبال سرمایه های بزرگ روبرو شد و هیئت هائی از سرمایه گذاران تا کنون ازایران دیدن کرده اند. درست است که یکی از فرآورده های سرمایه گذاری ایجاد کار و رونق اقتصاد در زندگی قشری که درخدمت آن سرمایه هستند، می باشد. اما ورود این ابرسرمایه ها به کشور را نمی توان با ورود تکنولوژی برابر دانست زیرا سرمایه و تکنولوژی دو مقوله جدا از یکدیگر هستند. این سرمایه ها به اقشار مختلف مردم به عنوان مصرف کننده می نگرند، در غیر این صورت دلیل دیگری برای ورود خود نمی توانند داشته باشند. بنابراین با سرمایه گذاری خارجی نمی توان انتظار "شکوفائی اقتصادی" را داشت و محور اقتصاد کشور همواره مصرفی و وابسته خواهد ماند. به این معنا که خوب و بد وضعیت اقتصادی کشور همواره وابسته به خوب و بدی وضعیت جهانی خواهد ماند. تاثیرات "توافق" از نظر اقتصادی را باید به متخصصین آن ارجاع داد، اما در این جا می توان گفت که قدر مسلم منافع مردم ایران نه تنها بعداز منافع آمریکا، که بعد از منافع دیگر طرف های مذاکرات یعنی چین و اروپا و روسیه قرار خواهند گرفت.
    اما قدرت پول به این جا ختم نمی شود. همان طور که دیدیم، ورود اروپا به بازار جهانی، وابستگی سیاسی این اتحادیه را به آمریکا در پی داشته است. دخالت های آمریکا در اوکراین یک مثال زنده می باشد. ژنرال فرانسوی، ژان برنارد پیناتل، متخصص مسائل ژئوپولیتیک در مصاحبه ای در مورد دخالت های آمریکا درراستای سیاست های سلطه گرانه خود در اوکراین می گوید: " بین سال های 2002 و 2004، آمریکا صدها میلیون دلار هزینه کرد تا اپوزیسیون نزدیک به غرب را در آن کشور به قدرت برساند. میلیون ها دلار هم از سوی نهادهای خصوصی نظیر بنیاد سوروس و دولت های اروپائی به این کار اختصاص داده شد. این پول ها مستقیما به احزاب سیاسی پرداخت نشدند. بلکه به خصوص از طریق بنیادها و نهادهای غیر دولتی که به اپوزیسیون مشاورت می دادند هزینه می شدند......"(6). پس از توافق وین، ما شاهد راه پیمائی ها و تظاهرات و متینگ ها و نامه نوشتن وپیام دادن و... به سود توافقی که هنوز کسی از محتوای واقعی آن خبردار نیست، از سوی "اپوزیسیون" داخل نظام و خارج آن بوده و هستیم. این استقبال بی پایه و اساس، خود گواهی برنامه ای از پیش مشخص شده می باشد و نشان می دهد که این "اپوزیسیون" پیشاپیش به استقبال سلطه آمریکا رفته و آرزوی برژنسکی را بدون کم ترین هزینه برآورده است. به این ترتیب، اثر دیگراین توافق بر ایران، بازگشت به مناسبات سیاسی قبل از انقلاب خواهدبود.
    از نظر قبولاندن فرهنگ سلطه گری توسط صاحبان سرمایه به فعالان سیاسی و مدنی عمده کشوردر جهت ایجاد امنیت اقتصادی برای سرمایه های خود، و اجرائی کردن "توافق"، کار زیادی در پیش رو ندارند زیرا همان طور که در بالا آمد، این قشر داوطلبانه خود، به استقبال آن رفته است. دلیلش وجود فرهنگ سلطه گری در بینش آنان می باشد که از نظریه و عملکرد ولایت مطلقه فقیه ناشی می شود. از قضای روزگار یکی این است که آمریکا، بنابر نظر برژنسکی به دنبال همین ولایت بر جهان می باشد. خصلت "ولایت پذیری" که از تفکر زور محوری پدید آمده است ایجاب می کند آن که زورش بیشتر باشد، استحقاق ولایتش مشروع تر است. "دوران طلائی امام" از همین بینش ناشی می شود زیرا میدان اعمال زورخمینی بسیار زیاد بود و با یک اشاره هر کاری که اراده می کرد، انجام می داد. آمریکا که ادعای سلطه بر جهان را دارد، چیزی بیش از این نمی خواهد و بیشتر از "دوران طلائی" را بازسازی خواهد کرد زیرا زور بیشتری دارد. لزومی هم ندارد که دست اندرکاران، سانسور را زیاد کنند و سایت ها را ببندند و قلم ها را بشکنند و... زمینه آماده است و عجله سرمایه گذاران خارجی هم برای ورود به ایران ازبابت همین زمینه موجود می باشد. سلطه سرمایه یا در حقیقت سلطه صهیونیزم بر جهان غرب با دردست گرفتن رسانه های عمده در اروپا و آمریکا شروع شد. در ایران هم باید منتظر ظهور رسانه های مقتدرتراز"کیهان"، واز میان رفتن تدریجی اندک رسانه های مستقل باشیم.
    از نظر اجتماعی هم همان طور که در بالا آمد، عمل کرد آن در چارچوب بسته ولایت حرکت می کند. به یمن سانسور چهل ساله، جامعه با تقکر استقلال وآزادی که زمینه ساز فرهنگ همبستگی اجتماعی، هم یاری، هم کاری، دوستی، محبت، دمکراسی، راستی، عدالت، دستگیری، میهن دوستی و.... می باشد غریبه است. چنان چه این توافق منجر به سلطه ولایت صهیونیزم بر کشور شود، این غربت، به نام آزادی و دمکراسی با تعاریف جدیدی از آن خصائص جایگزین می گردند که به مراتب خطرناک تر خواهند بود. به این ترتیب دوران شاهنشاهی که مردم ایران برآن انقلاب کردند، به نام اصلاحات بازسازی خواهد شد.   
    پیروزی تاریخی اوباما در این مذاکرات این است که بدون هزینه جنگ و یا توسط سرمایه (نظیر آن چه در اروپا اتفاق افتاد) توانست بالادستی آمریکا یا سلطه آن را با بهره گیری از نظام استبدادی حاکم، به ایران بقبولاند. نقش نظام استبدادی در این است که هرگاه به قول برژنسکی، آمریکا مجبور می شد برای تحمیل خود در برابر ملت قرار گیرد، شکستش حتمی می بود.
_______________________________________________________________________________


1- Briefing spécial sur le voyage au Moyen-Orient et en Europe de la Secrétaire d’État Condoleezza Rice, Washington, DC. Le 21 juillet
2- برای آشنائی بیشتر با اندیشه این نظامی سابق آمریکائی، کافی است به این جمله ازاو توجه کنیم، که در سال 2008 طی مقاله ای در(Arm chair General Magazine vol V #2)می نویسد " بهتر نیست به جای دنبال ازبین بردن اوسامه بن لادن و جریان فرماندهیش، مهندسان هسته ای مرتد(منظورش این است که تحت فرمان آمریکا نباشند- متخصصان ایرانی) را هدف قرار دهیم، این آخری برای امنیت دراز مدت آمریکا می تواند بهتر باشد.
3-                      Le grand échiquier> de Zbigniew Brzezinski – 4 mars 2011 Plurie 
4- منطقه ای شامل 92 کشور با جمعیتی بالغ بر 4.618 میلیون انسان در اروپا و آسیا.
5-  « Le vrai choix », Zbigniew Brzezinski, Ed° Odile Jacob, Paris- mars 2004, صفحه 53
6-

 






۱۳۹۴ مرداد ۲۹, پنجشنبه

ماهیت توافق دوجانبه و شکل آینده منطقه



سخن از تحولات منطقه خاورمیانه گفتن، با نادیده گرفتن وجود ونقش اسرائیل سخنی جدی نمی باشد. این امر نه به لحاظ وجود اسرائیل، بلکه به دلیل نیروی عظیمی است که صهیونیزم جهانی از سال 1948 میلادی پشت این کشور بی ثبات انباشته است. برای ادامه نوشته شاید لازم باشد به کوتاهی گذری بر ساختار صهیونیزم داشته باشیم:

در اواخر قرن 19، در سال1897 میلادی، روزنامه نگار یهودی مجارستانی، تئودور هرتسل که اعتقادی به دینش نداشت، به ترتیبی که بعضی اورا ضد یهود می دانند، در شهر بال اولین کنگره جهانی صهیونیست ها را تشکیل داد. او بر این عقیده بود که برای رهائی از فشارهای روزافزونی که بر یهودیان در اروپا می رفت، بایستی از راه های قانونی بین المللی "اقامتگاهی" برای یهودیان در فلسطین اختصاص داده شود. طی سال های نیمه اول قرن بیستم چندین گنگره جهانی صهیونیزم تشکیل شد و طی آن ها جریان های مختلفی از صهیونیزم شکل گرفتند که با نظریه هرتسل یا جریان "صهیونیزم سیاسی" که معتقد بود برای جمع کردن یهودیان در فلسطین، ابتدا باید شرائط قانونی و قضائی و رضایت کشورهای منطقه را فراهم نمود، اختلاف داشتند. ازاین میان می توان به "صهیونیزم عملی" که عقیده ای به راه حل حقوقی بین المللی و رضایت مسلمانان منطقه نداشت و به هر قیمتی مهاجرت یهودیان به فلسطین و تشکیل دولت اسرائیل را در دستور کار خود قرار داده بود و بر این بود تا با اعمال زور آرزوی خود را محقق سازد. و دیگری "صهیونیزم فرهنگی" که هدفش اشاعه دادن فرهنگ یهود وزبان عبری در سرزمین فلسطین بود. ودیگر جریان ، "صهیونیزم وطن خواه" است که خواهان ایجاد یک کشور یهودی در هر نقطه ای از جهان که باشد بود. آن چه اهمیت زیادی دارد و باید به آن دقت شود، این بود که در یکی ازاین کنگره ها، جریان های مختلف صهیونیستی تصمیم می گیرند تا با وجود اختلاف عقیده، به موازات یک دیگر برای تشکیل یک کشور یهودی تشریک مساعی داشته باشند. در ابتدای کار، سرمایه داران یهودی که بیشتر بانک ها را در اختیار داشتند میل زیادی به کمک به صهیونیزم از خود نشان نمی دادند و به موارد جزئی مانند کمک به یهودیان برای خریدن زمین در فلسطین بسنده می کردند. پس از جنگ اول جهانی و شکست آلمان، با اعمال تحریم بر صنایع آن کشور، صهیونیزم توانست آلمان صنعتی را در بحران اقتصادی بزرگی وارد سازد که زمینه ساز تقویت نازیسم و به قدرت رسیدن هیتلر گردید. زیر سایه این تحریم ها، هیتلر زیر ساخت صنایع آلمان را برای فراهم آوردن ماشین جنگی دیگر آماده ساخت و توانست در مدت کوتاهی زرادخانه عظیمی را فراهم آورد. به این ترتیب جهان وارد جنگی دیگر شد. 

از درون بحرانی عظیم که جنگ جهانی دوم پدید آورده بود، کشور اسرائیل توانست متولد شود. به وجود آمدن پدیده نازیسم در یک کشور دمکراتیک اروپائی، و وقوع جنگ دوم، سرمایه داران یهودی را برآن داشت تا به فکر یک پایگاه محکمی برای خود باشند. از آن پس که کاپیتالیسم وارد جریان شد، به دلیل قواعد سرمایه، یعنی زمان کم تر و سرمایه کم تر و سودبیشتر، جریان "صهیونیزم عملی" یا جریان خشن صهیونیستی تقویت شد. به دلیل نفوذ صهیونیست ها، حکومت های مختلفی که بر آمریکا حاکم شدند عمدتا از این جناح پشتیبانی می کردند. کندی اولین رئیس جمهور آمریکا بود که در برابر خشونت طلبی و زیاده خواهی های این جریان که در اوج قدرت اقتصادی خود بود، به خصوص در برابر مجهز شدن اسرائیل به سلاح هسته ای ایستاد، تا در دالاس ترور شد. اوباما دومین رئیس جمهور آمریکااست که با بهره گیری از بن بست های ایجاد شده توسط سرمایه داری مسلط در جهان وبه خصوص بحران ایجاد شده در منطقه خاور میانه، در برابر این جریان ایستاده است تا "صهیونیزم سیاسی" را تقویت کند.

به این ترتیب می بینیم آن چه را که صهیونیزم توانسته است در کوتاه مدت کسب نماید، در سایه بحران هائی بوده که یا خود به وجود آورده ویا به وجود آمده اند. بنا بر مثل مشهور "گرفتن ماهی از آب گل آلود"، بحران فضائی مناسب برای سلطه گری ایجاد می کند. دلیل آن هم روشن است، زیرا در یک محیط آرام و دمکراتیک بر پایه حقوق بشر نمی توان افکار فاشیستی و سامانه کاپیتالیسم سلطه گر و چپاولگر را به ملت ها تحمیل کرده و استمرار داد. لئو اشتروس فیلسوف امریکائی که تعداد زیادی از مدیران وزارت دفاع آمریکا را آموزش داده است، مبتکر تئوری "هرج و مرج" می باشد. از اوائل قرن حاضر، آمریکا سیاست تسلط بر دولت ها را رها کرده و با پیروی از این تئوری، بیشتر برسیاست اشاعه هرج ومرج تکیه داشته و عمل کرده است. اکنون به نظر می رسد که با تجربه داعش، اوباما به این نتیجه رسیده که اگرهرج ومرج های محدود منافعی برای آمریکا در بر داشته باشند، در صورت وسعت گرفتن اما می توانند از کنترل خارج شده و عواقب وخیمی برای منافعش ایجاد نمایند. هدف اوباما تغییر سیاست ایجاد هرج ومرج و بازگشت به دوران جنگ سرد می باشد. 

قبل از هر چیز نباید فراموش کنیم که "توافق" اخیر با گروه 1+5 در مورد مذاکرات هسته ای یک توافق است و "توافق" دو جانبه ایران و آمریکا توافقی دیگر می باشد. در واقع، مذاکرات دوجانبه ایران و آمریکا هم زمان با مذاکرات 1+5 صورت می گرفتند که ماهیتا از یکدیگر مجزا هستند. در این جا فقط مذاکرات دوجانبه را که اهمیتش به مراتب فزون تر از توافق هسته ای به نظر می رسد، مورد بررسی قرار خواهیم داد.

حال چنان چه اسرائیل (صهیونیزم سیاسی) را از نگاه آمریکا در مرکز تحولات منطقه قرار دهیم و به امور واقع نظری بیفکنیم، خواهیم دید که از همان زمان که مذاکرات محرمانه پیوسته در عمان انجام می شدند، زمینه های عملی ساختن محتوای مذاکرات دیکته شده توسط آمریکا به موازات آن مذاکرات آماده می شدند. به بیان دیگر، سیاست کلی توافق از مدت ها پیش از مذاکرات وین در حال پیاده شدن بوده است. به همین دلیل از قبل از امضاء توافق، اوباما اعلام کرد که " نتیجه مذاکرات (هسته ای) ازسوی ایران پذیرفته بشود یا نشود،اهداف توافق (دوجانبه) عملی خواهند شد". اقدامات ضروری برای اجرای توافق از دید اوباما را از ورای سخنانش چنین می توان نتیجه گرفت: کم کردن دخالت مستقیم نظامی آمریکا در منطقه، جلوگیری از بحران سازی اسرائیل در منطقه، کم کردن احتمال برخورد واقعی نظامی بین کشورهای منطقه، در نتیجه تضمین جریان نفت و گاز و دیگر منابع اولیه به طرف غرب و ضمانت بقاء اسرائیل. البته این امر مهم را هم نباید از نظر دور داشت که در پی موفقیت کامل طرح اوباما، احتمال دخالت چین در منطقه به مثابه یک ابرقدرت، به حداقل خواهد رسید که بررسی جداگانه ای را طلب می کند.

برای این منظور می بایستی جریان "صهیونیزم سیاسی" تقویت شده تا از یک سو تهدید های تندروهای اسرائیلی به حمله نظامی و عکس العمل های احتمالی دیگر کشورها فروکش کرده، و از سوی دیگر، اسرائیل بتواند با کشورهائی از منطقه نزدیک شده تا چشم انداز صلح را بتوان مشاهده نموده و آن را جدی گرفت. برای پایدار کردن چنین نزدیکی و هم کاری بین اسرائیل و بعضی کشورهای منطقه، باید یک قدرتی را به وجود آورد تا اسرائیل و دیگر کشورهای "دوست" محتاج یک دیگر بوده و نه تنها تنش بین آنها به حداقل برسد، بلکه یک بلوک واحد را تشکیل دهند. آن قدرت متخاصم بالقوه ایران است که با حضورش در سوریه و لبنان و عراق و یمن و به احتمال زیاد افغانستان می تواند تهدیدی دائمی برای اسرائیل و کشورهای عربی باشد. به این ترتیب تمامی کشورهای منطقه منجمله اسرائیل در یک موقعیت تخاصم و وابستگی نسبت به یک دیگر قرار می گیرند، این امرراه رسیدن به استقلال را برای کشورهای منطقه مشکل تر می گرداند.

کارهای عملی صورت گرفته برای تحقق سیاست های آمریکا یا محتوای"توافق"

1- در مورد ایران و کشورهای بحران زده و متشنج منطقه: 

بعداز سقوط صدام حسین، آمریکا را سیاستی دیگربود. برای جلوگیری از احتمال تشکیل گروه های شیعه مانند بسیج در عراق و نفوذ ایران از یک طرف، واز دیگر سو ایجاد هرج ومرج در داخل عراق به هدف تجزیه این کشور به سه منطقه متخاصم و دور کردن دست ایران از سوریه، دست به ساختن گروهی شبه نظامی زد. ابتدا در حالی که پادگان اشرف، مقر سازمان مجاهدین خلق تحت کنترل ارتش آمریکا بود، تعداد دوهزار نفر از جوانان عشایر عراقی به استخدام این سازمان درآمدند تا در آن پادگان فنون نظامی را فرا گرفته و مسلح شوند. از سرنوشت این افراد خبر زیادی انتشار نیافته اما به قولی، کشتاری که چند سال پیش در آن پادگان به وقوع پیوست، توسط تعدای ازهمین افراد انجام شده است. در سال 2012، داعش یک فرقه مسلح متشکل از 6 قبیله سنی عراقی و جنگجویان لیبیائی ناگهان هویدا شد و در کم ترین زمان توانست بخش بزرگی از خاک عراق را به تصرف خود درآورد. اوباما در جواب اعتراض خبرنگاری در مورد توانائی داعش گفت: "منابع اطلاعاتی ما در مورد حدود توانائی های داعش دچار اشتباه محاسباتی شدند". از آن پس، آمریکا بارها ضعف خود را در مبارزه با داعش اعلام کرده است. گسترش توانائی خارج از انتظار وغیر قابل کنترل داعش آمریکا را متقاعد ساخت که منطقه محتاج یک ژاندارم قابل کنترل می باشد. متن "توافق" و قطعنامه شورای امنیت در رابطه با آن، یکی از راه های کنترل این ژاندارم بالقوه می باشد. آمریکا در مورد نفوذ ایران در عراق و سوریه و لبنان وشاید یمن کوتاه آمده است و ایران هم از قراردر مورد نوارغزه کوتاه آمده و آن منطقه را پس از این جدا از فلسطین تلقی می کند. شاید درهمین رابطه، سفراخیر سران حماس به تهران لغوشده باشد. چنان چه این اقدام ایران جدی گرفته شود، به این معنا است که به نوعی موجودیت اسرائیل را هم به رسمیت شناخته است. این امر می تواند دلیلی باشد برای این که اسرائیل در مخالفتش با توافق زیاد جدی نباشد.

به این ترتیب، ایران و عراق و سوریه مجموعه ای را با جمعیتی بالغ بر 136 میلیون نفر با منابع زیر زمینی غنی و موقعیت استراتژیکی ممتاز و جمعیتی نسبتا جوان و متخصص را تشکیل می دهد که با وجود برقراری دمکراسی در آن، می تواند خطری عمده برای سلطه گران به حساب آید. ترس اسرائیل و محافظه کارهای آمریکائی هم از همین رو می باشد. بنابراین تهدیدهای بالقوه ای که در "توافق" و قطعنامه مربوطه آمده است، نه برای فعالیت های هسته ای، که برای کنترل و نگه داشتن منطقه در بحران سیاسی به هدف تقویت نظام های استبدادی می باشد.

2- در مورد اسرائیل و اعراب:

پس از سرنگونی مبارک در مصر و برپائی انتخاباتی نسبتا دمکراتیک که محمدمرسی را به ریاست جمهوری رساند، تصمیم آمریکا بر سر توافق هنوزقطعی نشده بود. به همین دلیل انتخاباتی به نسبت آزاد برگزار گردید که در آن، نماینده اخوان المسلمین به پیروزی رسید. در حالی که خطر داعش یک پارچگی عراق را تهدید می کرد، مرسی رئیس جمهور تازه مصر در ژوئیه 2012 به تهران سفر کرد. این سفر کوتاه، با وجود سخنان تحریک آمیز مرسی نسبت به شیعیان، زنگ خطری جدی بر سر راه سیاست های جدید آمریکا و امنیت اسرائیل تلقی شد که یک سال بعد، در سوم ژوئیه 2013 با یک کودتای نظامی، مانع اصلی (دمکراسی) در مصراز سر راه "توافق" برداشته شد. وضعیت وخیم اقتصادی مصر، ازاین کشوریک دست نشانده عربستان ساخته است، به ترتیبی که مجبور گردیده تا در بمباران کشور هم پیمان سابقش یمن، شرکت کند. اکنون حکومت های مصر و عربستان سعودی، دو کشور عمده عربی، پس از 67 سال برای اولین بارتا حد هم کاری به اسرائیل نزدیک شده اند. برای اولین بار عربستان نه تنها اسرائیل را دشمن نمی داند، بلکه ازهم اکنون همکاری های نظامی را با یکدیگر آغاز کرده اند. ارتش های دوکشور در پایگاهی در کشور کم تر شناخته شده و غیر رسمی "ارض الصومال" در کنار خلیج عدن، مستعمره سابق انگلستان و مستعمره امروز اسرائیل، حملات مشترکشان را به شهرهای مسلمان نشین یمن تدارک می بینند. خلبانان اسرائیلی با بمب افکن های سعودی برای تخریب شهرهای یمن یک جبهه واحد ازاین دوکشور سابقا متخاصم ساخته است. یکی از اهدف آمریکا از نزدیک کردن اعراب با اسرائیل، خارج کردن نیروهای نظامی خود از منطقه و مستقر کردن آنها در خاور دور می باشد. از این به بعد، پاسداری از اسرائیل به دولت های عربی واگذار خواهد شد. عصبانیت نتان یاهو از مفاد توافق، یکی از این جهت است که نمی خواهد تحت الحمایه اعرابی قرار گیرد که تا دیروز به عنوان دشمن تلقی می شدند. در واقع اما این اسرائیل خواهد بود که حاکمیت براعراب را در برابر ایران به عهده خواهد داشت. 
به این ترتیب ناحیه ای از سه کشور مصر و عربستان و اسرائیل، بدون احتساب اردن و کشورهای عربی خلیج فارس که مواضعشان تا به حال به صورت روشنی مشخص نشده است - زیرا عربستان اکنون درتلاش است تا بر متحدان خود بیفزاید- با جمعیتی بالغ بر 127 میلیون نفر، تقریبا برابر با جبهه ایران، شکل می گیرد.


سبز= ایران و عراق و سوریه و لبنان که برای ایجاد تشنج، احتمالا به نام بلوک شیعه نام گذاری خواهد شد.
نارنجی= عربستان و مصر و اسرائیل که محور سنی خوانده خواهدشد.


ضمانت اجرائی این طرح بزرگ:

عملی شدن موفقیت آمیزاین طرح از دیدگاه آمریکا چندان روشن نیست زیرا ضمانت آن برای امریکا، چه در توافق 1+5 و چه در توافق دوجانبه، وچه در قطعنامه مربوطه، حمله نظامی یا جنگی بزرگ با دور نمائی تاریک می باشد. کنترل تسلیحاتی ایران و به خصوص منع فروش جنگ افزار به این کشور، حاکی از تردید غرب در مهار کردن ایران می باشد. با این حال اما شواهدی در دست هستند که زمینه سازی های اصلی خوش بینی اوباما به آینده توافق را شکل می دهند:

1- درایران ساختار نظام بر اساس "حفظ نظام از اوجب واجبات است" بنا نهاده شده است. بنابراین، حفظ نظام بر استقلال و آزادی و دمکراسی مقدم می باشد که در نتیجه اجازه زیر سلطه رفتن را به آن می دهد. درعراق و سوریه، اوپوزیسیون مستقل و آزاد قوی وجود ندارد. کافی است حاکمان این کشورها را با فشار و ارعاب به تمکین به مفاد توافق نامه واداشت. به علاوه، کنش گران سیاسی و اجتماعی در ایران که بسیار قوی هم هستند، اعتقادی به دمکراسی ندارند چه رسد به استقلال و آزادی. گروه هائی که جزء نظام حاکم اند و رسانه های جهانی سعی دارند به نام اوپوزیسیون ایران جا اندازند، یعنی اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها و بخشی از اصول گرایان که خارج حاکمیت هستند، درکل هرزمان که ولی فقیه تصمیم بگیرد حاضرند در نمایش انتخاباتی ای که بوئی از دمکراسی نبرده است شرکت کنند. این کنشگران با استقلال و آزادی که زیر بنای حاکمیت مردم است فرسنگ ها فاصله دارند، و برعکس آن، با نظام موجود یعنی استبداد، قرابت و این همانی دارند، بنابراین نمی توانند خطری برای توافق داشته باشند. چنین کشورهائی در بینش سلطه گری، کشورهای باثباتی هستند. 
2- خصومت بین عربستان سعودی واسرائیل با ایران، خصومتی ریشه ای است که می توان با کم ترین هزینه هر لحظه که لازم باشد، تنش میان آن ها را بالا یا پائین آورد. این خصومت و تنش، وا بستگی دراز مدت اعراب و اسرائیل را به یک دیگر تضمین خواهد کرد. در واقع خصومت بین اسرائیل و مسلمانان، به خصومت بین ایران و اسرائیل واعراب کاهش می یابد و تثبیت اسرائیل در منطقه حاصل می شود و کمک های مالی آمریکا به اسرائیل هم کاهش می یابند.
3- وابستگی اقتصاد مصرفی و سرویس هر دو بلوک به غرب، با وجود حاکمیت های استبدادی حاکم برآن ها که اجازه چشم اندازی در جهت تغییرساختار موجود اقتصادی نمی دهد، ضامن استمرار روابط سلطه می باشد که خود این امر ضامن معتبری برای اجرای توافق به حساب می آید. بنابراین رابطه سلطه گر- زیرسلطه، ستون اصلی نگه دارنده توافق می باشد. به بیان دیگر، این کشورها باید در اقتصاد جهانی زیر سلطه و مصرفی ادغام شوند. در عمل، نظام موجود در ایران، از نظر سیاست اقتصادی مصرفی و وجود فساد فراگیر، کم ترین تردیدی برای ابرقدرت آمریکا در جهت تمایل ماندن درزیر سلطه بر جای نگذاشته است. چنان چه شعارهای مرگ بر آمریکا را کنار بگذاریم و به عمل بنگریم، ایران امروز بهترین نمونه ازیک بازار مصرفی زیرسلطه برای آمریکا می باشد. بنابراین، موقعیت ضعیف ووابسته ایران خود ضمانتی می باشد برای اجرای توافق. 


ضعف های توافق که تهدیدهای ابرقدرت ها را می توانند بی محل وآن را منجر به شکست گردانند:

یک اختلاف فاحش میان دو بلوک ایران و بلوک اعراب و اسرائیل وجود دارد که از اهمیت زیادی برخوردار می باشد. دو کشور عراق و سوریه باوجود بحران های عدیده ای که در آن گرفتارند، در موجودیت خویش ثبات دارند. چندین سال است که رسانه های غربی از سقوط قریب الوقوع بشار اسد می نویسند و می گویند، اما در عمل، اکثریت قاطع مردم سوریه هرچند با اسد مخالف باشند، اما برای ثبات کشور در برابر چندصدهزار نفر مسلحی که از خارج ارتزاق می کنند، ایستادگی کرده اند. اما دیگر کشورهای عربی هم پیمان اسرائیل که عربستان و مصر باشند، در ظاهر دارای حاکمیت های مقتدر و از ثبات برخورداند. اما مردم آن کشورها هنوز فرصت این را نیافته اند تا در حاکمیت خویش سهم خواهی کنند. یکی از دلائل امتناع اسرائیل از پذیرش توافق همین واقعیت است که هیچ قدرتی نمی تواند با اراده یک ملت درگیر شود. اسرائیل خوب می داند که قریب هفتادسال با پایمال کردن حقوق فلسطینیان، کینه و نفرتی دردل مردم منطقه کاشته است که با هم پیمانی با دولت های دست نشانده عربی موقعیت آنها را ضعیف تر کرده و سقوطشان را نزدیک تر می کند. 

درست است که در ایران کنش گران عمده سیاسی و مدنی اعتقادی به دمکراسی و استقلال وآزادی از خود نشان نمی دهند، اما ملت ایران که می تواند الگوئی برای مردم عراق و سوریه باشد، چه در انقلاب های پیشین و به خصوص در آخرین انقلاب، پیوند خودش را با استقلال و آزادی به روشنی نشان داده است. بنابراین، ایجاد کم ترین رابطه میان مردم وجریان اندک استقلال و آزادی که انقلاب 57 را به بار آورد، می تواند مجازات های مندرج در توافق نامه را با یک جنبش عمومی بی محل گردانده و این کشورها را از بند سلطه گری داخلی و خارجی رها سازد. 





۱۳۹۴ خرداد ۲۵, دوشنبه

راز اصرار اوباما در ادامه مذاکرات باایران- واقعیت یک توطئه



وسلی کلارک Wesley Clark ژنرال چهار ستاره بازنشسته ارتش آمریکا و فرمانده اوتان در اروپا بین سال های 1997 تا 2000، در تاریخ 3 اکتبر 2007 طی سخنانی در (Commonwealth club of California San Francisco, CA) اظهار می کند(1): 11 سپتامبر، ما فاقد یک استراتژی بودیم. نه توافقی بین احزاب وجود داشت و نه فهمی از آن چه که برما گذشت. اما به جای آن ها یک کودتای سیاسی در کشوربه جاماند. یک ضربه، یک کودتای سیاسی. افراد بی رحمی مدیریت سیاست خارجی ما را به دست گرفتند بدون این که به خودشان زحمت دهند تا ما را در جریان آن قرار دهند. ده روز بعداز 11 سپتامبر من به پنتاگون رفتم، نمی توانستم به دور از ارتشمان بمانم. به آنجا رفتم تا با دونالد رامسفلد که در سال های 1970 همکار بودیم ملاقات کنم. من از او سئوال کردم " آیا مصاحبه من در سی ان ان خوب بود؟". او جواب داد "آری" و اضافه کرد: "کتاب شما را خواندم". کتاب مربوط است به جنگ کوسووو. پس از آن به من گفت: " هیچ کس به ما نمی گوید کجا و چه وقت می توانیم (کشوری را) بمباران کنیم، هیچ کس"! او ادامه داد: " فکر می کنم آن را <همکاری شناور> بنامم. نظرشما چیست؟ ". گفتم، آقا متشکرم از این که کتاب مرا خواندید و او سخن مرا قطع کرد: " متشکرم، من دیگر وقتی ندارم دراختیار شما بگذارم". گفتم واقعا؟ . درحالی که برای خروج از پنتاگون پائین می رفتم، یک افسر ستاد فرماندهی مرا به دفتر خود برد و به من گفت: "می خواهم که شما اطلاع داشته باشید که قصد داریم به عراق حمله کنیم". من سئوال کردم برای چه؟ . جواب داد "ما نمی دانیم". گفتم: آیا یک رابطه بین صدام و 11 سپتامبر به دست آمده است؟ جواب داد " خیر". 6 هفته بعد، در بازگشت به پنتاگون همان افسر را دیدم. سئوال کردم: آیا هنوز پیش بینی شده که به عراق حمله کنیم؟ جواب داد: " آقا خیلی بدتر از این هاست". یک پرونده برداشت وگفت: "من این یادداشت را از سوی وزیر دفاع دریافت کرده ام که می گوید ما برای ازبین بردن دولت ها حملاتی را به هفت کشور در مدت پنج سال در پیش داریم. ما با عراق شروع خواهیم کرد، بعد به سوریه، لبنان، لیبی، سومالی، سودان و ایران خواهیم رفت. هفت کشور در پنج سال! از او سئوال کردم: آیا این یادداشت خیلی محرمانه است؟ جواب داد "بله آقا". گفتم آن را به من نشان ندهید، او می خواست این کاررا انجام دهد : والا من از وجود آن سخن می گفتم. من این اطلاع را در طول 6 یا 8 ماه با خودم نگه داشتم. آنقدر به نظرم پوچ می آمد که اجازه سخن گفتن در موردش را به خودم نمی دادم. ونمی توانستم باور کنم که چنین چیزی واقعیت داشته باشد، اما این همان است که به وقوع پیوست. این افراد کنترل سیاست ایالات متحده را به دست گرفته اند، و من بالاخره فهمیدم. به یاد آوردم جلسه ای را که با پل ولفوویتس در سال 1991 داشتم. در سال 2001، او معاون وزیر خارجه بود، اما در سال 1991، معاون معاون، یا نفر سوم پنتاگون بود. او به من گفته بود: " ما 5 یا 10 سال فرصت داریم برای پاکسازی این رژیم های آلوده به شوروی سابق، سوریه، ایران، عراق، قبل از این که ابرقدرت آینده سربرآورد و ما را غافلگیر نماید". این یک اظهار شگفت انگیز بود: ارتش برای ایجاد جنگ و سقوط دولت ها مورد استفاده قرار گیرد ونه برای باز داشتن از جنگ! ما به کشورها تهاجم خواهیم برد. افکار من درهم می ریخت. این امر را در گوشه ای گذاشتم، مانند گنجی که در خاطره می ماند. یک گروه افراد کنترل کشور را درپی یک کودتای سیاسی در دست گرفته اند. ولفوویتس و شنی و رامسفلد، من می توانم بازهم نیم دوجین را نام ببرم، هم دستان پروژه برای قرن جدید آمریکائی (PNAC). آن ها می خواستند که خاورمیانه متشنج باشد، درهم ریخته باشد تا زیر کنترل ما قرار گیرند. این ها مارا به توضیحات 1991 هدایت می کنند. آیا شما از آنها آگاه بودید؟ نقشه به اطلاع عموم رسیده بود؟ آیا سناتورها و نمایندگان آن نقشه را انتقاد کرده بودند؟ آیا یک مناظره علنی صورت گرفت؟ تحقیقا نه. و هنوز هم نیست. آنان برای یکسره کردن کار عراق عجله دارند، برای این که بتوانند به سوریه بروند. اوه، سربازان ما به آنجا می روند. برای این نبود که آمریکائی ها جرج بوش را انتخاب کردند. در حقیقت اورا واقعا انتخاب نکردند. تبلیغات انتخاباتیش برای این نبود. او برای یک سیاست خارجی متواضعانه تبلیغ می کرد. اما ما شاهد یک سیاست مستکبرانه ای بودیم که در تاریخ ما بی سابقه است. تبلیغات او بر عدم مداخله گری استوار بود، اما ما در افغانستان هستیم، در عراق هستیم، این حیرت آوراست. خواه دمکرات باشید، خواه جمهوری خواه، به عنوان یک آمریکائی، باید خود را در استراتژی آمریکا در این ناحیه سهیم بدانید. هدف ما چیست؟ انگیزه های ما کدامند؟ برای چه آن جا هستیم؟ برای چه آمریکائی ها در آن ناحیه می میرند؟ این است سئوال واقعی- پایان سخنان وسلی کلارک.


در این بخش کوتاه از سخنان این ژنرال آمریکائی نکات مهمی نهفته اند که باید جداگانه مورد بررسی قرار گیرند. از جمله این که دغدغه آمریکائی ها از دست ندادن سلطه بر منطقه، به دلیل وجود ابرقدرتی جدید ویا به عبارتی دیگر، از دست دادن نقش ابرقدرتی خود می باشد. اما نکته مهمی که به آن اشاره می کند، کودتا در دولت است، یعنی دردست گرفتن تمامی قدرت توسط جناحی که ریاست جمهوری را هم در اختیار داشت. می دانیم جرج بوش با حمایت نئوکان ها( محافظه کاران جدید) به ریاست جمهوری دست یافت، بنابراین، می توان به آسانی دریافت که منظور این ژنرال باتجربه از کودتا در یک کشور دمکراتیک، به دست گرفتن قدرتی ورای ریاست جمهوری می باشد. در حقیقت با استفاده از شوک وارده از حوادث 11 سپتامبرکه دست عربستان سعودی در آن ماجرا آشکار شد، صهیونیست ها توانستند افکار عمومی را با سیاست های خود هم سو گردانند وبخش زیادی از جمهوری خواهانی که مخالف بودند و بخش قابلی از دمکرات ها را هم باخود هم راه گردانند. برخوردهای بی سابقه اخیر، میان نهاد ریاست جمهوری و کنگره بر سر مذاکرات هسته ای، مؤید تغییر و تحولاتی است که در روند سیاسی و کشورداری در ایالات متحده مشاهده می شود. این تغییرات، بنابراظهارات ژنرال وسلی کلارک، از ارتش آمریکا، ارتشی تهاجمی ساخته تا سیاست خارجی آمریکا را رقم بزند.


البته این سخنان بخشی ناچیز ازواقعیتی است که در ابتدای قرن 21 شاهد آنیم. اکنون منطقه خاورمیانه به اوج بحران خود رسیده است. عربستان سعودی هم کشوریمن را به فهرست بالا اضافه کرده است. برنامه تندروهای آمریکائی که مجری شرارت های صهیونیسم اند، تا امروزدر مرزهای ایران متوقف مانده است. این توقف در برنامه برای آمریکا بسیار گران تمام خواهد شد زیرا هدف ازاین بحران سازی، به گفته پل ولفوویتس که در بالا آمد، کوتاه کردن دست "ابرقدرت جدید" از منطقه بوده است، که در این صورت نتیجه ای عکس برجای خواهد گذاشت زیرا درواقع، بحران سازی، منطقه را برای ورود آن ابرقدرت آماده ساخته است. دلیل آن وجود ایرانی است که در مخاصمه با آمریکا می باشد. ایران می تواند منطقه بحران زده را به سمت شرق یا غرب بکشاند. به این دلیل، راست گرایان آمریکائی موافق به زانو درآوردن ایران با نیروی نظامی اند. اما اوباما تصمیمش براین است که این کاررا با نزدیک شدن به ایران از راه دیپلماسی صورت دهد. به نظر می رسد اوباما می خواهد آمریکا را ازموقعیت بحران زائی که صهیونیست ها آن کشور را درآن گرفتار کرده اند بیرون آورد. اما دو مانع بزرگ بر سر راه اوباما قراردارند، یکی زیاده خواهی های صهیونیست ها که کنگره واقتصاد و رسانه های آمریکا را در اختیار دارند، و دیگری مردم ایران که اوباما در یکی از سخنرانی های اخیر خود بر ناسیونالیسم ایرانی تاکید کرد. اگر این خاصه ملت ایران نبود، بطور قطع اکنون ایران وضعیتی بهتر از سوریه پیدانمی کرد. اگر به سمت و سوی تحریم ها هم دقت کنیم، متوجه می شویم که هدف اصلی از آن ها فشار آوردن به مردم است، نه نظام حاکم. البته پیش ازاین هم خانم کلینتون به این امر اذعان کرده بود که هدف از تحریم ها فشار آوردن به مردم ایران می باشد. به این ترتیب، اوباما خوب آگاه است که درگیری نظامی باایران، منجر به کشتار بزرگی خواهد شد که کل منطقه را برای دهه ها به آتش کشیده و یقینا اسرائیل ازامواج آن بی بهره نخواهد ماند. که دراین صورت زمینه را برای حضور آسان "ابرقدرت جدید" در منطقه فراهم خواهد آورد. بنابراین، برای اوباما کم هزینه ترین روش، نزدیک شدن به ایران است که ازاین راه خواهد توانست بحرانی که آمریکا در منطقه ایجاد کرده را مهار سازد و همچنین با تقویت اقتصادی و صنعتی ایران، سدی بر راه ورود چین به منطقه ایجاد نماید.


به همین دلیل است که اسرائیل و عربستان و ترکیه که در پی سیاست های صهیونیست ها در ایجاد بحران در منطقه نقش مهمی را بازی کرده بودند، خود را رها شده می بینند و سعی خویش را در عقب انداختن مذاکرات تا انتخابات پیش روی ریاست جمهوری آمریکا به کار می برند. در صورت پیروزی مجدد دمکرات ها در انتخابات ریاست جمهوری، این کشورها و حامیان آن ها نظیر فرانسه، هزینه زیادی را برای نقش خود خواهند پرداخت.


با توجه به سخنان ژنرال آمریکائی، این کشور آن چه را که تا کنون ازبرنامه سلطه بر منطقه به دست آورده است، شعله ور کردن بحران و کشتار وحشیانه بی گناهان و آواره کردن بخش بزرگی از مردم بوده است. کم ترین پیروزی یا دستاوردی انسانی نظیر دمکراسی یا حقوق بشر و زیست محیطی و... در منطقه ویا اقتصادی برای مردم آمریکا ویا کوچکترین پیروزی نظامی در برنداشته است. برخورد نظامی باایران به طور قطع نه تنها دستاورد جدیدی را برای آمریکا به ارمغان نخواهد آورد، بلکه بر شکست های قبلی خواهد افزود. بنابراین نزدیکی باایران می تواند یک پیروزی در شکست برای اوباما تلقی شود که در انتخابات آتی ریاست جمهوری نقش بازی خواهد کرد. 


این تحولات موقعیتی استثنائی برای ایران به وجود آورده است که می تواند با تصمیمات تاریخی خود در تغییرمناسبات جهانی نقش ایفاء کند. آن نقش، دور نگاه داشتن منطقه از دخالت ابرقدرت هاست. ایران باید با محترم شمردن استقلال کشورهای منطقه و دور کردن خود و منطقه از تسلط مذهب و قومیت گرائی برانسان، آنها را وادار کند تا با ایجاد یک کنفدراسیون منطقه ای دست چپاولگران را از منطقه دور کرده و ثبات و زندگی را به منطقه باز آورد. این کار، با ایجاد اعتماد، ابتدا در داخل و به تبع آن در خارج مرزها قابل اجرا می باشد. ایران دردرون خود از موقعیتی استثنائی برخوردار می باشد. از بعداز انقلاب، ابر قدرت ها تمامی سعی خودرا برای ایجاد برخوردهای مذهبی یا قومیتی در داخل ایران به عمل آوردند، جنگ را به راه انداختند اما موفق نشدند. مشکل ایران، نظام سیاسی ای است که نزدیک به چهل سال پیش با رای مردم در کشور حاکم شده است. تجربه به روشنی نشان می دهد که این انتخاب نتیجه ای جز بی اعتمادی و فساد و خشونت های اجتماعی و فقرو بی عدالتی و دشمنی از خود برجای نگذاشته است. رهبر کنونی،خود از مخالفان چنین نظامی بود که اکنون درآن غرق می باشد. تا این نظام درایران حاکم است، به دلائلی که آمدند محال است بتوان رابطه ای سالم و خارج از سلطه گری با یک ابرقدرت برقرار نمود.


1- میتوانید این قسمت از سخنان او را در لینک زیر ببینید: