این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

حاکمیت خامنه ای ونقش روحانی


"احساسات پاک" همواره در زندگی ما ایرانیان نقشی اساسی در گستره خصوصی و عمومی ایفا کرده و همچنان می کند. نقشی اساسی، به دلیل این که پایه تمامی وجوه فعالیت انسانی مان را تشکیل داده، جای خرد را پر کرده و فرمان می دهد. از خانواده به عنوان کوچک ترین واحد اجتماعی وتشکیل آن (مثلا مهریه های گزاف که گاهی در جهان بی نظیر است و بعداز آن طلاق و زندان، امری مستمر وروزمره شده است) گرفته تا سیاست که باید کاملا بر خرد وتعقل و دوراندیشی استوار باشد و نه احساسات، حرف نخست را می زند. مثلا کسی را که سالیان دراز می شناسیم که در همین حاکمیت بوده و کارنامه درخشانی هم از خود برجای نگذاشته، همین که به پست ریاست جمهوری می رسد، یک شبه ناجی کشور قلمداد می کنیم گویی تا آن زمان در حبس و حصر بوده و گذشته او را نمی دانیم. بلافاصله کراماتی برایش قائل می شویم و با شور و هیجان فریاد خوشبختی سر می دهیم و در رسانه ها به تبلیغ می پردازیم که بهشت برین نزدیک است. اما آن چه تعجب انگیز است، موضع گیری هیجان انگیز رسانه های بیگانه نظیر بی بی سی و صدای آمریکا و امثالهم در این باره است که پیوسته به دنبال پاسخی برای آن بوده و هستم. تا این که با موضع گیری های بعضی فعالان سیاسی در این مورد، بخشی از جواب بر من معلوم شد. در پی بیعت با شور و هیجان آن رسانه ها با "رئیس جمهور منتخب"، اینک به تحلیل های پرستش گونه بعضی ازفعالان سیاسی کشورمان بر می خوریم که انسان را در برابر این همه "احساسات پاک" متحیر می کند.

چند صباحی از ریاست روحانی بر امور اجرائی نگذشته که از دید بعضی کنش گران سیاسی ما، بزرگ ترین سیاست مدار دوران انقلاب لقب می گیرد و حکومت او ناجی ایران تلقی می شود و ظریف که سال ها در پست های مختلف سیاست خارجی مشغول خدمت بوده، ناگهان ظریف تر می شود و سیاسی ترین هیئت امور خارجی ایران بعداز انقلاب را تشکیل می دهد. این اظهارات را آیا می توان از سوی یک فعال سیاسی جدی گرفت؟ آیا یک فعال سیاسی می تواند با چند وعده و وعید و یک سفر عمومی و چند دیدار کوتاه که نه نتیجه ای از آن ها اعلام شده و نه سندی امضا گردیده این چنین بگوید و بنویسد؟ با چه تضمینی این کار را می کند؟ به نظر نمی رسد بتوان تعبیری دیگر غیر از همان "احساسات پاک" برایش ذکرکرد که خود، می تواند میوه و فرآورده همان تلاش های رسانه های بیگانه باشد. زیرا یک تحلیل گر سیاسی، باید در امر تحقیق و تحلیل در سیاست، همواره فضای سیاسی داخلی و فضای سیاسی خارج را مد نظر داشته باشد.

به بیان دیگر نباید فراموش کند که فضای سیاسی داخل، متشکل است از بازیگرانی که رئیس جمهور یکی از ضعیف ترین آنها می باشد. این فضا تشکیل یافته از نهاد های مختلف که مستقیما با حکومت در ارتباط هستند، نظیر مجلس، تشخیص مصلحت، شورای نگهبان و...از یک سو، و از سوی دیگر سپاه پاسداران نظامی، سیاسی، امنیتی و اقتصادی و از همه مهم تر کسی که بر همه این ها اشراف دارد، یعنی ولی فقیه. چگونه ممکن می شود خرد انسان بتواند این فضای عظیم و مسلط را نادیده گرفته و از میان این انبوه فقط چهره نورانی روحانی را مشاهده نماید. همین روحانی و دیگران بارها اعلام کرده اند که حل مسئله هسته ای منوط به خواست واراده رهبری می باشد. اگر این گروه از تحلیل گران، دانسته یا ندانسته، محدوده حل مسئله اتمی را به کل سیاست گذاری کشور تعمیم می دهند، و کل سیاست کشور را در آستانه تحول به احسن ارزیابی می کنند، باید انصاف داشته باشند و تمامی کراماتی را که به روحانی و هیئت وزیران او نسبت می دهند، به تصمیم گیرنده اصلی یعنی خامنه ای نسبت دهند. تا هم او را در ادامه این روند ذهنی خودشان مشوق باشند و هم از انصاف دور نشوند.

امر دیگر اما فضای سیاسی خارجی است که نباید هرگز از دید این دسته از تحلیل گران دور بماند. فراموش نشود که این "تغییر سیاست" در زمان سید محمد خاتمی هم با "نرمش" مضاعف به وقوع پیوسته بود اما این فضای سیاسی غرب بود که آن را ناکام گذاشت. خاتمی و جریانی که او را حمایت می کرد، در این امر صادق بودند که باید باغرب سلطه گر کوتاه آمد و احیانا امتیازاتی هم به سودشان تحمل کرد، منجمله "واقعیت" ابر قدرتی و مسلط بودن آنها. آن نرمش واقعی که با نرمش خامنه ای هم هم راه شد و آن را مضاعف گردانید، موقعیتی بی نظیر برای نزدیکی به غرب فراهم کرده بود که با بی مهری غرب به خصوص آمریکا مواجه شد که نتیجه آن، روی کار آمدن احمدی نژاد شد. افراطی گری های احمدی نژاد به غرب حالی کرد برای سلطه گری و به زانو درآوردن ایران، راهی جز زور و جنگ و خشونت باقی نمانده است. اما از بخت خوش ایرانیان، شکست همه جانبه غرب در عراق و افغانستان، بحران اقتصادی که غرب را گرفتار کرده، افکار عمومی غرب را نسبت به دخالت های نظامی بدبین گردانده است. در بحران سوریه دیدیم که سلطه گران نتوانستند افکار عمومی مردمشان را به راحتی گذشته فریب دهند. با وضع بحران زده اقتصادی و مخالفت افکار عمومی، مجبور به عقب نشینی شدند و با وجودی که رئیس جمهور آمریکا رسما اعلام کرده بود "اسد باید برود"، کوتاه آمدند و به ازبین بردن سلاح شیمیائی او قانع شدند. شاید بتوان ادعا کرد موقعیتی که روحانی در آن قرار گرفته، به لطف افراطی گری های احمدی نژاد فراهم آمده است.

آن چه مسلم می باشد این است که غرب به این سادگی ها دست از سلطه گری بر نمی دارد. نرمش کنونی غرب در موضع متفوق نمی تواند از جنس نرمش خامنه ای در ضعف باشد. به این دلیل، به نظر نمی رسد کوتاه آمدن غرب نسبت به زمان خاتمی و کنار گذاشته شدن گزینه نظامی و عمده کردن گزینه سیاسی به این تعبیر باشد که درسلطه گری کوتاه خواهند آمد و امور داخلی ایران را به استبداد حاکم واگذار خواهند کرد. مقابله با یک حاکمیت استبدادی و تسلط برآن به مراتب راحت تروعملی تر از مقابله با یک ملت می باشد، به همین دلیل غرب به سلطه دوباره خود بر ایران مادامی که استبداد برآن حاکم می باشد، هم چنان دل گرم است. متوقف کردن کامل غنی سازی که طبق قوانین بین المللی حق ایران می باشد، قدم اول آن است. به این ترتیب که چنان چه ایران را مجبور کنند از حق روشن خود چشم پوشی کند، در حقیقت با این عمل، ایران سلطه گری غرب یا همان "جامعه جهانی" را پذیرفته است. با این کار، آن جناحی که واقعا پیرو "نرمش" می باشد در کشور تقویت می شود و این همان است که غرب در پی انقلاب به دنبالش بوده است، تا به نوبه خود، آن جناح مرعوب را به زانو درآورد و کار را تمام کند. حداقل تا رسیدن به این هدف، غرب تنها وسیله فشار سیاسی خود، یعنی تحریم ها را رها نخواهد کرد.

فضای سیاسی غالب داخل ایران، افکار عمومی مردم و دیگر امور موثر تا چه حدودی زیر بار خواسته های بی انتهای غرب خواهند رفت؟ سوالی است که به سادگی نمی توان پاسخی برای آن یافت. ساده دلی می خواهد حل این همه مسئله را در تردستی دستان روحانی بدانیم و دل خوش کنیم که با یکی دو جلسه دیدار به صلح و صفا رسیده ایم. و از یک سوغافل باشیم اززیاده خواهی های قدرت های حاکم بر جهان، واز دیگر سو، از آن حاکمی که به روحانی اجازه می دهد فقط در هنگام ترک آمریکا بتواند یک ربع ساعت با رئیس جمهور آن کشورسخن بگوید.

۱۳۹۲ شهریور ۳۱, یکشنبه

مردمی به خواب گران فرو رفته

در اوان شروع حکومت "تدبیر و امید"، خبری عمدتا از سوی سازمان مجاهدین خلق انتشار یافت که قتل عامی در پادگان اشرف به وقوع پیوسته. خبر از سوی خبرگزاری های جهان و ایران تائید شد و سپاه پاسداران در این مورد اطلاعیه ای صادر نمود تا دخالت مستقیم یا غیر مستقیم ایران را دراین ماجرا تایید نماید. این کشتار در سکوت نسبی سازمان های حقوق بشری و "جامعه جهانی" که خود را حامی ستم دیدگان جهان می داند - و تحمل این که خونی از دماغ یک شورشی سوری بر زمین بریزد را از خود نشان نمی دهد- و دمکراسی غربی به خصوص آمریکا و اسرائیل، به وقوع پیوست. به خصوص آمریکا و اسرائیل، به دلیل این که کشته شدگان به مدت نزدیک به سی سال در مقام جاسوس در خدمت منافع آنها بوده اند. گوئی این کشتار جزئی از حقوق بشر بوده و در راستای بر قراری دمکراسی در جهان به وقوع پیوسته است. درست مانند سکوت جهانیان در برابر کشتار مردم افغانستان و یا فلسطینی ها و دیگر نقاط دنیا که روزمره شاهدیم. که گویی آمریکائی و اسرائیلی حق کشتن دارند و کشتن رسالت الهی و انسانی آنان است. اما تفاوت قابل تامل آن چه بر سر مجاهدین آمد، با مردم بی گناه فلسطین و افغانستان در این امر است که پشت این یکی، ایرانی قرار گرفته که تا دیروز برای ارتکاب یک ترور یا حتا یک تهدید، بوق و کرنای "جامعه جهانی" به صدا در می آمد که واویلا، نسل کشی بوده و تحریم ها پشت تحریم وضع می گردیدند. این سکوت یک هشدار است به مردمی که با شرکت در انتخابات اخیر ریاست جمهوری، آرزوی روزهای بهتری را در ذهن خود پروریده اند.
در داستان ها است که در قدیم ها شخصی را با عزرائیل دوستی در میان بودی. عزرائیل را گفتی وقتی موعد مرگ من نزدیک شدی، مرا خبر کن تا چند کار خیر ذخیره آخرت کنم. این بگذشت و پس از مدتی همسایه ای از آن مرد بمرد. وقتی دیگر، فامیلی از او درگذشت و لختی بعد هم دوستی. پس از آن، عزرائیل به سراغ او رفت و گفت وقت مردن است! مرد گفت: ای دوست ، مگر قرار بر این نبودی که مرا خبر کنی؟ عزرائیل گفت وقتی همسایه و فامیل و دوستت بمرد، آنها خبری برای تو بود که به خود نیامدی، مرا کوتاهی نبود. تو خود را در خواب فرو برده بودی!
خیانت مجاهدین خلق به کشورشان امری نهفته نیست. کافی است سری به سایت آن سازمان زد تا دید خودشان با افتخار به جاسوسی شان اعتراف دارند. شکی هم در این نیست که حاکمیت برحق و یا ناحق هرکشوری عملا مسئول بر قراری امنیت ملی می باشد. اما مقدم بر همه این ها، حقوق انسان می باشند که باید از سوی هر شخص یا نهاد ملی و یا بین المللی محترم شمرده شوند. این کشتار جمعی با هیچ جنبه حقوقی قابل توجیه نمی باشد.  حمله به پادگان اشرف و کشتن ده ها نفر را نمی توان با حمله سازمان یافته مجاهدین در بحبوحه خاتمه جنگ به کشور، که در اطلاعیه سپاه آمده و آن را از عملیات مرصاد مهم تر خوانده مقایسه نمود.
روی کار آمدن حسن روحانی، کشتار اشرف و سکوت همان "جامعه جهانی" بشر دوست دمکرات، خبری است برای مردم ایران تا آنان را مانند آن دوست عزرائیل به خود بیاورد. نباید بر این باور بود که سلطه گران، دل برای مردم زیر سلطه می سوزانند. نزدیک بودن و نزدیک شدن آنها به نظام های استبدادی، دلیل دوری آنها از مردم است. مردمی که زیر بار سلطه گران خودی می روند، طعمه های با ارزشی هستند برای سلطه گران بین المللی. هدف آنها مسلط شدن بر سلطه گران داخلی می باشد تا بتوانند ثروت های ملی را راحت تر و کم خرج تر به یغما ببرند. شاید معنای شفاف "نرمش قهرمانانه" همین اقتدار در داخل و نرمش با سلطه گران باشد که نتیجه عملی و ملموس آن همین کشتار اشرف می باشد. بدین ترتیب این کشتار می تواند یک نماد و یک آغاز دور جدیدی از قتل های زنجیره ای دوران "نرمش" باشد، این بار اما با هم دستی "جامعه جهانی" که با بدترین ها شروع می شود و با خوب ها ادامه خواهد یافت.
البته بعید به نظر می رسد که حاکمیت بتواند به تمامی خواسته های سیری ناپذیر غرب پاسخ مثبت دهد و نرمش به انجام برسد، اما عزرائیل خبر خودش را داده است. نرمش با غرب به نتیجه برسد یا نرسد، "نرمش قهرمانانه" در داخل ادامه خواهد یافت، "نرمش" با فساد خودی، و "قهرمانی" با معترضین غیر خودی. با تاسف جامعه ما "خرد جمعی" را از دست داده و سالیانی است با "احساس جمعی" روزگاران می گذراند. فعالان اجتماعی و سیاسی ما باید اخلاق را گرامی داشته و در جامعه برقرار نمایند. کمی از زد و بندهای سیاسی پرهیز کنند و به ترویج همبستگی و اخلاق ملی و آشنا کردن مردم با حقوقشان بپردازند.

۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

یک نقد و یک پاسخ

در پی انتشار مقاله توهم روحانی، دوستی گرامی نقدی بر آن نوشته که با جواب من در زیر از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.
جناب هادی عزیز با سلام:
مقا له تو را خواندم، هر چند که در مقاله باین اشاره کرده ئی، که ما ایرانی ها همه در ابهام بسر میبریم، اما حقیقت امر این است که، وقتی یکنفر دیگران را در ابهام میداند و انتقاد میکند، حدٌ اقل در نوشته پند آمیز!! خود، دچار ابهام نشود.
یک جا صحبت از این میکنی که ( نقل قول خودت را میآورم ) بیشتر متون دینی ما زائیده توهمات و ذهنیات  هستند. بعد در چند خط پا ئین تر مطلب را اینطور ادامه میدهی (علت نا کامی ها را نه در ذهنیت متوهم خود، که در خارج از خود جستجو میکنیم. و این فرا افکنی تا بدانجا کشیده میشود که حتی ملیت، جامعه یا دین خود را مسئول اصلی آن تلقی کرده وآنها را هم فدای ذهنیت گرائی خود می نمائیم...)  اگر متون دینی ما زائیده تو همات و ذهنیت هستند، خوب غیر از دین چه عا ملی میتواند مسئول باشد؟ 
نکته دوٌم:  اگر طیق کفته شما اقشار مختلف مردم در انتخابات شرکت کردند و پای صندوق های رأی رفتند، پس چه لزومی دارد که بگوئیم در انتخابات تقلب شده است؟
شاد باشی در ابهام نمانی
----------------------------------------
پاسخ:
سلام
دوست عزیز و گرامی ام:
1-    اگر در مقاله دقت کرده بودید متوجه می شدید که خود متون دینی ماهم نوشته شده توسط همین انسان های متوهم است. مگر در متون دینی مردم فرانسه یا آلمان یا سوئد و.... توهم نیست؟ چرا عامه مردم از آن متون تبعیت نمی کنند؟ به علاوه، مگر مردم متوهم ما از آن کتاب ها مطالعه می کنند که از پس آن ها متوهم شده باشند؟ حقیقت این است که فاصله فیزیکی این متون با مردم بسیار زیاد است و تو آن فاصله را نمی بینی، در صورتی که خرد با انسان اصلا فاصله ای ندارد و خواسته یا نا خواسته از دیدگاه ت پنهان می ماند. بیرون افکنی به همین معنا است که خرد و شعور و فکر و... انسان را نادیده بگیریم و چند تا کتاب و آخوند و جادوگر را بزرگ نمائیم و مسبب تمامی نا به سامانی ها تلقی کنیم. تحول در غرب جلوی چشمان ما است. آن اندازه متون متوهم در مسیحیت قرون وسطی وجود داشته که متون ما (کپی برداشته شده از آنها) به گردش هم نمی رسند. کجا هستند آن کتاب ها؟ غیب شدند؟ کجا رفت آن دین مسیحیتی که برای کوچک ترین خطائی انسان را آتش می زد؟ غیب شد؟ نه هنوز هم هستند. اما مردم مسیحی از زمانی که تغییر کردند، دین را هم تغییر دادند. به نظرم در دیدگاه ت بهای لازم را به ذات "انسان" و عظمت خرد و تعقل او نمی دهی. برای مبارزه با خرافات در قرون وسطی دو تفکر وجود داشت، یکی می گفت ریشه توهم کلیسا است و باید بنیادش را بر انداخت، دیگری می گفت باید مردم را آگاه ساخت. دیدیم چه کسانی موفق به تحول شدند. کلیسا پا بر جا است، اما خودش را با مردم تنظیم می کند، هم چنان که هنوز هم به موازات رشد مردم، در حال تحول می باشد. آخوند های خود ما هم از این قاعده مستثنی نیستند. در زمان شاه می دیدیم آن اواخر چقدر آخوند روشنفکر پیدا شد. اما اگر دسته اول موفق می شدند کلیساها را منهدم کنند، آیا تحولی صورت می پذیرفت؟ به نظر می رسد که نه. زیرا مثلا مگر خمر های سرخ که ضد دین بودند در راه همان کلیسای دینی قرون وسطی قدم بر نمی داشتند؟ بنابراین، اصل قضیه انسان است که باید آگاه نمود. اما چگونه و با چه روشی می توان به آگاهی های مردم افزود؟ بحثی جداگانه است.
2-    در مورد انتخابات، من هرگز ادعا نکردم که در انتخابات در مورد شرکت کردن یا نکردن مردم تقلب شده است. حتی درانتخابات احمدی نژاد هم در این مورد به نظر من تقلبی صورت نگرفت (اعلام رقم بالای شرکت کنندگان تقلب نیست، دروغ گویی است). اما اصولا انتخابات در ایران تقلبی است به دلیل وجود نظارت استصوابی. بی انصافی است اگر بگوئیم در انتخابات اخیر مردم شرکت نکردند (با تاسف).
 

۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

توهم روحانی


آنچ تو گنجش توهم می‌کنی
زان توهم گنج را گم می‌کنی
                       مولوی

از نظر تاریخی، بیشتر عمر ما ایرانیان در توهم و ابهام ها سپری شده و می شود. آن چه را در ذهن خودمان می سازیم و می پروریم را واقعیت می انگاریم تا جائی که برای آن گاهی حاضر هستیم جان هم فدا کنیم. آنانی که به خاطر دارند در اوائل انقلاب چگونه مردم تصویر خمینی را در ماه می دیدند و تحصیل کرده و باسواد و بی سواد با به دست گرفتن دوربین برای دیدن آن از یک دیگر سبقت می گرفتند. بیشتر متون دینی ما زائیده توهّمات و ذهنیات هستند در حالی که قرآن، کتابی را که از خدا می دانیم، بر خود مباهات می کند که شفاف و روشن است و ابهام و موهومات درآن نیست و انسان ها را به دوری جستن از ذهنیات می خواند. شاهان را با خدا مقایسه می کردیم، یک شبه یک انسان را تا مقام الهی بالا می بریم بدون این که از خود سئوال کنیم مگر چه خصوصیاتی به آن شخص اضافه شده که چنین تحولاتی در او در یک شب به وجود آمده است. اگر کم بیاوریم، امام زاده می سازیم و برای حل مشکلات مان به آن ساخته ذهن خودمان پناه می بریم.

در چنین جامعه هائی شیادی رشد می کند و تبلیغات و تزویر و چاپلوسی و دروغ نقش اول را در زندگی روزمره و عمل کرد های مختلف جامعه بازی می کنند. خرد و حقیقت بینی جای خود را به ذهنیات و "واقع "بینی می دهد. می بینیم که در هنگام انتخابات اخیر ریاست جمهوری چگونه گروهی از اساتید دانشگاه گرفته تا خانه دار و کارگر و کارفرما و با کار و بی کار سراسیمه به پای صندوق های رای شتافتند تا معجزه ای که در ذهن خود، به کمک تبلیغات آفریده بودند را به حقیقت رسانند. تا با آن کلید عوام فریبی و آن کلید شیادی تمامی قفل های بسته به روی خود را یکی پس از دیگری باز نمایند. حقیقت این است که نه تنها قفلی با چنین کلیدی باز نخواهد شد، بلکه باید شاهد قفل های دیگری هم باشیم که به دست ایشان زده خواهند شد. تا زمانی که کردار ما را ذهنیت ما فرمان می دهد، باید شاهد قفل های بیشتری باشیم. درست همانند همان آجیلی که از قرن ها پیش به نام مشکل گشا برای حل آسان مسائل، بین مردم پخش می کنیم وبا وجود بی نتیجه بودن آن، هم چنان ادامه می دهیم. همان کار بی پایه و اساس و بی هوده را ادامه می دهیم بدون این که ضرورت ادامه آن را با عقل خود مورد بررسی قرار دهیم. جرات و شهامت دوری از این نوع خرافات را در خود نمی یابیم و در ابهامات و خرافات، خود را محبوس کرده ایم. علت ناکامی ها را نه در ذهنیت متوهم خود، که در خارج از خود جستجو می کنیم. و این فرا افکنی تا بدان جا کشیده می شود که حتی ملیت، جامعه یا دین خود را مسئول اصلی آن تلقی کرده و آنها را هم فدای ذهنیت گرائی خود می نمائیم. با فرا افکنی همه چیز را مسئول واماندگی خود کرده تا خودمان که مسئول واقعی هستیم را فراموش کرده باشیم.

نباید تصور کنیم که ریشه این ذهنیت گرائی، در دین و مرام و... یا در دین داری و بی سوادی و امی بودن و عامی بودن می باشد. و باز نباید تصور کرد که این ذهنیت گرائی را آخوند یا کشیش یا خاخام بر ما تحمیل می کنند. روحانیان شاید در ایجاد زمینه اجتماعی و مناسب کردن موقعیت ذهنیت گرائی و خرافات در فرد نقش بازی کنند، اما هرگز نمی توانند آن را به یک انسان خرد ورز تحمیل نمایند. یک انسان با تحصیلات دانشگاهی سطح بالا که به جمکران می رود تا برای حل مشکل خود نامه ای را به ته چاه اندازد را چه کسی می تواند فریب داده باشد غیر از خود او؟

هرگاه این بیماری به صورتی وسیع در افراد جامعه ای شایع باشد، جامعه هم به نوبه خود بیمار گشته و از رشد باز می ماند. درمان این بیماری اجتماعی بستگی به درمان اکثریت نخبگان و فعالان سیاسی و اجتماعی تشکیل دهنده آن دارد. ما باید انگیزه آن روشن فکر لائیک و احیانا ضد دین فعال سیاسی یا اجتماعی را که در محدوده یک نظام استبدادی دینی می رود و به یک روحانی رای می دهد تا سکان اداره کشور را به او بسپارد را شناسائی کنیم تا به عمق فاجعه پی ببریم. باید دید در پشت این انگیزه، عقل و خرد و تفکر و آگاهی و شفافیت و روشنی و شهامت بوده یا ذهن گرائی و ابهام و شاید و اگر و خیال و خرافه و افسردگی و ترس؟ از خود نمی پرسیم اگر در یک دولت دینی می شود انتخابات آزاد برپا کرد و راه را برای دمکراسی و حاکمیت مردم باز نمود، در این صورت سکولاریسم و لائیسیته و ... چه جائی در جامعه و تفکر ما می توانند داشته باشند؟

نباید تصور داشت که آگاهی و علم و تخصص و مقام و موقعیت و هوش و شعور، انسان را از ذهنیت گرائی مصون می دارند. خطر ذهنیت گرائی در این است که به دلیل این که سازنده آن خود انسان می باشد، با آن مانوس است و فرآورده ذهن خویش را حق تصور می کند، غافل از این که حق در اصل، در بیرون از ذهن انسان قرار دارد. انسان تا شهامت بیرون رفتن از ذهنیت خویش را پیدا نکند، در همین زندان مخوفی که برای خود ساخته است تا آخر عمر گرفتار می ماند. به قول مولوی:

هر درونی که خيال اندیش شد

 چون دليل آری خیالش بیش شد

انسان باید فرآورده های ذهن خویش را با حق محک بزند و با آن پیرایش کند. تا در نتیجه و به قول مولوی که در ابتدای نوشته آمده، حقیقت را در توهم "واقعیات" خیالی گم نکنیم و خود را از وجود گنج حقیقی و واقعی موجود که آزادی و استقلال و دیگر کرامات انسان باشند محروم ننمائیم.

یادآوری - شهریور 2013


 
مسبب اصلی نابسامانی ها در کشور، سلطه گرانند

یا حکام لامذهبی که به نام اسلام حکومت می کنند؟

دخالت های بیگانگان در امور داخلی ایران ریشه ای تاریخی دارند اما برای کوتاه کردن داستان، این امر را از بعداز انقلاب از نظر می گذرانیم. شاید بد نباشد یادی هم از دوران جنگ جهانی اول و به راه افتادن قحطی و تشدید آن توسط انگلیس در کشورمان که نیمی از جمعیت ایران را طعمه خود کرد داشته باشیم (1). بعد از آن یک یادآوری هم از کودتای 28 مرداد بر ضد انتخاب ملت توسط بازهم انگلیس و آمریکا با دخالت سازمان سیا و برقراری مجدد استبداد در کشور نفت خیزمان بکنیم.

پس از آن کودتا، 25 سال طول کشید تا نسلی نو دوباره به پا خیزد و برضد مهره های وطنی بیگانگان واستبداد آنان انقلاب بهمن 57 را به وجود آورد. سلطه گرانی که دلار را با گرسنگی و خون بی گناهان معامله می کنند نمی توانستند دربرابر این حرکت بزرگ تاریخی ملت ایران بی تفاوت بنشینند زیرا در آن زمان اساس سرمایه داری نفت بود و تمامی برنامه ها و رقابت ها و سیاست های روزمره جهانی برروی این ماده سوزاننده متمرکز بودند. آنان خوب می دانستند که انقلاب، پرخاش عقده های مانده از کودتای 28 مرداد بر ضد سلطه گری است، به این دلیل آنان را سیاستی دیگر می بایست. شعار انقلاب، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود. استقلال و آزادی دو واژه روشنی هستند که برای سلطه گری، حکم بسم الله برای جن را دارند، اما تحت فشار افکار عمومی جهانی در آن زمان، بر ضد آن ارزش ها دیگر نمی توانستند اقدامی خصمانه و علنی صورت دهند. ولیکن با "جمهوری اسلامی" (2) همه کار می توان کرد و با همین ابزار می شد به حساب آزادی و استقلال هم رسیدگی نمود:

1- در مجلس خبرگان که مشغول بررسی پیش نویس قانون اساسی بود و کلمه ای از ولایت فقیه و حضور روحانیان در امور سیاسی در آن نبود، حسن آیت (3) عضو مجلس خبرگان و حزب جمهوری اسلامی و در عین حال عضو حزب زحمت کشان به رهبری مظفر بقائی که در آن زمان در آمریکا سکونت داشت و در کودتا بر ضد حکومت ملی دکتر محمد مصدق نقش داشت و روابطی هم با آیت الله کاشانی داشت، طرح "ولایت فقیه" را به مجلس خبرگان ارائه نمود. روحانیان تشنه قدرت، با عطشی فراوان در تصویب این طرح انگلیسی کوشیدند و با اکثریتی که داشتند سنگ زیر بنای استبداد نوین در کشوررا بنا نهادند.

2- طرح اشغال سفارت آمریکا در تهران که در آن کشور ریخته شد و در ایران به اجرا درآمد. دخالت های آمریکا در ایران بعد از یک وقفه کوتاه، در پی گروگان گیری دوباره فعال شد و تا مرحله ورود نظامی به ایران هم رسید که شکست خورد. اما از نظر سیاسی هم چنان ادامه یافت تا اکتبر سورپرایز را با هم کاری اعضای حزب جمهوری اسلامی  و حزب جمهوری خواه آمریکا به وجود بیاورد. در سایه گروگان گیری، پول های ایران در آمریکا بلوکه شدند و تحریم های اقتصادی اعمال شدند و از همه مصیبت بار تر آماده سازی افکار عمومی مردم آمریکا و اروپا جهت تحریک صدام حسین برای حمله به ایران بود.

3- در اولین انتخابات ریاست جمهوری، ابوالحسن بنی صدر که از آن زمان به "ضد ولایت فقیه" شهرت داشت و از طرف داران دکتر مصدق به حساب می آمد، در دور اول با رای قاطع و بدون تقلب انتخاب شد. این انتخابات به دلیل آزاد بودن آن، محکی بود برای سلطه گران تا به صورتی روشن و بالینی دلیل انقلاب مردم را ردیابی کنند. دلیل آن چیزی جز ادامه ملی شدن نفت، یعنی استقرار استقلال و آزادی در کشور نبود. نتیجه این انتخابات زنگ خطری بود برای آنها، زیرا ملت "ولایت فقیه" انگلیسی را جدی نگرفته و هم چنان به دنبال برقراری استقلال و آزادی بودند. اما دیدیم که جدی نگرفتن این امر و تلاش برای حذف آن از قانون اساسی، چه نتایج مرگ باری را نصیب مردم کرد.

4- می بایست زمینه را برای استقرار استبداد جدید به هر قیمتی فراهم می کردند. نقشه کار روشن است، تضعیف جریان استقلال و آزادی که با رای قاطع مردم برگزیده شده بود از یک سو و تقویت جریان استبداد از سوی دیگر. اما تنها ابزار در دست همان "اسلامی" بودن جمهوری بود. با این که خمینی سرسختانه مخالف دخالت های سلطه گران در کشور بود، اما چاره ای دیگر برای سلطه گران متصور نبود و تنها راه رفع "خطر" استقرار دمکراسی تقویت استبداد مذهبی بود که می بایستی در عین حالی که جریان استبداد تقویت می شد، ایران را ضعیف می کردند تا از آن خطری برای منطقه و تحدیدی برای منافع زرسالاران ایجاد نشود. راه حل را در جنگ و تشویق صدام حسین به حمله به ایران دیدند. در تمامی مدت جنگ، از او حمایت تسلیحاتی و مالی و اطلاعاتی کردند و علنا جنایات او را نظیر به کار گیری سلاح شیمیائی نا دیده می گرفتند و حتی این نوع سلاح های کشتار جمعی را در اختیارش قرار می دادند. در سایه جنگ به هر دو هدف رسیدند. هم استبداد در حاکمیت تثبیت شد و هم دو کشوری که خطری برای اسرائیل به حساب می آمدند از آن موقعیتی که باید در جهان داشته باشند بسیار عقب تر قرار گرفتند.

5- اما برای دوام دائمی استبداد، غرب با مشکل روبرو میباشد. با وجودی که جریان استقلال و آزادی از نظر مالی و تجهیزات بسیار ضعیف است، اما زمینه ای جدی ووسیع بین مردم دارد و برای غرب همچون آتشی زیر خاکستر می باشد. دلیل سانسور وسیع این جریان در رسانه های همگانی شان همین بیمی است که از ملت دارند. اگر فن یارانه ای نبود، هیچ کس در جهان کلمه ای از سوی این جریان به گوشش نمی رسید. همین نوشته حاضر هم در مغز نویسنده مدفون می گشت. دلیل بستن ده ها هزار وبلاگ و سایت در عرض چند ماه در کشور، همین هم کاری نا نوشته بین سلطه گر و مستبد می باشد. با کمی دقت به برنامه های فارسی بیگانه، به خصوص بی بی سی و صدای آمریکا، می توان متوجه شد که خط قرمز آنها "نظام ولایت فقیه" می باشد. اگر گاهی هم به خامنه ای انتقادی هست، حساب "نظام مقدس" جدا می شود. برای نمونه، اصلاح طلبی به نام مجتبی واحدی که هرروز اورا در این رسانه ها می دیدیم، از روزی که گفت تا این نظام هست  هیچ چیز در ایران تغییر نخواهد کرد، از آن پس کم پیدا شد.

غرب نمی خواهد دست به ترکیب نظامی بزند که خود را از بانیان آن می داند. تهدید های نظامی اش هم دروغی بیش نیستند زیرا خوب می داند در پی یک حمله نظامی، بار دیگر "خطر" برقراری دمکراسی در ایران به وجود خواهد آمد. سلطه گران، رهبری را در راس این نظام می خواهند نوکر صفت، در حد پادشاهان کشورهای منطقه که حاکمیت سفرای آنها را بپذیرد و یک رئیس جمهور که خود او انتخاب کند و ملت را تحت کنترل کامل حاکمیت نگه دارد. نظام فعلی مستقر در ایران تمامی این خصوصیات را دارد الا این که افراد مورد نظر سلطه گران حاکمیت داشته باشند. اگر اوضاع به همین منوال پیش برود، طولی نخواهد کشید تا سلطه گران به این آرزوی خودشان هم برسند و پیروزی شان بر مردم ایران قطعی شود.

 

1. Majd, Mohammad Gholi. 2003. The Great Famine and Gencide in Persia 1917-1919,

Universitypress of America.

در مقدمه ترجمه توسط معصومه جمشیدی می خوانیم: فصل دوم کتاب با عنوان "قحطی بزرگ سالهای 1919-1917، بررسی اسنادی" به مطالعه قحطی از تاریخ ایران می پردازد که در آن قحطی همرا ه با تاثیرات سوء جنگ جهانی اول در ایران به فاجعه بزرگی بدل شد، و در پی آن هشت تا ده ملیون نفر از جمعیت کشور به کام مرگ فرو رفت. این واقعه زمانی صورت گرفت که ایران در اشغال نظامی انگلیس ها به سر می برد، واین کشور نه تنها تلاشی برای کاهش عواقب قحطی نکرد، بلکه با خرید عمده گندم و مواد غذائی داخلی، کوتاهی در وارد کردن آذوقه از هند و عراق منع واردات مواد غذائی از ایالات متحده و پرداخت نکردن درآمدهای نفتی بر شدت بحران افزود.

2- سلطه گران برای سلطه گری باید اطلاعات کافی و تحقیقات وسیعی در مورد جمعیت ها و ادیان و مرام های مختلف داشته باشند که توسط میسیونر های خود که از قرن ها پیش به کشورهای جهان سوم گسیل می داشتند به دست می آوردند و به کار می بستند. مثلا آگاه بودند که میرزا تقی خان امیرکبیر در پی یک مسئله، نظر شرعی یکی از علمای آن زمان را خواسته بود و او به امیر جواب داده بود "دامنه شرع اقدس وسیع است تا امیر چه اراده کنند". می دانیم خمینی فتوا داد "حفظ حکومت اسلامی از اوجب واجبات است" یعنی تمامی اصول فقه شیعه، اسلام، قرآن و حتا خدا را در خدمت قدرت گرفت و نشان داد که حتی به خدا هم اعتقادی ندارد. به این ترتیب، شناخت آنان از روحانیان از ما بیشتر بود و ما تاوان بی اطلاعی خودمان را می پردازیم.

3- محمد قوچانی در "مهر نامه مرداد ماه 1391 در مورد حسن آیت چنین نوشته است: ......تکلیف آیت با همکلاس سابقش ابوالحسن بنی‌صدر روشن بود. گفته‌اند که آیت از اینکه بنی‌صدر به جای او برای تحصیل به فرانسه بورسیه شد ناراحت بود اما ‌آیت دلیل مهم‌ تری برای مخالفت با بنی‌صدر داشت: او مصدقی و عضو جبهه ملی بود. از بازرگان هم که روشن بود بدش می‌آید اما همسرش می‌گوید: «حتی با اعضای شورای انقلاب هم که آن موقع انتخاب شده بود زیاد موافق نبود. به‌ خصوص از استاد مطهری انتقاد می‌کرد که فقدان سابقه سیاسی و مبارزه این افراد را به عنوان عضو شورای انقلاب به امام پیشنهاد کرده است.

سید حسن آیت با حمایت حزب جمهوری اسلامی به عضویت مجلس خبرگان قانون اساسی درآمد. اولین کار او در این مقام جا انداختن نظریه ولایت فقیه در قانون اساسی بود. اکنون زمان آن بود که آن شکاف تاریخی مشروطه‌خواهی، مشروعه‌خواهی احیا شود.

 

 

 

سیاه بازی یا انتخابات؟ اردیبهشت 2013


نیمه های شب به مدت چند ثانیه در رؤیا، فیلمی به درازای یکی دو هفته دیدم که عرقی سرد بر وجودم نشاند و خواب را از چشمانم به کلی ربود. ولی فقیه چند هفته پیش از انتخابات اعلام می کند همه سلایق و تمامی بینش ها باید در انتخابات آزادانه شرکت کنند و وعده حماسه می دهد. رئیس جمهور با آن شور همیشگی اش اعلام می کند، انتخابات آزاد است و به احدی اجازه مهندسی انتخابات داده نمی شود و از آراء ملت حراست خواهد شد. بیایم نیایم جریانات داخل نظام شروع می شود و مشاورت ها به جریان می افتند. شایع می شود احمدی نژاد چند ساعتی برای توجیه "بازداشت" شده تا او را توجیه نمایند. ازآن پس از آن شور و هیجان همیشگی اش کاسته می شود ویک نوع افسردگی خفیفی در چهره او نمایان می گردد. ثبت نام ها برای انتخابات شروع می شوند و با هیجان نام نویسی هاشمی و مشاعی و جلیلی خاتمه می یابد. خبر رد صلاحیت هاشمی رفسنجانی با بهت و حیرت از سوئی، و انتظار مروت از طرف مقام معظم رهبری از سوی دیگر، تا نزدیکی انتخابات ادامه می یابد. نا گهان هاشمی کوتاه می آید و به "قانون" تمکین می نماید. احمدی نژاد در افسردگی، در ظاهر به رد صلاحیت مشائی گردن می نهد و در حیرت عمومی سکوت می کند. خاتمی کوتاه می آید تا عارف به سود روحانی کنار برود. حداد عادل که دختری در بیت رهبری دارد، به سود هیچ کس از دور انتخابات کنار می رود. ناطق نوری نزدیک به بیت رهبری، سناریو را کامل کرده ودر صبح انتخابات پیشگوئی عجیب و غریبی می کند که کاندیدای مورد نظرش در دور اول انتخاب خواهد شد. از همان صبح انتخابات پیش بینی رای بالای پنجاه درصدی روحانی در شبکه های مجازی شروع می شود. در برنامه نوبت شمای بی بی سی، بیش از نود درصد تماس های از ایران تاکید بر حضور گسترده مردم و تکرار همان پیش گوئی ناطق نوری می باشند در حالی که همه جا اعلام شده که در آخر وقت هجوم به پای صندوق ها شروع شده است که خود، گویای شرکت کم مردم در انتخابات می باشد.

شمارش آراء چنان منظم و مرتب و قابل پیش بینی انجام می شود که گوئی انتخابات در کشوری کوچک با حضور احزاب قوی و با سابقه چند قرنی دمکراسی انجام شده است. با نگاهی کوتاه به منحنی های شمارش آراء که در آنها در طول زمان و در پراکنده گی و نا هم گونی اجتماعی و مکان، آراء با نظمی مرتب و تقریبا ثابت شمارش می شوند، می توان به یک مهندسی از پیش طراحی شده پی برد. کم ترین اعتراضی از سوی کاندیداها در هیچ حوزه ای گزارش نمی شود. اشراف وزارت کشور براین سرزمین پهناور با روستاهای پراکنده و بعضا صعب العبور چنان است که وزیر کشور از صبح روز شمارش آراء قول می دهد در آخر روز، نتایج انتخابات را اعلام خواهد کرد و به قول خویش وفادار می ماند. رئیس جمهور که مسئول اصلی انتخابات است، در این مورد سکوت کامل کرده و برخلاف معمول دیر وقت به پای صندوق رای می رود.

تحلیل گرانی که در رسانه های فارسی زبان در مورد این انتخابات اظهار نظر می کردند، به اتفاق با قبول اصل سالم بودن آن دیدگاه های خودشان را بیان می کردند. در سطح کشور آرامش هم راه با رضایت از سوی جناح های مختلف مشاهده می شود.

بعداز رؤیا باخودم فکر کردم شاید همان حماسه ای که خامنه ای قولش را داده بود به وقوع پیوسته باشد. اما وقوع چنین حماسه ای دلیل می خواهد. شاید دلیلش را بتوان در آن کلیدی یافت که در دست روحانی است. قفلی، مشکلی برای حل کردن بوده است که او خود را کلید دار آن می داند. اگر این مشکلات را مشکلات مردم و کشور تصور کنیم، ساده انگاری است زیرا همه می دانیم روحانی نه خودش در آن حد قرار دارد که بتواند بار بزرگ بازسازی ایران را به دوش بکشد و نه در این مملکت به رئیس جمهور چنین اجازه ای داده می شود. کلید دست ایشان در واقع حلال مشکل درون نظام می باشد و این آرامش و قبول انتخابات، اولین فرآورده آن است. فرآورده بعدی هم می تواند گشایش حصر سران اصلاح طلب، تحت وثیقه باشد. و آن حماسه با تثبیت دوباره ولایت مطلقه فقیه در درون نظام به وقوع پیوسته است. سپاه پاسداران در اطلاعیه ای آمادگی خود را برای هم کاری بادولت اعلام می کند. در این اطلاعیه به نقل از بولتن نیوز آمده است: "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با تبریک این پیروزی بزرگ و تاریخ ساز به رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت امام خامنه ای عزیز(مدظله العالی)، ملت شریف ایران و رئیس جمهور محترم و منتخب مردم جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر حسن روحانی، آمادگی همه جانبه خود را برای تعامل و همکاری با دولت آینده در چارچوب مأموریت‌ها و وظایف قانونی محوله اعلام می‌دارد".

خامنه ای توانست در این انتخابات با حذف "سران فتنه" و کوتاه کردن دست "سران انحراف" با یک "کلید"، آنان را به طور موقت از سر راه بردارد و بار دیگر اقتدار ولایت را به منصه ظهور بنشاند. مستاصل بودن هاشمی و خاتمی در امور سیاسی و تصمیم گیری، آنان را در چنان موقعیت ضعفی قرار داده بود که که برای خلاصی ازآن حاضر به قبول هر سرنوشتی بودند. این امردر به وقوع پیوستن این حماسه نقشی اساسی ایفا کرد.

یکی دیگر از دلائل وقوع این "حماسه" در آرامش، استیصال عمومی بود. خسته از مسائل روزمره، فشارهای اقتصادی، اجتماعی، خانوادگی، اخلاقی، و... مسائل بین المللی، فشارهای خارجی، سقوط ارزش ها و توان اقتصادی روزمره و نبود کوچک ترین روزنه امید بهبودی  چشم ها را به امید یک "کلید" جادوئی در دست یک روحانی خیره گردانید. برخی فعالان سیاسی و تحلیل گران و خبرنگاران به جای هشدار به مردم و گفتن حقایق، با تشویق آنان به شرکت در "حماسه سازی" و رای دادن، امید کاذب به آنان تزریق نمودند. قدرت های سلطه گر هم در پی در بن بست ماندن سیاست های خود در قبال ایران ومنطقه، امیدشان را به آن کلید روحانی بسته تا شاید رهبر ایران از طریق آن به خواست هایشان لبیک گوید. اما به نظر می رسد، با تثبیت مجدد ولایت مطلقه، تغییری به وقوع نخواهد پیوست.

 

او پوزیسیون قلّابی - خرداد 2013


با بدان کم نشین که در مانی    

خو پذیر است نفس انسانی (سعدی)

قصه هم نشینی و تاثیر پذیری آدمیان از یک دیگر داستان پیچیده ای است. جواب به این سئوال که آیا برای هم نشین شدن، گرایش اولیه ای لازم هست یا نه، امری است در حوزه کارشناسی مربوطه. اما آن چه مسلم می باشد، واقعیت خو گرفتن انسان از محیطی است که درآن زندگی می کند. باز هم به قول سعدی:

بگفتا من گِلی ناچیز بودم ولیکن مدتی با گُل نشستم

کمال هم نشین در من اثر کرد و گرنه من همان خاکم که هستم

 در اینجا، تاثیر پذیری انسان از خوی سلطه گری و زیر سلطه بودن و ماندن را مورد بررسی اجمالی قرار می دهیم. می دانیم که سلطه گری و سلطه پذیری یک مجموعه را می سازند که لازم و ملزوم یک دیگر هستند. به این معنا که تا زیر سلطه وجود نداشته باشد، سلطه گر هم وجود نخواهد داشت و به عکس. حال اگر از این دیدگاه به نظام ولایت مطلقه فقیه که اکنون بر کشورمان حاکم است و قانون اساسی بنگریم، ، به روشنی مشاهده می کنیم که ولی فقیه بر دیگر هم وطنانش بسط ید یا سلطه دارد و این سلطه گری شکل قانونی هم دارا می باشد. به این ترتیب کشور ما چرخه سلطه گر و زیر سلطه بودن را قانونی برقرار نموده است. اما اگر از حیطه قانون خارج شویم و به دامنه علوم انسانی، و از آن به علوم تربیتی وارد شویم، عمق فاجعه آفرینی آن چه که به نام قانون اساسی حاکم بر کشور کرده ایم هویدا می گردد. یکی از آن موارد را از جنبه سیاسی-اجتماعی مورد نگرش قرار می دهیم.

انسان ایرانی که مبارزه دائمی برای مستقل و آزاد زیستن را الگوی زندگی خود قرار ندهد و در برابر سلطه گری مقاومت نکند، به دلیل آن که توانائی سلطه گری بر هم نوع خود درسطح کشور را ندارد، در چرخه سلطه گر – زیر سلطه، به ناچار، خود را در جایگاه زیر سلطه قرار می دهد. به این ترتیب، منش و روش زندگی در چنین جامعه ای براساس سلطه گری و سلطه پذیری شکل می گیرد و ذات یا نفس آدمی هم به آن خو می کند. هرچند این بیماری جنبه اجتماعی داشته باشد، شخص خو گرفته به آن اما نه تنها از موقعیت خودش ناراضی نیست، بسا از آن دفاع هم می کند.

مدت ها این امر مرا به خود مشغول کرده بود که چرا کسانی که به هر دلیلی از حاکمیت بریده و به خارج از کشور رفته اند، به جای این که یا قائم به خود باشند و یا به کمک هم وطنانی بروند که سالیانی دراز در آن دیار، در استقلال به مبارزه برای رهائی از سلطه گری – سلطه پذیری مشغول بوده اند، دست به دامان قدرت های حاکم برجهان می شوند. تا زمانی که در کشور حضور داشتند، پذیرای سلطه ولایت فقیه بودند، در پی هجرت اما، در کم ترین مدت، ولایت قدرتی دیگر را یافته و روال زندگی عادی خود را در چرخه سلطه گری- سلطه پذیری پی گرفته اند. آن "در ماندنی" که متفکر ایرانی سعدی شیرازی به آن هشدار می دهد همین درماندن در چرخه خوی نا مطلوبی می باشد که درپی هم نشینی با "بدان" انسان پیدا می کند. با انواع منطق صوری و دلیل های بی پایه و اساس این درماندن در بیماری سلطه پذیری را توجیه می کنند و زندگی در وابستگی برای انسان را عادی تلقی می نمایند.

در بالا گفتیم که اساس وجود و دوام سلطه گر، وجود زیر سلطه می باشد. بدین خاطر، سلطه گر نقشی اساسی برای دوام و بقاء زیر سلطه قائل است. به همین دلیل سلطه گران نگه داشتن و مراقبت از چرخش چرخه سلطه گری – سلطه پذیری را ضروری ترین و مهم ترین بخش از برنامه خویش می دانند و با جدیت و صرف هزینه از آن نگه داری می کنند.

    چند روز پیش در یک برنامه تلویزیونی از صدای آمریکا، اکبر گنجی که مدتی توجیه گر سلطه ولی فقیه بر کشور بود، شرکت جست و بی پروا از سلطه ابر قدرت ها یا همان  "جامعه جهانی" برجهان دفاع کرد. گوئی در کشور یک مسئله بیشتر وجود ندارد و آن رابطه "نامتعارف" با غرب سلطه گر می باشد و با بهبود این رابطه، ایران بهشت می شود. وی درآن برنامه حاکمان بر ایران را نصیحت می کند که چرا با اسرائیل چنین و چنان می کنند؟ نمی پرسد چرا با ایران چنین و چنان می کنند؟ چرا قدرت خارجی را محور سیاست داخلی و خارجی خود کرده اند، که به تبع آن ایران در چرخه مسلط – زیر سلطه نگاه داشته شود. و ادامه می دهد چرا ترکیه را الگوی خود قرار نمی دهند که هم با اسرائیل رابطه دارد و هم منتقد آن است. بدون آوردن دلیل بر اظهارات خود، درآن برنامه با منطقی صوری و تراوشات ذهنی تبلیغ سلطه گری می کرد.  او خود را غافل از این واقعیات می کند که مگر صدام سلطه ابرقدرت ها را نپذیرفته بود که عراق را به ویرانه ای تبدیل کردند؟ مگر بن علی و مبارک و قذافی گردن به سلطه گری ابرقدرت ها نگذاشته بودند که آن چنان کشورهایشان را به گفته آقای گنجی شخم زدند؟ مگر اسد پدر و پسر باوجود اشغال بخشی از کشورشان از سوی اسرائیل،  بدون تنش در همسایگی این کشور متجاوز چند دهه حکومت نکردند که این چنین سوریه را به ویرانه ای تبدیل کردند؟

حکومت اسلام گرای ترکیه که ایشان آن را الگو برای ایران قلمداد می کند، درست است که در ابتدای روی کار آمدن، به مردمش نزدیک بود و با همسایگان خود در دوستی و همکاری به سر می برد و حتی مرزهای خود با سوریه را برداشته بود. اما می دانیم از زمانی که به فکر زنده کردن امپراتوری عثمانی افتاد، به دامان ابر قدرت ها پناه برد و برای استقرار موشک های پاتریوت در خاک خود دست تمنا به سوی غرب دراز کرد و به تحریک آنان با تجاوز به امور داخلی سوریه استقلال خود را از دست داد و رفته رفته از ملت فاصله گرفت و اکنون مردم خود را بر ضد خود شورانده تا اندازه ای که پلیس در شهرهای بزرگ در حالت آماده باش به سر می برد. بر چه مبنایی اکنون ایشان این کشور را برای ایران الگو پیشنهاد می کند؟ آیا این پیشنهاد مبنا و اساسی غیر از تایید چرخه سلطه گری – سلطه پذیری دارد؟

نمی توان گفت که گنجی و امثال او از این حقایق آگاهی ندارند، اما آن چه که ایشان را وادار به این گونه اظهارات می کند، همان خوی زیر سلطه بودن است که لازم می بینند سلطه گری "قدرت" سلطه گر را توجیه نمایند. چه داخلی و چه خارجی، برای کسی که منش و روش مستقل و آزاد نداشته باشد، داخلی یا خارجی بودن سلطه گر فرقی نمی کند زیرا از دیدگاه ذهن وابسته، اندازه "قدرت" می باشد که به سلطه گر مشروعیت بیشتری می بخشد.

وقتی انسان خود را در فضائی مجازی و محدود حبس می کند، ذهن و عقل او توانائی دیدن و عمل کردن در خارج از آن فضا را از دست می دهند. چرخه سلطه گر- زیر سلطه، از آن مدارهای بسته ای است که فضای مجازی محدود برای انسان به وجود می آورد و او را از دیدن خارج از آن زندان خودساخته محروم می سازد.

 

چه کسانی رد صلاحیت می شوند؟ - اردیبهشت 2013


در گفتار قبلی و پیش از ثبت نام برای انتخابات ریاست جمهوری، پیش بینی شد که سعید جلیلی نامزد رهبر برای انتخابات پیش رو خواهد بود که با پشتیبانی احمدی نژاد، خواهد توانست پیروز نهائی باشد. ورود هاشمی رفسنجانی در کارزار انتخاباتی، برعکس غالب نظرات، مشاهده نمی شود در روند انتخابات تاثیر چندانی داشته باشد. با این وجود صلاحیت هاشمی رفسنجانی را نمی توان به این سادگی  رد کرد. ایشان منصوب رهبر در راس یکی از ارگان های دولتی است. علاوه برآن، دو دوره رئیس جمهور و رئیس مجلس و....بوده که ردصلاحیت او بار سنگینی را بر روند انتخابات اضافه و به ابهامات موجود بیشتر دامن می زند. به علاوه با پشتیبانی اصلاح طلبان از وی، رد صلاحیتش آبی خواهد شد تا تنور انتخابات را به سردی کشاند. بنابراین به نظر می رسد رد صلاحیت او به صلاح قدرت حاکم نباشد.

به خاطر داریم که هنگام انتخابات 88، در ملاقاتی که خامنه ای با پدر موسوی داشت، اورا برای کاندیدا شدن میرحسین تشویق کرده بود. اگر تلفنی که هاشمی رفسنجانی مدعی است قبل از ثبت نام از سوی دفتر رهبر برای ورود او در انتخابات شده است درست باشد، شباهت انتخابات پیش رو را با انتخابات قبلی ریاست جمهوری می توان حدس زد. به بیان دیگر، با ورود هاشمی یعنی شخصیتی که در درون مافیاهای مالی-سیاسی قوی، اما در درون جامعه بسیار ضعیف می باشد به انتخابات، پیروزی نفر مقابل او در دوردوم تضمین خواهد بود.

   در جناح حکومتی هم، کاندیداهای مطرح جایگزینی رحیم مشائی، یعنی رحیمی و جوانفکر، قبل از بررسی صلاحیت نامزدها، بنا بر خواست احمدی نژاد انصراف داده اند. در این صورت احمدی نژاد یا مطمئن است که مشائی رد صلاحیت نخواهد شد، که این برداشت به دلائل روشن قابل قبول نیست. یا برنامه دیگری تدوین گشته است. همان طور که در بالا آمده، در گفتار قبلی گزینه ای پیش بینی شده بود که جناح احمدی نژاد و خامنه ای بر سر رئیس جمهور آینده به توافقی برسند، در نتیجه احتیاجی به تایید صلاحیت مشائی نخواهد بود. در چنین حالتی و بادرنظر گرفتن مخالفت هائی که دردرون نظام با مشائی وجود دارد، رد صلاحیت او اجتناب ناپذیر به نظر می رسد. بنابراین، می توان نتیجه گرفت که جناح احمدی نژاد کاندیدائی برای این دوره در نظر نگرفته است که فرض توافق را تقویت می کند.

ورود خامنه ای به کارزار تبلیغات انتخاباتی بدون سابقه با عنوان "خصوصیاتی که رئیس جمهور آینده باید دارا باشد"، که می توان گفت چند بار در هفته انجام می شود، گویای این واقعیت می تواند باشد که در نظر دارد شخصا وارد سیاست گذاری های داخلی شود و عملا نقش رئیس حکومت را خود دردست گیرد. در نتیجه لازم خواهد آمد تا هاشمی رفسنجانی و باقی مانده جریان اصلاح طلبی به عنوان یک گروه سیاسی، برای همیشه از صحنه قدرت کنار گذاشته شوند.

شرکت این جریان درون نظام در انتخابات به دنبال هاشمی رفسنجانی، که متشکل از گروه های اصلاح طلب و ملی-مذهبی ها و حتی برخی نیروهای خارج از نظام، نمایان گر این واقعیت می باشد که غالب فعالان سیاسی ما نتوانسته اند ذهنیت خود را از درون پوسته "قدرت" خلاص کرده و آزاد گردانند. و ترجیح می دهند با تمکین به "واقعیت" که زور حاکم است، از آزادی به این عنوان که "آرمان گرائی" است در گذرند و خود را ازآن محروم گردانند.

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

مخاطب شاعر همین فعالان سیاسی هستندکه حاضر نبوده و نیستند تا سقف ذهنیت گرفتار خویش را بشکافند و وارد فضای بی انتهای زندگی انسانی گردند و طعم شیرین آزادگی را در مدت کوتاه حیات دنیائی خود بچشند.

چه کسی جانشین احمدی نژاد می شود؟ - اردیبهشت 2013


برای رسیدن به پاسخی قابل قبول به پرسش بالا شاید لازم باشد سیری کوتاه بر آن چه که ایران امروز را ساخته است داشته باشیم:
پس از انقلاب، وضعیت سیاسی – اجتماعی کشور و پندار و کردار قدرت محور غالب کنشگران سیاسی به نحوی بود که آقای خمینی زمینه را برای استمرار استبداد با هدف برقراری حاکمیت روحانیان بر کشور فراهم بیند و دست به عمل زند. ابتدا انگشت شمار طرفداران حاکمیت مردم را توسط همان کنشگران سیاسی از صحنه خارج و میدان را برای عمله های استبداد خالی گردانید. اندکی بعد قلیلی از گروه های سیاسی که، با وجود اعلام بیعت با استبداد نوپای ولایت فقیه، همچنان دم از آزادی می زدند را خنثا کرده، یا کشتند، یا دربند کردند و یا خانه نشینی را برآنان تحمیل نمودند و نفس ها را بریدند و "غیرخودی" را حذف کردند تا فقط "خودی"ها در قدرت باشند. به این ترتیب دورانی طلائی برای حاکمیت عمله های  استبداد به وجود آمد تا در سایه داغ و درفش، باخیالی آسوده، حکم رانند و دست چپاول بر اموال بیت المال فرو برند.
   پس از فوت آقای خمینی و رهبرشدن آقای خامنه ای، برای برخی دوران طلائی پایان گرفت و میدان را برای رهبر جدید و هاشمی رفسنجانی خالی کردند و به گوشه ها خزیدند. برخی دیگر ماندند تا برای خود"دوران طلائی" جدیدی را بسازند. هاشمی رفسنجانی در مقام ریاست جمهوری، جایگاه خود را از رهبرجدید بالاتر می انگاشت و میدان را برای خود خالی می دید. این بود که، بدون توجه به حضور او، کوشش نمود در سیاست داخلی وخارجی و در رابطه با غرب آن چه را که با حضور خمینی نمی توانست عملی سازد، به اجرا درآورد. از دیگرسو، خامنه ای به تحکیم موقعیت خود بمنزله رهبر مشغول بود تا روزی بتواند از «یار قدیمی» خود، خلع ید کند. با روی کارآمدن خاتمی، قربانی اول "فشار از پائین" یا دینامیک حضور مردم در صحنه، هاشمی رفسنجانی و دستیاران او شدند.
    خامنه ای اما دغدغه دیگری هم داشت که حوزه علمیه بود و می بایستی نفوذ و حاکمیت خویش را اقلا تا سطح خمینی براین نهاد دینی اعمال می کرد. اما از سوئی هاشمی و از دیگر سو اصلاح طلبان در اعمال سیاست های خود، همواره با مراجع مشورت کرده و نظر آنان را پشتوانه عملکردهای خود می کردند. به عبارت دیگر، چراغ سبز سیاست های خودشان را از حوزه می گرفتند تا در برابر مخالفت های رهبر جدید قرار نگیرند. به این ترتیب خامنه ای مورد هجوم جناح هائی از"خودی" ها قرار داشت و ازسوی آنان به خواست های او بی توجهی می شد.
به این ترتیب، "خودی" ها خود را وارث ایران قلمداد می کردند وکشور را به میدان خالی رقابت های خود در چپاول ثروت ملی بدل کرده بودند. "نظام" را به مردم به مثابه بتی  مقدس و غیرقابل نفوذ شناسانده و تغییر آن را غیر ممکن جلوه می دادند. تمامی هم و غم خود را معطوف "حفظ نظام" می کردند و غیر خودی ها را از نفوذ در داخل پوسته خودی ها مانع می شدند.
    انتخابات سال 84 ریاست جمهوری که احمدی نژاد یکی از کاندیداهای آن بود، فرصتی مناسب را برای خامنه ای فراهم آورد تا او بتواند با شکستن پوسته "خودی"ها و وارد آوردن کسی از خارج هسته مرکزی آن، هم  کار هاشمی را یک سره کند و هم رئیس جمهوری انتخاب شود که بتواند دست حوزه علمیه را از قوه مجریه کوتاه گرداند. به همین دلیل در دور دوم انتخابات، از سوئی دست به دامان سپاه شد واز دیگرسو از مصباح یزدی خواست تا دست به کار شده و به هر قیمت احمدی نژاد را پیروز آن انتخابات بگردانند. باید اضافه نمود که پیروزی احمدی نژاد بر رفسنجانی کاری دشوار نبود. زیرا مردم، ازجمله عده ای که تصمیم به شرکت در انتخابات گرفته بودند، ازعملکرد گذشته او راضی نبودند.
   باشکسته شدن پوسته "خودی"ها و ورود احمدی نژاد در آن و قرار گرفتنش در راس قوه مجریه، تحول بزرگی در کشور پدید آمد که برگشت ناپذیر است. هدفمند کردن یارانه ها بارزترین عامل این تحول اجتماعی به حساب می آید. فارغ از دیدگاه اقتصادی، یارانه ها به رغم جنبه های منفی، این واقعیت را در سطح جامعه مطرح کرده است که ثروت ملی واقعا موجود می باشد و به دلیل فساد حاکمیت از دست رسی مردم به آن جلوگیری می شود وهرگاه ملت از حق حاکمیت و دیگر حقوق ملی برخوردار بود، درآمد نفت از راه سرمایه شدن و ایجاد کار و درآمد کردن به "سفره های" مردم می رفت و از عوامل تورم افسار گسیخته نیز نمی شد. افشا گری های احمدی نژاد به خصوص در فرصت مناظره های انتخاباتی، وجود فساد در راس حاکمیت را در نظرعموم مردم محرز گرداند. به این ترتیب، با شکسته شدن پوسته "خودی" ها وورود احمدی نژاد به درون آن، پوسته نظام هم ترک برداشت و مردم ناراضی را از درون آن "نظام مقدس" و غیر قابل نفوذ آگاه ساخت. این تحول سیاسی - اجتماعی غیرقابل برگشت، بازگشت نظام به "دوران طلائی" را غیر ممکن ساخته است.
    اکنون با کمی توجه به شکل و ساختار گروه های سیاسی موجود درکشور در می یابیم که فعالیت سیاسی تحت استبداد اجازه شکل گرفتن و منسجم شدن هیچ حزب یا گروه سیاسی را نداده، در نتیجه به موقعیت مسلط رهبرهم صدمه ای وارد نیامده است. با یک نظر به صحنه سیاسی متوجه می شویم اصلاح طلبان نه اتحاد عمل دارند و نه گفتمان وبرنامه ای روشن ونه تشکیلاتی شفاف. تعدادی بااصل نظام مسئله دارند و بعضی برای حفظ نظام وارد صحنه می شوند و عده ای هم هدفشان خلاصه شده است به ازمیان برداشتن حصر خانگی رهبران خودشان، تاحدی که شرط شرکت در انتخابات را آزادی آنان قرار داده اند. اما در نهایت دغدغه قدرت و ثروت آنان را به گرد هم آورده و به خود مشغول گردانده است. درمیان اصول گرایان هم وضع بهتر ازاین نیست. تعداد زیاد کاندیدای ریاست جمهوری از میان اصول گرایان خود گویای از هم گسیختگی در این جریان سیاسی می باشد. می ماند هاشمی رفسنجانی که با کنار گذاشتن او از ریاست مجلس خبرگان، به عنوان رئیس تشخیص مصلحت، به رئیس دفتردست دوم خامنه ای نزول اجلال فرموده و نمی توان او را به عنوان رهبر یک جریان سیاسی موجود قلمداد کرد. علاوه برآن، این روزها اورا مورد حملات شدید قرار می دهند. وزیر اطلاعات در مقام پاسخ به دخالت های او در امر انتخابات، وی را مسئول "جریان فتنه" می خواند و ارگانهای سپاه مرتب به او حمله می کنند.
    به این ترتیب، به دلیل جدائی مردم از نظام، جریان واقعی سیاسی در کشور وجود ندارد وبیشترآنها به شکل تشکیلاتی مافیائی هستند که مرتب در حال معامله و بده بستان می باشند تا بتوانند به بخشی از مدیریت کشور دست یابند تا باند خود را بر قسمتی از ثروت کشور مسلط گردانند. بنابراین، قدرت واقعی در کشور به دست کسانی است که به دور از مردم، ابزار قدرت را دردست دارند. این ابزار، نهادهای اطلاعاتی، نظامی وانتظامی وقضائی و مجلس (که مستقیم و غیر مستقیم دردست خامنه ای هستند) و تشکیلات اداری (قوه مجریه) می باشند.
   از مختصری که گذشت، فهمیده می شود که طبیعت "خودی"ها و "ناخودی"ها تغییر کرده است. خودی های دیروز ناخودی شده اند و خودی های امروز کسانی هستند که "فکرشان به فکر رهبر کنونی نزدیک تر است" هرچند اختلاف نظر هم داشته باشند. این شایعات دشمنی رهبر با احمدی نژاد در واقع آرزوهائی است که در اذهان پرورش داده شده اند و با سخنان هیچ طرفی تطابق پیدا نمی کند. با کمی دقت به سخنان اخیر طرفین می توان به این نکته توجه نمود که ایراد اساسی خامنه ای به احمدی نژاد به "ضعف ها" ی او، یا ایستادگی دربرابر بعضی دخالت های رهبر در امور اجرائی ربط پیدا می کند ونه چیز دیگری. اوصافی که اخیرا خامنه ای برای یک رئیس جمهور اظهار می کند را قبلا هم به احمدی نژاد و حکومتش نسبت می داد. اختلاف آنان بیشتر فنی و موضعی و در سطح مدیریت می باشد. در حالی که اختلاف خامنه ای با رفسنجانی و اصلاح طلبان ریشه ای و در اساس بینش های سیاسی طرفین قراردارد. چند سال پیش و نزدیک به یک فرصت انتخاباتی، خامنه ای در سخنانی خطاب به اصلاح طلبان و هاشمی گفت: "مملکت را به دست شاه سلطان حسین ها نخواهم داد". ازآن به بعد او از هیچ فرصتی برای کوتاه کردن دست آنان از قدرت فرو گزاری نکرده است.
از آن چه گذشت می توان نتیجه گرفت که رئیس حکومت آینده، نه ازمیان اصلاح طلبان و نه از جناح هاشمی رفسنجانی و نه نزدیک به حوزه علمیه خواهد بود. زیرا حاکمیتی که ابزار قدرت را در دست دارد نه می خواهد و نه می تواند به عقب باز گشت کند. ابزار اساسی قدرت استبدادی در دستان خامنه ای می باشد. ابزار اداری هم در اختیار تشکل احمدی نژاد قرار دارد که متشکل ترین و پرکارترین و جدی ترین تشکلات درون نظام می باشد.
   در حال حاضر به نظر نمی رسد احمدی نژاد در برابر خامنه ای کوتاه آید و بااو بر سر رئیس جمهور پیش رو وارد معامله شود. اگر هدف او ازاین مقاومت بالابردن سهم خویش باشد، درنهایت بر سر یک رئیس جمهوری معامله خواهد شد که نه از نزدیکان خامنه ای باشد و نه از تشکیلات احمدی نژاد. کسی مانند جلیلی.
    اما درصورتی که احمدی نژاد برنامه بلند مدتی را مد نظر داشته باشد، با خامنه ای وارد معامله نخواهد شد. دراین صورت بعید به نظر می رسد که رهبربتواند با استفاده از ابزار شورای نگهبان ورد صلاحیت تمامی کاندیداهای تشکیلات احمدی نژاد او را از ادامه تسلط بر قوه مجریه محروم سازد. زیرا اولا ابزار اداری برای برگزاری انتخابات را دراختیار ندارد و در ثانی با کنار گذاشتن اصلاح طلبان و جریان رفسنجانی، چنان چه تشکیلات احمدی نژاد راهم از اداره کشور کنار بگذارد مجبور خواهد شد قوه مجریه را در اختیار جناح هائی از اصول گرایان قرار دهد که به تقویت و دخالت مجدد حوزه علمیه در امور اجرائی منجر خواهد شد. و یا همه چیز را دراختیار سپاه قرار دهد که با این کار، خود را اسیر قوای نظامی خواهد کرد. بنابراین، همان طور که خودش هم اخیرا اعلام کرد، خود را تسلیم حوادث کرده و به انتخاباتی تن خواهد داد که تمام گرایش های درون نظام در آن شرکت کنند. دراین صورت بنابر آن چه  گذشت، نامزد تشکل احمدی نژاد پیروز احتمالی انتخابات خواهد بود.