این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۴۰۲ دی ۳, یکشنبه

حماس و اهمیت استقلال در توازن قوا

 


نزدیک به هشتاد روز از نبرد ارتش مجهز اسرائیل- آمریکائی با گروه شبه نظامی حماس با کارت سفید آمریکا به اسرائیل برای ارتکاب انواع جنایت های وحشیانه بر مردم غزه می گذرد. اسرائیل و آمریکا توانسته اند تا کنون بیش از بیست  هزار سکنه غیر نظامی غزه، که بیشتر آنها کودک و زن بوده اند را به هلاکت برسانند. به طور قطع اگر امیدی در پیروزی بر حماس در چشم انداز نداشتند، در ارتکاب چنین جنایات هولناکی اندازه نگه میداشتند. اما چه چیزی باعث شد چنان به پیروزی خود غره باشند که در این مورد شک هم نکنند. دلیل آن این است که اسرائیل پیروزی خود را در ابرقدرتی آمریکا و تشویق آن در ارتکاب جنایت می دید و آمریکا، پیروزی خود را در قساوت اسرائیل در نسل کشی تعریف می کرد. هر دو در وابستگی به یکدیگر (و نه در همکاری) وارد میدان نبرد شدند. آن سوی جبهه یعنی حماس در استقلال کامل عمل کرده و می کند. چشمش به دستان کسی غیر از خودش نیست. راهی جز ایستادگی و پیروزی برایش متصور نیست. به دلایل اعتقادی، در صورت کشته شدن، شهید و زندگی جدیدی در پیشاروی خود می بیند. مقاومت برای حماس عین زندگی است و پیروزی برای او یک وظیفه می باشد زیرا در استقلال میرزمد یا به عبارتی، خارج از مدار قدرت می جنگد. برای آمریکا و اسرائیل، اصل سلطه است. به همین دلیل پیروزی برای آنها یک ضرورت در تقابل قوا می باشد. به این دلیل تا جائی که قدرت در اختیار دارند، آن را اعمال می کنند. شکست وقتی بر آنها آشکار می شود که با اعمال قدرت به هدف خود نرسند. شکست آمریکا در غزه، جهان را متحول خواهد کرد- بهتر است گفته شود، متحول کرده است-.

ایستادگی یمن در استقلال و تعیین تکلیف برای آمریکا و دیگر اقمار وابسته به آن، تحول ناچیزی نیست. به همین دلیل، جواب سرد کشورهای وابسته به آمریکا برای ایستادن در برابر یمن، این ابرقدرت را از ابرقدرتی انداخته است. قدر مسلم آنها در محاسبات خود به این نتیجه رسیده اند که دیگر آمریکا قادر نخواهد بود از این بحرانی که ایجاد کرده پیروز بیرون آید. زیرا اکنون جهان سلطه گر چشمان خود را باز کرده و خود را در برابر یک سلسله نیروهای مستقل کوچک که قلب جهان را احاطه کرده اند، می بیند. گوئی دوران مزدوری و خمودی نسل های پیشین مانند محمود عباس به سر رسیده و یمن جوان قد بر افراشته است.

آمریکا هنوز از عهده حماس، این نیروی کوچک مصمم، که کوچکترین واحد مستقل "جبهه مقاومت" است بر نیامده، به عادت سلطه گری خود، و به خصوص وابستگی به زیر سلطه ها نظیر اسرائیل و کشورهای عربی، در صدد باز کردن جبهه جدیدی در یمن بر می آید. و برای رهائی از خواری و زبونی در برابر این نیروهای مستقل و کوچک، در صدد است پای ایران را به میان آورد، بلکه از این راه، هم پیمانان خود را بسیج نموده تا خود را بتواند سالم از مهلکه برهاند و سلطه خود را بازسازی نماید. انگشت اتهام به ایران از سوی پنتاگون به حمله به یک کشتی باری که به سوی هند می رفت، شاید شروع ماجرا باشد. اما واکنش سرد هم پیمانان سنتی آمریکا به این خبر نشان میدهد این کشور، موقعیت ابرقدرت بودن خود را در جنگ اسرائیل باخته است.

در هر حال، وضعیت کنونی منطقه، دو انتخاب پیش روی آمریکا قرار داده است. اول، کشاندن پای ایران به ماجرا و ایجاد بحران و درگیری که عواقب بدی را برای منطقه رقم خواهد زد و خود آن هم بی نصیب نخواهد گذاشت. البته از این نوع بحران سازی ها توسط آمریکا بی سابقه نیست و  در طول حیات خود نشان داده است که از کشتار برای سلطه گری ابائی نداشته است. در این صورت طبیعی است که نقطه گداخته این آتش بیاری، دریای سرخ نخواهد بود، بلکه اسرائیل می باشد. تصور کنید در یک مرحله بحرانی فراگیر، نیروهای پیاده از شمال فلسطین وارد این سرزمین شوند، چه جنایاتی رخ خواهند داد تا آرامش به منطقه باز آید؟ در چنین حالتی، چین و روسیه به خندیدن به ریش سوخته آمریکای دمکرات و هم پیمانان دمکرات آن نخواهند نشست؟

راه حل دوم، با توجه به نظم نوینی که در حال شکل گرفتن است، عقل حکم می کند دست از سلطه گری بردارد و روابط عادی با کشورهای منطقه بر قرار سازد و رابطه همکاری با آنها ایجاد کند و حل بحران های موجود در منطقه را به ساکنان منطقه واگذار نماید و نقطه پایانی بر قرن ها استعمار و دخالت غرب بگذارد. البته این امر به داستانهای هزار و یک شب شبیه است و از کسی که پس از تجربه هنوز برای پیروزی، امیدش  به کشتار کودکان و زنان  فلسطینی است نمیتوان چنین انتظاری داشت. شاید هم از دید سلطه گر، راه حل دیگری وجود داشته باشد که از دیدرس نویسنده خارج باشد.

۱۴۰۲ آذر ۱۶, پنجشنبه

چرا آمریکا دست اسرائیل را در جنایت باز گذاشته است؟

 

در پی انقلاب ایران، آمریکا ژاندارم خویش در منطقه را از دست داد. با تحریک صدام حسین جنگی را بین دو کشور قدرتمند منطقه را آغاز کرد و تا انهدام تسلیحاتی هر دو، آن ادامه داد. پس از آن، تنها رژیمی که می توانست روی وابسته بودن و فرمان بری و بی خطر بودن آن حساب کند، اسرائیل بود. اما به دلایل زیادی از قبیل مذهب، جمعیت، ثبات و ... نمی توانست نقش ایران پیش از انقلاب را برای آم

ریکا بازی کند. به فکر تشکیل فدراسیونی متشکل از اسرائیل و کشورهای عربی افتادند تا از یک سو منافع آمریکا را پاسداری نماید و از سوی دیگر، ثبات سیاسی را در کشورهای عربی تأمین نماید و بتواند در برابر ایران و متحدان آن نیروی بازدارنده ای باشد. طوفان الاقصی این پروژه را بر هم زد. عربستان به دلیل افکار عمومی بیدار شده در پی عملیات حماس و به خصوص واکنش وحشیانه اسرائیل، فرصت نزدیک شدن به این رژیم را از دست داد و پروژه ابراهیم را ناکام گذاشت. به خصوص اینکه ناتوانی ارتش اسرائیل نزد کشورهای عربی آشکار شد و آن ذهنیتی که از آن برای کشورهای زیر سلطه ساخته بودند به فنا رفت. در این میان ارتش اسرائیل ضعف و ناکارآمدی خود در برابر یک حاکمیت کوچک در همسایگی  را در دید جهان قرار داد و آمریکا را از خود مأیوس گرداند.

در حال حاضر آمریکا دست اسرائیل را باز نگه داشته تا با آتشی که ایجاد کرده، تر و خشک را در غزه بسوزاند بلکه در این میان حماس هم بسوزد. اما سوزاندن  حماس هم دیگر راه حلی را جلو پای آمریکا در منطقه قرار نمی دهد. کار ژاندارم سازی دیگر از دست آمریکا به در رفته است. یا باید خود در منطقه بماند و یا باید آنجا را ترک کند.

ماندن آن مستلزم خسارات فراوانی خواهد بود زیرا باید بر نیروهای موجود در منطقه بیفزاید تا بتواند با نیروهای سربلند کرده مانند یمن، گروه های عراقی، حزب الله لبنان و..... مقابله نماید. از مسائل دیگر که بگذریم، آیا افکار عمومی مردم آمریکا اجازه گرفتن چنین تصمیماتی را به رهبران این کشور می دهد؟ به علاوه مبارزه با چنین گروه هائی بدون ارتکاب جنایاتی نظیر آنچه که اسرائیل در حال انجام آنست ممکن می شود؟ بنابراین، تنها راهی که برای آمریکا باقی می ماند، رفتن است. اما چگونه؟

پر واضح است که رفتن آمریکا به معنای از دست دادن منافع مالی و سیاسی خود نمی تواند باشد. از طرفی اما آن منافع با امنیت و آرامش منطقه ارتباط مستقیم دارند، به این دلیل باید قبل از رفتن، زمینه یک نیروی مسلط در منطقه فراهم آید. روشن است تنها کشوری در منطقه که توان برقراری امنیت را دارا می باشد، ایران است. اما چگونه می توان زمینه ای را فراهم کرد تا این نقش احتمالی ایران مورد قبول عمومی قرار گیرد؟ به طور قطع کار آسانی نیست. در اوج انقلاب آقای خمینی این قول را به آمریکائی ها داده بود که "با منافع آن کشور کاری نداریم". بنابراین، آمریکا و غرب نمیتوانند در این مورد تمامی تخم مرغهای خود را در سبد ایران بگذارند. با این حال، چراغ سبز آمریکا به عربستان برای نزدیکی با ایران که با پادرمیانی چین صورت گرفت می تواند زمینه ای باشد برای رفع تخاصم و نزدیکی دو کشور بزرگ در منطقه. تعامل آمریکا با ایران به خصوص در پی جنگ غزه و پس از دورانی بحرانی، و نشان ندادن واکنش شدید به حملات نیروهای نیابتی ایران به کشتی ها و ناو آمریکائی و پایگاه های آن کشور، نشان از خودداری آمریکا از برخورد با ایران دارند. پیشنهاد سرمایه گذاری عربستان در ایران هم می تواند یکی از راه های کنترل این کشور نیرومند باشد. باید همانند آمریکا به انتظار رویداد های پیش رو نشست.

۱۴۰۲ آبان ۳, چهارشنبه

جنگ حماس و اسرائیل به جنگ جهانی فرهنگ ها تبدیل می شود

 

برخورد فرهنگ شرق و غرب، فرهنگ استقلال و آزادی با  فرهنگ سلطه گری
بدون شک رشد اقتصادی غرب مدیون استثمار کشورهای جنوب می باشد و در همان حال، با این ثروت اندوخته، توانسته است دانش و توانائی ها را از آن کشور ها به خود جذب نماید. در سایه این مکانیزم به رفاه و آسایش برسد اما این رفاه و آسایش را دمکراسی نام نهاد. طی این دوره، با جنگها و تبعیض ها نشان میداد و میدهد که مفهوم دمکراسی برای آنها، چیزی جز ثروت اندوزی و آسایش خود به هر قیمتی نمی باشد. تشکیل دولت اسرائیل در قلب خاور میانه ضمانت استمرار و دوام همین سیاست های سلطه گرانه بوده است.
هنگام تشکیل کشور اسرائیل در سال 1947، مصطفی علم نماینده ایران در سازمان ملل طی نطقی در راستای مخالفت با طرح تصویب دو کشور یهودی و عرب فلسطینی، اعلام کرد که تشکیل دو کشور عملی نخواهد شد و طرح شما، طرحی مرده است. او پیشنهاد یک کشور فدرال را می دهد که در آن همه ادیان در کنار یکدیگر بتوانند زندگی کنند. او هشدار میدهد که این طرحی را که شما تصویب می کنید، تشنج و خشونت را بر منطقه و بلکه بر جهان تحمیل خواهد کرد. شاهد هستیم که در طول هفتاد و چند سالی که از آن زمان می گذرد، جهان درگیر خشونت ها و جنایات در این منطقه بوده است. به دلا یل زیادی که این نوشته گنجایش یادآوری آنها را ندارد، نمیتوان باور داشت که سیاستمداران سلطه گر، آن هشدارها را بی پایه و اساس تلقی کرده و به آن بی اعتنائی کرده باشند. فقط دو کشور مستقل هند و یوگسلاوی طرح ایران را مثبت ارزیابی کرده بودند. بنا براین، برنامه همان بوده است که نماینده ایران شرح آن را به نام هشدار داده است، ایجاد یک کانون بحران در منطقه ای نفت خیز. بنابراین، هدف از تأسیس کشور اسرائیل، تداوم سلطه گری در منطقه بوده است که بدون بحران شدنی نمی باشد.
برای نخستین بار، و به دلایل انقلاب ایران، افول قدرت آمریکا و ورود قدرت های جدید و گسترش فضای مجازی و نسلی که در این دنیای جدید زندگی می کند، درگیری اسرائیل با فلسطینی ها به یک جنگ جهانی میان فرهنگ سلطه گری و فرهنگ استقلال و آزادی تبدیل خواهد شد. اکنون سران غرب با بی شرمی تمام، نه تنها همچون گذشته نظاره گر کشتار زنان و کودکان بی سرپناه می باشند، بلکه این بار شمشیر را از رو بسته و با ریشخند به شبه دمکراسی خود که به مردم آن خطه باورانده بودند، با انواع وسایل مادی و معنوی در کنار قاتلان، جانیان و وحشیگری ها ایستاده و از آن حمایت می کنند. گوئی غرب به انتظار حمله حماس نشسته بود تا برای نابودی هر ندای ظلم ستیزی لشگر کشی کرده و آن ندا را در نطفه خفه کند. این کشورهای به ظاهر دمکراتیک، به ناگهان و در انظار عمومی حتا تظاهرات مردم خودشان بر ضد سرکوب کودکان، زنان و مردان فلسطینی  را ممنوع اعلام می کنند و غافلند از اینکه زمانه تغییر کرده است و دست سلطه گری آنها برای جوانان خودشان هم رو شده است و شبه دمکراسی آنها هم در حال رنگ باختن می باشد.
ندای فرهنگ استقلال و آزادی اکنون از سرزمین هائی بلند شده است که قرن ها پیش پیامبران، آن فرهنگ را در خودناآگاه ساکنان آن نواحی گذاشته بودند. قطعنامه ها و نامه های اساتید دانشگاه ها و حقوق دانان و پژوهشگران مطرح در سطح جهانی در محکوم کردن تجاوزات و اتهامات کشتار جمعی و نسل کشی به اسرائیل، بعضا خطاب به رئیس جمهور آمریکا نشان از حرکتی فرهنگی در دفاع از حقوق بشر دارند. اما سرمایه سلطه گر با تهدید این اساتید و پژوهشگران به قطع کمک های مالی و بیکار کردن کارکنانی که صهیونیسم را مسئول این جنایات معرفی میکنند، در صدد خاموش کردن ندای  انسانیت در مخالفت با جنایات اسرائیل هستند. متأسفانه برنامه سلطه گری سرمایه جز به بازدهی  سرمایه نمی اندیشد، به  همین دلیل سرمایه هنگفتی را که برای اسرائیل گذاشته و می گذارد را نمی تواند نادیده بگیرد و "تا آخر" می رود. و باز هم به همین دلیل خطر بزرگی جهان را تهدید میکند. فقط افکار عمومی جهانی است که خواهد توانست جلوی این حرکات غیر انسانی صهیونیسم را بگیرد زیرا سلطه سرمایه برای مردم به مثابه نیروی کار و توده مصرف کننده اهمیت زیادی قائل است. مردم اسرائیل هم باید به این حقیقت پی ببرند که بازیچه دست مشتی خونخوار شده اند که هیچ نسبتی با دین یهود ندارند و جز به منافع خودشان نمی اندیشند و قربانی شدن قوم یهود برایشان بی اهمیت می باشد. مردم اسرائیل وظیفه دارند در جلوی صفوف فشرده مردم جهان حاکمیت خود را از تجاوز باز دارند. محققین هشدار داده اند که یهودی ستیزی در اروپا در حال گسترش است، اجازه ندهند برای کودکان یهودی و حتا آنانی که هنوز چشم به جهان نگشوده اند، این حاکمان جانی برایشان در جوامع، از پیش تخم کینه و دشمنی بکارند.

۱۴۰۲ فروردین ۲, چهارشنبه

فرسودگی حاکمیت سلطه گرانه و راه حلی برای تداوم آن

 

حاکمیت استبدادی جدا از نوع آن، در طول زمان به دلایلی دچار فرسودگی می شود. یکی از آن دلایل، یکنواختی روند جریان زندگی کارگزاران و هواداران استبداد و نبود تحرک و رشد و انگیزه می باشد. راه حلی را که سلطه گر برای این معضل می تواند پیش گیرد، در تقابل قرار دادن نیروهای خودی با یک عامل خارجی یا غیر خودی داخلی می باشد تا آنان را از حالت بی تفاوتی بیرون آورد. این راه حل، یا با خشونت همراه است، مانند جنگ، و یا نرم می باشد، مانند یک عامل سیاسی. یکی از آن راه حل ها، ساختن یک اپوزیسیون جنجالی اما بدون خطر است. با وجود این اپوزیسیون قلّابی و بی خطر، سلطه گر می تواند هیجان را در کارگزاران خود به غلیان در آورده و آنان را از حالت رخوت و بی تفاوتی بیرون آورد. در حال حاضر کشور ما دارای یک نظام می باشد که درون آن، دو جریان عمده، یک حاکمیت غالب و یک اپوزیسیون گوناگون تحت نام اصلاح طلب عمل میکنند. حفظ نظام دغدغۀ اصلی هر دو جریان می باشد، در عین حال اما برای تصاحب قدرت، یا آنچه فعلا برای جریان اصلاح طلب می توان گفت، شراکت در قدرت، در مرحلۀ بعدی قرار میگیرد. جنجال های اخیر که با کمک رسانه های بیگانه و نزدیک به اصلاح طلبان وسعت زیادی یافت، در درجۀ اول به هدف انسجام نیروهای طرفدار نظام صورت گرفتند و در درجۀ بعدی، با استفاده از فرصت پیش آمده، اصلاح طلبان به سود خود برای صدمه زدن به حریف یا متقاعد کردن آن، بهره گیری کردند. شعار مرگ بر خامنه ای که به صورتی گسترده داده می شد و هنوز هم ادامه دارد، به جای مرگ بر نظام ولائی، گویای یک رویاروئی یا تقابل قوا در درون نظام است. فعالیت گسترده و موفق عوامل اصلاح طلب در خارج برای جنجال آفرینی به سود سلطۀ بیگانه برای تقویت خود، دلیلی دیگر بر آن می باشد. یادآوری میکنم که حسن روحانی در مقام ریاست جمهوری گفت: آمریکا کدخدای جهان است و ما باید آن را بپذیریم. عباس عبدی یکی از این اصلاح طلبان ناکام مانده از ورود دوباره در قدرت، در گفتگوئی اظهار کرد که هفتاد درصد مردم ناراضی هستند و بهتر است حاکمیت کوتاه بیاید، اما نگفت چه چیزی را کوتاه بیاید و در برابر چه کسی باید کوتاه بیاید. به همین دلیل بود که با وجود نارضایتی عمومی از این نظام سلطه گر، مردم هشیار و با شعور ما در این کارزار تقابل قوا شرکت نجستند و فاصلۀ خود را از سلطه گران حفظ کردند.

در پی مرگ مهسا امینی، زنان جوانی که از تحمیل حجاب و زور گوئی به تنگ آمده بودند، در ملأ عام با برداشتن روسری خود خواستار لغو مقررات این پوشش اجباری شدند. پس از گذشت چند روز، به ناگهان از داخل و خارج کشور دسیسه گران فرصت را غنیمت شمرده، هریک به سهم خود، برنامۀ از پیش طراحی شدۀ خود را با عجله به اجرا گذاشتند. به جای یاری رساندن به این خواست بر حق زنان، صدای مرگ بر خامنه ای و رضاشاه روحت شاد شب و روز در خیابان ها طنین انداز شدند. همان زمان نوشتم که جنبش بر حق زنان به انحراف کشانده شد. سلطه گران خارجی با بسیج دست نشاندگان خود در کوتاه مدت حکم اتحاد صادر کردند و با تعجب زیاد، سلطنت طلب و مجاهد و تجزیه طلب که دشمنان یکدیگر بودند را یکجا جمع کردند تا بدیلی برای نظام بسازند. موفقیتی حاصل نشد. سلطه گر داخلی، یا نظام در کلیت خود، پس از ناکامی رقیب خارجی خود، دست به کار شد و توسط عوامل خود مهره هائی بی خاصیت و غیر قابل قبول در افکار عمومی را به عنوان اپوزیسیون جلو انداخت تا چیزی به نام اپوزیسیون "غیر خودی" را از حیض انتفاع ساقط گرداند و به کارگزاران خود ثابت کند که راهی جز تمکین به نظام حاکم برای آنان متصور نیست. به این ترتیب که توسط عوامل خود در جریان سلطنت طلبی، مانند دکتر حسین یزدی ها ، بازماندۀ سلطنت را به میدان آوردند. لازم به یادآوری است که نه سلطه گر خارجی و نه سلطه گر داخلی در حیات ابوالحسن بنی صدر، از ترس استقرار دمکراسی در کشور، جرأت دست زدن به اینگونه جنجال آفرینی ها را نداشتند زیرا اطمینان داشتند که او بدیلی جدی و مورد اقبال مردم در برابر نظام سلطه گر به حساب می آمد و خطر براندازی را عملی میکرد. اما امروز در غیاب یک بدیل نیرومند میدان را خالی یافته و دست به جنجال آفرینی می زنند.

البته نباید از نظر دور داشت که نظام حاکم از جنگی مزمن به نام تحریم هم که کشور را طی چهل سال درگیر خود کرده است برای بقای خود بهره گرفته و می گیرد. اما به دلیل مزمن بودن آن، جزئی از زندگی روزمره گشته و به بی تفاوتی کارگزاران نظام دامن زده و آن را یک خطر بالفعل به حساب نمی آورند. به همین دلیل است که نظام لازم دیده جنجالی جدید به راه اندازد که در راستای خواست و منافع غرب و اسرائیل مبنی بر تداوم استبداد در کشور هم می باشد. اکنون نقطۀ قوت سلطه گران، نبود یک بدیل مورد اعتماد مردم برای استبداد می باشد. راه علاج چیست؟ به نظر می رسد، راه علاج همان روش شش ماه پیش زنان می باشد، با این شرط که مردم نظارت داشته باشند جنبش به انحراف کشانده نشود، چه از سوی بیگانگان، چه از سوی حاکمیت و چه از سوی نا دانان و متعصبان. به این ترتیب که کنشگران بدون آلودگی به هر قدرتی بر حقوق حقه خود پای فشارند و یکی پس از دیگری، پله پله پیش روند و همراه با نظارت و  پشتیبانی مردم دمکراسی را بر قرار سازند تا بتوان استقلال و آزادی را جامۀ عمل پوشاند.

 

۱۴۰۱ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

آغاز تحولی جدید در جهان



در سفر چند ماه پیش شی رئیس جمهور چین به عربستان کلید تحولی زده شد که روابط جدیدی را در صحنۀ سیاست بین المللی رقم خواهد زد. در این سفر، شین شی موفق شد تا عربستان را به از سرگیری روابط با ایران متقاعد کند. خواست چین از عربستان برای از سر گرفتن روابط با ایران به احتمال زیاد از جانب ایران صورت گرفته است. عربستان هم دلیل سردی روابط و به نتیجه نرسیدن گفتگوهای دوساله خود با ایران را عدم اعتماد به حاکمیت این کشور برای اجرای تعهداتی که میدهد اظهار کرده است. چین هم آمادگی خود را برای ضمانت و نظارت و اجرای تعهدنامه ها اعلام کرده است. این ضمانت بر اجرای تعهدات میان دو کشور از سوی قدرتی ثالث، که معمولا باید توسط نهاد های بین المللی صورت گیرد، ورود چین به عنوان یک ابرقدرت سیاسی به منطقۀ خاور میانه را کلید زد. این اقدام سیاسی را می توان دروازۀ ورود این کشور برای حل و فصل دیگر مسائل بین المللی تلقی نمود. از آنطرف عربستان که در آستانۀ برقراری روابط آشکار با اسرائیل بود و بدون نظر آمریکا آب نمی خورد، با این کار عملا به آمریکا دهن کجی کرد.


برای ایران، روابط نزدیک با عربستان بسیار سودمند است، زیرا در حال حاضر، این کشور مانعی بر سر راه هر تحولی به سود ایران، یا به طور کلی در راستای کوتاه شدن دست غرب از چپاول منابع منطقه می باشد. به علاوه، امید ایران بر این است که شاید با نزدیک کردن روابط خود با عربستان، مانع نزدیکی بیشتر این کشور با اسرائیل شود. کمک های مادی روزمرۀ عربستان به گروه ها و افراد وابسته به هدف متزلزل کردن حاکمیت به سود اجنبی می تواند کاهش یابد. این رابطه باعث خواهد شد که تعداد زیادی از متخصصین ایرانی جویای کار، در آن کشور به کار مشغول شوند. از نظر اقتصادی ایران می تواند به منابع مالی خارجی زیادی دست یابد.

نزدیکی این روابط برای عربستان دستاوردهای بیشتری از ایران خواهد داشت. ابتدا، به دلیل عملکرد ضعیف مداخلات آمریکا در منطقه به مثابه حامی کشورهای دست نشاندۀ خودش، با وجود قول های سال گذشتۀ بایدن، این رابطه خطر احتمالی از جانب ایران را کاهش داده، یا از بین می برد. سود دیگری که نصیب این کشور می شود، رهائی از باتلاق یمن می باشد که خود را برای سال ها به آن آلوده ساخته و راهی برای بیرون آمدن از آن جز از طریق ایران برای عربستان متصور نیست. فشار سیاست تحمیلی به منطقه از سوی آمریکا برای مجبور کردن این کشور به نزدیکی با اسرائیل که مخالفت افکار عمومی جامعۀ عربی و مسلمان را به وجود آورده است هم از بین خواهد رفت. به علاوه، با برقراری امنیت در منطقه، باج دادن عربستان به آمریکا و اسرائیل که هر ساله به میلیارد ها دلار بالغ می شوند از میان می رود. خطر اپوزیسیون داخل عربستان که اغلب از شاهزاده ها می باشند، همچنین شیعیان این کشور را برای مدتی کاهش می دهد. ایمن سازی کشور از تهدیدات خارجی با وجود طرح های توسعه و توریستی و و بر پا سازی المپیک زمستانی در چند سال آینده و ... یکی دیگر از دست آورده های این رابطه برای این کشور می باشد. این دو کشور قادر خواهند بود امنیت خلیج فارس را تأمین نمایند و ارتش های بیگانه را از این بهانه محروم گردانند. 

این رابطه اما دشمنان خطرناکی نظیر آمریکا و اسرائیل و اروپا را بر سر راه خود دارد. عوامل این کشورها در رده های بالای حاکمیت هر دو کشور حضور دارند و به طور قطع موانع بسیاری را بر سر راه این حسن روابط احتمالی ایجاد خواهند کرد. همان کسانی که در تهران با حمله به سفارت عربستان قطع روابط این دو کشور را رقم زدند، در هر دو کشور حضور دارند و می توانند هر زمان که ایجاب کند، دست به کار شوند. خطر کودتا توسط آمریکا در عربستان به آسانی خواهد توانست جلوی هر رابطه ای که در راستای ضربه زدن به منافع آن کشور باشد را خنثی سازد و این توافق و رابطه را در چهارچوب منافع خودش تنظیم نماید. در حال حاضر اما تلاش آمریکا و اسرائیل بر این خواهد بود که گفتگوها را به کمک عوامل وابسته به خود در حاکمیت هر دو کشور، کند و فرسایشی کنند. بهانه هم برای این دسیسه فراوان است، مانند جنگ یمن که ایران نفوذ محدودی در آن دارد و قادر به خاتمه دادن آن بدون توافق انصارالله نیست. در هر حال، ایجاد روابط محدود بین دو کشور از خواسته های آمریکا است و به سود این کشور می باشد زیرا بخشی از امنیت را برای عربستان تأمین می کند. لازم به یادآوری است که تیرگی روابط دو کشور ایران و عربستان سرنوشت محتوم آنها نبوده و نیست، بلکه در پی دسیسه های سلطه گران، چه در زمان رژیم سابق و چه اکنون صورت گرفته اند و این کدورت روابط، یکی از پایه های استمرار سلطه بر این منطقه بوده است. به این دلایل، مشکل بتوان در آینده ای نزدیک شاهد یک همکاری جدی میان دو کشور باشیم، مگر حاکمان آنها در استقلال عمل کرده و اجازۀ دخالت بیگانگان، حتی چین را در امور خود ندهند و دخالت این کشور را در حد نظارت نگه دارند.

در این میان منافع زیادی هم نصیب چین می شود، خواه این روابط به حد مطلوب برسند، یا نرسند، و همچنین اثراتی را بر کشور ما می گذارند که بررسی آنها فرصت دیگری را می طلبد، اما در حال حاضر تلاش ایرانیان باید بر این باشد که اجازه ندهیم در این کارزار، کشور به دامان چین بیفتد.

 

۱۴۰۱ اسفند ۳, چهارشنبه

نظمی تازه برای جهان؟

 

"نظم جهانی" یا همان سرمایه داری سلطه جو و رابطه -اش با اسرائیل، در حال تدارک رویاروئی دیگری با عوامل خارج از آن "نظم" هستند. پیش از این، کشورهائی که به نحوی از آن "نظم " سرپیچی می کردند را مانند لیبی و عراق و سوریه و... که بیشتر نیرو ها یا مردم را -در برابر مداخلات سلطه گرانه خارجی - با سران آنها می دیدند، به ویرانه ای تبدیل کردند. عملکرد آنها با مردم ایران پس از انقلاب استقلال و آزادی را با گوشت و پوست و استخوان خود تجربه کرده ایم. اکنون که در مرحلۀ تضعیف شده ای قرار گرفته اند و پای کشوری بزرگ و هسته ای در میان است، کارشان دچار مشکلاتی گردیده. تجاوز روسیه به اوکراین، کشوری که می خواستند در آن پایگاهی در برابر روسیه بسازند، غافلگیر شان کرد. این غافلگیری، آنها را در بن بستی قرار داده که ابتکار عمل را از آنها ستانده است. از طرفی، کوتاه آمدن در برابر روسیه به منزله بی محتوا کردن ابرقدرتی آمریکا و درهم ریختن آن "نظم جهانی" است و از سوی دیگر، فرسایشی شدن جنگ هم نمیتواند به سود این "نظم سلطه گرانه" باشد. زیرا موقعیت اقتصادی غرب توان استقامت در یک بحران دراز مدت را ندارد. سرانجامی هم برای مسلح کردن مستمر ارتش ناتوان اوکراین متصور نیست. بلوک سلطه جوی غرب یا باید از این سلطه جویی همه جانبه دست بشوید و اوکراین را به حال خود رها کند و سهمی از سلطه گری را برای روسیه بپذیرد، که به "نظم جهانی" لطمه می زند، و یا باید وارد یک جنگ فراگیر شود. اما بعید است با هزینه ای که روسیه در تجاوز به اوکراین تا کنون متحمل شده است، در صورت عقب نشینی غرب، تجاوزات خود را پس از این پیروزی فرضی متوقف کند. زیرا به نظر نمی رسد هدف نهائی روسیه پیروزی بر اوکراین باشد، یا خطر ناتو را از مرزهای خود دور سازد، زیرا حتا با تصرف اوکراین، تازه خود را با دست خود با ناتو هم مرز خواهد کرد. جنگ فراگیر هم بی تردید اثرات ناگواری در اقتصاد اروپا بر جا خواهد گذاشت. اضافه بر آن، جنگ فراگیر نمی تواند منحصر و محدود به اروپا گردد و به دلایل زیاد تا خاور میانه و شاید آمریکای جنوبی هم گسترش خواهد یافت. خاور میانه ای که در آن، آمریکا پایگاه های نظامی فراوانی مستقر دارد اما نه در حدی که بتواند در چنان اوضاعی حتا از جان سربازان خود نگهداری کند. هدف نهائی روسیه (و چین)، بر هم زدن سلطۀ دلار، یا همان (نظم جامعۀ جهانی) بر معاملات جهانی می باشد که آمریکا با قدرتی سلطه گرانه از آ ن بهره می برد. چین در حال حاضر خود را از معرکه کنار نگاهداشته تا در صورت لزوم و حالتی بحرانی که در پی بالا گرفتن رو در رویی غرب و روسیه به وجود خواهد آمد، به عنوان میانجی وارد عمل شود و با ورود خود به عنوان ابرقدرت جدید، "نظم تازۀ جهانی" را با شرکت تمامی کشورها بنا نهند. با این دیدگاه، چین نخواهد گذاشت روسیه در این کارزار عقب نشینی کند و در صورت لزوم آ ن را یاری خواهد کرد. نه چین در موقعیتی است که بتواند به جای سلطه گرانه آمریکا بنشیند، و نه غرب چنان ضعیف است که اجازۀ به وقوع پیوستن چنین فرضیه ای را بدهد. ضعفی که آمریکا و شرکای آن در خاور میانه و افغانستان از خود نشان دادند، زمینه را برای کوتاه آمدن از موقعیت سلطه گرانه خود آماده ساخته است. به عبارت دیگر، سلطه گری جهانی شکست خورده است. نظم جدید نظمی خواهد بود که در آن سلطۀ سرمایه بر سیاست کاهش یابد و دخالت کشورهای قوی تر در کشورهای ضعیف به حداقل برسد. یک واحد پول بین المللی مورد توافق تمامی کشور ها، جای دلار بنشیند و به سلطۀ دلار بر جهان خاتمه دهد. در چنین نظمی، کشورهای زیر سلطه، از سلطه رها و در استقلال خواهند توانست راه رشد را طی نمایند.

۱۴۰۱ بهمن ۲۷, پنجشنبه

مسیری را که کشور طی خواهد کرد

 



اینگونه به نظر می رسد که آرزوی دیرینۀ خامنه ای مبنی بر هرچه بیشتر تیره کردن روابط با بلوک سلطه گر غرب در حال جامۀ عمل به خود پوشاندن باشد. سلطه گرانی که به نوبه خود حاضر نمی شوند ایران و مردم آن را راحت بگذارند، زیرا رها کردن این کشور به مثابه از دست دادن منافعشان در کل منطقه خواهد بود. با این وجود، او در انتظار این است که غرب اقدام به قطع رابطه با ایران کند و مبتکر آن باشد تا خود را از عواقب نا معلوم آن در امان نگهدارد. خامنه ای تا کنون در این راه تلاش های فراوانی کرده، نظیر گروگان گیری یا اقدام به ترور در اروپا و... که آخرین آن، دادن پهپاد به روسیه برای جنگ با اوکراین می باشد. به نظر نمی رسد آنطور که گفته می شود قیمت پائین این پهپاد ها از یک سو، و عدم کفایت تجهیزات نظامی روسیه از دیگر سو، ضرورت بکاربردن سلاح های ایرانی و توجیه گر این همکاری بوده است. هدف باید اولا واکنش احتمالی غرب به هدف هرچه تیره تر کردن روابط باشد، ثانیا روابط تسلیحاتی ایران و روسیه می تواند دیگر کشورهای منطقه را نگران آیندۀ خود کرده، از همدستی سیستماتیک با غرب بر ضد منافع ایران حذر کنند زیرا این روابط منحصر به یک طرف و دادن پهباد نمیشوند. در حال حاضر پهپاد فقط بخشی از تسلیحات ایرانی را شامل می شود و گفته می شود که میگ های 35 روسی هم از سوی دیگر مورد معامله قرار دارند. برای طرف روسی هم پشتیبانی حتا یک کشور در تجاوز به اوکراین از اهمیت زیادی برخوردار است. به نظر می رسد که این آخرین تیر خامنه ای به هدف خورده باشد زیرا غرب با تمامی تجهیزات و با استفاده از ایرانیان وابسته به خود، به مصاف ایران آمده است. و اما در صحنۀ داخلی، پیش از این خامنه ای تلاش کرده بود تا جریان سلطه پذیر هوادار غرب را با دست چین کردن افراد در انتخابات ها تضعیف نماید که مهمترین آن، از میان برداشتن هاشمی رفسنجانی می باشد. بنابراین دیدگاه، واکنش دیپلماتیک خارج از عرف غرب پاسخ مثبتی به آرزوی دیرینۀ خامنه ای تلقی می شود. آزادی اخیر گروگان های دو ملیتی و بعضی زندانیان سیاسی که در محدودۀ شخصی در حبس هستند، و تشویق کنشگران به "نقد و گفتگوهای سازنده" در سخنرانی های اخیر خود، نشان می دهند که خیالش از سوی روابط با غرب آسوده گشته است. فرستادن رئیسی به چین و امضای قرارداد های جدید نشان می دهند که خیال ندارد این فرصت مهیا شده توسط غرب را از دست بدهد. به این ترتیب شاید بتوان ادعا کرد که غرب با واکنش شدن، در دیپلماسی خودش شکست خورده است و پس از این باید به انتظار تغییراتی در روابط منطقه ای بود. اما پیامد آن می تواند برای آزادی ها در کشور اثر چندانی برجای نگذارد. زیرا نظام در نظر دارد با دادن تغییراتی صوری، همانگونه که خاتمی در اطلاعیه خود پیشنهاد می دهد عمل کند. برای مثال با تشکیل شورای رهبری متشکل از خاتمی و رئیسی و یک روحانی بی طرف به عنوان شورای جانشین رهبری، اوضاع را تا مدتی آرام گرداند. باید دید با ورود چین در اقتصاد مافیایی و شکسته شدۀ کشور، با وجود استمرار سلطۀ دلار بر اقتصاد جهان چه تغییراتی در این زمینه بوجود خواهند آمد؟