این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه

اتحاد ملی 30 مهرماه 1388

 


این روزها در درون حاکمیت سخن از ارائۀ طرح هائی برای وحدت می شود. کسانی هم که خود را برکشتی پیروزی در دریای طوفان زا می بینند، ناتوان از دیدن طوفان با این طرح ها به مخالفت برخاسته اند و می گویند پس از راه انداختن جنجال و نگرفتن نتیجه، وحدت معنا ندارد. آنان حاضر نیستند یکه تازی به دست آمده را از دست بدهند. درواقع اما این میانداری ها و دادن طرح ها، چیزی جز آشتی خودی ها نمی باشد که نام وحدت به آن نهاده اند.
آن چه دراین بین به چشم می آید این است که این رفت و آمد ها بیشتر از جانب بخش "دنیا دیدۀ" جناح پیروز انجام می گیرند. دراین میان آن چه اهمیت دارد، لزوم "وحدت" ی است که آنان درجامعه احساس می کنند. از هم پاشیدگی و گسست روابط اجتماعی و شیوع بی اعتمادی نسبت به حاکمیت حتی از سوی "خودی ها"، طرح مسائلی نظیر مشروعیت نظام و عدم پای بندی به اخلاق و دین و قانون و...دردرون حاکمیت از یک سو، فشارهای کمر شکن اقتصادی و یک نواختی روند زندگی به سوی تاریکی ها و فرود، نبودن حتی سراب رهائی از مسائل روزمره و...از سوی دیگر، نظام را دربن بستی خفقان دار قرارداده است. اشتباه کلانی که مبتکران این وحدت می کنند این است که ازاین آشتی خانوادگی انتظار معجزه را دارند. غافل اند از این که برفرض که آشتی صورت گرفت و تمامی خسارت های جانی و مالی هم رفع شدند و خون های ریخته شده به بدن صاحبانشان برگشتند، تازه می رسند به موقعیت قبل از انتخابات که همین جدائی های صوری را به بار آورد. خلاصه کردن حوادث اخیر قبل و بعداز انتخابات را به انقلاب مخملی و وصل کردن آن ها به دشمن، شاید دل برخی را شاد کند یا به کار تصفیه حساب های داخلی آید، اما نمی تواند علل واقعی آنها را از دید انسان بینا محو نماید. چشم های کم بین و کم سو، یارای دیدن ورای منافع شخصی و گروهی و کوتاه مدت و کم حیات را ندارند و از مشاهدۀ عمق فاجعه دردرون جامعه محروم هستند.
آن چه کشور به آن نیاز حیاتی دارد، یک اتحاد ملی است. اتحادی که در اوایل انقلاب، کسانی که افتخار بودن و مشاهدۀ آن را دارند، با چشمان خود دیدند. دیدند که چگونه افکار و اندیشه های گوناگون در آزادی و استقلال هم دل و هم زبان بودند. دیدند که چگونه، همگی یکی بودند، نه زن بود ونه مرد، نه پیر بود ونه جوان، نه کرد بود و نه بلوچ، نه مسلمان بود و نه یهودی ... همه ایرانی بودند و آزاد. این گونه بود که مردم آن هیولای استبداد که تمامی قدرت ها را درپشت خود داشت، با یک "نه" به زیر کشیدند و رام کردند و درخود حل نموند. آن چه که آن اتحاد را ایجاد کرد چیزی نمی توانست باشد غیراز یک پدیدۀ مشترک میان آن گونه گون انسان ها. و تنها وجه اشتراک تمامی انسان ها، انسانیت یا همان فطرت بشر است. همان فطرتی که خدائی است وهمان (حبل الله)، نیروئی که خط هادی وحدت آدمیان را به نمایش می گذارد. آن آزادی و آن استقلال که از مایه های خلقت انسان وازسازندگان فطرت او می باشند، آن وحدت باشکوه را خلق کردند وشادی و پیروزی را برای مردم به ارمغان آوردند.
افسوس که تکبر و تجملات زود گذر دنیا، حاکمان را فریفت وآنان به راه تفرقه رفتند و الفت از میان ملت پرکشید و رفت و اکنون کشور را به لبۀ پرتگاه کشانده است. آن زمان آقای خمینی که رهبری انقلاب را به دست داشت، مردم را به فطرت می خواند واز کرامت انسان سخن می گفت، آن گاه که قدرت او را تسخیر کرد، به تعهدات خود پشت پازد و مردم را به خدمت خواند و از تکلیف انسان سخن به میان آورد، رهبر ضد انقلاب شد و تفرقه و دشمنی و انتقام و خشونت جامعه را فرا گرفت. طی سی سال، دسته دسته از حاکمیت جدا شدند و می شوند و خواهند شد تا سقوط کامل گردد وتنها نام ننگی درتاریخ از خود برجای گزارد.
خوشبختانه باوجود این همه کج روی ها و فساد، آن چه سالم و دست نخورده باقی می ماند، همان فطرت یا کرامت انسان است تا درهمیشۀ تاریخ با توسل به آن خط هادی وحدت بخش، انسان هارا به یکدیگر وصل کند و بن بست هارا درهم بشکند و افق روشنی ها را دربرابر ملت نمایان سازد. ملت های درحال سقوط را از خواب غفلت بیدارسازد تا کرامات خویش را بازبیابند و به حقوق خویش آگاه شوند و از تاریکی ونیستی نجات یابند. سخنان آقای خمینی در پاریس سخنان خلاف دین نبودند، خلاف فطرت خدائی هم نبودند زیرا درغیر این صورت، قادر نمی شدند ملتی رنگارنگ را در کم ترین فرصت، یک رنگ کنند. چرا نمی بایست با آن سخنان می ماندیم و راه سقوط ودرماندگی را پیشه نمی کردیم؟ چرا مناعت پذیرش آن همه خوبی ها در مانبود و نتوانستیم قدر آن ها را بدانیم؟
این کوته نظرانی که مانند گدایان به دنبال آشتی این و آن به چپ وراست دوان اند کجا، و یک پارچگی ملی کجا؟ چگونه می توان بااین دریوزه گی بین انسانیت و وحشیگری را آشتی داد؟ آن مادری که هفته ای پیش بادست خود چهارپایه را اززیر پای آن جوان کشید- یعنی درکمال خون سردی مرتکب قتل فرزندی دیگر شد- نه حس مادری در اوبود و نه حس انسانیت. آن چه را می دید، انتقام بود و خون خواهی وخون خواری. آیا می توان با گفتگوهای شبانه و درگوشی توسط کسانی که مسبب اشاعۀ این گونه خشونت ها و انتقام گیری ها در جامعه هستند، حس مادری و حس انسانیت و عفو را به جامعه باز گرداند؟
دراین زمان که بیش از هرزمان دیگری کشور در بحران های داخلی به سر می برد- که البته از آرزوهای همیشگی اسرائیل و استعمارگران بوده و هست- و راه حلی جز حاکمیت مردم برای آن ها متصور نیست، وظیفۀ تک تک مردم است که این امر حیاتی را جدی تلقی کنند و دراین مورد جدی بیاندیشند که فردا دیر است. آن روزی خواران استعمارگران که به پیروی از ولی نعمت اجنبی خود همانند خفاشان خون خوار درپست های حساس رخنه کرده اند ودر چاپلوسی، استبداد را مقدس می خوانند تا تمامی راه های منتهی به مردمسالاری را کور کنند کم ترین مهری برای ایران و ایرانی دردل سیاه خود ندارند. همه می دانیم که سردار پاسدار، درپست معاونت وزیر دفاع ازجمله آن خناسانی بود که به دامان ارباب گریخت. خدا داند درمیان مجیز گویان استبداد و دشمنان آزادی و یاوه گویان به آزادی خواهان، هنوز چه نفراتی از اینان مشغول انجام وظیفۀ شوم خود برای اربابان استعمارگر خود هستند؟ نباید ازاین روند غافل شد که پس از انقلاب، اولین ومهم ترین گزینه های آنها برای دخول وکنترل نظام جدید، نفوذ دادن و خریدن عواملی ایرانی درمیان نزدیک ترین افراد به مهره های اصلی تصمیم گیرنده باید می بود که این جریان حداقل از حضور آقای خمینی درپاریس شروع شد. هنوز بعداز سی سال از چپ وراست، درهر فرصتی به اولین منتخب مردم ناسزا می گویند واین امر رانمی توان با خصومت های شخصی توجیه نمود. اما آن را می توان درادامه ودرراستای سیاست های ضد مردم سالاری مال خواران جهانی دانست که هم وغم خویش را در مانع تراشی بر سرراه استقرار دمکراسی درکشور ما معطوف کرده اند.
حاکمان بدانند که زمان در پیش به سود آنان نیست. واقعیت های اجتماعی و سیاسی ما جدای از شیطان های بزرگ وکوچک، صهیونیزم، ضدانقلاب، مخملی و غیر مخملی، بسیار جدی هستند و به تنهائی بزرگ ترین خطر برای موجودیت کشور می باشند. فریفته گان قدرت باید بدانند که وابستگی به مشتی سرمایه ای که مشروع یا نا مشروع برای خود جمع آوری کرده اند، آنان را از سقوط نجات نمی دهد. خطر دریک قدمی آنان درکمین است که نه با مذاکرات با شرق و نه باغرب، ازبین نخواهد رفت. مردم می دانند و خودتان هم خوب می دانید که همواره درطول تاریخ، پیشینیان شماهم تا واپسین دقایق، حاضر به دیدن و قبول واقعیت این خطر در خانۀ خود نبوده اند و تا نابودی خود پیش رفته اند. بیائید از آنان نباشید و برای باز گرداندن حق حاکمیت مردم، با آنان هم کاری کنید.
برای رهائی ازسقوط در یک چنین موقعیت نا هنجاز اجتماعی، قرآن دو راه بیشتر را پیش بینی نمی کند (آل عمران 112)، 1- گردآمدن بر محور حبل من الله، 2- گردآمدن برمحور حبل من الناس (محور جمهور مردم). در مورد حالت اول، می دانیم، نه حاکمان و نه جامعه درحال حاضر در موقعیتی قرارندارند که به هرنحوی امید این برود که بتوانند بر گرد محور با ثبات الله گرد آیند و توحید جویند. آن چه برجای می ماند و درشرایط فعلی عملی می باشد همان حاکمیت مردم است. اما زمان همواره دراختیار انسان نیست. معلوم نیست فردا چه پیش خواهد آمد و عوامل و عناصری که می توانند مبتکر وحامی چنین تحولی باشند همواره دردسترس قرار داشته باشند. بنابراین، زمان نقش اساسی را دراین مورد بازی می کند و نباید آن را ازدست داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر