این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

سرنوشت بنی صدر- اردیبهشت 2011


 

    استبداد گری را که ما ایرانیان بدان خو کرده ایم، در محدوده شخصی( درونی) آن تا محیط خانواده واز آن تا سطح جامعه، اثرات مخربی را بر دریافت و جهان بینی مان گذاشته است. این اعتیاد هرساعت و هر روزمان را گرفتار بحران کرده است. فضای ذهن اعتیاد که خود ساخته ایم است که به مستبد ها فرصت حکومت کردن بر ما را داده است ومی دهد. در واقع، همین ذهنیت استبداد گرا است که مانع اصلی بروز اخلاق مردم سالاری در درون ما می باشد تا عقیده ای که موافق ما نباشد را محترم بداریم.

    یکی از فرآورده های استبداد ذهنی، باور داشتن به استبداد خوب و استبداد بد است. در نتیجه این باور باطل یا توهم، در چارچوب استبداد ولایت فقیه که نماد بیرونی این باور درونی می باشد، به دنبال مردم سالاری (دینی یا غیر آن) می گردیم که در تجربه بر ما معلوم شد سرابی بیش نیست. با وجود این، بر آن باور نا به جا سماجت می کنیم و هم چنان به دنبال انتخاب بین "بد وبدتر" بوده ایم.  اکنون که خود را در وضعیت "بدترین" می یابیم، خود را ناگزیر می بینیم از انتخاب میان بدترین "جن گیر" وبد تر ازبدترین "غیرجن گیر". این چنین مراحل سقوط از انسانیت (آزادی) را یکی پس از دیگری طی می کنیم تا به مرحله تلاشی برسیم.

    گمان نشود که توهم جن گیری امر تازه ای است و اختصاص به آقای احمدی نژاد و اطرافیان او دارد، بلکه نظام ولایت فقیه که قانون اساسی برپایه آن ساخته و پرداخته شده است، بر توهم جن گیری منطبق است. زیرا این نظریه هیچ پایه و اساس عقلانی و تاریخی ندارد و بر اساس یک توهم ساخته شده است.

     شرط اساسی برای ولی فقیه که بر ملتی حکم می راند این است که از روحانیان باشد. یعنی فرقه ای که مدعی است فقه می داند و با بر تن کردن لباسی مخصوص که عبارت می شود از یک عمامه و یک قبا و یک عبا، خود را از دیگران متمایز می شناسد. به این ترتیب، افرادی ازاین فرقه (مجلس خبرگان) کسی را که از نظر آنان "شایسته" تر است، از بین خود به این مقام بر می گزینند. این سخن نه گزافه گوئی است و نه یک شوخی یا مزاح، بلکه حقیقتی است که در نظر و عمل شاهد آنیم اما بدان بی توجهی می کنیم. در عمل همان طور که شاهدیم، نه حتی نیازمند داشتن شرط های اعلمیت و اعدلیت و... است. بنابراین، فقط قلدری و نیرنگ ضابط اصلی رسیدن به این مقام در میان روحانیان می باشد. حالا خودمان قضاوت کنیم که امروزه در این تحولات بزرگ بشری،  ملتی چه اندازه باید به استبدادزده گی و قلدری دل بستگی داشته باشد تا به این نوع از حاکمیت تن در دهد؟

    در یک برنامه تلویزیونی، آقای ابوالحسن بنی صدر جمله ای گفت که مرا تکان داد. او در جواب کسانی که می گویند احمدی نژاد به همان سرنوشت بنی صدر دچار خواهد شد گفت " من بهترین سرنوشت را دارم، برای این که روی حق ایستاده ام".

     در این دونوع بینش، تفاوت ذهنیت استبدادگرا و عقلانیت ( اخلاق مندی) مردم سالار کاملا آشکار می گردد. به بیان دیگر، او موقعیت خودرا افتخار خود می داند، آن دیگران، وضعیتش را خوار و سوخته و باخته می پندارند زیرا  او را از مسند "قدرت"ی که در ذهنشان ارزش مند ومقدس است رانده شده تلقی می کنند و آرزویش را ازدست رفته می بینند. او زندگی را در مبارزه برای احقاق حقوق و حاکمیت مردم تعریف می کند و آنان زندگی را در خدمت "قدرت"بودن -   گاه در سلطه گری، گاه در زیر سلطه بودن- تلقی می کنند و درفکر خویش، جائی را برای حقوق انسان قرار نمی دهند. این چنین سرنوشت او و احمدی نژاد را در رابطه با "قدرت" ی محک می زنند که ذهنیت شان را اشغال کرده و بر عقلانیت آنان غالب گشته است.

      در چنین حالتی، حقیقت- "حق"- (آن چه هستی دارد)، جای خود را به توهمات (آن چه هستی ندارد و ذهن انسان می سازد) می سپارد و خرافات محرک زندگی انسان می گردند. در این حالت، انسان به آن چه وجود ندارد(توهمات) باور می آورد و از آن چه وجود دارد (حق) غافل می گردد. در چنین جامعه ای بازار شیادان رونق می گیرد و عقلا به کناری رانده می شوند. فرقه گرائی و دعا نویسی و جن گیری و... رواج می یابند و استقلال جای خود را به کار پذیری می دهد و "فرار مغزها" رسم روزگار می گردد تا میدان را برای خرافات زده ها خالی گذارند.

    به دلیل این که شرط نشاندن "اسلام فقاهتی" به جای اسلام، وجود یک چنین جامعه از خود بیگانه ای می باشد، کار اصلی روحانیت گریزان کردن مردم از حقوق خویش و خو دادن آنان به توهمات می شود. کشور ما اکنون شاهد برخورد دو نحله ذهنی (باطل) دوران جاهلیت می باشد که از سوی جناح سنتی وابسته به حوزه علمیه ابراز می گردد، یکی نقش (مخرب) "جن " و جن گیری دردستگاه های حکومتی است و در برابر آن، "اصیل بودن" نمایندگان "امام زمان" در رهبریت نظام می باشد. آیت الله مصباح یزدی چند روز پیش در مراسمی گفت: "كدام عاقل اين را مي پذيرد كه انسان براي شناخت دين، اهل آن را رها كند و برود سراغ جن گير، مرتاض و امثال آن".  با کمی دقت به سخن او متوجه می شویم که سقوط جامعه پس از سی سال کوشش روحانیت به حد "مطلوبی" برای آنان رسیده است که به روحانیان اجازه دهد تا با خیال راحت از "عقلانیت" دین حوزوی در برابر جن گیری سخن بگویند. چنین جامعه افول کرده ای همان جامعه مطلوب روحانیان می باشد که در آن با ترساندن مردم از جن و جن گیران بتوانند خود را در رابطه با غیب و امام زمان و خدا و...قرار دهند و به آسانی ملت را استثمار کرده و خلاف قرآن حکم رانی کنند(1).

    به این ترتیب مشاهده می کنیم که "عقل گرائی" مقوله ثابتی نیست و درجامعه ای که حقوق انسان جای خود را به ضوابط ذهنی می دهند، به همان نسبت "تعقل" هم می تواند جایگاه خود را به ذهن گرائی تنزل دهد و شیادان به نام عقل گرائی نوعی جامعه خرافی را به انسان ها تحمیل کنند.

 

 

1- آیه 34 سوره توبه

 اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اين امر مسلّمى است كه بسيارى از روحانیان (یهودی و مسیحی- زیرا درصدر اسلام روحانی مسلمان وجود نداشت)، سرمايه‏هاى مردم را به باطل مى‏خورند و آنها را از راه خدا بازمى‏دارند، آنان را كه طلا و نقره را اندوخته مى‏كنند، و آن را در راه خدا انفاق نمى‏نمايند مژده كيفرى دردناك بده.


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر