این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

توهم روحانی


آنچ تو گنجش توهم می‌کنی
زان توهم گنج را گم می‌کنی
                       مولوی

از نظر تاریخی، بیشتر عمر ما ایرانیان در توهم و ابهام ها سپری شده و می شود. آن چه را در ذهن خودمان می سازیم و می پروریم را واقعیت می انگاریم تا جائی که برای آن گاهی حاضر هستیم جان هم فدا کنیم. آنانی که به خاطر دارند در اوائل انقلاب چگونه مردم تصویر خمینی را در ماه می دیدند و تحصیل کرده و باسواد و بی سواد با به دست گرفتن دوربین برای دیدن آن از یک دیگر سبقت می گرفتند. بیشتر متون دینی ما زائیده توهّمات و ذهنیات هستند در حالی که قرآن، کتابی را که از خدا می دانیم، بر خود مباهات می کند که شفاف و روشن است و ابهام و موهومات درآن نیست و انسان ها را به دوری جستن از ذهنیات می خواند. شاهان را با خدا مقایسه می کردیم، یک شبه یک انسان را تا مقام الهی بالا می بریم بدون این که از خود سئوال کنیم مگر چه خصوصیاتی به آن شخص اضافه شده که چنین تحولاتی در او در یک شب به وجود آمده است. اگر کم بیاوریم، امام زاده می سازیم و برای حل مشکلات مان به آن ساخته ذهن خودمان پناه می بریم.

در چنین جامعه هائی شیادی رشد می کند و تبلیغات و تزویر و چاپلوسی و دروغ نقش اول را در زندگی روزمره و عمل کرد های مختلف جامعه بازی می کنند. خرد و حقیقت بینی جای خود را به ذهنیات و "واقع "بینی می دهد. می بینیم که در هنگام انتخابات اخیر ریاست جمهوری چگونه گروهی از اساتید دانشگاه گرفته تا خانه دار و کارگر و کارفرما و با کار و بی کار سراسیمه به پای صندوق های رای شتافتند تا معجزه ای که در ذهن خود، به کمک تبلیغات آفریده بودند را به حقیقت رسانند. تا با آن کلید عوام فریبی و آن کلید شیادی تمامی قفل های بسته به روی خود را یکی پس از دیگری باز نمایند. حقیقت این است که نه تنها قفلی با چنین کلیدی باز نخواهد شد، بلکه باید شاهد قفل های دیگری هم باشیم که به دست ایشان زده خواهند شد. تا زمانی که کردار ما را ذهنیت ما فرمان می دهد، باید شاهد قفل های بیشتری باشیم. درست همانند همان آجیلی که از قرن ها پیش به نام مشکل گشا برای حل آسان مسائل، بین مردم پخش می کنیم وبا وجود بی نتیجه بودن آن، هم چنان ادامه می دهیم. همان کار بی پایه و اساس و بی هوده را ادامه می دهیم بدون این که ضرورت ادامه آن را با عقل خود مورد بررسی قرار دهیم. جرات و شهامت دوری از این نوع خرافات را در خود نمی یابیم و در ابهامات و خرافات، خود را محبوس کرده ایم. علت ناکامی ها را نه در ذهنیت متوهم خود، که در خارج از خود جستجو می کنیم. و این فرا افکنی تا بدان جا کشیده می شود که حتی ملیت، جامعه یا دین خود را مسئول اصلی آن تلقی کرده و آنها را هم فدای ذهنیت گرائی خود می نمائیم. با فرا افکنی همه چیز را مسئول واماندگی خود کرده تا خودمان که مسئول واقعی هستیم را فراموش کرده باشیم.

نباید تصور کنیم که ریشه این ذهنیت گرائی، در دین و مرام و... یا در دین داری و بی سوادی و امی بودن و عامی بودن می باشد. و باز نباید تصور کرد که این ذهنیت گرائی را آخوند یا کشیش یا خاخام بر ما تحمیل می کنند. روحانیان شاید در ایجاد زمینه اجتماعی و مناسب کردن موقعیت ذهنیت گرائی و خرافات در فرد نقش بازی کنند، اما هرگز نمی توانند آن را به یک انسان خرد ورز تحمیل نمایند. یک انسان با تحصیلات دانشگاهی سطح بالا که به جمکران می رود تا برای حل مشکل خود نامه ای را به ته چاه اندازد را چه کسی می تواند فریب داده باشد غیر از خود او؟

هرگاه این بیماری به صورتی وسیع در افراد جامعه ای شایع باشد، جامعه هم به نوبه خود بیمار گشته و از رشد باز می ماند. درمان این بیماری اجتماعی بستگی به درمان اکثریت نخبگان و فعالان سیاسی و اجتماعی تشکیل دهنده آن دارد. ما باید انگیزه آن روشن فکر لائیک و احیانا ضد دین فعال سیاسی یا اجتماعی را که در محدوده یک نظام استبدادی دینی می رود و به یک روحانی رای می دهد تا سکان اداره کشور را به او بسپارد را شناسائی کنیم تا به عمق فاجعه پی ببریم. باید دید در پشت این انگیزه، عقل و خرد و تفکر و آگاهی و شفافیت و روشنی و شهامت بوده یا ذهن گرائی و ابهام و شاید و اگر و خیال و خرافه و افسردگی و ترس؟ از خود نمی پرسیم اگر در یک دولت دینی می شود انتخابات آزاد برپا کرد و راه را برای دمکراسی و حاکمیت مردم باز نمود، در این صورت سکولاریسم و لائیسیته و ... چه جائی در جامعه و تفکر ما می توانند داشته باشند؟

نباید تصور داشت که آگاهی و علم و تخصص و مقام و موقعیت و هوش و شعور، انسان را از ذهنیت گرائی مصون می دارند. خطر ذهنیت گرائی در این است که به دلیل این که سازنده آن خود انسان می باشد، با آن مانوس است و فرآورده ذهن خویش را حق تصور می کند، غافل از این که حق در اصل، در بیرون از ذهن انسان قرار دارد. انسان تا شهامت بیرون رفتن از ذهنیت خویش را پیدا نکند، در همین زندان مخوفی که برای خود ساخته است تا آخر عمر گرفتار می ماند. به قول مولوی:

هر درونی که خيال اندیش شد

 چون دليل آری خیالش بیش شد

انسان باید فرآورده های ذهن خویش را با حق محک بزند و با آن پیرایش کند. تا در نتیجه و به قول مولوی که در ابتدای نوشته آمده، حقیقت را در توهم "واقعیات" خیالی گم نکنیم و خود را از وجود گنج حقیقی و واقعی موجود که آزادی و استقلال و دیگر کرامات انسان باشند محروم ننمائیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر