این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۹ خرداد ۲۸, چهارشنبه

چرا اهمیت کودتای خرداد شصت از انقلاب 57 بیشتر است؟


درخانواده ای سیاسی و مصدقی بزرگ شده بودم، زمانی که دانشجو بودم، مصدق فوت کرد، خبر که به من رسید باتعجب گفتم مگر مصدق زنده بود؟! تاریخ نگارنامی، یرواند آبراهامیان چند روز پیش در مصاحبه ای بابی بی سی فارسی گفت: " ازاینکه عده ای از نمایندگان مجلس و هیئت وزیران از ام6 و سیا حقوق میگرفتند شکی نیست واسنادش منتشر شده اند، اما ما منتظر انتشار اسامی آنها هستیم" (نقل به مظمون). این ها شمه ای از وضعیت سانسور سیاسی کشور پس از کودتای 28 مرداد 32 می باشند.
وضعیت سیاسی ای که سانسوروخودسانسوری بانی آن است ودرکشورما به آسانی اجراوپذیرفته شده ومی شود تا درقبال آن، استبداد استمرار پیداکند. این اطلاعات پراکنده و سانسورشده، پس از دهه ها مورد توجه قرارمی گیرند. هنوز پس از قریب هفتاد سال ابعاد آن کودتا، پس از خسارت های فراوانی که به نسل هائی ازمردم وکشوروارد آورده است پنهان اند و ما همواره به دنبال کشف  جزئیات آن هستیم. اما کودتائی که زیر چشمان ما اتفاق افتاد را فعلا برای هفتاد سال آینده به کناری نهاده ایم تا کودتا چیان بتوانند به راحتی زیر سایۀ سانسور، به چپاول ثروتهای ملی و اموال کشور مشغول باشند و"حقوق بگیران" به عقب نگه داشتن کشورهمت کنند و با دریافت مزد ازبیگانگان، زمینه را برای چپاول بیشترمردم و عقب نگه داشتن کشور آماده سازند. به خصوص اینکه به حقوق دهندگان بیگانه و خواهان متلاشی کردن ایران، این بار اسرائیل و عربستان هم اضافه شده اند.
پیش ازاین در مقاله ای نوشته بودم: وضعیت نابسامان کنونی نتیجه منطقی حوادث رخ داده درابتدای انقلاب می باشد. برای یافتن راه حلی جهت بیرون رفت از این اوضاع فلاکت بار، ضرورت دارد به طور مستمر آن برهه زمانی را مورد بازنگری و تحلیل قراردهیم. سیرتحولات سیاسی در سه ساله اول انقلاب به سرعت رقم خورد و زیر فشارجنگ، ضد انقلاب را براریکه قدرت نشاند. کودتای خردادشصت امری ساده نبود که بتوان آن را به کنار گذاشتن یک رئیس جمهوری که اختیارات زیادی هم نداشت خلاصه نمود. اهمیت آن از خود انقلاب، اگرنگوئیم بیشترنبوده، قطعأ کمتر نیست. زیرا برآیند برخورد دو جریان انقلاب و ضدانقلاب بوده که به یاری رهبرانقلاب، با به قدرت رسیدن ضد انقلاب سرانجام گرفته است. تمرکزسیرتحول سه ساله ابتدای انقلاب را می توان درحوادث چندماهه قبل از کودتا مشاهده کرد: در 25 بهمن 1359، هاشمی رفسنجانی نامه‌ای به خمینی مینویسد که چند نکته از آن نامه به این قراراست:
 «امام و رهبرومرجع تقلیدعزیز و معظم،
به نظرمی‌رسد در ملاقات‌های معمولی،  به خاطر كارهای  زیاد و  خستگی جنابعالی،  فرصت  كافی  برای طرح  و  بحث مطالبی اساسی  كه  داریم  به  دست  نمی‌آید، ناچار چیزهائی كه تذكرش را وظیفه تشخیص میدهم تحت عنوان«النصیحة لائمه  المؤمنین» در  این نامه  بنویسم، خواهش  میكنم توجه  فرمایید ودرملاقات بعدی جواب لطف كنید:
...........
4ـ ما جایزنمی‌دانیم  كه  میدان را برای حریف خالی بگذاریم ومثل  بعضی از همراهان سابق، قیافه بی‌طرف بگیریم ...  به خاطر حفاظت  از  خط اسلامی انقلاب در صحنه می‌مانیم  وازمشكلات، مخالفت‌ها و تهمت‌ها نمی‌هراسیم. به صلاحیت رهبری  جنابعالی ایمان داریم ولی تحمل ابهام در نظررهبر برایمان  مشكل است....
 احتمال این كه  این  ابهام  در رابطه با خطوط   سیاسی و فكری جاری  و خطی  كه در ارتش تعقیب می شود، آثار  نامطلوبی در  تاریخ  انقلابمان بگذارد...
  قبل از انتخابات ریاست جمهوری به  شماعرض كردیم  كه بینش آقای بنی صدرمخالف بینش اسلام فقاهتی است كه  ما برای اجرای آن تلاش می‌كنیم واكنون هم  برهمان نظر هستیم وشما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و كاری دستش نیست، امروزملاحظه می‌فرمائید كه چگونه دركاركابینه و...»
همچنین در22 اسفند 1359، یعنی کم تراز یک ماه بعدازآن، سیدمحمدبهشتی رهبر حزب جمهوری اسلامی، به نوبه خود، نامه ای به خمینی می نویسد که اهم آن مرتبط با این نوشته، به این قراراست:
 «استاد و رهبر بزرگوار،السلام علیكم و رحمةﷲ  و بركاته
 سنگینی وظیفه،  فرزندتان را بر آن داشت كه این نامه را به حضورتان بنویسد و حقایقی را به عرضتان برساند.
 دوگانگی موجود میان مدیران كشوربیش از آن كه جنبه شخصی داشته باشد به اختلاف دو بینش مربوط  میشود.
 یك بینش معتقد وملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی كه درعین  زنده  بودن وپویا بودن، باید سخت ملتزم به  وحی و تعبد در برابر كتاب و سنت باشد.  ......
 بینش اول به نظام وشیوه‌ای  برای زندگی امت ما معتقد است، كه در عین گشودن راه  به  سوی همه  نوع پیشرفت  و ترقی  مانع  حل شدن مسلمانها در دستاوردهای شرق یا غرب  باشد...
امام بزرگوار به حكم وظیفه عمومی النصیحة لائمه المسلمین عرض میكنم:
........
2ـ دنباله زنجیروارتوطئه‌های غرب وشرق كه متأسفانه خود راپشت سر رئیس جمهور پنهان كرده‌اند بیش از پیش نمایان است.
.......
10ـ با همه  این احوال چندی است كه این اندیشه دراین فرزندتان و برخی  برادران دیگر،  قوت گرفته كه اگر اداره  جمهوری  اسلامی به وسیله  صاحبان  بینش دوم را دراین مقطع اصلح می‌دانید ما به همان كارهای طلبگی خویش بپردازیم و بیش ازاین  شاهد تلف شدن نیروها درجریان این دوگانگی فرساینده نباشیم. این بود خلاصه‌ ای ازآن چه لازم  میدانستم با آن پدر بزرگوار و رهبرعزیزدر میان بگذارم  تا مثل همیشه با تصمیم  پیامبرگونه تان راه را برای  ما و همه  مردم مشخص  كنید.  دعایم این  است   كه خدایا  امام  عزیزمان را در این  تصمیم  گیری دشوار یار و رهنما باش .  سیدمحمدحسین بهشتی».
کودتای خرداد 1360، به نظر می رسد از جهات مختلف مهم تر از کودتای 28 مرداد و حتا انقلاب 57 بود. مهم تر بود زیرا اثرات مخربش بر طبیعت ساختار اجتماعی به این سادگی ها قابل ترمیم نیستند. اهم آنها اما یکی این بود که کودتا این بار، باروشنی تمام بر ضد مردم و رای آنها بود. مردمی که در اولین انتخابات کشور با درصدی بالا وکم سابقه در دمکراسی ها، رای خود را با هرانگیزه و پشتوانه ای، نه تنها به یک شخص، بلکه به یک روش و یک منش دادند. یک سال و اندی پس از آن، جریانی با نفوذ در انقلاب مردم، با پشتوانه اسلحه به مردم نه گفت وآنان را ازدردست داشتن سرنوشت خود محروم گرداند. اهمیت دیگر این کودتا دراین بود که حاصل یک اجماع فعالان سیاسی مستبد، فاسد، ووابسته بود. سلطه گران خارجی، باوجود فراهم کردن زمینۀ کنار زدن مردم توسط ایادیشان، دخالت مستقیم درآن نداشتند ومی توان ادعا کرد که کودتائی داخلی بود. کثیری از فعالان سیاسی که تا هم اکنون برحاکمیت مشغولند (اصلاح طلبان و اصولگرایان امروزی) عملگان کودتا بودند که سکوت اغلب گروه ها و احزاب را تأییدی بر خیات خود به مردم تلقی می کردند تا باخیالی آسوده حقوق مردم را نادیده  بگیرند و لگد کوب نمایند. البته گروه های اخیر، تقاص سکوت خود را پس دادند. بااین وجود، دریک مورد هنوز این گروه ها با جلاد خود، همکاری را همچنان ادامه می دهند و آن یک مورد، سانسورکردن کودتای خرداد 60 می باشد که خود، در آن نقش داشتند.
پس از هرکودتائی نه تنها سانسور، بلکه دگرگونی حقیقت ازابزارهای اصلی کودتا چیان بوده و هست. سانسور خط تمیز بین دمکراسی و استبداد می باشد. بنابراین می توان دریافت کسانی که کودتای انجام شده برضد حاکمیت مردم را سانسورمی کنند و ادعای دمکراسی هم دارند، بدون شک دروغ می گویند و درگفتار خود صادق نیستند. این همکاری نانوشته را می توان به روشنی بین حاکمیت ولایت فقیه و رسانه های وابسته به سلطه گران و خبرنگاران و تحلیلگرانی که درآن رسانه ها فعال هستند و همچنین اغلب کنشگران، دررابطه با سانسور کودتا مشاهده کرد. بخشی با وصل کردن 22 بهمن 57 به خرداد 60 در یکی کردن انقلاب وحاکمیت ولایت فقیه قصد تصفیه حساب باانقلاب را دارند و غافلند که آب به آسیاب استبداد می ریزند، و بخشی با یکی کردن آن، از خیانت خود به مردم تبرا می جویند وحاکمیت فعلی را نتیجۀ طبیعی انقلاب جلوه می دهند. گوئی بین 22 بهمن 57 و 30 خرداد 60 هیچ اتفاقی درکشور رخ نداده است. البته برای خالی نبودن عریضه، گاهی نام بازرگان برده می شود. هدف هردو کودتاچیان دورۀ مصدق و دورۀ انقلاب، همراه وهم گام با سطلۀ خارجی، دور نگه داشتن ایران از استقرار دمکراسی و دخالت مردم درسرنوشت خود می باشد. هردو دسته، مردم را به انتخاب میان بد و بدتر تشویق کرده ومی کنند در حالیکه علیه خوب، کودتا کردند تا وجود خوب را در دید مردم ناممکن جلوه دهند. رسما اعلام می کنند که حاکمیت از بد و بدتر تشکیل شده و مردم را به دنبال بد وبدتر روانه و در جبر انتخاب بین این دو زندانی می کنند، گوئی چیزی به نام خوب وجود ندارد وکشور را گرفتار بدی ها گردانده اند به نحوی که بد در ذهن مردم دربرابر بدتر "خوب " جلوه می کند و چاره ای غیر ازاین درافق سیاسی نمی بینند. چه مستبدینی که بر اریکۀ قدرت نشسته اند وچه کسانی که به امید فرصتی هستند تا جای آنها را پرکنند، برای سانسور جریان استقلال و آزادی یک جبهه مشترک تشکیل داده اند، غافلند از اینکه جریان استقلال وآزادی یک حزب سیاسی نیست، بلکه سخنگویان مردمی هستند که در قرن گذشته همواره در جوشش و خروش بوده وهمواره خواهند بود. جریان استقلال و آزادی، جریان ملت است و به همین دلیل نمی تواند رفتنی باشد.


۱۳۹۹ خرداد ۱۷, شنبه

مکانیزم خودتخریبی و دوام حاکمیت ولایت فقیه



می گویند انسان حقوق وکراماتی دارد که از ابتدای تولدش، با او به این جهان می آیند. این کرامات کجا می روند تا پدری قادر شود سر فرزند خود را ازتن او جدا کند؟ این راز در کجا نهفته است؟ و چگونه این کرامات دروجدان انسان پنهان می شوند؟
باید بدانیم که انسان، خود خالق است. انسان توانائی خلق چیزهائی را دارد که نه در ذات خودش ونه درهستی وجود ندارند از جمله، هوای انواع قدرت، و خشونت می باشند. انسان باورنرمی دارد که می توان آن را به هرشکلی درآورد. قدرتمداران و شیادان دربین انسان ها به دنبال همین باور هستند تا آن را به شکلی که خودشان می خواهند درآورند. اهمیت باوردراین است که اقشار و طبقات اجتماعی که جامعه شناسان و فلاسفه جامعه را با آن تقسیم می کنند، درآن تأثیری ندارد ودرهمۀ آن طبقات مشترک است. بنابراین، هرگاه باوری بر جامعه ای تسلط پیداکند، تمامی طبقات آن جامعه را دربر می گیرد. درنتیجه، اختلافات طبقاتی تحت سلطۀ یک باورهمگانی، وحتا به نام آن، می تواند رشد کند وبرپایۀ آن باور توجیه گردد. جهان سرمایه، برپایۀ تسلط برباورها به وسیلۀ رسانه های جمعی توانسته است دوام بیاورد وبرخود بیفزاید. عملکردی که درکشورمان شاهدآنیم، نوعی دیگر از سلطه بر باورمردم است. روحانیان و جادوگران را می توان در میان دستۀ شیادان جا داد. این قشر ازجامعه ابتدا باید کرامات خودشان را نادیده بگیرند تا بتوانند دیگران را فریب دهند. اما در میان روحانیان کسانی هم بوده اند که به کرامات انسان واقف بودند و انسان های برجسته ای ازمیان آنان سربلند کرده اند که درطول تاریخ، تحت سانسورروحانیت مسلط قرارگرفتند. تسلط این روحانیت مسلط، مرهون بخشی ازاقشارتأثیرگذارجامعه نظیر بازاریان، نویسندگان، شاعران، متعصبینی که به نوبۀ خود از دستاوردهای روحانیت هستند و...می باشد که یک جریان یاجبهه را تشکیل می دهد. این جبهه اغلب برای فراهم آوردن زمینۀ تسلط خود برجامعه، مردم را باخرافات، واشاعۀ باورهای مخرب انسانیت، درجهل نگه می دارند. برای نمونه، به نظر می رسد قضیۀ عاشورا نمونه ای روشن باشد تا مارا به عمق فاجعه آگاه سازد. حسین ابن علی برای نشان دادن اهمیت آزادی (برای آگاهی کسانی که اطلاع ندارند، اودرآن حادثه خطاب به مردمی که ازترس نیروهای حاکم وقت صحنۀ مبارزه را ترک می کردند، جملۀ ای ماندنی را برزبان آورد وگفت: اگر دین ندارید آزاده باشید. و بااین جمله، فلسفۀ مقاومت خود را ثبت نمود) وارزش آن نسبت به حیات انسان، درسی را برای انسانیت درسراسرتاریخ به ثبت رساند. روحانیان ما اما، ازآن درس آزادگی، درس خشونت وتحقیرانسانیت را به جامعه تحمیل کرده و می کنند. گریه وزاری، زنجیر وقمه و جاری شدن خون ودرگل غلطیدن، برسر زدن و... نه برای حسین است، که به هدف تحقیرانسانیت انجام می گیرند. تحقیر انسانیت دربرابر قدرت. پیام آن این است که ای یزید، دربرابر قدرت تو کاری غیر از تخریب خود ازما بر نمی آید. دراین میان، پیامی که حسین برای آن شهیدشد، یعنی آزادی، درانسان تخریب شده ای که کرامت خودرا ازدست داده، چه جائی می تواند داشته باشد؟ اما این درس روحانیت شروع قضیه است، ادامۀ آن را جامعه ای که کرامت انسانی درآن تخریب شده است راخود برعهده می گیرد. سلسله مراتب روحانیت، پادوها و مداحان و قدرتمداران و مفسدین که خودشان انسان های تخریب شده هستند، پس از آلوده شدن جامعه، مدیریت تخریب را به مردم واگذار کرده باوربه جهل عمومی وخودتخریبی روش عمومی می گردد. این خودتخریبی عارضه ای روانی است که همواره با سکوت وپشتیبانی روحانیت مسلط درحال گسترش است. عارضۀ خودتخریبی انسان را دوبخش می کند، یک بخش، انسان تخریب شدۀ غریبه باانسانیت، وبخش دیگر ذات اوست. هرگاه بخش غیرانسانی او ناظروحاکم براوگردد، عارضه به مرحلۀ خطرناک می رسد. به دلیل این که هدف روحانیت مسلط، جامعه است و نه فرد، چنین جامعه ای بدون کم ترین توجه به کرامات وحقوق انسان عمل می کند. ازاین به بعد، دیگرانسان در جامعۀ آلوده محتاج روحانیت نمی شود وخودش دست به خودتخریبی می زند تا آنجا که فرد خود را ملزم می بیند برای ارضای جامعۀ تخریب شده، سر فرزند خویش را ازبدنش جداکند. این تخریبِ جمعیِ ارزشِ انسانیت وکرامات اوست که به نام دین صورت گرفته و می گیرد، وعلت اصلی همه گیر شدن انواع خشونت وفساد گشته که حاکمیت و روحانیت برای سلطه برجامعه  به آن نیازدارند. به نظرنمی رسد برای اثبات وجود عوارض نهادینه شدۀاجتماعی محتاج اثبات باشیم. انواع خشونت ها واعتیاد، فساد وطلاق و دزدی و اختلاس و کلاهبرداری و... برعموم هویدا و تبدیل به زندگی روزمرۀ مردم شده است. خوشبختانه حاکمیتی که با روحانیت عجین ویکی می باشد کاربازسازی جامعه را برمردم آسان گردانیده است. به بیان دیگر، سرچشمۀ فرهنگ تخریب و خودتخریبی دریک مجموعۀ قدرت و سیاست و روحانیت خلاصه می شود. مجموعه ای که متکی بر دینی ساختگی به نام "اسلام فقاهتی" می باشد. عارضه وعامل آن یکی است، بنابراین درمان آن هم آسان تر قابل دستیابی می باشد. این عارضۀ اجتماعی وفردی امری نیست که بتوان دریک متن کوتاه مورد بررسی قرار داد ومحتاج بررسی دقیقی است که دراینجا نمی گنجد. اما این متن فشرده به هدف اعلام وبازگوئی و یادآوری موقعیتی است که درآن قرار داریم تا دریک جمله راه حلی برای این معضل پیشنهاد شود. وشاید بد نباشد برای تلطیف وارائۀ روشن ترموضوع اززبان مرحوم مشیری بشنویم:
گفت دانایى که گرگى خیره سر            هست پنهان در نهان (1)هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ         روز و شب مابین این انسان و گرگ
زورِ بازو چاره این گرگ نیست           صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش             سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر               مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک        رفته رفته مى‌شود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مى‌کند              خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست      گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر           واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر       ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مى‌درند            گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند       گرگها فرمان روایى مى‌کنند
این ستمکاران که با هم همرهند          گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب            با که باید گفت این حال عجیب
(1)    دراصل مشیری از واژۀ "نهاد" استفاده کرده است. با مرحوم مشیری موافق نیستم که گرگ در نهاد هرانسانی باشد. همانطور که دربالا اشاره رفت، این گرگ ساختۀ خودانسان است که در پی تخریب خود، تولد می یابد وزندگی را دچار خسران می کندونمی تواند درنهاد او باشد، به این دلیل باپوزش از شاعرگرانمایه، نهاد را با نهان عوض کردم.
متخصصانی که درموردعوارض اجتماعی حاصل تخریب و خودتخریبی اجتماعی (آلمان زمان جنگ و بعضی کشورهای آفریقائی) کارکرده اند، به جزآلمان، با موانعی جدی روبروبوده و هستند. باموارد زیادی، از جمله: دین، روانشناختی، قومیت، باورها، اثرات ناشی از زیر سلطه بودن و... مواجه شدند که هرکدام پیچیدگی خاص خودشان رادارند. مورد کشورما به نظر نمی رسد به پیچیدگی کشورهای آفریقائی باشد. مورد آلمان رامی توان با شباهت به کشورمان تلقی کرد. آلمان هم یک مورد عمومی نژادپرستی داشت که به سرعت ترمیم شد وجامعه به حالت طبیعی خود بازگشت. عارضه ای بود که دخالت خارجی وسرمایه داری داخلی باعملکرد خود برآن جامعه تحمیل کرده بود وجامعه را تخریب کرده بود. به نظر می رسد کشورماهم دچار یک چنین عارضه ای شده باشد. عارضه ای به نام اسلام فقاهتی، ویروسی که هم "اسلام" را آلوده کرده است وهم انسان را. مبارزه بااین ویروس کاری ناشدنی است اگر ما به اندازۀ لازم کنشگر مستقل وآزاد نداشته باشیم. و آسان و شدنی است، درصورتی که کنشگران ما ازهر جبهه و جریانی که باشند، خودشان را مستقل وآزاد کنند تا تعصبات فکری وگروهی خود را رها کنند و به جد به فکر تحول ودگرگونی فرهنگ جامعه باشند. طرفداران اسلام فقاهتی و ضددین ها درکشورما در یک جبهه قرار دارند وعامل اصلی استمرارحاکمیت ولایت فقیه هستند. بااین توضیح که هردو جریان دریکی بودن اسلام با حاکمیت توافق دارند، اما یکی درپی تحکیم وتداوم حاکمیت خودش است ودیگری در پی تخریب دینی که معلوم نیست درکجای این جهان قراردارد وتخریب آن چه دردی رادوا می کند، می کوشد.
اگر نخواهیم بگوئیم نتیجۀ چندین قرنی عملکرد روحانیت، اقلا می توان این پرسش را از نتیجۀ چهل سالۀ حاکمیت این قشر برکشور طرح نمود که آیا دروغ، تهمت، ظلم، چپاول بیت المال، اختلاس، انواع تجاوزات به حقوق، و... هدف اسلام فقاهتی بوده است که به نتیجۀ مطلوبش رسیده؟ واین پرسش را از مردم کرد که آیا شما از دین همین ها را انتظار داشته و دارید؟ وپرسشی از کسانی که به نام تصفیه حساب بادین می گویند وتبلیغ می کنند که اسلام همان است که آخوندها می گویند، آیا فکر کرده اند که آب به آسیاب آنها می ریزند؟ وکردار شریک دزد و رفیق قافله را دارند؟ وکسانی که به نام دمکراسی دغدغه شان رسیدن به قدرت است، فکر کرده اند وقتی به قدرت دست یابند، با جامعۀ تخریب شده ای روبرو می شوند که برای حکومت کردن و دوام آوردن چاره ای جز هم رنگ شدن با آن نخواهند داشت؟
راه حل چیست؟ همانطور که دربالا اشاره شد، متحول کردن جامعه کاری دشواربه نظرنمی رسد. کافی است کنشگران ما، خواه باورمند به دین، یاکسانی که به دینی باورندارند، مردم راآگاه سازند این اسلامی که برکشورحاکم است، اسلام نیست و دینی ساخته و پرداخته به دست انسان هائی بوده که درهشت، نه، قرن پیش می زیسته اند ودراثرمرور زمان به باورما درآمده اند. و دین چیزی جز حقوق وکرامات انسان نیست ونباید باشد. اگر کنشگران ما به این صرافت افتادند، امید به تحول واقعیت پیدا خواهد کرد، اگر نیفتادند، راه دیگری درتصور نمی گنجد. باتعویض ده ها هزارنفر از کارگزاران این نظام هم موفق نخواهیم شد عوارض خودتخریبی که یکی ازآنها استبداد است را ازمیان برداریم.