این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

وظیفه اوپوزیسیون - مرداد 2010


 

آن چه در کوچه و بازار دیده و گفته می شود این است که اکثریت بزرگی از مردم نظام موجود را که خود، در سی سال پیش برپاداشته بودند را نه مشروع می دانند ونه پای بند به قانون و دین و نه کارآمد. به عبارت دیگر، نظام را ازخود نمی دانند. این امر در حرکت های اجتماعی و سیاسی سال گذشته به صورتی عینی مورد مشاهده قرار گرفت. به این معنا که دوجریان عمدۀ تشکیل دهندۀ نظام، مجموعا با ارفاق توانستند از قول خودشان ده میلیون نفر را جمع آوری کنند. به این ترتیب که اصلاح طلبان خودشان در اوج اعتراضات خود، رقم پنج میلیون نفر را اعلام کردند. اصول گرایان هم توانستند بنا بر قول خودشان سه میلیون نفررا گرد آورند. اگر به اصول گرایان ارفاق کنیم و فرض را براین بگذاریم که معمولا طرف داران قدرت حاکم به دلیل داشتن احساس غالب وعدم ضعف، جمع شدن در چنین اجتماعاتی را ضروری نمی دانند، دو میلیون نفررا اضافه کنیم، معلوم می کند که کل نظام در حاد ترین و لازم ترین موقعیت، توانست ده میلیون نفر را جمع آوری نمایند که 14 درصد مردم می باشد. البته نیک پیدا است که این رقم یک حداکثر است ورقم واقعی به دلایل زیادی می تواند از این بسیار کم تر باشد، اما برای دوری از هر گونه احتمال ظلم در داوری، خود را با این تعداد راضی کنیم.

بنابراین، به دلیل نا رضایتی مردم، ادارۀ کشور با هزینۀ زیادی صورت می گیرد. زیرا دریک چنین وضعیتی، به علت عدم هم یاری مردم که عامل اصلی اجرای برنامه ها هستند، عالی ترین انوع مدیریت  با برنامه های حساب شده و دقیق هم امکان موفقیت نخواهد داشت. درنتیجه، دولت روز به روز تحلیل رفته و ضعیف می گردد وبه سوی انحلال پیش می رود. اگرهم پیشرفتی در صنعت و علوم نسبت به آن چه در نظام سابق بوده مشاهده شود، دلیلی بر قوت دولت نیست زیرا ما در همسایه گی خود، روسیه، این تجربه را دیده ایم. به بیان دیگر، قوت و ضعف یک نظام بستگی دارد به رابطه اش با مردم، نه ثروت و صنعت و تشکیلات نظامی وغیره. این حالت ضعف و برافتادگی تدریجی نظام، از دیدگاه قدرت های چپاول گر و اسرائیل و کشورهای منطقه، وضعیتی آرمانی  است، به همین دلیل بر پایداری و دوام آن می کوشند. بی هوده نیست که از پیش از یک قرن، در سربزنگاه های تاریخ، ایرانیان هر بارکه برای مردمی کردن حاکمیت و مردم سالاری به جنبش آمدند، چپاول گران بیگانه به دست نادانان وخائنان داخلی و با استفاده از ضعف بزرگ ایرانیان که عدم استقلال در پندار باشد(1)، آن جنبش ها را به بی راهه بردند و دولت را در استبداد ابقاء نمودند. تشریح این مدعا فرصتی جدا را می طلبد.

حال باید دید برای نجات مردم و کشورو خود حاکمان ازاین بن بست، با خطرها وخترهای موجود خارجی، و با چنین نظامی که از مردم بریده و بنا بر ماهیت ساختاریش گنجایش کوچک ترین تغییر و تحول به سود برقراری حاکمیت مردم را در خود ندارد چه کار باید کرد؟

با توجه به تجربیات گذشته و شرائط  موجود، برای به اجرا درآوردن این تحول دو راه بیشتر متصور نیست. اما انحراف، ضعف، وپراکنده گی  ویک جنس بودن بخش بزرگی ازاپوزیسیون با حاکمیت، انتخاب هر یک از آن دوراه حل را درحیطۀ اختیار نظام حاکم نهاده است. به بیان دیگر، انتخاب چگونگی نوع تغییر و تحول محتوم درکشور، در اختیار دولت قراردارد نه اوپوزیسیون.

راه حل اول، منتقل کردن حاکمیت فقها بر کشور به مردم از طرق مسالمت آمیز است. راه حل دوم هم وقوع این انقلاب  ( تحویل حاکمیت به مردم) به دست مردم می باشد. عدم انتخاب اولین راه حل از سوی حاکمیت، به صورت خودکار، انتخاب راه دوم را دربر خواهد داشت. اما اوپوزیسیون مستقل می تواند با تشکیل یک جبهه ویاری گرفتن از مردم، حاکمیت را به سوی انتخاب اول سوق داده، آن را وادار به گردن نهادن به تحول نماید. این وادار کردن، اما باید بسیار هشیارانه باشد تا برضدیت با استبداد، و پای بندی به اصول استقلال و آزادی کوچک ترین خدشه ای وارد نیاید. به عبارت دیگر، این فشار بر استبداد، باید مستقیما از سوی مردم وارد شود.

همان طور که در بالا اشاره ای رفت، تضعیف دولت در سطح بین المللی به ضرر مردم سالاری(به دلیل وابسته شدن روزافزون حاکمیت به خارج در پی دوری از مردم)  وحقوق و منافع ملی، و به سود غارتگران و دشمنان ایران می باشد وتجربه هم نشان داده است که جامعه را به سوی مردم سالاری رهنمون نمی شود. به دلیل این که حاکمیت یک دولت ضعیف بریده از مردم درایران خواست قدرت های جهان است، بنابراین برپایداری و دوام آن خواهند کوشید که در عمل هم با سانسور کردن جبهه مردم سالار مستقل، دراین راه عمل می کنند. چنان چه سخنان و هیاهوهای تبلیغاتی گوناگون وناسزاگوئی های روزمره بین المللی را موقتا رها  کرده و از دید خود دورکنیم، خواهیم دید در عمل آن چه می ماند،  روندی درجهت تقویت وجود نظامی ضعیف وبریده ازمردم در ایران ازسوی قدرت های جهانی می باشد که در این راه، بخش قابل توجهی ازنیروی اوپوزیسیون را هم به خود جذب کرده اند.

از نظر داخلی اما، نظامی ضعیف تراز این چه درکشور است به تصور نمی آید. چنین نظامی که بدون مشروعیت، ساختارش به دور از عقلانیت، بدون کارآمدی، بدون پشتوانۀ مردمی عاجز از حل اختلافات داخلی خود، برای ابراز وجود، دست به دامان جمعی اوباش می شود و فتق و رتق امور را از راه ایجاد رعب و تهدید و بااستفاده از فاسدترین دستگاه قضائی ممکن صورت می دهد را حتی نمی توان نظام که باید بی نظام خواند. در واقع، نظام خود به آن چه که به تضعیف اش مشهور است، مشغول می باشد و مخالفان، خود را باید از این وظیفۀ نا میمون معاف دارند وبه سازندگی و اصلاح و آمادگی خودبرای بیداری مردم همت گمارند.

با تاسف فراوان، ریشۀ استبداد یا میل به حاکمیت برمردم (به جای مدیریت حاکمیت مردم) در فعالان سیاسی ما هنوز قوی است و دست بالا را دارد. مهم ترین عامل ایجاد این میل، زمینۀ مساعد اجتماعی و فرهنگی استبداد در ذهنیت مردم، که ریشه ای تاریخی دارد می باشد. وجود این زمینه که دین را هم با دگرگون کردن آن به خدمت خود گرفته است، بین انسان و حقوقش جدائی صوری افکنده وساخته های ذهنیات مردم، حقوق و کرامت آنان را از یادشان برده است. به این ترتیب، ضروری ترین اقدام از سوی فعالان سیاسی و مدنی، آگاه کردن مردم از حقوق و کرامت شان می باشد.

یکی از ابزارهای دولت های استبدای، تجزیه کردن اقشار مردم و رو در رو قراردادن آنان می باشد. متاسفانه این تجزیه در کشورما بسیار نمایان است و اوپوزیسیون هم خود نقش تعیین کننده ای در این امر بازی کرده است. با نا سزاگوئی  های فله ای به چندصدهزار بسیجی یا چندصدهزار پاسدار و حتی به میلیون ها کارکنان دولت و... که به نوبۀ خود قربانیان استبداداند ودولت خود، از آنان واهمه دارد، نتیجه ای جز حداقل خنثی کردن آنان در برابر استبداد را نداشته است. در این مورد رابطۀ اوپوزیسیون با دولت بسیار قوی، ورابطۀ آن با مردم بسیار ضعیف می باشد. به ترتیبی که با نگاهی اجمالی به حجم فعالیت های اوپوزیسیون دررسانه ها، درمی یابیم که اکثر آنها به نا سزاگوئی به حاکمان و دین خلاصه می شود و آن چه دررابطه با آگاه کردن مردم می شود، بسیار ناچیز ومحقر است. این بینش فله ای دیدن انسان ها، خود مؤید نادیده گرفتن مقام انسان و کرامت و حقوقش از سوی اوپوزیسیون می باشد که به نوبۀ خود بیان کنندۀ دوری از تعقل و پیروی از باورهای ذهنی و تصورات شخصی از امورمی باشد.

باید با توهماتی که بر کشور حکم می رانند، چه نزد حاکمان و چه دربین مردم مبارزه نمود. این مشکل را نمی توان با ناسزاگوئی و شمشیر کشیدن حل وفصل کرد. زیرا دامنۀ توهمات ذهنی انسان آن چنان وسعتی دارد که در تاریکی های خود، انسان را قادر می سازد با سهولت دست به انواع جنایات بزند وآنها  را توجیه نماید. زیارت سالیانه میلیون ها ایرانی، از قشرهای گوناگون حتا با تحصیلات دانشگاهی از چاه جمکران برای حل معضلات و گرفتاری های خود با درخواست کتبی، عمق این فاجعه را آشکار می سازد. دادن قدرت خدائی به مخلوق و یا چاه و عمارت که شرک محض است، فقط می تواند درذهن انسان تولید شود ، نه واقعیت عینی دارد ونه باعقل سازگاری می جوید. همین ذهنیت است که به کار استبداد می آید و خود را براشرف مخلوقات حاکم می گرداند. باید مردم را از باور به ساخته های ذهنی خویش منع نمود وآنان را به تعقل کردن و دریافت حق، به جای ساختن باطل تشویق کرد.

بنابراین وظیفۀ اپوزیسیون یک حاکمیت استبدادی که بنابرماهیتش انسان ها را از حقوقشان بیگانه می کند این است که مردم را از حقوقشان آگاه گرداند. به آنان بگوید که مقام انسان حقوق مدار از هر دین ومرامی بالا تراست ونمی توان به هیچ بهانه ای حقوقی که انسان دارد را از او جدا دانست. مخاطب این فعالان سیاسی، مردم در تمامیت آن می باشد. باید دیدی واحد نسبت به تمامی مردم اعم از بسیج و پاسدار و...داشت. ملتی آگاه از حقوق خویش را نمی توان به آسانی فریفت و به حقوقش تجاوز نمود.

نباید به بهانۀ تضعیف حاکمیت استبدادی، کشور را تضعیف نمود. هیچ رابطه ای بین پیشرفت و یا عقب افتادگی اقتصادی کشور و  استقرار و دوام حاکمیت استبدادی وجود ندارد. عامل اصلی استقرار استبداد در یک جامعه، نا آگاهی مردم آن جامعه از حقوق خودشان است. اوپوزیسیون نباید خود را به بهانۀ مبارزه با استبداد درراستای سیاست های چپاول گرانۀ قدرت های جهانی قرار دهد. ادامه دارد


 

1- عدم استقلال در پندار که در پی آن عمل در وابستگی می آید، تصمیم گرفتن درست و درخور را ازانسان می ستاند واو را وادار می سازد تا در مسیر منافع دیگران عمل کند و حقوق خود را به سود منافع غیر نادیده بگیرد. دین یکی از ابزار خطرناکی است که شیادان با استفاده ازمتحول کردن آن به خرافات و بت پرستی، در طول تاریخ، پندار و گفتار و کردار انسان ها را به انحراف کشانده و از آن به سود خود بهره گرفتند. برای مثال، پس از انقلاب ایران که ملتی را برای آزادی و استقلال خود به حرکت درآورده بود، توسط گروهی که با وابستگی خود به دولت انگلستان در کودتای 28 مرداد بر ضد حکومت مردمی مصدق بسیار فعال بودند، هنگام تدوین قانون اساسی، توسط حسن آیت که نمایندۀ مجلس خبرگان بود، اصل ولایت فقیه را پیشنهاد و در آن قانون گنجاندند ومردم هم با پیشینۀ ناصوابی که از اسلام داشتند آن را به تأیید خود رساندند. به این ترتیب باری دیگر با یاری گرفتن از دین، استبداد را برکشور ابقاء نمودند.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر