تحولات اخیر درایران که درپی
رقابت خشن دوجناح سیاسی رقیب و انحصار طلب رخ دادند- که البته ریشه درتحولات
اجتماعی داشت- واکنون همانند سرطان فراگیر بند بند نظام را به خود آلوده ساخته
است، جنبه هائی را در فعالان سیاسی کشورمان
هویدا ساخت. ازجمله این جنبه ها را می توان در طیفی که قائل به ساختارلائیسیته
برای رشد انسان و جامعه هستند مشاهده نمود. این طیف از لائیک ها که لائیسیته را
فرای جدائی دین از دولت می دانند و قائل به جدائی دین ازانسان می باشند، در کمال
سادگی حذف "الله" را کلید تمامی مشکلات خود می انگارند ووقت عزیز خود را
صرف این ناشدنی می کنند.
بعضی از شعارها مانند
"جمهوری ایرانی"، یا شعارهائی مبنی بر رد نظام را شاهدی بر نظرگاه خود
می خوانند و با دستپاچه گی که نکند فردا دیرشود، دربعضی سایت های منتسب به خود دست
به سانسور مقالات دین باوران می زنند و به قول خودشان نمی دانند با
"روشنفکران مذهبی چه باید کرد؟". خرد انسانی در جواب این سئوال می گوید:
انسان های آزاد بایکدیگر با منطق و تعقل تبادل اندیشه می کنند و رشد می نمایند.
قطعاً نمی توان با ناسزا گوئی و تهمت و افترا زدن وسانسور کردن،
"روشنفکر"ی را چه مذهبی و چه ضد مذهبی به چیزی متقاعد نمود. با تاسف فراوان، عده ای از فعالان سیاسی ما از
هرفرصتی که ازسوی رسانه های مختلف دراختیارشان قرارداده می شود، بی محابا
"اسلام" را همین نظام حاکم قلمداد می کنند وبه هدف کوبیدن دین، آب به
آسیاب استبداد می فرستند.
یکی از فرآورده های نظام ولایت
فقیه این بود که بعضی فعالان سیاسی غیر دینی را به فعال سیاسی ضد دین بدل ساخت. به
این ترتیب، فعالان و معترضان سیاسی که باور دینی نداشتند، ضدیت با نظام ولایت فقیه
به مثابه قدرت حاکم را باضدیت با اسلام یکی دیدند و وارد دامنه ای شدند که محتاج
به شناخت کافی و مطالعۀ وافی درکتاب وانسان و جامعه دارد. اما در این سردرگمی،
آسان ترین راه را انتخاب کردند و گفتند و می گویند، اسلام همین است که درایران به
اجرا درآمده وبرای رسیدن به آزادی باید آن را ازسرراه برداشت. از پیچیدگی وبغرنجی
طرح و ساده اندیشی طراحان آن که بگذریم، غافل هستند از این که هرگاه اشخاصی با
آرائیدن خویش و پوشیدن لباسی مخصوص، خود را به چهره ای درآورند و نام خود را اسلام
گذارند برآنان حرجی نیست، اما مشکل درکسانی است که دربرابر چشم بندی های آنان سر
فرود آورده وبه آنان باور بیاورند که اسلام همان است که آنان ادعا می کنند. این
فعالان سیاسی که هم گام با "عوام"، فریب فریبنده را خورده اند، مشکل را در فریب ده و خودشان که
فریب اورا خورده اند نمی دانند بلکه موجود سومی به نام اسلام یا کتابش را به میان
می کشند و به آن ها ناسزامی گویند. غافل اند ازاین که مشکل درکسانی است که به دلیل
جهالت یا به نام آزادی به فریب استبدادیان باور می آورند ودر این کار ناخواسته
باآنان هم دست می شوند وآنان را در دوام استبدادشان یاری می رسانند. به این
مکانیزم بی توجه هستند که میان مکار و مغبون، رابطه وراز مأنوسی نهفته است که عمل
فریب را ممکن می گرداند تا مکار به منفعت خود برسد و مغبون حظ خود را ببرد. می
دانیم میان جهل کسی که به کتابی را که نخوانده باور می آورد، وکسی که کتابی را
نخوانده مجرم می شناسد، اختلاف چندانی نیست.
اینک سئوال از کسانی که بی
پروا درمورد قرآن حکم صادر می کنند
و"حکومت" آن را جنایت کار و...می خوانند این است که آیا این کتاب
باعمری چهارده قرنی راخوانده اند؟ از مفهوم محتوای آن اطلاع دارند؟ اگر دارند باز
باید پرسید درکجای این قرآن ادعای حکومت کردن آمده است که صفت هائی هم برایش برمی
شمرند؟
آن چه درقرآن درمورد حکومت
پیامبر آمده عکس آن را می گوید: (1) "پس با آن رحمتى كه از خدا به تو عنايت
شد برآنان (مردم) نرم شدى و اگر خشن و سخت دل بودى بدون شك از پيرامونت پراكنده
مىشدند پس از آنان چشم بپوش و براى آنان آمرزش بخواه و با آنان مشورت كن آن گاه
چون عزم كردى پس بر خدا توكل كن زيرا بى گمان خدا دوست مىدارد توكل كنندگان را".
این آیه دونقش و رابطه برای
پیامبر قائل است، یکی نقش پیامبری و رابطه اش باخدا ومردم، دیگری نقش حاکمیت و
رابطه اش بامردم. رابطه اش باخدائی که اورا به پیامبریش مبعوث کرده است، همانند دیگر
بندگان است بااین تفاوت که به او وحی می شود(2). درمقام پیامبری ورابطه اش بامردم،
همواره به او هشدار می دهد که وظیفه ای جز رساندن پیام به مردم را ندارد(3). پیام
او هم برای پیرایش روان انسان از عوارض و آموختن کتاب و داده هائی که بشر از
دسترسی به آن ها عاجز است(4)، و آموختن روش درمان عارضه های روانی (5) می باشد.
محتوای همین پیام است که درآیۀ بالا ازبخشی از آن به "رحمت" تعبیر کرده
که همان خوی لطیف پیامبردربرابر سنگ دلی می باشد. این بود وظیفۀ او در نقش
پیامبریش. اما نقش او درحاکمیت و رابطه اش بامردم را آیه به روشنی معلوم می کند.
خطاب به پیامبر می فرماید اگر سنگ دل و خشن بودی مردم از تو دوری می کردند. بنا
براین، گردآمدن مردم به دور او نه به دلیل پیامبریش، که علت آن خوش خوئی و اخلاق
مندی خود او بوده است. در نتیجه، رابطۀ دین باحاکمیت پیامبرمحدود می شود به همان رفتار
ملایم و دوستانه داشتن بامردم (رحمت) که شخص او از دین کسب کرده بوده است (اخلاق)
نه وجود حکمی از جانب پروردگار. به این دلیل است که آیه تأکید می کند اگر سنگ دل
بودی (با وجود پیامبری) بی شک از پیرامونت پراکنده می شدند. بنابر این، شرط
برحاکمیت ماندن پیامبروطرد نشدن او از جانب مردم، حفظ همان اخلاق نیکو با آنان و
به مشورت خواندنشان است، نه پیامبری او. به عبارت دیگر، از دیدگاه قرآن اصل حاکمیت
بامردم است نه دین، نمونۀ والای آن را که پیامبر باشد دراین آیه مثال آورده است.
اضافه می کند در امور با مردم نه تنها مشورت کن، بلکه به آراء آنان چنان احترام
بگذار که هرگاه درامری که تصمیم گرفتند و تو آن را خلاف عقل تشخیص دادی، به خدا
اعتماد و به آن تصمیم جمعی عمل کن. این آیه، تصمیم جمعی را به نظر یا عقل پیامبر
به مثابه حاکم ترجیح می دهد وبرای آرامش دل، از او می خواهد به خدا اعتماد کند
(که"خدامی داند" این کار به حق "فطرت خلقت" نزدیک تراست هرچند
آن تصمیم نتیجۀ مطلوبی دربر نداشته باشد).
مشاهده می کنیم که جدائی دین
از دولت به این شفافی، چهارده قرن پیش دردستور کار حکومت پیامبر، که خود بانی دین
اسلام می باشد قرارداشته است.
بنابرآن چه گذشت، از دیدگاه
قرآن، دین در رابطۀ باانسان قرار می گیرد، نه باحکومت. اما رابطۀ دین باانسان،
رابطۀ رهائی وآزاد کردن انسان ازروابط قوا می باشد. حضور "الله" درقرآن،
بیان توحید است به جهت آزاد کردن انسان با استقلال دادن به او دربرابر تمامی
وجوهاتی که می توانند او را در رابطۀ قوا ببرند واستقلال و آزادی او را مورد تحدید
قرار دهند. به این ترتیب که قادر متعال و مالک آسمان ها وزمین و... جمع کردن تمامی
عواملی در"الله" است که می توانند رابطۀ سلطه باانسان برقرار نمایند واو
را زیر سلطۀ خویش ببرند. پس از آن که تمامی وقوی ترین و بزرگ ترین آن عوامل را
درخود جمع می کند، آنگاه به انسان می گوید ازمن هم پرهیز کن(6) و بامن با یگانگی
رفتار کن. حال باید روشنفکر ما کمی به اندیشیدن بنیشیند که ازحذف این
"الله" چه هدفی را دنبال می کند؟
شکی نیست که از اسلام همانند
هرعقیده و مرامی می توان به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهدافی استفاده و یا سوء
استفاده کرد. بازهم شکی نیست که درطول عمر اسلام، همانند دیگر مرام ها، قدرت های
حاکمی از آن به مثابه ابزار قدرت برای سلطه گری سوء استفاده کرده و می کنند. اما
باید به این امر مهم هم توجه داشت که هرگاه ازدین می توان به مثابه ابزارسوء
استفاده کرد، چرا از به کارگیری آن برای رهائی انسان نتوان استفاده نمود؟
تجربۀ انقلاب ایران این نظر را
به عمل درآورد و پیروز شد. می دانیم که آقای خمینی چندماه قبل از انقلاب و درپی
حرکت های اعتراضی مردم توانست با یاری گرفتن از اسلام (اعتقادمردم) و خواسته های
مردم یعنی استقلال و آزادی و عدالت، رهبری انقلاب را به دست گیرد و نظام شاهنشاهی
را سرنگون سازد. اسلام قبل از انقلاب که باور تودۀ مردم بود، اسلامی تاریک وخرافی
و مبهم وماتم وعزا وعقب ماندگی و... بود که به ناگاه درعرض چندماه دگرگون شد وبه
اسلامی پیشرو و محرک آزادی و عدالت و استقلال ورشد وزندگی تبدیل شد. در
"آزاد" کردن اسلام اما آقای خمینی تنها نبود، علاوه برروشنفکران مذهبی،
دیگران هم در این راه نقشی اساسی ایفاء کردند ودر تقویت آن کوشیدند که از شرح آن
درمی گذرم. این اسلام موفق شد به دست مردم کشوررا از شر استبداد شاهنشاهی برهاند.
دیدیم که زیر چشمان مردم دنیا، همان آقای خمینی بایاری همان روشنفکران مذهبی و
همان روشنفکران لامذهب در همان مدت کوتاه توانست دوباره، این بار اما با قهر و زور
اسلحه وباز گذاشتن دست اراذل و اوباش در چپاول ثروت ملی، همان اسلام قبل از انقلاب
را بازسازی نماید.
برای کوتاه کردن نوشته به این
نکته بسنده می کنم که آن اسلامی که توانست ملتی را برای انهدام نظام موجود درمدتی
اندک گردهم آورد و چنان هم بستگی ای بین مردم ایجاد کند، اسلامی بود که با فطرت
انسان این همانی داشت. همان اسلام در درون همان مردم وجود دارد و همان موقعیت را
می توان درهمان مدت زمان کم باز هم فراهم آورد. این که ما بنشینیم و درذهن خود
باتصورات و اوهام تصمیم بگیریم عقاید مردم را از روان آنان بزداییم و آن چه را که
خود می خواهیم به جای آن قراردهیم را فقط می توان به صورت داستان بیان کرد.
درصورتی فعالان سیاسی ما واقعا خواهان آزادی و استقلال کشور و مردم هستند، آسان
ترین و واقعی ترین و عملی ترین وسایل ممکن را دراختیار دارند. علاقه یا اعتقاد
مردم به اسلام نه تنها به زعم بعضی ها کژی و عیبی برای ملت نیست، بلکه به نظر من
بزرگ ترین موقعیت و بیشترین نعمت برای کشور به حساب می آید که ما آن را بی قیمت
کرده و نه تنها از آن استفاده نمی کنیم بلکه آن نعمت را درکمال بی توجهی و غفلت
دراختیار انحصاری استبداد قرارداده ایم.
باتأسف درنگاهی اجمالی به
فعالان سیاسی کشور، چنان هرج ومرج وبی نظمی و ندانم کاری به چشم انسان می خورد که
باورآن به آسانی میسر نیست. بخشی از
"خودی" های نظام، در درون نظام خواستار آزادی خودشان هستند!، گروه های
مذهبی و ملی مذهبی دردرون چهارچوب نظام آزادی! طلب می کنند، سلطنت طلبان خیال
برقراری سلطنت(ها) را درسر می پرورانند، چپی ها خواهان برقراری نظام های
سوسیالیستی(ها) هستند و...هر فعال سیاسی بدون کم ترین توجه به وجود هفتاد میلیون
هم وطن خود ساز ناهم نوای خود را می زند، یکی به دلیل این که خبرنگار خوبی بوده
ادعای رهبری دارد، یکی برای این که فیلمش برندۀ جایزه شده، دیگری چند وقتی درزندان
بوده است، آن یکی نقاش خوبی بوده و دیگری فلان جایزه را گرفته است و...
درانتخابات اخیر امریکا دیدیم
که فعالان سیاسی و روشنفکران و حتی بعضی سرمایه داران آن کشور که اوضاع کشور خود
را آشفته می دیدند، باوجود اختلافات عمدۀ عقیدتی و سیاسی و منافع شخصی، دست دردست
یکدیگر دادند تا اوباما توانست به ریاست جمهوری برسد تا بلکه کشور را از بیراهۀ
سقوط نجات دهد. او بدون پشتیبانی جناحی از جمهوری خواهان مشکل بود بتواند موفق
شود، وبدون کمک روشنفکران دوجناح، محال بود این کار صورت پذیرد. رأی اخیر مجلس نمایندگان
به اصلاحات اجتماعی که مغایر با مرام سرمایه داری است خود نیز شاهدی دیگر براین
ادعا است که در تنگناها امریکائیان توانسته اند برای نجات کشور از عقاید و مرام
حزبی خود درگذرند وآن چه رابه نفع کشورشان است عمل نمایند.
کاش درما ایرانیان ذره ای
ازاین تدبیر و دوراندیشی و آزادمنشی فعالان غربی باتمامی اشکالاتشان وجودداشت تا
در مواقع حساس، احساس مسئولیت می کردیم و می توانستیم حالت "خروس جنگی"
را ازخود دور سازیم و به تفکر و تعقل می پرداختیم و آن گونه که حق است عمل می
کردیم.
1- فبما رحمة من الله لنت لهم
و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی
الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله (آل عمران- 159).
2- سورۀ کهف آیۀ 110.
3- شعراء 115 – بقره 119-
فرقان 56 و آیات دیگر.
4- جمعه 2- یونس 57 و...
5- رجوع شود به:
6- واتقوالله(از خدا پرهیز
کن).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر