مفهوم و جایگاه واژه های کلیدی
اجتماعی- سیاسی که در ابهام نگه داشته شده اند به مثابه آب گل آلودی اند که ماهی
گرفتن از آن را برای "سیاست بازان" آسان گردانده است. این ابهام در
مفهوم واژه ها، انسان را درگرفتن تصمیم دچار تردید مستمر می کند ومردم را به امید
واهی گرفتار و از عمل بازمی دارد. یکی از آن واژه ها که از همان ابتدای انقلاب
معنی ضد خودش را به آن دادند انقلاب است که معنای
ضد انقلاب به خود گرفت. دیگر واژه ای که سالیان درازی ایرانیان را در امیدی
کاذب قرار داده ، اصلاح طلبی است.
اصلاح (یا رفرم) واژه ای است
عمومی و خنثی که در سیاست به معنای تغییر و تحول موضعی با هدفی مشخص دردرون یک
نظام می باشد. بنابراین، عمل اصلاحات وسیله ای می شود برای رسیدن به آن هدف مشخص
که بنا بر تعریف، رنگ همان هدف را به خود می گیرد. در نتیجه، با وجود معنی لغوی
"اصلاح" که مفرد اصلاحات است و جنبه مثبت دارد (نیکوگردانیدن)، چنان چه
تغییر و تحول به هدف قوام استبداد صورت پذیرد، مفهوم عکس آن را به خود می گیرد.
مانند اصلاحاتی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی انجام گرفتند و ولایت فقیه را به
ولایت مطلقه فقیه مبدل ساختند. به این ترتیب می توان گفت که مثلا آیت الله مصباح
یزدی خواهان اصلاحات قانون اساسی به سود بالا بردن اختیارات ولی فقیه می باشد و او
یک اصلاح طلب است. در تاریخ کلیسای اروپا، بار ها ازاین نوع اصلاحات صورت گرفته
اند.
بدین ترتیب، اصلاحات تغییری است حساب شده با
هدفی مشخص در بخشی از نظام حاکم که توسط حاکمیت انجام می شود. اگر حاکمیت از آن
مردم باشد (نظام دمکراسی)، به دلیل وجود نهادهای مدنی و نظارت پی گیر آنها، مألا
هدف اصلاحات در امتداد حقوق مردم قرارمیگیرد. اما در یک حاکمیت استبدادی که هدفی "ورای" حقوق مردم
را دنبال می کند، اصلاحات طبیعتا در امتداد آن هدف صورت می پذیرد. مثلا در کشور ما
که بنابرقانون اساسی و اظهار آقای خمینی، اصل "حکومت اسلامی" است، هدف
اصلاحات در جهت تقویت نظام موجود یا هرچه بیشترکردن اختیارات ولی فقیه می باشد.
حال اگر کسی یا کسانی درون چنین نظامی اصل را مردم بدانند وخواهان اصلاحات در
امتداد حقوق آنان باشند، عقیده شان محترم است اما به دلیل دردست نداشتن
ابزارکاراجرای اصلاحات، یعنی "دولت"(حکومت، قوه قضائیه، مجلس ویا
نیروهای نظامی و انتظامی)، به عمل درآوردن آن خواسته در چارچوب قانون اساسی
موجود ، همان طور که در طول سی سال تجربه دیدیم، امکان نخواهد داشت. خواست و
آرزوئی است مبارک، اما امید بستن به عملی کردن آن به دلائلی که ذکر شد توهمی بیش
نیست. زیرا در نظام ولایت فقیه، هرگاه حقوق مردم با منافع حکام فقه مدار در تضاد
قرار گیرند، منافع روحانیت حاکم است که محترم شمرده خواهند شد. و در صورت تقابل
منافع روحانیت حاکم با قدرت "ولی فقیه"، منافع قدرت رجحان می یابند.
اما در جامعه ای که مردمش خواستار تغییر نظام
یا اصلاحات اساسی که اصل نظام را مد نظر قرار میدهد، که طبیعتا مخالفت حاکمیت را
در پی خواهد داشت، بتوانند از راه های مختلف فشار (تظاهرات، اعتصابات، ...) نظر
خویش را اعمال کنند، انقلاب نام دارد. به این دلیل که تحول از بیرون نظام توسط
مردم به آن تحمیل شده وآن را دگرگون می کند. بر خلاف "اصلاحات"، انقلاب
تعریفی روشن دارد ویک هدف را بیشتر دنبال نمی کند و آن برقراری خواست جامعه است.
به همین دلیل، اهداف آن نمی توانند در امتداد حقوق و منافع مردم قرار نداشته
باشند. آن نظریه عقیم که می گفت "فشار از پائین و چانه زنی ازبالا"، به
این دلیل عقیم بود که می خواست به کمک یک حرکت روشن و شفاف (فشار مردم برای احقاق
حقوق خویش)، هدفی مبهم و نامعلوم (چانه زنی) را عملی سازد و ازاین امر غافل بود که
اگر فشار از پائین به حدی باشد که تمامیت خواهان را به قبول چانه زنی وادارد، چه
احتیاجی به دلالی صاحبان نظریه می ماند؟ و همان طور که در عمل، در تجربه انتخابات
88 مشاهده کردیم، فشار مردم چنان صاحبان آن نظریه را به وحشت انداخت که قبل از
رسیدن به مرحله چانه زنی، خودشان در صدد فرو نشاندن امواج مردم برآمدند و خیابان
ها را به انواع حیل آرام کردند.
دلیل وحشت اصلاح طلبان از حرکت سریع مردم آن
بود که متوجه شدند آنان با شعار"رای من کو؟"، زمینه یک انقلاب را فراهم
آورده بودند. آنان متوجه تضاد میان "رای من" و "چارچوب نظام"
ی که ولی فقیه آن می گوید "اگر 35 میلیون بگویند آری، من می گویم نه"
شدند ودر صدد برآمدند شعار "رای من" را در محدوده احمدی نژاد و موسوی
خلاصه نمایند واز چارچوب نظام خارج نشوند. زیرا آگاه اند که در نظام ولایت فقیه،
دخالت مردم در انتخابات جنبه مشورتی دارد. به این معنا که نظام چند نامزد انتصابی
رهبر را با مردم به مشورت می گذارد تا یکی از میان آنان را برگزینند. مردم باهوش
تر از سران اصلاح طلب، موجی به پا کردند تا "رای" خود را از بیرون نظام
به رخ حاکمیت بکشند. تاکیدهای مکرر برماندن در "چارچوب نظام" و تداوم
"راه امام"، از سوی کاندیداهای اصلاح طلب در همین راستا بود تا ضربات
کاری را بر شادی و امید مردم وارد آورند و از "حد" خود تجاوز نکنند که
به نظر من بی رحمانه تر از ضرباتی بود که اراذل و اوباش بر پیکر آنان وارد آوردند.
در آن جریان دیدیم شعارهائی که
برضد احمدی نژاد تنظیم یافته بودند، با هشیاری توسط مردم به سوی نظام که مانع اصلی
حاکمیت مردم است نشانه رفتند.
با تاسف، درمیان فعالان سیاسی
ما رسم براین است که حاکمان را مورد هدف قرار می دهند و با انواع توهین ها و
ناسزاها سعی برتحقیر آنان دارند. واین درحالی است که درایران مانع اصلی حاکمیت
مردم، نظامی استبدادی و بسته است، نه فرد یا افراد مستبد. انسان ها زاده می
شوند و می میرند، اما نظام موجود نه می میرد ونه قانون اساسی ونه مافیاها اجازه
تحول به سوی استقرار حاکمیت مردم را به آن می دهند. نه تنها با ناسزا گوئی به
اشخاص تحولی درآن صورت نمی پذیرد، بلکه با آمد و رفت حاکمان هم تغییری در استبدادی
بودن نظام انجام نخواهد گرفت. هدف قرار دادن اشخاص نتیجه ای جز کوچک و محدود کردن
معضل بزرگ نظام در حد افراد و اشخاص را درپی نخواهد داشت. به علاوه با ایجاد تقابل
شخصی، افراد بی طرف را از صحنه مبارزه دور، و طرف داران حکام را جری تر و در نتیجه
جریان اندیشه را متوقف و خود سانسوری را رواج می دهد. قانون اساسی موجود، نظام را
محکوم گردانده که فقط با یک حرکت انقلابی تغیییر کند. در خوش بینانه ترین فرض ها
که احتمالش یک در میلیون است، رهبر می تواند این حرکت را تصدی کند. اما بنا بر
تجربه در همه جامعه ها، این مردم هستند که با تصمیم خود می توانند به عمر
آن پایان دهند و خود و کارگزارانش و اسلام را از وجودش خلاص گردانند.
در این میان معلوم نیست به چه دلیلی عده ای از
میان اپوزیسیون سعی دارند با مترداف کردن انقلاب با خشونت، یا به بیانی دیگر، یکی
نشان دادن انقلاب و شورش، مردم را از احقاق حقوق خود بترسانند و آنان را از حقوق
خویش محروم نگه دارند؟
خشونت مقوله ای است جدای از اصلاحات و انقلاب.
اگر در خرداد 88 خواست های "اصلاح طلبانه" به خشونت کشانده می شوند، آن
را نباید به حساب اصلاحات گذارد. در واقع، این حاکمیت ضد اصلاحات (اصلاحاتی به ضرر
حاکمیت خودش) بود که خشونت را به جامعه تحمیل کرد، زیرا نمی خواست درروال عمومی سی
سال گذشته خود تغییری ایجاد نماید. در انقلاب ها هم همین مکانیزم عمل می کند و این
ضد انقلاب است که با هدف نگهداری یا بازسازی استبداد، به اعمال خشونت اقدام می
کند. اشتباه بزرگ این هم میهنان در این
است که حاکمیت فعلی را ادامه انقلاب 57 تصور می کنند وغافل اند از این که ضدانقلاب با ابزار "اسلام" و در سایه
جنگ، آن "انقلاب" را که مقوله ای جز "استقلال و آزادی" نبود
از مردم ربوده است.
بنابراین، خود را باید از این ذهنیت بی اساس
و پایه که خشونت لازمه انقلاب است رها ساخت و با انقلاب که با شکوه ترین و
زیباترین و انسانی ترین و صلح جو ترین نوع دخالت مردم در تعیین سرنوشت خودشان است
رفیق شد. چه چیزی قشنگ تر ازاین است که
میلیون ها انسان شانه به شانه یکدیگر، در آرامش و دوستی خواستار حاکمیت خود بر
سرنوشت خویش شوند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر