"احساسات پاک" همواره در زندگی ما ایرانیان
نقشی اساسی در گستره خصوصی و عمومی ایفا کرده و همچنان می کند. نقشی اساسی، به
دلیل این که پایه تمامی وجوه فعالیت انسانی مان را تشکیل داده، جای خرد را پر کرده
و فرمان می دهد. از خانواده به عنوان کوچک ترین واحد اجتماعی وتشکیل آن (مثلا
مهریه های گزاف که گاهی در جهان بی نظیر است و بعداز آن طلاق و زندان، امری مستمر
وروزمره شده است) گرفته تا سیاست که باید کاملا بر خرد وتعقل و دوراندیشی استوار
باشد و نه احساسات، حرف نخست را می زند. مثلا کسی را که سالیان دراز می شناسیم که
در همین حاکمیت بوده و کارنامه درخشانی هم از خود برجای نگذاشته، همین که به پست
ریاست جمهوری می رسد، یک شبه ناجی کشور قلمداد می کنیم گویی تا آن زمان در حبس و
حصر بوده و گذشته او را نمی دانیم. بلافاصله کراماتی برایش قائل می شویم و با شور
و هیجان فریاد خوشبختی سر می دهیم و در رسانه ها به تبلیغ می پردازیم که بهشت برین
نزدیک است. اما آن چه تعجب انگیز است، موضع گیری هیجان انگیز رسانه های بیگانه
نظیر بی بی سی و صدای آمریکا و امثالهم در این باره است که پیوسته به دنبال پاسخی
برای آن بوده و هستم. تا این که با موضع گیری های بعضی فعالان سیاسی در این مورد،
بخشی از جواب بر من معلوم شد. در پی بیعت با شور و هیجان آن رسانه ها با
"رئیس جمهور منتخب"، اینک به تحلیل های پرستش گونه بعضی ازفعالان سیاسی
کشورمان بر می خوریم که انسان را در برابر این همه "احساسات پاک" متحیر
می کند.
چند صباحی از ریاست روحانی بر امور اجرائی نگذشته
که از دید بعضی کنش گران سیاسی ما، بزرگ ترین سیاست مدار دوران انقلاب لقب می گیرد
و حکومت او ناجی ایران تلقی می شود و ظریف که سال ها در پست های مختلف سیاست خارجی
مشغول خدمت بوده، ناگهان ظریف تر می شود و سیاسی ترین هیئت امور خارجی ایران بعداز
انقلاب را تشکیل می دهد. این اظهارات را آیا می توان از سوی یک فعال سیاسی جدی
گرفت؟ آیا یک فعال سیاسی می تواند با چند وعده و وعید و یک سفر عمومی و چند دیدار
کوتاه که نه نتیجه ای از آن ها اعلام شده و نه سندی امضا گردیده این چنین بگوید و
بنویسد؟ با چه تضمینی این کار را می کند؟ به نظر نمی رسد بتوان تعبیری دیگر غیر از
همان "احساسات پاک" برایش ذکرکرد که خود، می تواند میوه و فرآورده همان
تلاش های رسانه های بیگانه باشد. زیرا یک تحلیل گر سیاسی، باید در امر تحقیق و
تحلیل در سیاست، همواره فضای سیاسی داخلی و فضای سیاسی خارج را مد نظر داشته باشد.
به بیان دیگر نباید فراموش کند که فضای سیاسی
داخل، متشکل است از بازیگرانی که رئیس جمهور یکی از ضعیف ترین آنها می باشد. این
فضا تشکیل یافته از نهاد های مختلف که مستقیما با حکومت در ارتباط هستند، نظیر
مجلس، تشخیص مصلحت، شورای نگهبان و...از یک سو، و از سوی دیگر سپاه پاسداران
نظامی، سیاسی، امنیتی و اقتصادی و از همه مهم تر کسی که بر همه این ها اشراف دارد،
یعنی ولی فقیه. چگونه ممکن می شود خرد انسان بتواند این فضای عظیم و مسلط را
نادیده گرفته و از میان این انبوه فقط چهره نورانی روحانی را مشاهده نماید. همین
روحانی و دیگران بارها اعلام کرده اند که حل مسئله هسته ای منوط به خواست واراده
رهبری می باشد. اگر این گروه از تحلیل گران، دانسته یا ندانسته، محدوده حل مسئله
اتمی را به کل سیاست گذاری کشور تعمیم می دهند، و کل سیاست کشور را در آستانه تحول
به احسن ارزیابی می کنند، باید انصاف داشته باشند و تمامی کراماتی را که به روحانی
و هیئت وزیران او نسبت می دهند، به تصمیم گیرنده اصلی یعنی خامنه ای نسبت دهند. تا
هم او را در ادامه این روند ذهنی خودشان مشوق باشند و هم از انصاف دور نشوند.
امر دیگر اما فضای سیاسی خارجی است که نباید
هرگز از دید این دسته از تحلیل گران دور بماند. فراموش نشود که این "تغییر
سیاست" در زمان سید محمد خاتمی هم با "نرمش" مضاعف به وقوع پیوسته
بود اما این فضای سیاسی غرب بود که آن را ناکام گذاشت. خاتمی و جریانی که او را
حمایت می کرد، در این امر صادق بودند که باید باغرب سلطه گر کوتاه آمد و احیانا
امتیازاتی هم به سودشان تحمل کرد، منجمله "واقعیت" ابر قدرتی و مسلط
بودن آنها. آن نرمش واقعی که با نرمش خامنه ای هم هم راه شد و آن را مضاعف گردانید،
موقعیتی بی نظیر برای نزدیکی به غرب فراهم کرده بود که با بی مهری غرب به خصوص
آمریکا مواجه شد که نتیجه آن، روی کار آمدن احمدی نژاد شد. افراطی گری های احمدی
نژاد به غرب حالی کرد برای سلطه گری و به زانو درآوردن ایران، راهی جز زور و جنگ و
خشونت باقی نمانده است. اما از بخت خوش ایرانیان، شکست همه جانبه غرب در عراق و افغانستان،
بحران اقتصادی که غرب را گرفتار کرده، افکار عمومی غرب را نسبت به دخالت های نظامی
بدبین گردانده است. در بحران سوریه دیدیم که سلطه گران نتوانستند افکار عمومی
مردمشان را به راحتی گذشته فریب دهند. با وضع بحران زده اقتصادی و مخالفت افکار
عمومی، مجبور به عقب نشینی شدند و با وجودی که رئیس جمهور آمریکا رسما اعلام کرده
بود "اسد باید برود"، کوتاه آمدند و به ازبین بردن سلاح شیمیائی او قانع
شدند. شاید بتوان ادعا کرد موقعیتی که روحانی در آن قرار گرفته، به لطف افراطی گری
های احمدی نژاد فراهم آمده است.
آن چه مسلم می باشد این است که غرب به این سادگی
ها دست از سلطه گری بر نمی دارد. نرمش کنونی غرب در موضع متفوق نمی تواند از جنس
نرمش خامنه ای در ضعف باشد. به این دلیل، به نظر نمی رسد کوتاه آمدن غرب نسبت به
زمان خاتمی و کنار گذاشته شدن گزینه نظامی و عمده کردن گزینه سیاسی به این تعبیر
باشد که درسلطه گری کوتاه خواهند آمد و امور داخلی ایران را به استبداد حاکم
واگذار خواهند کرد. مقابله با یک حاکمیت استبدادی و تسلط برآن به مراتب راحت تروعملی
تر از مقابله با یک ملت می باشد، به همین دلیل غرب به سلطه دوباره خود بر ایران مادامی
که استبداد برآن حاکم می باشد، هم چنان دل گرم است. متوقف کردن کامل غنی سازی که
طبق قوانین بین المللی حق ایران می باشد، قدم اول آن است. به این ترتیب که چنان چه
ایران را مجبور کنند از حق روشن خود چشم پوشی کند، در حقیقت با این عمل، ایران
سلطه گری غرب یا همان "جامعه جهانی" را پذیرفته است. با این کار، آن
جناحی که واقعا پیرو "نرمش" می باشد در کشور تقویت می شود و این همان
است که غرب در پی انقلاب به دنبالش بوده است، تا به نوبه خود، آن جناح مرعوب را به
زانو درآورد و کار را تمام کند. حداقل تا رسیدن به این هدف، غرب تنها وسیله فشار
سیاسی خود، یعنی تحریم ها را رها نخواهد کرد.
فضای سیاسی غالب داخل ایران، افکار عمومی مردم و
دیگر امور موثر تا چه حدودی زیر بار خواسته های بی انتهای غرب خواهند رفت؟ سوالی
است که به سادگی نمی توان پاسخی برای آن یافت. ساده دلی می خواهد حل این همه مسئله
را در تردستی دستان روحانی بدانیم و دل خوش کنیم که با یکی دو جلسه دیدار به صلح و
صفا رسیده ایم. و از یک سوغافل باشیم اززیاده خواهی های قدرت های حاکم بر جهان،
واز دیگر سو، از آن حاکمی که به روحانی اجازه می دهد فقط در هنگام ترک آمریکا
بتواند یک ربع ساعت با رئیس جمهور آن کشورسخن بگوید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر