این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۲ آبان ۴, شنبه

باز نشر یک مقاله سانسور شده

متن زیر مقاله ای است که در نشریه بهار چاپ شده و منجر به "خود- تعطیلی" آن گردیده است. متن را در این وبلاگ انتشار می دهم، به امید روزی که "خود سانسوری" نزد اهل نشریات از میان برود.

امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی

علی‌اصغر غروی:

برای ما که باور داریم پیامبر اسلام خاتم انبیاء الهی است، رحلت او معنایی می‌یابد، ورای رنج‌ها و تاثرهای عاطفی فقدانش. زیرا بسته شدن لب‌های او یعنی خاموش شدن آخرین نداهای آسمان در هدایت بشر. گرچه خداوند پیوسته بندگانش را به صراط مستقیم رهنمون است اما نزول اینچنین حقایق هستی و تبیین رموز سعادت انسانی پایان یافته است. با این وصف روشن است که آخرین کلمات چنین پیامبری، اهمیتی صد چندان می‌یابند. پس باید آخرین وصایای او در ماجرای غدیر، به عنوان بخشی از آخرین سخنانش، کاوشی جدی و عمیق را در پی‌داشته باشد. و بی‌خود نیست که این‌ها همه بحث و نظر را به‌دنبال کشانده است. این هم نظری است در میان نظرها.
یکی از مهم‌ترین مسائلی که قرآن بر آن تاکید داشته و اقدام برای به انجام رساندنش را از همه انبیاء و پیروانشان طلب کرده، امامت و پیشوایی از یکسو و تشکیل امت است از دیگر سو، به منزله گروهی که از نظر تفکر در زندگی متحدند، و از یک امام و پیشوا تبعیت می‌کنند. در فرهنگ قرآنی ما ابراهیم اولین پیامبری است که به توحید فراخوانده و سپس تشکیل امت داده، یعنی توانسته است گروهی از انسان‌ها را که دارای یک ملت (اندیشه) هستند گرد هم آورد و صاحبان آن اندیشه، به جهت طرز فکر و ملتِ واحدی که دارند، در اخلاق، ‌‌منش وکنش، متمایل، منسجم، متماسک، متحد، متعاون، همراه، هم‌مقصد، هماهنگ و هم‌پیمان هستند.
«وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما» (بقره ۱۲۴)
ای پیامبر به‌خاطر داشته باش که خداوند ابراهیم را برگزید و برای او کلمات خودش را به اتمام‌رسانید وگفت‌ ای ابراهیم (اکنون که کلمات بر تو تمام شده است) من تو را پیشوای مردم قرار می‌دهم» از مضون آیه چنین بر می‌آید که با اتمام کلمات بر ابراهیم، هرآنچه را که او در راستای هدایت جامعه به سوی دعوت الهی نیازمندش بوده است، خداوند در اختیارش قرار داده و اکنون می‌تواند نقش امام و پیشوا را ایفا کند. آیا مراد از این امامت، پیشوایی سیاسی جامعه است؟ برای پاسخ به این سوال، آیه فوق را در کنار آیه سوم از سوره مائده می‌نشانیم که از آن موضوع معرفی علی(ع) برای جانشینی سیاسی پیامبر(ص) استخراج شده است:
«الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینا» (مائده ۳)
آیا برداشت مذکور از آیه فوق پذیرفتنی است؟ از چشم‌اندازهای گوناگونی می‌توان پاسخ این پرسش را جست‌وجو کرد:
۱- آیات قبل و بعد از آیه فوق موید این معنی است که خداوند پیامبر را موظف می‌کند هر آنچه بر او نازل می‌شود، بی‌کم‌وکاست، ابلاغ کند و در این میان هیچ پیشامد و گزندی وی را از انجام رسالت باز ندارد و بر طغیان و مخالفت و سرکشی کافران اندوهگین نباشد. پس، از سیاق آیات چنین به‌نظر می‌رسد نعمتی که تمام شده است، همان وحی خداوندی (قرآن) و تحقق عینی آن (اسلام) باشد. یعنی اکنون که وحی بدون هیچ نقص و گزندی به مردم ابلاغ شده است، نعمت بر ایشان تمام است.
۲- اگر موضوع«بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک» معرفی علی(ع) به خلافت می‌بود، باید بلافاصله در همین جا آن را ذکر می‌فرمود، زیرا خداوند حکیم است و تاخیر بیان از وقت حاجت از حکیم، قبیح.
۳- تخصیص آیات کتاب به یک موضوع، باید همراه با دلائل بسیار روشن صورت پذیرد، در غیر این ‌صورت موجب بروز ناهماهنگی در آیات، می‌شود. در اینجا نیز اگر مضمون آیه فوق را همان «نصب سیاسی» بپنداریم، با آیاتی ناسازگار می‌شود که به پیامبر دستور می‌دهد در اداره دنیای مردم (یعنی همان «امر») با آنان مشورت کند: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» و «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ»
۴- علی (ع) خود در جای‌جای نهج‌البلاغه بر این نکته تاکید می‌نهد که حکومت سیاسی از طریق بیعت و رای در اختیار قرار می‌گیرد. به عنوان نمونه امیرالمومنین در نامه ششم نهج البلاغه خطاب به معاویه می‌نویسد:
«مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت با مرا پذیرفتند. پس کسی که حاضر است نتواند دیگری را خلیفه گیرد و آن‌که غایب است نتواند کرده حاضران را نپذیرد. شورا از آن مهاجرین و انصار است. پس اگر اینان بر امامت کسی گرد آمدند و او را امام خود نامیدند، خشنودی خدا هم در آن است… .»
کلمات مولی آشکارا بیانگر این حقیقت است که خلافت، امری انتصابی از جانب خداوند نیست و جانشین سیاسی رسول خدا باید توسط مردم انتخاب شود.
۵- علی(ع) هرگز از حقی در امر خلافت و حکومت که از جانب خدا برای او در نظر گرفته شده و توسط پیامبر ابلاغ شده باشد، حرفی به میان نمی‌آورد. حتی آنجا که می‌خواهد از حق خود برای خلافت دفاع کند، بر ارزش‌ها و شایستگی‌های خودش تاکید می‌کند و مردم را بر این نکته «آگاه» می‌سازد که مبادا در «انتخابِ» خود دچار اشتباه شوند. در تمام خطبه‌های نهج‌البلاغه، نسبت بین «آگاهی و انتخاب» چنان آشکار است که جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که نگرش علی(ع) به مقوله حکومت چگونه و چیست! علاوه براین، نگاهی به گفتار،‌منش و کنش وی در طول ۲۵ سال کناره‌گیری و ۵سال حکومت، موید این مطلب است.
۶- رفتار علی (ع) با هر سه خلیفه پیش از خود و به‌ویژه ابوبکر و عمر، که در بسیاری از کتب تاریخی مکتوب شده، به روشنی نشان می‌دهد که وی آن‌ها را کسانی نمی‌پندارد که سخن پیامبر را بر زمین زده و حکومت را غصب کرده باشند! همکاری‌های شگفت‌انگیز علی (ع) با خلفا، که بارها از جانب خودشان مورد تاکید قرار گرفته، آن چنان مشفقانه است که جای هیچ شائبه‌ای باقی نمی‌گذارد. به عنوان نمونه، در کتاب الغارات ثقفی شیعی از قول امیرالمومنین علی(ع) آورده است که: «چون رسول خدا (ص) فرائضی را که بر عهده اوست به انجام رسانید، خداوند عزوجل او را از این جهان فانی به دیار باقی برد، صلوات خدا و رحمت و برکاتش بر او باد، سپس مسلمین دو نفر امیر شایسته را جانشین او کردند و آن دو امیر به کتاب و سنت عمل کرده و سیره خود را نیکو کرده و از سنت و روش رسول خدا(ص) تجاوز نکردند آنگاه خدای عزوجل ایشان را قبض روح کرد. خداوند ایشان را مورد مرحمت قرار دهد.»
۷- اگر امیرالمومنین فرمان خدا را برخلافت خود بعد از رسول اکرم(ص) می‌یافت، آیا شجاعت و شهامت و عدالت او اقتضا نمی‌کرد که یک تنه شمشیر برکشد و فرمان و عدل خدا را جاری سازد؟! و آیا از دروازه حکمت و شهر علم نبوی بعید نبود که بیان این حق را از وقت حاجت به تاخیر اندازد؟!
۸- مروری بر مجموعه دغدغه‌های علی(ع) در باب «حکومت» در آن دوران، که در کتب تاریخی و نیز نهج‌البلاغه مندرج است، نشان می‌دهد که تمام اعتراض وی معطوف به نگرش حذفی بوده است. یعنی این‌که خلیفه یا هرکس دیگری دامنه اختیار مردم را تنگ کند. مثلا این‌که خلیفه، خلیفه بعد از خود را نصب کند، یا به‌گونه‌ای عمل کند که نتیجه برآیند آرا، انتخاب فرد خاصی باشد. اعتراض علی معطوف به چنین فرآیندی است. همان چیزی که ما امروز انتخاب مدیریت شده یا هدایت یافته می‌نامیم. او به عدم انتخاب خود در شورای سقیفه هیچ اعتراضی ندارد، بلکه واکنش وی به محدود شدن عرصه انتخاب بود و نیز این‌که نتوانست خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهد. نگرانی علی(ع) تنها محدود شدن وسعت گزینش مردم بود و از کلماتش این امر به آسانی قابل استنباط است. بندهای هشتگانه فوق، هرچند بسیار مجمل و مختصر طرح شد، اما آشکار می‌سازد که مراد از «اتمام نعمت» در آیه مذکور، نه حکومت و پیشوایی دنیوی، بلکه اتمام بعثت نبی، نزول، دریافت و ابلاغ بدون کاستی و نقصان قرآن است. همین قرآن کامل و تمام است که قادر است امام و پیشوای امت واقع شود. این دُرُست همان چیزی است که درباره ابراهیم واقع شد. ابراهیم به مقام امامت نائل شده و اسوه ملت شد، چون نعمت بر او تمام شد. برای مسلمانان نیز به همین سان، از طریق بعثت رسول و با ابلاغ وحی و شکل‌گیری کامل قرآن، نعمت تمام شده است و اکنون باید مسلمانان به کتاب خدا و عمل رسولشان اقتدا کنند تا در اندیشه و عمل، شاهد و الگوی سایر امم باشند.
پس در راستای عمل به همین آیه است که علی(ع) تمام همت خود را مصروف تامل و تدقیق در قرآن و اجرایی کردن آن می‌سازد، تا آنجا که شیخ محمد عبده در بیان اندیشه و رفتار علی، وی را قرآن مجسم می‌نامد. ولی متاسفانه، بنا به فرموده مولی(ع)، شیعیان «به جای آن‌که کتاب را امام خود بدانند خود را امام کتاب می‌دانند» و برخلاف خواست او، بنده جهالت خود شده‌اند و مدام بر حق ضایع شده علی در حکومت چند روزه دنیوی می‌گریند! حکومتی که طبق فرموده مولی، ارزش آن از عطسه بز نزد وی کمتر بود. آیا می‌شود چیزی که از منظر امیر مومنان (ع) قدر و منزلتش از عطسه بز کمتر است، از طرف خدا باشد و تازه از این فراتر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟! مولی علیه‌السلام چه عالمانه از چنین روزهایی خبر داده می‌فرماید:
«و بعد از من بر شما زمانی خواهد آمد که هیچ چیز در آن زمان پوشیده‌تر از حق و هیچ چیز هم پیداتر از باطل‌ و هیچ چیز هم شایع‌تر از دروغ بر خدا و رسول نیست! در نزد اهل آن زمان هیچ کالایی کسادتر و بی‌مشتری‌تر از کتاب خدا نیست، البته اگر در جایگاه خود باشد! اما بسیار پرمشتری می‌شود، اگر از جایگاه خود تحریف گردد… کتاب و اهل کتاب دو نفر تبعیدی مطرود هستند که در راه حرکت می‌کنند و هیچ صاحب پناهی آن‌ها را پناه نمی‌دهد… مردم درآن زمان اجتماعشان بر تفرقه است، از جماعت گریزانند، گویا که این مردم پیشوایان کتابند و گویا که پیشوای آنان قرآن نیست. آنگاه از قرآن جز نامی نزد آنان باقی نماند و آنان جز خطی از قرآن نشناسند… .»
… در باور چه کسی می‌گنجد که شیعیان این علی، رسم وی و موعظه او را، که چنگ یازیدن به حبل متین الهی (قرآن) و اتحاد مسلمانان است، کنار نهاده‌اند و به جای تدقیق و تفقُّه در آیات قرآن و عمل به آنچه خداوند در کتاب از آنان خواسته، اسم علی را با فهم ناقص و ناصحیح خود از آیات کتاب و روایات مجعوله در هم می‌آمیزند و بر آتش تفرقه و اختلاف مسلمین هیزم می‌ریزند و آتش‌بیار معرکه می‌شوند و در قالب حُبّ و وَلایت امیرالمومنین، بزرگ‌ترین مظالم را در حق اهداف عالیه، الهی و انسانی شریف‌ترین و زبده‌ترین گوهر جهان بشریت مرتکب می‌شوند و بی‌آن که کوچک‌ترین سنخیتی در بینش،‌منش و کنش ایشان با علی (ع) وجود داشته باشد، مفتخرند که شیعه او هستند و منتظر شفاعت و دستگیری وی در آخرت!
البته این امر جدیدی نیست. از همان زمان نیز رسم و سنت علوی را کسی نمی‌پسندید. خطبه‌ها و نامه‌های آن حضرت در روزگار خلافتش، مبین این است که وقتی او، به انتخاب و بیعت مردم، بر مسند حکومت نشست، به‌خوبی می‌دانست که مردم تاب تحمل عدالت او را ندارند. از این رو پیوسته از پیروان و شیعیان خود گله‌مند و آزرده خاطر بود، که اسم علی را می‌خواهند اما رسمش را برنمی‌تابند.
چگونه می‌توان تصور کرد که اندیشه علی (ع) معطوف به کسب و حفظ قدرت بوده است؟! و چگونه می‌شود گزاره معطوف به کسب و حفظ قدرت را با این حقیقت تاریخی وفق داد که او می‌دانست ابن‌ملجم مرادی، به دستور خوارج، که اتفاقا همه خود را شیعه و پیرو علی می‌نامیدند، قصد کشتنش را کرده، ولی محافظی بر خود اختیار نکرد و مجرم را قبل از ارتکاب جرم مجازات نکرد؟! علی امام است و مهم‌ترین نقش او، همین امامت و پیشوایی امت است تا قیام قیامت. او حاکم سیاسی مردم برای چند روز گذرا و ناپایدار دنیا نیست. یعنی علی بیش از آن‌که حاکم مسلمین باشد، امام و الگوی بشریت است. او زعامت کبری دارد. امر خلافت در برابر این نقش یگانه امامت تا قیامت، آن‌قدر ناچیز است که علی آن را به سادگی فرو می‌نهد، تا با ریخته شدن خونش، الگویی بسازد برای رهبران و حاکمان در طول تاریخ. او بیش و پیش از هرکس و هرچیز یک امام است. امام اخلاق و شرف و کرامت و آزادی و آزادگی و عدالت و انسانیت. امامی که یگانه دغدغه‌اش تبیین راهی است که خداوند در کتابش، به وسیله کلام رسولش به او آموخته است، اما ذهنش هرگز مشغول خلافت و حکومت دنیایی نیست. حکومتی که تاکید فرموده است «زمام شترش را بر گردنش می‌افکند و رهایش می‌سازد». او که خود را تجسم کامل پیام وحی می‌دانست، آرزو داشت امام امتی باشد که نعمت هدایت از طریق همین کلام بر آن‌ها تمام شده است.
چنین عملکردی است که علی (ع) را به شخصیتی مبدل ساخته که مسلمان و غیرمسلمان و شیعه و سنی در وصفش قلم‌ها رانده و سخن‌ها گفته‌اند. پس علی نقش امامتش را به تمامی ایفا کرده و به‌راستی امام و الگوی امت‌ها شده است. مرحوم حکیم علامه غروی، در خطبه نماز جمعه ۱۸ آبان ۱۳۵۸، با توجه به عرصه‌های گوناگون حیات امام علی (ع) و نقش انکار‌ناپذیر و بی‌مثال او در تبیین و ابقاء مفاهیم بنیادین اسلام، امیرالمومنین را «جزء اخیر علت تامه دین اسلام» می‌نامد و می‌گوید: «چنان مساوات و برابری را به معنای واقعی و صحیح کلمه میان امت جاری کرد، چنان آزادی افکار و اندیشه را به مردم شناساند و به این‌ها عمل کرد به‌طوری‌که حتی از حق خودش هم صرف‌نظر کرد تا آراء مردم محترم باشد و این قانون اسلام باقی بماند و حکومت مردم بر مردم و سرنوشت مردم به دست مردم بودن، برای همیشه الگو باشد و این از مختصات و امتیازات دین اسلام است. پس همه مطالب و همه احکام را امیرالمومنین اجرا کرد، برنامه‌ها و کارهای امیرالمومنین هم همه نوشته شده است، بیاناتش همه نوشته شده است… این است که مطلب تمام است و امیرالمومنین جزء اخیر علت تامه دین اسلام است.» ‌این انسان کامل، طبیعتا شایسته این وصف نبی می‌شود که:
«مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَا» (کافی، ج۱، ص۲۹۳، باب الإشاره و النص
علی امیر المومنین) «هر که من دوست اویم علی هم دوست اوست. خداوندا هرکه او را دوست دارد دوستش بدار و با هر که وی را دشمن می‌دارد دشمن باش.»
اکنون اگر به آیه ابتدای بحث درباره امامت ابراهیم بازگردیم، خواهیم دید که ابراهیم(ع) نیز با اتمام کلمات الهی، امام می‌شود. یعنی امامت امت آنگاه میسر است که انسان پیام هدایت الهی را در خود مجسم و تمام سازد و به مقام خلیفه اللهی نائل شود. علی(ع) نیز چون تمامی کلمات خالق را در خود محقق و صفات جمال او را در خود متجلّی ساخته، به امامت امت، نائل شده است، نه فقط در حیاتش و نه تنها برای پنج سال، که تا قیام قیامت و برای همه دوران‌ها و برای همه انسان‌ها؛ و این همان زعامت کبراست. البته هر آن کس که امامش قرآن باشد و به کتاب و کلام الهی دل بسپارد، به‌مثابه الگو و امام برای تمام جهانیان است.
«هُوَ سَمَّاکمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیکونَ الرَّسُولُ شَهِیدا عَلَیکمْ وَتَکونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ» (حج ۷۸)
آیا معنای «زعامت کبری» که تا قیام قیامت ادامه خواهد داشت، جز این است؟ آیا میان این زعامت و امامت، که علی(ع) مصداق اَتَمّ آن است، با خلافت و زعامت سیاسی، هیچ سنخیت و شباهتی وجود دارد؟ یا تنها اشتراک لفظی ساده‌ای است که انحراف‌های شگفت‌ به‌بار آورده؟! (ر. ک. کتاب چند گفتار/ اثر آیت‌الله سیدمحمدجواد موسوی غروی)
نتیجه آن‌که جزو وظایف رسولان الهی، از جمله پیامبر اسلام، تعیین جانشین یا خلیفه، که اصطلاحا نصب می‌گویند، برای تشکیل حکومت و اداره امور دنیای مردم نبوده است. پیامبران و به‌ویژه پیامبر اعظم برای رهایی بشر از همه قیود و بندهای جهل و بردگی و اسارت مبعوث شده‌اند (اعراف ۱۵۷). نصب یا تعیین، در خود، مفهوم سلب آزادی و نوعی از بندگی و بردگی را دارد. از این‌رو ناقض هدف بعثت رسول اسلام، مذکور در آیه ۱۵۷ اعراف است. بر این پایه حتما رسول اسلام خود ناقض پیامی که آورده است نمی‌شود. بر همین اساس است که شیعه با نصب عمر توسط ابی‌بکر و نصب عثمان توسط عمر شدیدا مخالف است و آن را مغایر با کتاب و سنت و متضاد با اصل آزادی انسان قلمداد کرده است. وقتی خدای تعالی در کتاب مجیدش انسان را در قبول دین، ماندن در آن یا خروج از آن آزاد و مخیر گذاشته است، چگونه اذن داده است حاکمان بر این مردم، منتخب و برگزیده آن‌ها نباشند و در این امر با این اهمیت مسلوب‌الاختیار باشند؟! پس پیام غدیر از سوی رسول آزادی و رهایی و عدل، معرفی ولی و امام مردم است تا قیام قیامت، نه تعیین و نصب حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه. بارخدایا! در پرتو تعالیم کتابت از ظلمات، کژی‌ها و تباهی‌ها رهایمان ساز و به نور ایمان و آگاهی داخلمان گردان، تا وعده تو را محقق ساخته باشیم و بسان پیشوایمان علی، الگو برای همه مردم باشیم. خداوندا! درود
همیشگی ات را بر او فرست که چه نیکو امامی است برای ما و چه صالح بنده‌ای است برای تو.
منبع: روزنامه بهار

۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

جمع خران

شعری زیبا ووصف زمان از شاعری خوش ذوق

یکی انگلیسی سقط شد خرش

به پیچید عمامه ای بر سرش

قبا برتنش کرد و نعلین به پا

خران دگر را بکردی صدا

چوانبوه آنان همه جمع شد

ره هشیاران بدان منع شد

ندا داد آنگه به جمع خران

که ای وارثان همه بهتران

خران شریف و همه بار بر

تحمل پذیران حرمان و شر

غلامان دربند زور و ریا

مدایم به تعظیم بر اغنیا

که این از بزرگان آل شماست

اگر بندگی کردی اورا رواست

زمین و زمان جمله در دست اوست

می نا چشیده جهان مست اوست

به تعظیم او نیک گردن نهید

به تکریم او بار بهتر برید

خران خر که بودند خرتر شدند

خریت به جا خاک بر سر شدند

به پالانشان کرد بار گران

که شغلی ندارند جز این خران

ازاین پس هر آنچه خرک بار برد

به آخور نرفت و تلنگار خورد

نصیحت شما را سزد ای خران

نمانید اندر غُل نوکران

چو جفتک توانی خود آزاد کن

دل دیگران را زخود شاد کن

چراگاه سبز است و آخور دراز

نداری به نیرنگ تا کی نیاز؟

بکن همت و اهرمن را بکوب

به کون عموسام هم کن تو چوب

ازآن پس ره زندگی باز کن

بزرگی و آزادگی را تو آغاز کن

به امید آن روز شادی کنم

نشستی اگر، خر سواری کنم
"شاولی"






                            


۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

حاکمیت خامنه ای ونقش روحانی


"احساسات پاک" همواره در زندگی ما ایرانیان نقشی اساسی در گستره خصوصی و عمومی ایفا کرده و همچنان می کند. نقشی اساسی، به دلیل این که پایه تمامی وجوه فعالیت انسانی مان را تشکیل داده، جای خرد را پر کرده و فرمان می دهد. از خانواده به عنوان کوچک ترین واحد اجتماعی وتشکیل آن (مثلا مهریه های گزاف که گاهی در جهان بی نظیر است و بعداز آن طلاق و زندان، امری مستمر وروزمره شده است) گرفته تا سیاست که باید کاملا بر خرد وتعقل و دوراندیشی استوار باشد و نه احساسات، حرف نخست را می زند. مثلا کسی را که سالیان دراز می شناسیم که در همین حاکمیت بوده و کارنامه درخشانی هم از خود برجای نگذاشته، همین که به پست ریاست جمهوری می رسد، یک شبه ناجی کشور قلمداد می کنیم گویی تا آن زمان در حبس و حصر بوده و گذشته او را نمی دانیم. بلافاصله کراماتی برایش قائل می شویم و با شور و هیجان فریاد خوشبختی سر می دهیم و در رسانه ها به تبلیغ می پردازیم که بهشت برین نزدیک است. اما آن چه تعجب انگیز است، موضع گیری هیجان انگیز رسانه های بیگانه نظیر بی بی سی و صدای آمریکا و امثالهم در این باره است که پیوسته به دنبال پاسخی برای آن بوده و هستم. تا این که با موضع گیری های بعضی فعالان سیاسی در این مورد، بخشی از جواب بر من معلوم شد. در پی بیعت با شور و هیجان آن رسانه ها با "رئیس جمهور منتخب"، اینک به تحلیل های پرستش گونه بعضی ازفعالان سیاسی کشورمان بر می خوریم که انسان را در برابر این همه "احساسات پاک" متحیر می کند.

چند صباحی از ریاست روحانی بر امور اجرائی نگذشته که از دید بعضی کنش گران سیاسی ما، بزرگ ترین سیاست مدار دوران انقلاب لقب می گیرد و حکومت او ناجی ایران تلقی می شود و ظریف که سال ها در پست های مختلف سیاست خارجی مشغول خدمت بوده، ناگهان ظریف تر می شود و سیاسی ترین هیئت امور خارجی ایران بعداز انقلاب را تشکیل می دهد. این اظهارات را آیا می توان از سوی یک فعال سیاسی جدی گرفت؟ آیا یک فعال سیاسی می تواند با چند وعده و وعید و یک سفر عمومی و چند دیدار کوتاه که نه نتیجه ای از آن ها اعلام شده و نه سندی امضا گردیده این چنین بگوید و بنویسد؟ با چه تضمینی این کار را می کند؟ به نظر نمی رسد بتوان تعبیری دیگر غیر از همان "احساسات پاک" برایش ذکرکرد که خود، می تواند میوه و فرآورده همان تلاش های رسانه های بیگانه باشد. زیرا یک تحلیل گر سیاسی، باید در امر تحقیق و تحلیل در سیاست، همواره فضای سیاسی داخلی و فضای سیاسی خارج را مد نظر داشته باشد.

به بیان دیگر نباید فراموش کند که فضای سیاسی داخل، متشکل است از بازیگرانی که رئیس جمهور یکی از ضعیف ترین آنها می باشد. این فضا تشکیل یافته از نهاد های مختلف که مستقیما با حکومت در ارتباط هستند، نظیر مجلس، تشخیص مصلحت، شورای نگهبان و...از یک سو، و از سوی دیگر سپاه پاسداران نظامی، سیاسی، امنیتی و اقتصادی و از همه مهم تر کسی که بر همه این ها اشراف دارد، یعنی ولی فقیه. چگونه ممکن می شود خرد انسان بتواند این فضای عظیم و مسلط را نادیده گرفته و از میان این انبوه فقط چهره نورانی روحانی را مشاهده نماید. همین روحانی و دیگران بارها اعلام کرده اند که حل مسئله هسته ای منوط به خواست واراده رهبری می باشد. اگر این گروه از تحلیل گران، دانسته یا ندانسته، محدوده حل مسئله اتمی را به کل سیاست گذاری کشور تعمیم می دهند، و کل سیاست کشور را در آستانه تحول به احسن ارزیابی می کنند، باید انصاف داشته باشند و تمامی کراماتی را که به روحانی و هیئت وزیران او نسبت می دهند، به تصمیم گیرنده اصلی یعنی خامنه ای نسبت دهند. تا هم او را در ادامه این روند ذهنی خودشان مشوق باشند و هم از انصاف دور نشوند.

امر دیگر اما فضای سیاسی خارجی است که نباید هرگز از دید این دسته از تحلیل گران دور بماند. فراموش نشود که این "تغییر سیاست" در زمان سید محمد خاتمی هم با "نرمش" مضاعف به وقوع پیوسته بود اما این فضای سیاسی غرب بود که آن را ناکام گذاشت. خاتمی و جریانی که او را حمایت می کرد، در این امر صادق بودند که باید باغرب سلطه گر کوتاه آمد و احیانا امتیازاتی هم به سودشان تحمل کرد، منجمله "واقعیت" ابر قدرتی و مسلط بودن آنها. آن نرمش واقعی که با نرمش خامنه ای هم هم راه شد و آن را مضاعف گردانید، موقعیتی بی نظیر برای نزدیکی به غرب فراهم کرده بود که با بی مهری غرب به خصوص آمریکا مواجه شد که نتیجه آن، روی کار آمدن احمدی نژاد شد. افراطی گری های احمدی نژاد به غرب حالی کرد برای سلطه گری و به زانو درآوردن ایران، راهی جز زور و جنگ و خشونت باقی نمانده است. اما از بخت خوش ایرانیان، شکست همه جانبه غرب در عراق و افغانستان، بحران اقتصادی که غرب را گرفتار کرده، افکار عمومی غرب را نسبت به دخالت های نظامی بدبین گردانده است. در بحران سوریه دیدیم که سلطه گران نتوانستند افکار عمومی مردمشان را به راحتی گذشته فریب دهند. با وضع بحران زده اقتصادی و مخالفت افکار عمومی، مجبور به عقب نشینی شدند و با وجودی که رئیس جمهور آمریکا رسما اعلام کرده بود "اسد باید برود"، کوتاه آمدند و به ازبین بردن سلاح شیمیائی او قانع شدند. شاید بتوان ادعا کرد موقعیتی که روحانی در آن قرار گرفته، به لطف افراطی گری های احمدی نژاد فراهم آمده است.

آن چه مسلم می باشد این است که غرب به این سادگی ها دست از سلطه گری بر نمی دارد. نرمش کنونی غرب در موضع متفوق نمی تواند از جنس نرمش خامنه ای در ضعف باشد. به این دلیل، به نظر نمی رسد کوتاه آمدن غرب نسبت به زمان خاتمی و کنار گذاشته شدن گزینه نظامی و عمده کردن گزینه سیاسی به این تعبیر باشد که درسلطه گری کوتاه خواهند آمد و امور داخلی ایران را به استبداد حاکم واگذار خواهند کرد. مقابله با یک حاکمیت استبدادی و تسلط برآن به مراتب راحت تروعملی تر از مقابله با یک ملت می باشد، به همین دلیل غرب به سلطه دوباره خود بر ایران مادامی که استبداد برآن حاکم می باشد، هم چنان دل گرم است. متوقف کردن کامل غنی سازی که طبق قوانین بین المللی حق ایران می باشد، قدم اول آن است. به این ترتیب که چنان چه ایران را مجبور کنند از حق روشن خود چشم پوشی کند، در حقیقت با این عمل، ایران سلطه گری غرب یا همان "جامعه جهانی" را پذیرفته است. با این کار، آن جناحی که واقعا پیرو "نرمش" می باشد در کشور تقویت می شود و این همان است که غرب در پی انقلاب به دنبالش بوده است، تا به نوبه خود، آن جناح مرعوب را به زانو درآورد و کار را تمام کند. حداقل تا رسیدن به این هدف، غرب تنها وسیله فشار سیاسی خود، یعنی تحریم ها را رها نخواهد کرد.

فضای سیاسی غالب داخل ایران، افکار عمومی مردم و دیگر امور موثر تا چه حدودی زیر بار خواسته های بی انتهای غرب خواهند رفت؟ سوالی است که به سادگی نمی توان پاسخی برای آن یافت. ساده دلی می خواهد حل این همه مسئله را در تردستی دستان روحانی بدانیم و دل خوش کنیم که با یکی دو جلسه دیدار به صلح و صفا رسیده ایم. و از یک سوغافل باشیم اززیاده خواهی های قدرت های حاکم بر جهان، واز دیگر سو، از آن حاکمی که به روحانی اجازه می دهد فقط در هنگام ترک آمریکا بتواند یک ربع ساعت با رئیس جمهور آن کشورسخن بگوید.

۱۳۹۲ شهریور ۳۱, یکشنبه

مردمی به خواب گران فرو رفته

در اوان شروع حکومت "تدبیر و امید"، خبری عمدتا از سوی سازمان مجاهدین خلق انتشار یافت که قتل عامی در پادگان اشرف به وقوع پیوسته. خبر از سوی خبرگزاری های جهان و ایران تائید شد و سپاه پاسداران در این مورد اطلاعیه ای صادر نمود تا دخالت مستقیم یا غیر مستقیم ایران را دراین ماجرا تایید نماید. این کشتار در سکوت نسبی سازمان های حقوق بشری و "جامعه جهانی" که خود را حامی ستم دیدگان جهان می داند - و تحمل این که خونی از دماغ یک شورشی سوری بر زمین بریزد را از خود نشان نمی دهد- و دمکراسی غربی به خصوص آمریکا و اسرائیل، به وقوع پیوست. به خصوص آمریکا و اسرائیل، به دلیل این که کشته شدگان به مدت نزدیک به سی سال در مقام جاسوس در خدمت منافع آنها بوده اند. گوئی این کشتار جزئی از حقوق بشر بوده و در راستای بر قراری دمکراسی در جهان به وقوع پیوسته است. درست مانند سکوت جهانیان در برابر کشتار مردم افغانستان و یا فلسطینی ها و دیگر نقاط دنیا که روزمره شاهدیم. که گویی آمریکائی و اسرائیلی حق کشتن دارند و کشتن رسالت الهی و انسانی آنان است. اما تفاوت قابل تامل آن چه بر سر مجاهدین آمد، با مردم بی گناه فلسطین و افغانستان در این امر است که پشت این یکی، ایرانی قرار گرفته که تا دیروز برای ارتکاب یک ترور یا حتا یک تهدید، بوق و کرنای "جامعه جهانی" به صدا در می آمد که واویلا، نسل کشی بوده و تحریم ها پشت تحریم وضع می گردیدند. این سکوت یک هشدار است به مردمی که با شرکت در انتخابات اخیر ریاست جمهوری، آرزوی روزهای بهتری را در ذهن خود پروریده اند.
در داستان ها است که در قدیم ها شخصی را با عزرائیل دوستی در میان بودی. عزرائیل را گفتی وقتی موعد مرگ من نزدیک شدی، مرا خبر کن تا چند کار خیر ذخیره آخرت کنم. این بگذشت و پس از مدتی همسایه ای از آن مرد بمرد. وقتی دیگر، فامیلی از او درگذشت و لختی بعد هم دوستی. پس از آن، عزرائیل به سراغ او رفت و گفت وقت مردن است! مرد گفت: ای دوست ، مگر قرار بر این نبودی که مرا خبر کنی؟ عزرائیل گفت وقتی همسایه و فامیل و دوستت بمرد، آنها خبری برای تو بود که به خود نیامدی، مرا کوتاهی نبود. تو خود را در خواب فرو برده بودی!
خیانت مجاهدین خلق به کشورشان امری نهفته نیست. کافی است سری به سایت آن سازمان زد تا دید خودشان با افتخار به جاسوسی شان اعتراف دارند. شکی هم در این نیست که حاکمیت برحق و یا ناحق هرکشوری عملا مسئول بر قراری امنیت ملی می باشد. اما مقدم بر همه این ها، حقوق انسان می باشند که باید از سوی هر شخص یا نهاد ملی و یا بین المللی محترم شمرده شوند. این کشتار جمعی با هیچ جنبه حقوقی قابل توجیه نمی باشد.  حمله به پادگان اشرف و کشتن ده ها نفر را نمی توان با حمله سازمان یافته مجاهدین در بحبوحه خاتمه جنگ به کشور، که در اطلاعیه سپاه آمده و آن را از عملیات مرصاد مهم تر خوانده مقایسه نمود.
روی کار آمدن حسن روحانی، کشتار اشرف و سکوت همان "جامعه جهانی" بشر دوست دمکرات، خبری است برای مردم ایران تا آنان را مانند آن دوست عزرائیل به خود بیاورد. نباید بر این باور بود که سلطه گران، دل برای مردم زیر سلطه می سوزانند. نزدیک بودن و نزدیک شدن آنها به نظام های استبدادی، دلیل دوری آنها از مردم است. مردمی که زیر بار سلطه گران خودی می روند، طعمه های با ارزشی هستند برای سلطه گران بین المللی. هدف آنها مسلط شدن بر سلطه گران داخلی می باشد تا بتوانند ثروت های ملی را راحت تر و کم خرج تر به یغما ببرند. شاید معنای شفاف "نرمش قهرمانانه" همین اقتدار در داخل و نرمش با سلطه گران باشد که نتیجه عملی و ملموس آن همین کشتار اشرف می باشد. بدین ترتیب این کشتار می تواند یک نماد و یک آغاز دور جدیدی از قتل های زنجیره ای دوران "نرمش" باشد، این بار اما با هم دستی "جامعه جهانی" که با بدترین ها شروع می شود و با خوب ها ادامه خواهد یافت.
البته بعید به نظر می رسد که حاکمیت بتواند به تمامی خواسته های سیری ناپذیر غرب پاسخ مثبت دهد و نرمش به انجام برسد، اما عزرائیل خبر خودش را داده است. نرمش با غرب به نتیجه برسد یا نرسد، "نرمش قهرمانانه" در داخل ادامه خواهد یافت، "نرمش" با فساد خودی، و "قهرمانی" با معترضین غیر خودی. با تاسف جامعه ما "خرد جمعی" را از دست داده و سالیانی است با "احساس جمعی" روزگاران می گذراند. فعالان اجتماعی و سیاسی ما باید اخلاق را گرامی داشته و در جامعه برقرار نمایند. کمی از زد و بندهای سیاسی پرهیز کنند و به ترویج همبستگی و اخلاق ملی و آشنا کردن مردم با حقوقشان بپردازند.

۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

یک نقد و یک پاسخ

در پی انتشار مقاله توهم روحانی، دوستی گرامی نقدی بر آن نوشته که با جواب من در زیر از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.
جناب هادی عزیز با سلام:
مقا له تو را خواندم، هر چند که در مقاله باین اشاره کرده ئی، که ما ایرانی ها همه در ابهام بسر میبریم، اما حقیقت امر این است که، وقتی یکنفر دیگران را در ابهام میداند و انتقاد میکند، حدٌ اقل در نوشته پند آمیز!! خود، دچار ابهام نشود.
یک جا صحبت از این میکنی که ( نقل قول خودت را میآورم ) بیشتر متون دینی ما زائیده توهمات و ذهنیات  هستند. بعد در چند خط پا ئین تر مطلب را اینطور ادامه میدهی (علت نا کامی ها را نه در ذهنیت متوهم خود، که در خارج از خود جستجو میکنیم. و این فرا افکنی تا بدانجا کشیده میشود که حتی ملیت، جامعه یا دین خود را مسئول اصلی آن تلقی کرده وآنها را هم فدای ذهنیت گرائی خود می نمائیم...)  اگر متون دینی ما زائیده تو همات و ذهنیت هستند، خوب غیر از دین چه عا ملی میتواند مسئول باشد؟ 
نکته دوٌم:  اگر طیق کفته شما اقشار مختلف مردم در انتخابات شرکت کردند و پای صندوق های رأی رفتند، پس چه لزومی دارد که بگوئیم در انتخابات تقلب شده است؟
شاد باشی در ابهام نمانی
----------------------------------------
پاسخ:
سلام
دوست عزیز و گرامی ام:
1-    اگر در مقاله دقت کرده بودید متوجه می شدید که خود متون دینی ماهم نوشته شده توسط همین انسان های متوهم است. مگر در متون دینی مردم فرانسه یا آلمان یا سوئد و.... توهم نیست؟ چرا عامه مردم از آن متون تبعیت نمی کنند؟ به علاوه، مگر مردم متوهم ما از آن کتاب ها مطالعه می کنند که از پس آن ها متوهم شده باشند؟ حقیقت این است که فاصله فیزیکی این متون با مردم بسیار زیاد است و تو آن فاصله را نمی بینی، در صورتی که خرد با انسان اصلا فاصله ای ندارد و خواسته یا نا خواسته از دیدگاه ت پنهان می ماند. بیرون افکنی به همین معنا است که خرد و شعور و فکر و... انسان را نادیده بگیریم و چند تا کتاب و آخوند و جادوگر را بزرگ نمائیم و مسبب تمامی نا به سامانی ها تلقی کنیم. تحول در غرب جلوی چشمان ما است. آن اندازه متون متوهم در مسیحیت قرون وسطی وجود داشته که متون ما (کپی برداشته شده از آنها) به گردش هم نمی رسند. کجا هستند آن کتاب ها؟ غیب شدند؟ کجا رفت آن دین مسیحیتی که برای کوچک ترین خطائی انسان را آتش می زد؟ غیب شد؟ نه هنوز هم هستند. اما مردم مسیحی از زمانی که تغییر کردند، دین را هم تغییر دادند. به نظرم در دیدگاه ت بهای لازم را به ذات "انسان" و عظمت خرد و تعقل او نمی دهی. برای مبارزه با خرافات در قرون وسطی دو تفکر وجود داشت، یکی می گفت ریشه توهم کلیسا است و باید بنیادش را بر انداخت، دیگری می گفت باید مردم را آگاه ساخت. دیدیم چه کسانی موفق به تحول شدند. کلیسا پا بر جا است، اما خودش را با مردم تنظیم می کند، هم چنان که هنوز هم به موازات رشد مردم، در حال تحول می باشد. آخوند های خود ما هم از این قاعده مستثنی نیستند. در زمان شاه می دیدیم آن اواخر چقدر آخوند روشنفکر پیدا شد. اما اگر دسته اول موفق می شدند کلیساها را منهدم کنند، آیا تحولی صورت می پذیرفت؟ به نظر می رسد که نه. زیرا مثلا مگر خمر های سرخ که ضد دین بودند در راه همان کلیسای دینی قرون وسطی قدم بر نمی داشتند؟ بنابراین، اصل قضیه انسان است که باید آگاه نمود. اما چگونه و با چه روشی می توان به آگاهی های مردم افزود؟ بحثی جداگانه است.
2-    در مورد انتخابات، من هرگز ادعا نکردم که در انتخابات در مورد شرکت کردن یا نکردن مردم تقلب شده است. حتی درانتخابات احمدی نژاد هم در این مورد به نظر من تقلبی صورت نگرفت (اعلام رقم بالای شرکت کنندگان تقلب نیست، دروغ گویی است). اما اصولا انتخابات در ایران تقلبی است به دلیل وجود نظارت استصوابی. بی انصافی است اگر بگوئیم در انتخابات اخیر مردم شرکت نکردند (با تاسف).
 

۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

توهم روحانی


آنچ تو گنجش توهم می‌کنی
زان توهم گنج را گم می‌کنی
                       مولوی

از نظر تاریخی، بیشتر عمر ما ایرانیان در توهم و ابهام ها سپری شده و می شود. آن چه را در ذهن خودمان می سازیم و می پروریم را واقعیت می انگاریم تا جائی که برای آن گاهی حاضر هستیم جان هم فدا کنیم. آنانی که به خاطر دارند در اوائل انقلاب چگونه مردم تصویر خمینی را در ماه می دیدند و تحصیل کرده و باسواد و بی سواد با به دست گرفتن دوربین برای دیدن آن از یک دیگر سبقت می گرفتند. بیشتر متون دینی ما زائیده توهّمات و ذهنیات هستند در حالی که قرآن، کتابی را که از خدا می دانیم، بر خود مباهات می کند که شفاف و روشن است و ابهام و موهومات درآن نیست و انسان ها را به دوری جستن از ذهنیات می خواند. شاهان را با خدا مقایسه می کردیم، یک شبه یک انسان را تا مقام الهی بالا می بریم بدون این که از خود سئوال کنیم مگر چه خصوصیاتی به آن شخص اضافه شده که چنین تحولاتی در او در یک شب به وجود آمده است. اگر کم بیاوریم، امام زاده می سازیم و برای حل مشکلات مان به آن ساخته ذهن خودمان پناه می بریم.

در چنین جامعه هائی شیادی رشد می کند و تبلیغات و تزویر و چاپلوسی و دروغ نقش اول را در زندگی روزمره و عمل کرد های مختلف جامعه بازی می کنند. خرد و حقیقت بینی جای خود را به ذهنیات و "واقع "بینی می دهد. می بینیم که در هنگام انتخابات اخیر ریاست جمهوری چگونه گروهی از اساتید دانشگاه گرفته تا خانه دار و کارگر و کارفرما و با کار و بی کار سراسیمه به پای صندوق های رای شتافتند تا معجزه ای که در ذهن خود، به کمک تبلیغات آفریده بودند را به حقیقت رسانند. تا با آن کلید عوام فریبی و آن کلید شیادی تمامی قفل های بسته به روی خود را یکی پس از دیگری باز نمایند. حقیقت این است که نه تنها قفلی با چنین کلیدی باز نخواهد شد، بلکه باید شاهد قفل های دیگری هم باشیم که به دست ایشان زده خواهند شد. تا زمانی که کردار ما را ذهنیت ما فرمان می دهد، باید شاهد قفل های بیشتری باشیم. درست همانند همان آجیلی که از قرن ها پیش به نام مشکل گشا برای حل آسان مسائل، بین مردم پخش می کنیم وبا وجود بی نتیجه بودن آن، هم چنان ادامه می دهیم. همان کار بی پایه و اساس و بی هوده را ادامه می دهیم بدون این که ضرورت ادامه آن را با عقل خود مورد بررسی قرار دهیم. جرات و شهامت دوری از این نوع خرافات را در خود نمی یابیم و در ابهامات و خرافات، خود را محبوس کرده ایم. علت ناکامی ها را نه در ذهنیت متوهم خود، که در خارج از خود جستجو می کنیم. و این فرا افکنی تا بدان جا کشیده می شود که حتی ملیت، جامعه یا دین خود را مسئول اصلی آن تلقی کرده و آنها را هم فدای ذهنیت گرائی خود می نمائیم. با فرا افکنی همه چیز را مسئول واماندگی خود کرده تا خودمان که مسئول واقعی هستیم را فراموش کرده باشیم.

نباید تصور کنیم که ریشه این ذهنیت گرائی، در دین و مرام و... یا در دین داری و بی سوادی و امی بودن و عامی بودن می باشد. و باز نباید تصور کرد که این ذهنیت گرائی را آخوند یا کشیش یا خاخام بر ما تحمیل می کنند. روحانیان شاید در ایجاد زمینه اجتماعی و مناسب کردن موقعیت ذهنیت گرائی و خرافات در فرد نقش بازی کنند، اما هرگز نمی توانند آن را به یک انسان خرد ورز تحمیل نمایند. یک انسان با تحصیلات دانشگاهی سطح بالا که به جمکران می رود تا برای حل مشکل خود نامه ای را به ته چاه اندازد را چه کسی می تواند فریب داده باشد غیر از خود او؟

هرگاه این بیماری به صورتی وسیع در افراد جامعه ای شایع باشد، جامعه هم به نوبه خود بیمار گشته و از رشد باز می ماند. درمان این بیماری اجتماعی بستگی به درمان اکثریت نخبگان و فعالان سیاسی و اجتماعی تشکیل دهنده آن دارد. ما باید انگیزه آن روشن فکر لائیک و احیانا ضد دین فعال سیاسی یا اجتماعی را که در محدوده یک نظام استبدادی دینی می رود و به یک روحانی رای می دهد تا سکان اداره کشور را به او بسپارد را شناسائی کنیم تا به عمق فاجعه پی ببریم. باید دید در پشت این انگیزه، عقل و خرد و تفکر و آگاهی و شفافیت و روشنی و شهامت بوده یا ذهن گرائی و ابهام و شاید و اگر و خیال و خرافه و افسردگی و ترس؟ از خود نمی پرسیم اگر در یک دولت دینی می شود انتخابات آزاد برپا کرد و راه را برای دمکراسی و حاکمیت مردم باز نمود، در این صورت سکولاریسم و لائیسیته و ... چه جائی در جامعه و تفکر ما می توانند داشته باشند؟

نباید تصور داشت که آگاهی و علم و تخصص و مقام و موقعیت و هوش و شعور، انسان را از ذهنیت گرائی مصون می دارند. خطر ذهنیت گرائی در این است که به دلیل این که سازنده آن خود انسان می باشد، با آن مانوس است و فرآورده ذهن خویش را حق تصور می کند، غافل از این که حق در اصل، در بیرون از ذهن انسان قرار دارد. انسان تا شهامت بیرون رفتن از ذهنیت خویش را پیدا نکند، در همین زندان مخوفی که برای خود ساخته است تا آخر عمر گرفتار می ماند. به قول مولوی:

هر درونی که خيال اندیش شد

 چون دليل آری خیالش بیش شد

انسان باید فرآورده های ذهن خویش را با حق محک بزند و با آن پیرایش کند. تا در نتیجه و به قول مولوی که در ابتدای نوشته آمده، حقیقت را در توهم "واقعیات" خیالی گم نکنیم و خود را از وجود گنج حقیقی و واقعی موجود که آزادی و استقلال و دیگر کرامات انسان باشند محروم ننمائیم.

یادآوری - شهریور 2013


 
مسبب اصلی نابسامانی ها در کشور، سلطه گرانند

یا حکام لامذهبی که به نام اسلام حکومت می کنند؟

دخالت های بیگانگان در امور داخلی ایران ریشه ای تاریخی دارند اما برای کوتاه کردن داستان، این امر را از بعداز انقلاب از نظر می گذرانیم. شاید بد نباشد یادی هم از دوران جنگ جهانی اول و به راه افتادن قحطی و تشدید آن توسط انگلیس در کشورمان که نیمی از جمعیت ایران را طعمه خود کرد داشته باشیم (1). بعد از آن یک یادآوری هم از کودتای 28 مرداد بر ضد انتخاب ملت توسط بازهم انگلیس و آمریکا با دخالت سازمان سیا و برقراری مجدد استبداد در کشور نفت خیزمان بکنیم.

پس از آن کودتا، 25 سال طول کشید تا نسلی نو دوباره به پا خیزد و برضد مهره های وطنی بیگانگان واستبداد آنان انقلاب بهمن 57 را به وجود آورد. سلطه گرانی که دلار را با گرسنگی و خون بی گناهان معامله می کنند نمی توانستند دربرابر این حرکت بزرگ تاریخی ملت ایران بی تفاوت بنشینند زیرا در آن زمان اساس سرمایه داری نفت بود و تمامی برنامه ها و رقابت ها و سیاست های روزمره جهانی برروی این ماده سوزاننده متمرکز بودند. آنان خوب می دانستند که انقلاب، پرخاش عقده های مانده از کودتای 28 مرداد بر ضد سلطه گری است، به این دلیل آنان را سیاستی دیگر می بایست. شعار انقلاب، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود. استقلال و آزادی دو واژه روشنی هستند که برای سلطه گری، حکم بسم الله برای جن را دارند، اما تحت فشار افکار عمومی جهانی در آن زمان، بر ضد آن ارزش ها دیگر نمی توانستند اقدامی خصمانه و علنی صورت دهند. ولیکن با "جمهوری اسلامی" (2) همه کار می توان کرد و با همین ابزار می شد به حساب آزادی و استقلال هم رسیدگی نمود:

1- در مجلس خبرگان که مشغول بررسی پیش نویس قانون اساسی بود و کلمه ای از ولایت فقیه و حضور روحانیان در امور سیاسی در آن نبود، حسن آیت (3) عضو مجلس خبرگان و حزب جمهوری اسلامی و در عین حال عضو حزب زحمت کشان به رهبری مظفر بقائی که در آن زمان در آمریکا سکونت داشت و در کودتا بر ضد حکومت ملی دکتر محمد مصدق نقش داشت و روابطی هم با آیت الله کاشانی داشت، طرح "ولایت فقیه" را به مجلس خبرگان ارائه نمود. روحانیان تشنه قدرت، با عطشی فراوان در تصویب این طرح انگلیسی کوشیدند و با اکثریتی که داشتند سنگ زیر بنای استبداد نوین در کشوررا بنا نهادند.

2- طرح اشغال سفارت آمریکا در تهران که در آن کشور ریخته شد و در ایران به اجرا درآمد. دخالت های آمریکا در ایران بعد از یک وقفه کوتاه، در پی گروگان گیری دوباره فعال شد و تا مرحله ورود نظامی به ایران هم رسید که شکست خورد. اما از نظر سیاسی هم چنان ادامه یافت تا اکتبر سورپرایز را با هم کاری اعضای حزب جمهوری اسلامی  و حزب جمهوری خواه آمریکا به وجود بیاورد. در سایه گروگان گیری، پول های ایران در آمریکا بلوکه شدند و تحریم های اقتصادی اعمال شدند و از همه مصیبت بار تر آماده سازی افکار عمومی مردم آمریکا و اروپا جهت تحریک صدام حسین برای حمله به ایران بود.

3- در اولین انتخابات ریاست جمهوری، ابوالحسن بنی صدر که از آن زمان به "ضد ولایت فقیه" شهرت داشت و از طرف داران دکتر مصدق به حساب می آمد، در دور اول با رای قاطع و بدون تقلب انتخاب شد. این انتخابات به دلیل آزاد بودن آن، محکی بود برای سلطه گران تا به صورتی روشن و بالینی دلیل انقلاب مردم را ردیابی کنند. دلیل آن چیزی جز ادامه ملی شدن نفت، یعنی استقرار استقلال و آزادی در کشور نبود. نتیجه این انتخابات زنگ خطری بود برای آنها، زیرا ملت "ولایت فقیه" انگلیسی را جدی نگرفته و هم چنان به دنبال برقراری استقلال و آزادی بودند. اما دیدیم که جدی نگرفتن این امر و تلاش برای حذف آن از قانون اساسی، چه نتایج مرگ باری را نصیب مردم کرد.

4- می بایست زمینه را برای استقرار استبداد جدید به هر قیمتی فراهم می کردند. نقشه کار روشن است، تضعیف جریان استقلال و آزادی که با رای قاطع مردم برگزیده شده بود از یک سو و تقویت جریان استبداد از سوی دیگر. اما تنها ابزار در دست همان "اسلامی" بودن جمهوری بود. با این که خمینی سرسختانه مخالف دخالت های سلطه گران در کشور بود، اما چاره ای دیگر برای سلطه گران متصور نبود و تنها راه رفع "خطر" استقرار دمکراسی تقویت استبداد مذهبی بود که می بایستی در عین حالی که جریان استبداد تقویت می شد، ایران را ضعیف می کردند تا از آن خطری برای منطقه و تحدیدی برای منافع زرسالاران ایجاد نشود. راه حل را در جنگ و تشویق صدام حسین به حمله به ایران دیدند. در تمامی مدت جنگ، از او حمایت تسلیحاتی و مالی و اطلاعاتی کردند و علنا جنایات او را نظیر به کار گیری سلاح شیمیائی نا دیده می گرفتند و حتی این نوع سلاح های کشتار جمعی را در اختیارش قرار می دادند. در سایه جنگ به هر دو هدف رسیدند. هم استبداد در حاکمیت تثبیت شد و هم دو کشوری که خطری برای اسرائیل به حساب می آمدند از آن موقعیتی که باید در جهان داشته باشند بسیار عقب تر قرار گرفتند.

5- اما برای دوام دائمی استبداد، غرب با مشکل روبرو میباشد. با وجودی که جریان استقلال و آزادی از نظر مالی و تجهیزات بسیار ضعیف است، اما زمینه ای جدی ووسیع بین مردم دارد و برای غرب همچون آتشی زیر خاکستر می باشد. دلیل سانسور وسیع این جریان در رسانه های همگانی شان همین بیمی است که از ملت دارند. اگر فن یارانه ای نبود، هیچ کس در جهان کلمه ای از سوی این جریان به گوشش نمی رسید. همین نوشته حاضر هم در مغز نویسنده مدفون می گشت. دلیل بستن ده ها هزار وبلاگ و سایت در عرض چند ماه در کشور، همین هم کاری نا نوشته بین سلطه گر و مستبد می باشد. با کمی دقت به برنامه های فارسی بیگانه، به خصوص بی بی سی و صدای آمریکا، می توان متوجه شد که خط قرمز آنها "نظام ولایت فقیه" می باشد. اگر گاهی هم به خامنه ای انتقادی هست، حساب "نظام مقدس" جدا می شود. برای نمونه، اصلاح طلبی به نام مجتبی واحدی که هرروز اورا در این رسانه ها می دیدیم، از روزی که گفت تا این نظام هست  هیچ چیز در ایران تغییر نخواهد کرد، از آن پس کم پیدا شد.

غرب نمی خواهد دست به ترکیب نظامی بزند که خود را از بانیان آن می داند. تهدید های نظامی اش هم دروغی بیش نیستند زیرا خوب می داند در پی یک حمله نظامی، بار دیگر "خطر" برقراری دمکراسی در ایران به وجود خواهد آمد. سلطه گران، رهبری را در راس این نظام می خواهند نوکر صفت، در حد پادشاهان کشورهای منطقه که حاکمیت سفرای آنها را بپذیرد و یک رئیس جمهور که خود او انتخاب کند و ملت را تحت کنترل کامل حاکمیت نگه دارد. نظام فعلی مستقر در ایران تمامی این خصوصیات را دارد الا این که افراد مورد نظر سلطه گران حاکمیت داشته باشند. اگر اوضاع به همین منوال پیش برود، طولی نخواهد کشید تا سلطه گران به این آرزوی خودشان هم برسند و پیروزی شان بر مردم ایران قطعی شود.

 

1. Majd, Mohammad Gholi. 2003. The Great Famine and Gencide in Persia 1917-1919,

Universitypress of America.

در مقدمه ترجمه توسط معصومه جمشیدی می خوانیم: فصل دوم کتاب با عنوان "قحطی بزرگ سالهای 1919-1917، بررسی اسنادی" به مطالعه قحطی از تاریخ ایران می پردازد که در آن قحطی همرا ه با تاثیرات سوء جنگ جهانی اول در ایران به فاجعه بزرگی بدل شد، و در پی آن هشت تا ده ملیون نفر از جمعیت کشور به کام مرگ فرو رفت. این واقعه زمانی صورت گرفت که ایران در اشغال نظامی انگلیس ها به سر می برد، واین کشور نه تنها تلاشی برای کاهش عواقب قحطی نکرد، بلکه با خرید عمده گندم و مواد غذائی داخلی، کوتاهی در وارد کردن آذوقه از هند و عراق منع واردات مواد غذائی از ایالات متحده و پرداخت نکردن درآمدهای نفتی بر شدت بحران افزود.

2- سلطه گران برای سلطه گری باید اطلاعات کافی و تحقیقات وسیعی در مورد جمعیت ها و ادیان و مرام های مختلف داشته باشند که توسط میسیونر های خود که از قرن ها پیش به کشورهای جهان سوم گسیل می داشتند به دست می آوردند و به کار می بستند. مثلا آگاه بودند که میرزا تقی خان امیرکبیر در پی یک مسئله، نظر شرعی یکی از علمای آن زمان را خواسته بود و او به امیر جواب داده بود "دامنه شرع اقدس وسیع است تا امیر چه اراده کنند". می دانیم خمینی فتوا داد "حفظ حکومت اسلامی از اوجب واجبات است" یعنی تمامی اصول فقه شیعه، اسلام، قرآن و حتا خدا را در خدمت قدرت گرفت و نشان داد که حتی به خدا هم اعتقادی ندارد. به این ترتیب، شناخت آنان از روحانیان از ما بیشتر بود و ما تاوان بی اطلاعی خودمان را می پردازیم.

3- محمد قوچانی در "مهر نامه مرداد ماه 1391 در مورد حسن آیت چنین نوشته است: ......تکلیف آیت با همکلاس سابقش ابوالحسن بنی‌صدر روشن بود. گفته‌اند که آیت از اینکه بنی‌صدر به جای او برای تحصیل به فرانسه بورسیه شد ناراحت بود اما ‌آیت دلیل مهم‌ تری برای مخالفت با بنی‌صدر داشت: او مصدقی و عضو جبهه ملی بود. از بازرگان هم که روشن بود بدش می‌آید اما همسرش می‌گوید: «حتی با اعضای شورای انقلاب هم که آن موقع انتخاب شده بود زیاد موافق نبود. به‌ خصوص از استاد مطهری انتقاد می‌کرد که فقدان سابقه سیاسی و مبارزه این افراد را به عنوان عضو شورای انقلاب به امام پیشنهاد کرده است.

سید حسن آیت با حمایت حزب جمهوری اسلامی به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسی درآمد. اولین کار او در این مقام جا انداختن نظریه ولایت فقیه در قانون اساسی بود. اکنون زمان آن بود که آن شکاف تاریخی مشروطه‌خواهی، مشروعه‌خواهی احیا شود.