این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۴۰۱ آذر ۱, سه‌شنبه

نیم نگاهی به جنبش های اعتراضی اخیر

 


اعتراض های بر حق بخشی از مردم و حاشیه های به وجود آمدۀ آن را می توان از چندین جنبه مورد نگرش قرار داد. ابتدا باید به این امر مهم توجه کرد که این اعتراضات، یک شبه سر بر نیآوردند، بلکه از ابتدای انقلاب که استبداد آن را در نطفه منجمد کرد، همچنان به صورت مستمر ادامه داشته که اکنون دامنۀ وسیع تری به خود گرفته است. حاکمیت باید به این امر واقف شود که اهداف آن انقلاب بزرگ در وجدان انسانیت قرار دارند، به خصوص که در ناخودآگاه ایرانیان به دلائل تاریخی نهفته است، همچنان که در ابتدای شروع این اعتراضات دیدیم، اساس آنها همان شعار انقلاب، یعنی استقلال و آزادی بود. و تا انسانیت و ایران وجود دارند، این اصول در نفس ایرانی همچنان زنده هستند. اما در پی آن اعتراضات و بدون درنگ، جریانات ضد انقلاب وابسته در خارج کشور و اربابان آنها، میوه چینی را از این اعتراضات انقلابی و بر حق شروع کردند تا آن را به حاشیه برانند. زمانی که سلطه گران خارجی متوجه شدند چیدن میوه از ادامۀ انقلاب ممکن نیست، حملات را بر ایران افزودند و به نام مخالفت با استبداد حاکم، پروندۀ ایران را به شورای امنیت بردند، به دنبال آن، اروپا به دلیل وجود پهباد های ایرانی در جنگ اوکراین به یاد حقوق بشر افتاد و تهدید به تحریم شروع شد. از آن سو جان بولتن در بی بی سی، با ادعای اینکه گروهی از کردها در خاک عراق مشغول تمرینات نظامی هستند، ایران را به جنگ مسلحانه تهدید کرد که نشانه هائی از نقشه های شومی دارند که جریانی از سلطۀ سرمایه آرزو دارد برای ایران تدارک ببیند. برای عملی کردن این هدف خیالی، رسانه های فارسی زبان وابسته به این سلطه گران، وطن دوستی ایرانیان را هدف قرار داده و می کوشند تا نظام  استبدادی برخاسته از کودتا را نتیجۀ انقلاب جلوه داده، برنامه خود را در یکی نشان دادن این حاکمیت با "ایران" تدوین کردند. برای مثال، در فرصت مسابقات فوتبال، به مردم الغاء می کنند که برد و باخت ایران در این مسابقات برای مردم اهمیتی ندارد و "تیم ملی ایران" را تیم رژیم قلمداد می کنند. و غافل اند از اینکه وطن دوستی ایرانیان از قرن ها پیش در ناخودآگاه مردم نهفته است و با یکی دو تا فریب خورده و یا خائن به وطن از بین نمی رود. باید به این سلطه گران گفت: ای مگس عرصۀ سیمرغ نه جولانگه توست، عرض خود می بری و زحمت ما می داری.


 اما این حاشیه ها اثری مستقیم و سلطه گرانه بر خواست های به حق معترضان وارد آوردند که جفای بزرگی بر جنبش بر جای گذاشت. این حاشیه ها را می توان به دو دسته داخلی و خارجی تقسیم کرد. بخش داخلی آن عمدتا در درون نظام قرار دارد که دنبالۀ برخوردهای بین جناح ها برای شراکت در قدرت است که میتوان هدف نهائی را از یک طرف دستیابی دست های کوتاه شده به منابع مالی ملی و  از سوی دیگر، در تغییر در روابط خارجی خلاصه کرد. با این حال، تمامی این جناح های ضد انقلاب داخلی، در سرکوب و به انحراف بردن اعتراضاتی که تداوم انقلاب هستند، توافق دارند. اعمال این خشونت ها، که همچنین از بیرون نظام هم صورت گرفته و می گیرند، خطر زیادی برای موجودیت نظام ایجاد نمی کنند، اما حاکمیت از آنها برای سرکوب معترضان واقعی، یعنی انقلابی، استفاده می کند.

بخش خارجی آن که سلطه گران و جریانات مختلف سیاسی وابسته به آنها را در بر می گیرد، در یک سو، و جریانات غیر وابسته را می توان در سوی دیگر قرار داد. از فردای جان باختن مهسا امینی، به طرز عجیبی رسانه های فارسی زبان وابسته به سلطه گران، یکجا و یک صدا چنان شروع به پخش برنامه هائی هماهنگ کردند که گوئی از یک کارگردانی واحد بیرون می آیند! بررسی آن فرصتی دیگر می طلبد. جریانات وابسته هم به صورتی ناگهانی با وجود خصومت بین آنها، یکی شدند و حضور تمامی آنها در کنار یکدیگر با پرچم های متخاصم، حیرت هر بینندۀ ریز بین را بر می انگیخت. نیک که نظر کنیم، فقط یک امر بین آنها مشترک بوده و هست، و آن مزدوری و فرمان بری از یک منبع واحد است. و آن منبع واحد است که توانسته بود در اقل فرصت همۀ آن وابستگان را گرد هم آورد. حاصل آن، بی محلی معترضان واقعی داخل و عامۀ مردم بود. آنها با وجود به کار گیری تمامی نیروهای داخلی خود، نتوانستند صف خود را با مردم یکی کرده تا به اهداف شوم خود برسند، همچنان که در انقلاب بزرگ مردم در سال 57 رسیدند و کشور  را با ایجاد جنگ و کودتا به استبدادی دیگر سپردند. از ابتدای جنبش تلاش کردند با انواع حیل، از جمله اختراع وجوب "دفاع مشروع" برای اعتراضات مسالمت آمیز، خشونت را به آن تزریق کنند. در این اجتماعات شاهد بودیم که شعارهای وارداتی نظیر نه غزه نه لبنان، و استبداد وابسته پسند نظیر رضاشاه روحت شاد، شنیده نمی شدند. اما موفق شدند با به راه انداختن جنجال، ابهامی به وجود آورند تا جریانات غیر وابسته، جمهوری خواه و دمکرات و خشونت پرهیز را به حاشیه برانند. موفق شدند نظام استبدادی را در برابر اپوزیسیون استبدادی قرار دهند تا بگویند استبداد در ایران بدیل ندارد.

با تأسف زیاد، جریانات غیر وابسته و مستقل سهم بزرگی را در به وجود آمدن این ابهام با شرکت در آن اجتماعات به خود اختصاص دادند. با شرکت در تظاهرات فرمایشی سلطه گران و باز پخش اخبار راست و دروغ و تحلیل های غیر مستقل از رویدادها، یک هماهنگی با آنها را به نمایش گذاشتند و جریانات ملی را از دید عموم سانسور کردند. اعتراضاتی که داشت شکل می گرفت، در ابهام و در غیبت جریانات واقعی انقلاب به دلیل نبود چشم انداز جانشینی مورد اعتماد مردم در نیمۀ راه رها شد. اکنون در وسط میدان چیزی جز حضور ضد انقلاب داخلی و خارجی به چشم نمی خورد. دخترانی که با شهامت روسری خود را در وسط خیابان به آتش کشیدند، به فراموشی سپرده شده اند. چگونه باید انتظار داشت مردم پا در این منجلاب ضد استقلال و آزادی بگذارند و کشور را بار دیگر به دست دسته ای دیگر از تفنگ به دستان بسپارند؟  مسئولیت جریانات پراکندۀ در خط استقلال و آزادی برای به دست آوردن اعتماد مردم بسیار سنگین است. این جریانات باید به صورتی شفاف صف خود را از ضد انقلاب جدا ساخته و به یاد بیاورند که در اولین انتخابات ریاست جمهوری، بیش از نود درصد مردم به آنها رأی دادند و نفر اول و دوم از میان این جریان بود. جنجال هائی را که رسانه های سلطه گران به راه می اندازند عمری کوتاه دارند و زود گذر هستند، نباید فریب آنها را خورد. آنچه که ماندگار است، وجدان ملی است که مردم ما طی قرون ثابت کرده اند همان استقلال و آزادی است.   تحول در ایران دو بعد موازی دارد. یکی مخالفت با استبداد و افشای فساد، یکی آماده سازی جامعه برای زیست در دمکراسی. آماده سازی جامعه محتاج به اعتماد جامعه به جریانی دارد که خود، دمکراسی را به عمل در آورده باشد.

۱۴۰۱ مهر ۹, شنبه

چه کسانی به نظام حاکم یاری می رسانند؟

 



از شروع انقلاب زمان زیادی نمی گذرد. انقلاب طی چهل و چهار سال، زندگی کودکی خود را با مشقت تمام در جنگ و دست و پنجه نرم کردن با ضد انقلاب گذرانده است. این انقلاب که به هدف دستیابی به استقلال و آزادی اجتماعی صورت گرفت تا زمینه را برای مستقل و آزاد شدن انسان فراهم گرداند، دشمنان زیادی در داخل و خارج از کشور داشت و دارد. طبیعی است که حرکت های فردی و اجتماعی که از ابتدای انقلاب برای پاسداری از آن صورت گرفته و می گیرند، همگی در راستای به ثمر رساندن آن بوده و می باشند و  خواهند بود. این امر نشان می دهد، انقلابی که به هدف بزرگداشت کرامت انسان به وقوع می پیوندد مردنی نیست و همواره به سوی آن هدف والا در حرکت می باشد.

گفتیم که این انقلاب دشمنان زیادی دارد، اما این دشمنان چه کسانی هستند و چرا با کرامت انسان سر ناسازگاری دارند؟ به این دلیل ساده که استقلال و آزادی دشمن سلطه گری و سلطه گر، دشمن استقلال و آزادی است. زیرا سلطه گر نمی تواند بر انسان مستقل و آزاد سلطه جوید، و انسان مستقل و آزاد نه سلطه گری می کند و نه زیر سلطه می رود. از فردای سقوط رژیم سابق، سلطه گران داخلی و خارجی، به دنبال قدرت، با یاری یکدیگر به مصاف انقلاب رفتند. جهت اطلاع جوانان یادآوری می کنم که حتا قبل از سقوط رژیم، با دولت آمریکا توافق شد که ابوالحسن بنی صدر در دولت انقلاب نقشی نداشته باشد. بنا بر اسناد  سفارت آمریکا منتشر شده توسط ویکی لیکس، در تماس و گفتگو های نهضت آزادی با استمپل رئیس دایره سیاسی سفارت آمریکا درباره استراتژی و نحوه تشکیل هیئت وزراء در دولت انقلاب، به آمریکا اطمینان داده می شود که بنی صدر بنا بر مواضعی که اتخاذ کرده است وزیر نخواهد شد و بعد هم رهبر انقلاب وی را به پاریس خواهد فرستاد*. اما مردم با شعور ما در انتخابات ریاست جمهوری با رای قاطع او را به ریاست جمهوری بر گزیدند. نتیجۀ آن، و به هدف جلوگیری از استقرار دمکراسی، وادار کردن صدام حسین به حمله به کشورمان شد که در آن، آقای خمینی اعلام کرد "جنگ نعمت است". آری جنگ نعمتی بود تا سلطه گر خارجی با همیاری سلطه گر داخلی استبداد را بازسازی کنند تا هریک به مطامع خود برسند. از آن زمان، علیرغم قطع روابط کلاسیک سلطه گر-زیر سلطه که بین دو دولت آمریکا و ایران در رژیم سابق وجود داشت، این همیاری در طول نظام جدید ادامه داشته است.

مشاهده کردن این همیاری در تمامی جنبش های مقطعی کار پیچیده ای نیست. در جنبش اخیر که به بهانۀ جان باختن دختر جوانی که با دخالت نیروهای انتظامی صورت گرفت، عده ای از مردم تحت ستم به خیابان ها آمدند و اعتراضات جمعی خود را به تجاوزات به حقوق انسان به نمایش گذاشتند. این اعتراضات محدود اما انقلابی به ناگهان رنگی دیگر به خود گرفتند تا در چشم مردم، آنها را به ضدانقلاب متصل نماید. رسانه های بیگانه و وابسته به سلطه گران اجنبی ضدانقلاب ایران، کار سرکوب را برای همیاری با سلطه گر داخلی هموار کردند. حق طلبی مردم را در برانگیختن احساسات آنها و انتقام جوئی خلاصه کردند و از مسیر انقلاب منحرف ساختند. از یک سو مردم انقلابی را از صحنه خارج کرده و از سوی دیگر دستگیری و خنثی کردن تعداد کمی که در اعتراضات شرکت کرده و مانده اند را آسان گرداندند. در این رسانه ها، ضد انقلاب های شناخته شده نظیر وابستگان به رژیم سابق و گروه های تجزیه طلب را در رسانه های خود تبلیغ می کنند تا شکی برای کسی بر جای نگذارند که هدف معترضان ضدیت با انقلاب می باشد و مردم را از کمترین حرکت انقلابی باز دارند.

از زمان فوت اولین منتخب مردم که اکنون به سالگرد آن رسیده ایم و ضایعه ای جبران ناپذیر برای کشور به حساب می آید، برگ تازه ای از دخالت های سلطه گران بر کشورمان گشوده شد. در طول حیات آقای بنی صدر سخنی از وجوب رهبری برای جنبش نمی کردند، امروز اما وجود یک رهبر را برای اعتراضات لازم ارزیابی می کنند. سرمایه گذاری های تبلیغاتی بر روی بازماندگان رژیم سابق شدت گرفته و در صدد القاء کردن به مردم هستند که دو راه بیش برای کشور باقی نمانده است، یا ساختن با همین نظام و یا بازگشت به نظام پیشین. این سیاست که تماما در راستای سلطه گری و بر ضد انقلاب می باشد، قطعا به سود حاکمیت مستقر است و بر بستر همان سلطه گری که سلطه گران اجنبی آن را به استقرار دمکراسی در ایران ترجیح می دهند می باشد. اما انقلاب همچنان زنده و به حیات خود ادامه می دهد و خواهد داد زیرا همانطور که در بالا گفته شد، انقلابی که به هدف محترم شمردن کرامات انسان و حق های اوست، تا انسان هست، ادامه دارد.

* https://enghelabe-eslami.com/index.php/component/content/article/21-didgagha/tarikhi/27248-2017-12-31-20-24-20.html?Itemid=0

۱۴۰۱ شهریور ۲۳, چهارشنبه

دشمن اصلی دمکراسی


 

از دیرباز جوامع انسانی گرفتار انواع استبداد ها بوده اند. امروزه، در جوامعی که مسیر دمکراسی را پیموده اند، هنوز دمکراسی یک کالای لوکس تلقی می شود که هر گاه "منافع" حکم کنند، به راحتی این راه پیموده را به فراموشی می سپارند. در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دیدیم که با ریاست جمهوری ترامپ چگونه این دمکراسی دیرپا در پرتگاه استبداد قرار گرفت. آیا می توان از دمکراسی با زور اسلحه پاسداری کرد؟ مسلما جواب آن منفی است زیرا با خود نظریۀ دمکراسی در تضاد قرار می گیرد. زیرا در سایۀ زور، دمکراسی رنگ می بازد و رفته، رفته، استبداد توجیه پیدا می کند و قانونی می شود. درست آنچه که در پی انقلاب ها در کشورمان رخ دادند و به بهانه پاسداری از انقلاب (استقلال و آزادی) استبداد بازسازی شد. برای مراقبت از دمکراسی چه باید کرد؟ 

آنچه به کشور ما مربوط می شود، می گویند مسبب استبداد سه عامل بزرگ مالکی، سلطنت و نهاد روحانیت بوده است. دو عامل اول را از میان برداشته ایم، اگر دست نهاد دینی را هم از حاکمیت کوتاه کنیم، به دمکراسی خواهیم رسید. چنانچه جامعه را از جمع شدن افراد بدانیم، اساس جامعه می شود فرد، انسان. در این حالت، مسبب استبداد در انسان را می توان سلطۀ یک عامل خارجی ( بزرگ مالکی، سلطنت و نهاد روحانیت) بر او دانست. اما چگونه یک عامل خارجی می تواند بر انسان سلطه جوید؟  از یک سو، می دانیم انسان موجودی خردمند و در عین حال خالق است که توهّمات و خیالات و تصورات، مخلوقات خاص او هستند. از دیگر سو، می دانیم خرد و خرد ورزی، نمی تواند با استبداد سازگاری داشته باشد زیرا استبداد نا حق است و با ذات و فطرت انسان که حق است نا سازگاری دارد. در نتیجه، هر گاه ذهن (بخشی از دستگاه روان) انسان که خالق ناحق می باشد، بر خرد یا قوۀ تعقل او سلطه جوید، انسان را از کراماتی که ذاتی اوست محروم می کند. مهم ترین این کرامات، استقلال و آزادی هستند که هرگاه انسان خود را از آنها محروم گرداند، وارد سامانۀ سلطه گری می شود، یا سلطه گر می شود و یا به زیر سلطه می رود. بنابراین، ریشۀ استبداد انسان است به ترتیبی که نه تنها آن سه عامل یا سه نهاد، سبب ساز استبداد نیستند، بلکه خود آنها مخلوقات انسانهایی هستند که در زیر سلطۀ ذهنیت خویش اسیر می باشند. و تا زمانی این انسان خود را از اسارت ذهنیت خود رها نسازد، پس از رهائی از نهاد روحانیت، نهاد دیگری خواهد ساخت تا به استمرار استبداد حیات بخشد. اهمیت استقلال و تأکید قرآن بر آن از این حیث است.

نظریه هابرماس فیلسوف آلمانی که در ابتدا فیلسوفی دین ستیز بود، در اواخر سال های 1990 یک تکامل محسوس میجوید. پس از دوری از ضدیت با دین، رفته، رفته وجود آن را در جامعه بدون زیان ارزیابی می کند و این‌ بار، نوبت به کتاب‌ هائی چون "آینده طبیعت انسانی" یا " طبیعت گرائی و دین" (1) می‌ شود. هابرماس دیگر شک ندارد از این‌ که باید از« حضور دین در عرصه عمومی» دفاع کند. او تاکید می‌ کند که نقش دین محکوم به زندانی شدن در چهار دیواری فضای خصوصی نیست، بلکه باید در عرصه عمومی جامعه نیز حاضر باشد و جامعه را به اخلاق بخواند. به  شهود های اخلاقی بخواند که فرآورده متون دینی پایه و سنت دینی ‌است. این سومین دوره از تفکر هابرماسی حرکت به سوی یک « جامعه پسا سکولار» و زمینه سازی برای  نقش دادن به دین در مدیریت افقی جامعه می‌‌‌باشد. اگر دین را همان "اخلاق" یا ارزش های انسانی بدانیم، نقش انسان سازی در استقرار و استمرار دمکراسی اساسی تلقی می شود.

   در حالی که این فیلسوف آلمانی دین را برای استمرار یک جامعه سکولار لیبرال لازم می داند، چگونه می‌‌شود در کشور ما، این دین، مبتکر برقراری و استمرار استبداد می گردد؟ به طور قطع می‌‌‌توان گفت که دلیل اصلی آن، یکی دانستن دین با نهاد دینی یا روحانیت و دخالت این نهاد در دولت، یا حاکمیت روحانیان می‌‌‌باشد. در این شکی نیست که استقرار نظام ولایت فقیه اشتباهی کلان از سوی اکثر قاطع مردم به شمار می آید. استمرار آن اما در دست کسانی بوده و هست که با کودتای خرداد 60 و در پی آن، گفتمان دینی آزادی و استقلال و اخلاق را از مردم دریغ نمودند. با ارتزاق از دین دولتی و حوزوی، زمینۀ استبداد و فساد را در کشور آماده کرده و هر از چندی به بهانه انتخابات، که در غیاب یک گفت و گوی مدنی انجام می شوند، یک توافق اجتماعی کاذب برای دوام نظام استبدادی با کشاندن مردم به پای صندوق های رأی به وجود می آورند. در این کارزار پرونده دو دسته از "مخالفین" نظام سیاه می‌‌‌باشد: اول دین باورانی که در سایۀ حاکمیت در این چهل و اندی سال با ترساندن و دور کردن مردم از تحول و ایجاد سانسور، و برابر دانستن اسلام با استبداد که اخیرا عبدالکریم سروش پرچمدار آن گشته است، جز خدمت به دوام نظام استبدادی فرآورده دیگری در دستان خود ندارند. دستۀ دوم جریانات ضد دینی که با الهام از تفکرات فلسفی غربی دهه ها، بلکه قرون پیشین با ضدیت رادیکال خود با دین، میدان گفتمان همگانی دمکراسی را به سود تفکرات دینی متحجّر خالی گردانده و هنوز هم می گردانند. حاصل آن همان طور که همگی مشاهده می کنیم، شکل گرفتن جامعه ای بیمار و فاسد و خشن و فقیر می‌‌‌باشد. برای رهائی از این بحران، راهی جز تحول این جامعه، یعنی تحول مردم متصور نیست. و این مهم جز با گفتمان و ارتباطات مدنی میسر نمی‌‌شود. اگر نظریۀ پساسکولاریسم هابرماس را بپذیریم، در ایران امروز این ارتباط با مردم به کمک گفتمان دینی در مرحلۀ اول، میسر، و در مرحلۀ دوم آسان می نماید.

برای رسیدن به یک دمکراسی واقعی و پایدار، باید تحول را از پائین و در میان مردم ایجاد کرد. کنشگران ما باید خود را از بند ذهنیت خود رها سازند و با تکیه بر خرد، استقلال خود را قوت بخشند. اشکال اساسی این است که تلقی روشنفکر ما از دین، به عمد یا به سهو، نهاد روحانیت و تشکیلات خود ساختۀ حوزه است. یکی از دلایل دوام استبداد دینی، همین تلقی از دین می باشد. زیرا مردمی که به دین خود باور دارند را در برابر یک انتخاب قرار می دهند و آنها راهی جز پناه بردن به مدعیان دین شان در برابر خود نمی بینند. قرآن به مثابه بیان استقلال و آزادی که ابوالحسن بنی صدر عمرش را بر تحقیق و شفاف کردن آن گذاشت، چه ایرادی داشت و دارد که روشنفکران دینی و غیر دینی ما از آن گریزان بوده و هستند؟  غیر از این که با ذهنیت دین ستیزی و دین سازی آنان  نا سازگاری دارد، چه دلیل دیگری می توان برای آن تصور کرد؟ کسانی که به دنبال دمکراسی هستند و در برابر کودتا بر ضد رأی قاطع ملت سکوت یا همکاری کرده و می کنند دروغ نمی گویند؟ در حالیکه ساختن دروغ کار ذهنی بیمار می باشد که بر خرد دروغ ساز سلطه گری می کند؟ اگر تحولی در خودمان ایجاد نکنیم، دمکراسی سرابی بیش نخواهد بود و نسل پس از نسل به همین آرزوی کاذب زندگانی را خواهند گذراند. دلیل کمک های مالی سلطه گران اجنبی به گروه ها و جریانات وابسته و مستبد، نگه داشتن همین سراب است تا بتوانند به مطامع خود برسند.

 

 

1-    L’avenir de la nature humaine, Paris, Gallimard, 2002 [2001] ; Entre Naturalisme et religion, Paris,

Gallimard, 2008 [2005]

 

 

۱۴۰۱ تیر ۲۵, شنبه

راه عملی ایجاد تحول در کشور

 از دید انتقادی چیزی پنهان برای گفتن باقی نمانده. فساد فراگیر در میان حاکمان و جامعه، به مرزهای خود رسیده اند و به نظر می رسد دامنۀ وسیع چپاولگری و تجاوز و اختلاس طاقت دامنۀ فساد را هم طاق کرده باشد در حدی که صدای برخی از دست اندر کاران را هم در آورده است. در گذشته های دور که روابط اجتماعی به پیچیدگی و گستردگی امروز نبود، یک پیامبر و یا ناجی که در حاشیۀ جامعه و دور از فساد اما در میان مردم به صداقت و راست کرداری مشهور بود، با دست خالی جامعه را به راه حق راهنمائی می کرد و جامعه هم پیروی می نمود. با تأسف و افسوس باید گفت که در قرن پیش، ما مردم با وجود شناخت و احترام به چنین افرادی، در زمان ضروری اما آنها را تنها گذاشتیم. گوئی حرص دنیا و زیاده خواهی، ناحق را در چشمان ما زیبا جلوه داد و به دنبال وعده های پوشالی شیادان، این حرص، ما را فریفت که نتیجۀ آن دو کودتای 28 مرداد 32 و 30 خرداد 60 بود. به این ترتیب، کنشگران حریص به قدرت و ثروت، کشور را به تباهی کشاندند. اکنون، در نبود یک پیامبر و یا ناجی، چگونه می توان از این مهلکه بیرون آمد؟ در یک نظر، دو راه بیشتر در دورنما دیده نمی شوند. یکی انقلاب و دیگری یک کودتا. اما آیا می توان از درون یک جامعۀ آلوده به انواع فساد مادی و معنوی انتظار یک انقلاب را داشت؟ باورش بعید به نظر می رسد. و همچنین است در مورد کودتا. امکان یک کودتا همواره وجود دارد، اما اگر هدف آن را نجات کشور در نظر بگیریم، با وجود فساد گسترده در میان نظامیان و پیچیدگی های سامانۀ نظامی کشور که جای بررسی آنها در اینجا نیست، به نظر نمی رسد به آن هدف برسد. بنابراین، برای رهائی کشور و به راه حق کشاندن آن، چه تدبیری باید اندیشید؟ قدر مسلم و بدون شک و شبهه، چنین تدبیری نه از سوی حاکمیت و نه از سوی جریانات استبدادی و وابسته بر نمی آید. تنها امید باقی مانده برای کشور، وجود جریانات مستقل و آزاد می باشد، هرچند دستشان از جنجال و هیاهو کردن خالی و جیبشان از مال مردم تهی باشد. آن نیرویی که پیامبران و ناجیان جوامع بشری از آن برخوردار بودند، در وجود این جریانات نهفته است.

در کشور باید تحولی ایجاد نمود. اما همانطور که در بالا اشاره شد، واقعیت های موجود، این تحول را غیر ممکن می نمایانند. آن چه این واقعیت ها را مهلک گردانده است، همه گیر بودن آنها می باشد. جامعه محتاج صداقت و سلامت و امانت داری است، چیزی که با تأسف، با کمک روحانیت در پردۀ سانسور فرو رفته و از چشم مردم  پنهان هستند. در جامعه ای که فساد در مراتب گوناگون حکومتی و اداری و همچنین در بخش خصوصی غوغا می کند، چگونه می توان آن را در بی اعتمادی مردم به راه حق کشانید؟

پیامبر اسلام چهل سال در میان مردم جامعۀ کوچک خود با صداقت و عدالت زیست تا به محمد امین لقب گرفت. مردم به او اعتماد کردند، آنگاه دعوت خویش را آغاز نمود و توانست تحول بزرگی را ایجاد کند. در گوشه و کنار شنیده می شود نظر برخی بر این است که برای خروج از وضع بحرانی موجود، مردم احتیاج به یک رهبر دارند. این احساس احتیاج، به نبود یک شخص ارتباطی ندارد، بلکه احساس احتیاج به صداقت و امانت و عدالتی دارد که محمد حامل آنها بود. همانطور که در بالاتر اشاره شد، جریانات مستقل و آزاد می توانند در تداوم پندار و گفتار و رفتار خویش در استقلال و آزادی، اعتماد جامعه را جلب نمایند. به شرط آنکه در روش و منش خویش صادق بمانند و استوار این راه دشوار را طی نمایند و از زد و بند های سیاسی دوری جویند. هر زمان که این جریانات توانستند اعتماد مردم را به دست آورند، به راحتی می توانند رهبری کشور را در دست گرفته و به کمک مردم بر معضلات عدیدۀ موجود غلبه کنند.