این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

چیره گی توهم بر فضای سیاسی ایرانیان مهر 2009


 

 

شاید بتوان قاطعانه ادعا کرد که ایران از نظر تعداد جنبش های آ زادی خواهانه و قانون مداری ملی در یک قرن اخیر مقام نخست را درجهان دارا باشد. اما این طور به نظر می رسد که درعین حال همواره گرفتار و زندانی و محصور محصولی از ذهنیت انسان به نام استبداد می باشد. در صورت پذیرفتن این واقعیت چگونه می توان وجود چنین تضادی را توجیه نمود؟

شکی نیست که آزادی به دلیل قرارداشتن در مجموعۀ خواسته ها وتمایلات مشترک بشر، جزئی از فطرت انسان به حساب می آید. بنابراین نمی توان آزادی خواهی را عامل اصلی آن جنبش ها فقط برای ایرانیان درمیان دیگر ملل جهان به حساب آورد. شاید بتوان عامل آن را شجاعت و رشادت درهزینه کردن مادیت برای به دست آوردن ارزش های معنوی که آزادی یکی از آن ارزش ها است دانست. اما آن چه دراین جا مورد توجه است، دلیل بی نتیجه ماندن آن رشادت ها و ازخود گذشتگی های اقلا یک  قرن اخیر می باشد. البته می توان این پدیده را از جهات گوناگونی مورد بررسی قرارداد، اما دراین جا سعی می شود به یکی از آن موارد که از جنبۀ  فردی و اجتماعی وسیاسی اثرات کارسازی درزندگی روزمرۀ ما دارد واز اهمیت فراوانی برخوردارمی باشد، پرداخته شود.

باوجود وحدت در آزادی که خواست همه می باشد، درپیاده کردن و عینیت دادن به این خواستۀ عمومی اما تنوع عقیده و آراء چنان گسترده و ناهم آهنگ می باشد که عملی کردن آن تا به حال ممکن نگشته است. باید دید در فاصلۀ فطرت (آزادی) تا عمل (پیاده کردن مردم سالاری)، چه تحولاتی درذهن ما انجام می شوند که تلاش هایمان را به شکست می کشانند ووحدت درآزادی خواهی را به تفرقه در عمل به آن بر می گردانند. 

اکنون دانش روان شناختی به صورتی علمی به جزئیاتی از مسیر تحولات روانی انسان دست یافته که یادآوری  حتا فهرست وار آن ها هم دراینجا شدنی نیست. توهم یکی از آن مراحل بین فطرت و عمل است که انسان را به بی راهۀ زندگی رهنمون می کند، زیرا توهم ذهنیت منحرف ازفطرت و بی پایه و اساس وواهی انسان را، به جای حقیقت به اومی قبولاند. توهم، خود انواع گوناگون، از مرحلۀ عادی گرفته تا امراض خطرناکی را دربر می گیرد که نوع عادی و معمولی شده یاهمه گیر آن دراین جا مورد نظر می باشد.

توهم عبارت است از آن چه که انسان بدون وارد شدن به تعقل از ضمیر پنهان (نفس) خویش دریافت می کند و آن را به عنوان یک حقیقت می پذیرد. برای توجیه این پذیرش، همواره به دنبال شواهد و عواملی می گردد که بتواندآن را برای خود عقلائی و موجه جلوه دهد. مجموعۀ این تحرکات را درروان شناسی، انحراف شناخت  (biais cognitif) می نامند که از میان مهم ترین ورایج ترین آنها انحراف عقلی  و انحراف قضاوت را می توان نام برد. برای روشن کردن موضوع به بخشی از نوشتۀ آقای حجاریان در مورد "سند تاملات راهبردي حزب مشاركت" که پس از بازگشت از زندان نوشته شده است می پردازیم. البته نوشته پراز تناقض و غلط می باشد که عمدی به نظر می رسند وشاید هم دستخوش ممیزی غیر حرفه ای شده باشد، نقل قول ها را همان گونه که ایلنا انتشار داده است می آورم. بااین وجود درکل، نوشته با سیاست های کلی اصلاح طلبان هم خوانی دارد. او دریادداشت خود پس از ایراد مواردی مانند نظارت استصوابی، آن ها را قفل دمکراسی می خواند و می نویسد: " پس بايد تلاش كرد و اين قفل را شكست و به اصلاح يك نيروي مردم سالار در حاكميت به وجود آورد البته اين نيرو بايد داراي پايگاه وسيع اجتماعي باشد تا نتوان آن را قلع و قمع كرد و به اصطلاح بايد با يك نيورهاي دموكراسي خواه درون حاكميت و اقتدارگرايان حاكم به نوعي موازنه برسند كه حذف هيچ يك براي ديگري ميسر نباشد". با کمی توجه به جملۀ بالا که درواقع همان خط فکری عمومی اصلاح طلبی است، یک سلسله احکام نهفته هستند که به دلائل زیرمحل عملی جزدر ذهن نمی توان برای آنها قائل شد:

1-      شکستن قفل (شورای نگهبان و نظارت استصوابی). این حکم بدون درنظر گرفتن علت وجودی قفل ورابطۀ بین آن ووجود و ثبوت ولایت مطلقه وعللی که نظارت استصوابی را برقرارنمودند که همواره برجا هستند وخود اصلاح طلبان در برپائی آن ها شرکت داشته اند و با آن ها حکومت کرده اند،  دردرون ذهن وبدون مراجعه به حقایقی که درخارج ذهن قراردارند صادرگردیده است که توهمی بیش نیست. توضیح این که نظارت استصوابی به عنوان ضامن دوام نظام و اقتدار ولی فقیه در مجلس سوم به تصویب رسید، اینک این حکم برآن است که هم ضامن را حذف نماید و هم نظام را برجای نگه دارد بدون درنظر گرفتن واقعیت خارجی دیگری به نام نیروی عظیم مردم که آن نظارت درحقیقت دربرابر آن ایجادشده و فقط بر مردم اعمال شده ومی شود. زیرا ایجاد نظارت استصوابی به این هدف بوده است که مردم آن کس را که خود می خواهند نتوانند انتخاب کنند، و درصورتی اصل برانتخاب آزاد مردم می بود، ایجاد "قفل" ضرورتی پیدا نمی کرد. بنابراین، باشکستن قفل، دیگرآن نظامی را که بتوان درذهن وخیال باتوازن قوا نگه داشت، وجود خارجی نخواهد داشت که بخواهیم نگه دارش باشیم.

2-      "به وجود آوردن یک نیروی مردم سالار" درون حاکمیت نظامی که عالی ترین مقام آن را خدا معین کرده و مجلس خبرگان اورا کشف می کند هم حکمی است که بدون اجازۀ آن مقام عالی صادر شده و فقط درذهن انسان می تواند پرورش یابد و باقی بماند. با دوری جستن از حق وواقعیات و اطلاعات خارج از ذهن است که انسان قادر می شود در توهم، دردل ولایت مطلقه، مردم سالاری ایجاد نماید وبه آن باورداشته باشد. اما توهم تشکیل نیروی مردم سالار دردل حاکمیت ولائی با پایگاه وسیع اجتماعی درجۀ ابتلاء به توهم را درسطح نگران کننده ای نشان می دهد. زیرا نه تنها حکمی کاملا ذهنی را صادر می کند، بلکه مردم راهم با توهم خودهمراه دانسته آنان را همانند ابزاری در راستای ذهنیات خود قرار می دهد و نیروئی کاملا مجازی را برای شرکت درحاکمیت با نظامی نا هم سو با مردم سالاری وکاملا واقعی قرار می دهد. بدون درنظر گرفتن کم ترین شعور واستقلال آراء برای مردم، درذهن خویش نیروئی از آنان می سازد (انحراف قضاوت)  تا به کمک آن، توازن قوا را برقرار سازد و بتواند با آن، هم نظام را "نجات دهد" و هم به حاکمیت بازگردد.

به همین مختصر ازنوشته ایشان بسنده می کنیم زیرا برای پی بردن به نقش مخرب توهم در زندگی شخصی و اجتماعی انسان دراین مجال کافی به نظر می رسد. این مختصر نشان می دهد چگونه انسان درذهن خویش می تواند به آسانی، آسمان را به زمین وصل نماید و ازچپ و راست هم دلائل و توجیهات "قانع کننده" جمع آوری نماید و اگر موفق نشد، با یاری "مصلحت" خود را از حق، که واقعیات حقیقی حیات انسان را تشکیل می دهد دورنماید. باید گفت که این امر به یک شخص و یک جناح یا حزب سیاسی ختم نمی شود و مجموعۀ بدنۀ سیاسی ایران را از زمان های دور تا به امروز دربر می گیرد، اما استثناء های تاریخی و منفرد دراین محدوده قرار نمی گیرند. درواقع، علت کوتاهی عمرحکومت حکام "عاقل" درکشورما، وجود همین فضای اجتماعی متوهم می باشد.

اما انواع حاد تری ازاین توهمات نزد تعدادی از سیاسیون یافت می شوند که بعضا در مراحل خطرناکی می باشند که گاها ذهنیات و اوهام را با حواس خود دریافت هم می کنند، نظیر دیدن هالۀ نور توسط آقای احمدی نژاد. البته شاید درظاهر این توهمات را چه از سوی کسی که مبتلا به آنها است و چه از سوی دیگران به نام عقیده واعتقاد با رنگ دین و مذهب آرایش کرده آن را شخصی جلوه دهند و دربرابر آن بی تفاوتی پیشه کنند، درعمل اما آفت درآن جا روی می نماید که به ریشۀ پرخطر این پدیده و هم چنین بی تفاوتی دربرابر آن پی ببریم. درواقع این تحریف حقیقت به وسیلۀ یک زیرمجموعۀ شناخت انحرافی به نام انحراف عقلی یا استدلالی ((biais de raisonnement  صورت می گیرد. دراین انحراف شخص مبتلا 1- همواره به دنبال عواملی است که با نظریۀ او سازگاری داشته باشند وخود را از نظرات مخالف سانسور می کند.2- همواره به داده ها واطلاعاتی که ذهنیت اوراساخته اند تأکید می کند. 3- آن چه راکه درذهن خود دارد به مردم هم تعمیم می دهد 4- احتمالات را همواره به سود ذهنیت خود سوق می دهد و... به طور کلی شخص مبتلا به توهم همواره به دنبال توجیه ذهنیات خویش است و حاضر نمی شود به آسانی آنها راترک گوید. خطر این چنین مدیرانی دراین است که حریف می تواند با شناخت دقیق از بیماری آنان دستورکارش را طوری تنظیم کند که همانند برخورد باکودکان، در تقابلات به نتیجۀ دل خواه دست یابد و ازوجود آنان برای منافع خود سوء استفاده کند. زیرا شخص مبتلا به توهم، قوۀ تعقل و استدلال خود را محصور ذهنیات خویش می کند ودرآن محدوده فعال می باشد که باشناسائی آن محدوده، اعمال شخص را می توان پیش بینی کرد.

با تأسف فراوان باید گفت که دراوپوزیسیون هم همین رفتارها به وضوح قابل مشاهده هستند. ازاقدام به هم کاری با دشمن و خیانت به مردم برای برقراری مردم سالاری درکشور!! گرفته تا پی گرفتن مبارزات آزادی خواهانه دراستقلال، بیش و کم شاهد رفتارهای متوهم یا غیر عقلانی می باشیم. برای مثال، همواره بر نظام فشار وارد می شود که چرا باآمریکا از در دوستی وارد نمی شود، همین که روابط رو به نزدیکی می روند و باوجود روشن نبودن ابعاد این روابط، فغان بر می آید که چرا با جهان خواران نزدیکی می کند. روزی فریاد نه غزه ونه لبنان برضد احمدی نژاد و مواضع او درمورد اسرائیل سرداده می شود و همین که اعلام می کنند احمدی نژاد یهودی است، فریاد مرگ بر اسرائیل در خیابان ها سر داده می شود. این قبیل حرکت های جاری شاید به ظاهر کم اهمیت باشند اما درواقع قابل توجه هستند زیرا چنین اعمالی نشانی ازانحراف قضاوت (biais de jugement) درخوددارند که  ازابزار توهم به حساب می آید. درصورتی برای این حرکات "عادی و عامی" توضیح عقلانی ارائه نشود، مردم در برابر این دوگانگی ها حیران می شوند و قدرت قضاوت خویش را می بازند و منفعل می گردند و بیش از پیش به اوهام و خرافات گذشتۀ خود پناه می برند و...

ما ملتی هستیم با خصوصیاتی متعالی که قرن های متمادی زندگی در خرافات وتوهمات، نعمت برخورداری ازآن کرامات را از ما سلب کرده است. از دیر زمان شاهان خود را به نحوی با خدا می آمیختیم، یا سایۀ خدا بودند ویا خدایگان و یا... پس از آن انقلاب شکوه مند با دست خود ودر بهار آزادی قدرت خدائی به رهبران خود عطا کردیم، گوئی خدا در ذهن مااست و ما اجازۀ دادن اختیارات اورا به دیگران داراهستیم. از تفکر و تعقل هراس داریم واز برپائی مجلسی که درآن استدلال و جریان اندیشه و تبادل نظر باشد می گریزیم ومجذوب مجالس عیش و نوش و خوش گذرانی و عذا و ماتم و... که نیازی به تأمل ندارند می شویم و گروه گروه درآنها شرکت می کنیم. زحمت و زیان جنگیدن را به خود هموار می کنیم، اما تاب تحمل تعقل و تفکر درمورد پیداکردن راه حلی برای جنگ نکردن را نداریم. به زندگی در توهم وخرافات عادت داریم و از حق وشفافیت گریزانیم. دلائل روشن این ادعا را دراعمال روزمرۀ خود می توانیم ببینیم. برای حل مشکلات خود، قبل از هراقدامی دست به دعا می شویم و انتظار داریم خدا کارگزار ما باشد. دروقت امتحان به حضرت عباس پناه می بریم که هرچند انسان وارسته ای بوده، اما قرن هاپیش شهید شده واز علوم امروزی بی اطلاع بوده است، بااین حال اعتقاد راسخ داریم که ما را کمک خواهد کرد. اولین بن بست در انجام کاری ما را به نذر کردن و دخیل بستن وامی دارد. اعتقاد عجیبی داریم که اگر قلبمان پاک باشد، دادن شله زرد به دیگران مشکل پیچیدۀ ما راحل می کند. نامه می نویسیم و به چاه جمکران می اندازیم، ازدرخت و در و دیوار و ساختمان  و... هم نمی گذریم، وبه همه چیزپناه می بریم و مراجعه می کنیم، غیر از خودمان. حاضر نیستیم در خود کوچک ترین تغییری بدهیم و توهمات خودرا با تعقل به حق نزدیک نمائیم. واین درد قرن ها  رها کردن حق و روی آوردن به باطل و شرک و خود پرستی و دیگر پرستی است. خود را فراموش کرده ایم و به اوهام و خیالات دل خوش کرده و به آنها عادت کرده ایم. برای خلاصی ازاین جهنم زندگی که برای خود ساخته ایم باید خود را رها سازیم واز اوهام و خیالات و تهی ها (هوای نفس) پیروی نکنیم ودراین مورد یادبگیریم که به خود "نه" بگوییم.

مواردی که دربالا یادآوری شدند، درست است ذهنی هستند ودرواقع موجودیت ندارند، اما اساس زندگی و بدبختی و خوشبختی مارا رقم می زنند. چندی پیش در یکی ازکشورهای خارجی پسری که مادر خودرا به قتل رسانده به قاضی پرونده گفته بود که مقتول مادر او نبوده و کسی بوده است که برای کشتن مادرش به منزل آنان آمده بوده و او برای نجات مادر دست به قتل او  زده است. وقتی متخصصین فرزند را مورد معاینه و آزمایش قرار دادند متوجه شدند که او راست می گوید و چهرۀ مادر خویش را صورتی دیگر می دیده است. آن جریانی که درذهن آن فرزند صورت مادرش را دشمن او می کند وبرایش چنان حقیقی جلوه می دهد که دست به قتل او می زند، ازنوع همان جریانی است که مثلا بین نمرۀ قبولی و نذرشله زرد برقرار می باشد و یا از جنبۀ سیاسی آن، برقرارکردن مردم سالاری دردل نظام ولایت فقیه. البته هرکدام با شدت و ضعف خود و مخصوصا دامنۀ عملی را که دربرمی گیرند و آلوده می سازند متفاوت است. روشن است وقتی این بیماری به سیاست سرایت می کند وسعت واهمیت و خسارات وارده را درسطح یک کشورچنان افزایش می دهد که اغلب جبران آنها تلاش چند نسل را طلب می کند.


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر