این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۹ مهر ۳۰, چهارشنبه

نقش کنشگران در تشکیل نظام استبدادی

استبداد به معنی خودسری و خودرأیی است. درسیاست هم به مفهوم حاکمیت فرد و گروه کوچکی بر یک جامعه می باشد. به معنای اول این واژه، در این جهان پهناور، مستبد فراوان یافت می شود. به خود واطراف خود که بنگریم، انواع کم وزیاد کردار استبدادی را در افراد مشاهده خواهیم کرد. درچنین اوضاعی، خارج از انتظار نیست که هرکس در رأس کشوری قرار گرفت، خوی استبدادی درسر نپروراند، حتا در کشورهای واقعا دمکراتیک. اما آنچه دراین میان مهم است دامنۀ کردارفرد مستبد می باشد و آن محدود است به میدانی که در اختیار دارد ویا دراختیار او قرار می گیرد. درجریان انقلاب وتا قبل از سقوط رژیم سابق، خمینی یک نفر بود. جریان انقلاب از خیابان به سوی او هدایت می شد و او ابتکار چندانی در جنبش مردم نداشت ونقش سخنگوی جنبش مردم را بازی می کرد. از زمانی که این سخنگوئی اورامجبور به مدیریت کشور کرد، به سیاسیون پناه آورد و آنان را به کار دعوت نمود. دسته ها وگروه های گوناگونی که اغلب از دیدمردم ناشناخته بودند، خود را به او رساندند وبه مثابه بازوان اجرائی مدیریت، جدا از سیاسیون شناخته شده، رفته رفته به دور او جمع شدند و دیگر او به مثابه فرد، یا رهبر انقلاب، جای خود را به سامانه ای داد که در دورترین نقاط کشور عمل می کرد. هرکسی به نام این سامانه خودسری می کرد و اوهم گرفتار در این سامانه، راه پس و پیش برای خود نمی دید. اوائل انقلاب کسی به من گفت فلانی (درکمیتۀ انقلاب) یک خانم مجاهد را که نشریه می فروخته بغل کرده و در خودرو گذاشته و به کمیته برده است. من اورا دیدم واعتراض کردم که مگر فروختن نشریه ممنوع است که طرف را به این بهانه بغل می کنی؟ بگومگو بالاگرفت. گفتم آیا این کار به دستورامام بوده است؟ به اسلحه اش اشاره کرد وگفت با این خواهر ومادر امام را هم... گفتم این است ولایت فقیه؟ البته در سطح بالاتر هم با خود خمینی مستقیم این رفتارها از سوی مؤتلفه و حزب جمهوری اسلامی می شد که قبلا در چند نوشته به آن اشاراتی کرده بودم. دراین اوضاع، آیا می توان تمامی جنایات و فساد را درکشور پهناورمان ازعملکرد آن یک نفردانست؟ چگونه دست او توانست به هزاران دست رشد پیدا کند تا این فجایع را ببارآورند؟ از این راه درمی یابیم که حاکم مستبد فرد نیست، بلکه یک سیستم یا سامانه است که عمل می کند. بنابراین، کسانی که درساختن چنین سامانه ای، با هرهدفی، دست دردست یکدیگرمی گذارند، درآن استبداد ازمسئولیت برابر برخوردار هستند. مسئولیت یکی است، اما با جرم های گوناگون و کم و زیاد. خمینی دربرقراری این نظام خودکامه همان اندازه مسئولیت دارد که عملگان سازندۀ آن. وقتی سامانه ساخته شد، از رهبر تا آخرین ردۀ آن که درون سامانه هستند خود، به کارگزاران وعملگان آن سامانه تبدیل می شوند. کسانی که سامانۀ استبدادی رضا شاه را سازمان بخشیدند و قراردادهای ننگین ایران فروشی را امضاء کردند، بعد از او به حاشا کردن مشغول شدند و حتا امضای خود را حاصل زورگوئی او قلمداد کردند وخود را بی گناه خواندند. معلوم نیست برخی ازکنشگرانی که در ساختن سامانۀ استبدادی حاکم، در لحظه به لحظۀ آن با جدیت و فداکاری خسته ناپذیری، از کودتای خرداد 60 تا استقرار کامل آن شرکت داشتند، بر چه پایه و اساسی ازاِعمال زور وقدرت این سامانه شکایت دارند؟ واکنون که به هر دلیلی به گذشته انتقاد دارند، خود را به بیگناهی می زنند و رسا و روشن از مردم عذرخواهی نمی کنند؟ چگونه می توانند همانند تقی زاده ها از امضای قراردادهای ننگین دست خود را بشویند وهمه را به گردن مستبد بودن رضاشاه بیندازند؟ وبگویند اگر من نبودم کسی دیگر امضاء می کرد! وباید گفت اگر آن کسی دیگرهم نبود؟ رضاشاه هم نمی توانست قلدری کند. قرارداد خائنانۀ الجزایر و برجام هم نمونه هائی ازآن قماش هستند که گناهش را به گردن خمینی و خامنه ای می گذارند. خمینی به تنهائی جنگ را هشت سال ادامه نداد و نمی توانست ادامه دهد. کسانی که در آستانۀ پایان دادن به جنگ در خرداد 60 در برکناری بنی صدر ازفرماندهی کل قوا برای خمینی دست می زدند، مسئولان اول ادامۀ جنگ وآن همه خسارات وارده به کشورهستند.

اکنون اسلحۀ آن کمیته چی ابتدای انقلاب هزاران برابر شده است، دست زنندگان برای خمینی با چپاول ثروت های ملی به مهره های اصلی نظام تبدیل شده اند وبرخلاف ابتدای انقلاب به کار خود نظم داده اند. بغل کردن دختر روزنامه فروش، اکنون ظاهری قانونی به خود گرفته است. چند روز پیش، خانمی بدون روسری درشهری دوچرخه سواری می کند. از او فیلم می گیرند و در فضای مجازی انتشار پیدا می کند. عده ای تجع کرده وبه بی حجابی اعتراض می کنند امام جمعه معترض می شود نیروی انتظامی او را دستگیر می کند به قوۀ قضائیه تحویل میدهد ظاهرا درقوانین بی حجابی جریمۀ نقدی دارد، اما دراینجا اجرای قانون مطرح نیست زیرا "قلب امام زمان" به درد آمده است. واگر به ابتدا، یعنی امام جمعه برگردیم، حوزۀ علمیه را می بینیم که باید آن را راضی کرد و برای ترساندن جامعه و بازداشتن دیگران از تکرار جرم، قضیه را اگرچه درعمل هم نباشد، اما دررسانه ها وایجاد تجمعات مهم جلوه داد وتنبیه سختی را برای آن خانم در نظر گرفت. درحقیقت همان هرج ومرج ابتدای انقلاب با رونمائی دیگر در جریان است.

به این ترتیب به اهمیت مسئولیت تک تک کنشگران در ساختن، استقرار و استمرار سامانۀ استبداد پی می بریم. اهمیت وجود تک تک این کنشگران که عملگان سامانۀ استبدادی هستند در دوام این سامانه به حدی است که به راحتی دستشان در دزدی ها و اختلاس ها و جنایات باز است وبه دلیل همین موقعیت، با خیالی آسوده به فسادشان ادامه می دهند. البته باید این مهم را در نظر داشت که اختلاس گران دودسته هستند، اختلاس گرانی که بابت آن برای حفظ سامانه اقدام عملی می کنند و اختلاس گرانی که طفیلی هستند و فقط از موقعیت موجود استفاده می کنند. گروه اول کسانی هستند که باوجود فساد همچنان در رأس امور قراردارند و به کار فساد بدون دغدغه ادامه می دهند. گروه دوم حالت متزلزلی دارند که گاهی قربانی فشار های مردم می شوند، آنان در صورت لزوم به محاکمه کشیده می شوند. مانند معاون قوۀ قضائیه که اکنون در زندان است. هرگاه این سامانه شکسته شود، که تجربۀ بشر نشان داده است که شکسته خواهد شد، راه تحول باز می گردد. اما جامعه باید آمادگی تحویل گرفتن کشور را داشته باشد تا از تشکیل سامانۀ جدیدی همانند ابتدای انقلاب جلوگیری کند و مجالی به افراد و تشکل های تمامیت خواه ندهد. در این مورد کنشگران سالم و میهن دوست و حق شناس باید به اهمیت وجود خود پی ببرند و تمامی وقت خود را برای استقلال و آزادی و آبادی و عدالت اجتماعی کشور اختصاص دهند.


۱۳۹۹ مهر ۲۵, جمعه

واقع گرائی خرافی - واقع گرائی حق مداری و انقلاب

میرزا حسین نوری در كتاب نجم الثاقب می نویسد:  شيخ حسن بن مثله جمكرانى، سومين سفير حسين بن روح نوبختى، یکی از نواب اربعه می گويد: من شب سه شنبه، 17 ماه مبارك رمضان سال 373 هجرى قمرى در خانه خود خوابيده بودم كه ناگاه جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند: برخيز و مولاى خود حضرت مهدى عليه السلام را اجابت كن كه تو را طلب نموده است. آنها مرا به محلى كه اكنون مسجد جمكران است آوردند، چون نيك نگاه كردم، تختى ديدم كه فرشى نيكو بر آن تخت گسترده شده و جوانى سى ساله بر آن تخت، تكيه بر بالش كرده و پيرمردى هم نزد او نشسته است. آن پير حضرت خضر عليه السلام بود كه مرا امر به نشستن نمود. حضرت مهدى عليه السلام مرا به نام خودم خواند و فرمود: برو به حسن مسلم کشاورز بگو: اين زمين شريفى است و حق تعالى آن را از زمين هاى ديگر برگزيده است، و ديگر نبايد در آن كشاورزى كند. ...آقا فرمود: برو و آن رسالت را انجام بده، و همچنين نزد سيد ابوالحسن (يكى از علماى قم ) برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار كند و سود چند ساله را كه از زمين به دست آورده است، وصول كند و با آن پول در اين زمين مسجدى بنا نمايد.

چون به راه افتادم، چند قدمى هنوز نرفته بودم كه دوباره مرا باز خواندند و فرمودند: بزى در گله جعفر كاشانى است، آن را خريدارى كن و بدين مكان آور و آن را بكش و بين بيماران انقاق كن. هر بيمار و مريضى كه از گوشت آن بخورد، حق تعالى او را شفا دهد. .....چون به نزديك روستاى جمكران رسيديم، گله جعفر كاشاني را ديديم، آن بز از پس همه گوسفندان می آمد، چون به ميان گله رفتم، همينكه بز مرا ديد به طرف من دويد، جعفر سوگند ياد كرد كه اين بز در گله من نبوده و تاكنون آن را نديده بودم. به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح كرده و هر بيمارى كه گوشت آن تناول كرد، با عنايت خداوند تبارك و تعالى و حضرت بقيه الله ارواحنا فدا شفا يافت. .... ابوالحسن رضا، حسن مسلم را احضار كرده و منافع زمين را از او گرفت و مسجد جمكران را بنا كرد و آن را با چوب پوشانيد.

متن پراز تناقض و سخیف وشرک آلود بالا که مسجد جمکران برپایۀ آن بنا شده است، گذشته ازحاکی بودنش بر بیماری حاد روانی راوی، گویای غصب زمین و مصادرۀ اموال کشاورزی نگون بخت، آنهم به فرمان امام زمان و بفرموده خدا، می باشد که دوازده قرن پیش، به دست یک روحانی قم به اجرا درآمده است.

بیش ازهزارسال بعد ازاین واقعه، دراردیبهشت 1358چندتن از روحانیون قم درمقام اعضای هیئت امنای مسجد جمکران برای توسعۀ آن از بودجۀ کشور از آیت الله خمینی کسب اجازه می کنند وایشان درجواب می نویسد: آنچه را حضرات آقايان مدرسين تصويب کرده اند، مورد تاييد اينجانب مي باشد. آقای خامنه ای هم هنگام انتصاب تولیت جمکران، این مکان را مقدس خواند.

بنا بر خبر خبرگزاری حوزه، آیت الله مکارم شيرازی در ديدار شهردار و مسئولان جمکران می گوید: واقعيت اين است که مسجد مقدس جمکران شکل جهاني به خود گرفته و بعضي اصرار دارند از عظمت آن بکاهند و درصدد تشکيک و ترديد آن هستند.

بنابراظهارات ایشان، اکنون مسجد جمکران به یک "واقعیت" تبدیل شده است. بانگاهی کوتاه بر سیر تولد و بلوغ وتثبیت این "واقعیت"، درمی یابیم که "توهم" فردی روانی، یا توطئه و دسیسه ای برای غصب اموال کشاورزی تیره بخت، به بنا وعمارتی (مسجد) معجزه گربدل می شود که قابل دیدن ومشاهده کردن است. با گذشت بیش ازهزار سال این ساختمان درپی تصمیمی سیاسی با اموال عومی گسترش می یابد، آنگاه مقدس می گردد. به بیان دیگر، اساس "واقعیت"ی که دید وبینش ودرک مریدان را چنان به خود آلوده کرده و قوۀ تعقل راازآنان چنان ستانده که حل مشکلات خود را درگرو اجابت آن عمارت غصبی می دانند، توهمی بیش نبوده است. به این ترتیب، واقعیتی که ریشه درتوهم و خیال و تصور انسان دارد، واقعیتی است ساخته و پرداختۀ سلطه گری به هدف بهره برداری ازساده اندیشی وخرافه پروری مردم. اما آن واقعیتی که برحق وحقوق انسان بنا گردیده باشد، واقعیتی است که می توان برای آن ارزش قائل شد و سرمشق زندگی خود قرارداد.

مفهوم واقع گرائی سیاسی که از غرب به مارسیده است و درپراگماتیسم جلوه ای ازخودرا نشان میدهد، حق را همان می انگارد که واقعیتهای اجتماعی می باشند. بنابر آن چه گذشت، این واقعیت ها می توانند بر مبنای توهم، تصور، دسیسه، ویا حق و حقوق پدید آمده باشند. به دلیل اینکه واقعیت های موجود درجوامع غربی فرآورده های سلطۀ سرمایه داری هستند، درعمل، روشنفکران واقع گرا کارگزاران صاحبان سرمایه های بزرگ می باشند. نمونۀ آن را درزمان حملۀ امریکا به عراق دیدیم که چگونه روشنفکران واقع گرا و پراگماتیست آمریکائی، حقوق بشر و دمکراسی را به فراموشی سپردند و از جرج بوش برپایۀ "واقعیت"های موجود ( دروغ وجود بمب های کشتارجمعی درعراق) حمایت کردند. برای این بخش ازواقع گرایان، "حق" مفهومی ایده آلیستی است که پایه ای درواقعیات ندارد. از منظری متفاوت، واقع گرائی و پراگماتیسم درنقطۀ مقابل عقل گرائی یا خردورزی قرارمی گیرند. به بیان دیگر، آن واقع گرائی جدا ازحقوق وخردورزی، عقل را تسلیم و زندانی وضع موجود (واقعیات) کرده و عملکرد عقل را درآن محدوده قرار می دهد. بنابراین، فعال سیاسی واقع گرا قادر به بیرون رفتن از "واقعیت ها" و ایجاد تحول درجامعه نمی گردد. زیرا تحول یا انقلاب به معنای خارج شدن از واقعیات اجتماعی بمنظور جایگزین کردن آن دسته از واقعیت های جامعه که بر مبنای حقوق انسان نیستند با واقعیت های بیانگر این حقوق می باشد. به بیان دیگر، انقلاب یعنی تغییر واقعیت های متوهم به واقعیت های حقوق مدار و اصلاحات یعنی ترمیم واقعیت های متوهم.

به دلیل قبول واقعیت ها، واقع گرای سیاسی برای ایجاد رشد و بهبود اسباب زندگی مردم ناچار به روی آوردن به اصلاحات می شود. اما باید دید آیا درواقعیات اجتماعی ای که در نظامی استبدادی و بر پایۀ توهمات و تصورات و دسایس، به هدف سلطه گری بنا شده باشند امکان اصلاح وجوددارد؟ برای یافتن پاسخ به همان مثال زندۀ مسجد جمکران که درهزارسال پیش – بنا بر روایت بالا- برمبنای توهم و تجاوز به حقوق یک کشاورز بنا گشته بود بازمی گردیم. ببینیم اصلاحات انجام شده درآن با بیت المال توسط "واقع گرایان" درکدامین سمت و سودرحرکت اند؟ آیا درجهت تثبیت و فزونی بخشیدن به توهمات و خرافات و تجاوزات به حقوق مردم و بیت المال پیش می روند یا درجهت احقاق حقوق و خدمت به مردم در حرکتند؟ فرض کنیم خمینی به جای تمکین به تصمیمات اصلاحی "علمای حوزه"، عقلانی عمل می کرد و درآن بنا تحولی انجام می داد و از آن مکان بیمارستانی، تیمارستانی، کتابخانه ای ایجاد می شد، علاوه بر منافعی که می توانست برای مردم داشته باشد، از سماجت برخی از "روحانیان" درگستراندن بیماری مزمن خرافات بین مردم و ضرر زدن به بیت المال جلوگیری کرده بود. اما انقلاب برای او تمام شده بود وهدف اصلی اوتحکیم نظام تازه پاگرفته و قدرت بدست آمده با اصلاحات بود. "اصلاح" سازگاربا قدرت، جمکران سازی ها راایجاب می کرد. درنتیجه، می بینیم که اصلاح کردن در"واقعیت" ی که مبنای حقوقی ندارد، درحقیقت افساد است و بهتراین است که این گونه اصلاحات انجام نشوند. دراین مثال به روشنی می بینیم که چرا باوجود خواست وتلاش گروهی از اصلاح طلبان، وضع مردم درطی چهل سال عمر نظام پیوسته رو به وخامت می گذارد واصلاحات اثر معکوس از خود برجای می گذارند.

به هرحال، بسته به نوع حاکمیت در هرجامعه ای، فعال سیاسی عقل گرا، در چهارچوب "واقعیات" آن جامعه که "قدرت" ایجاد کرده است عمل می کند. در نظام های استبدادی که به ضرس قاطع واقعیات اجتماعی برمبنای باطل و به دورازحق و حقوق مردم استوارند، فعال سیاسی و روشنفکر واقع گرا و پراگماتیست در حقیقت و به ناچار، کارگزار قدرت و عملۀ استبداد می شود. به همین دلیل بود که آقای خاتمی درپایان حکومتش باتعجب متوجه شد که درطول ریاست جمهوریش کارگزاری بیش نبوده است.

نظام جمهوری اسلامی را چهل سال پیش ما مردم درکم آگاهی وقبل از تجربه بااعتماد همه جانبه به رهبری انقلاب برقرارکردیم. به ما خیانت شد و در پناه جنگ، نظامی درسلطه گری و استبداد و درنتیجه فاسد را شکل دادند. روشنفکران و دولتمردان واقع گرا و پراگماتیست سالم ما آن را مقدس خواندند و برای حفظ آن نظام از جنایات و تجاوزات ومفاسد چشم پوشیدند و همواره می پوشند. واقعیات جامعۀ ما اکنون همانند مسجد جمکران منطبق برفرآورده های استبدادی است که برمبنای دروغ، تزویر، فساد، تجاوز به حق و پوشاندن آن به نام دین، خلف وعده و ظلم و تعدی و... بناگشته است.

به این ترتیب، "حفظ نظام" به معنای نگهداری و تداوم این "واقعیت"ها می باشد که کنشگران درون نظام همواره برآن تأکید می ورزند. آزادی و استقلال و قانون و حقوق و... همه وهمه برمبنای "واقعیت" های موجود تعریف می شوند نه برمبنای حق. برای مثال می بینیم و می شنویم که سران نظام خود، همواره ازآزادی و مردمسالاری و عدالت و کرامت انسان سخن می گویند، اما همینکه یک فعال سیاسی حق گرا یا یک دانشجو، گارگر، ویا معلمی که خارج از باند قدرت سیاسی باشد ندای آزادی وعدالت و کرامت انسان سر می دهد، او را مورد موأخذه و تنبیه وزندان وشکنجه قرارمیدهند. دلیل این دو گانگی برخورد بایک مقوله آن است که این ندا واین آزادی از نوع حق هستند و از چهارچوب "واقعیت"های موجود بیرونند. و آن چه نظام به مردم وعده می دهد از نوع ودر درون "واقعیت" های اجتماعی ساخته و پرداختۀ نظامی استبدادی هستند.


 


۱۳۹۹ مهر ۲۴, پنجشنبه

متن سخنرانی مصدق در 16 اکتبرسال 1951درسازمان ملل متحد

 

به مناسبت سالروز نطق مصدق در شورای امنیت سازمان ملل در سال 1951 میلادی، متن سخنرانی او برگرفته از پیشگفتار جلد 17 نهضت ملی ایران به نگارش جمال صفری را درزیر ملاحظه میکنید که درآن به گوشه ای ازدست درازی سلطه گران به منابع ملی مان آگاه می شویم.

 


آقای رئیس، آقایان اعضای محترم شورای امنیت؛ امروز من دراین شورا حاضر شده تا صدای مردم ایران را در مقابل ادعاهای بی‌اساس دولت انگلستان به گوش شما و مردم جهان برسانم.

هرچند ما این دعوا را به دلائلی که بعد اقامه خواهیم کرد درحدود صلاحیت شورای امنیت نمی‌دانیم؛ اما نمی‌توانیم منکرشویم که سازمان ملل متحد آخرین مرجع وعالی‌ترین مقامی است که مسئول حفظ صلح دنیاست.

شورای امنیت برای این درست شده که ملل کوچک با کشورهای بزرگ دور هم بنشینند و در تحت مقررات منشور و به موجب اصول مندرجه صلح دنیا و امنیت بین‌المللی را حفظ نمایند. این مؤسسه وقتی موفق خواهد شد که این هدف عالی را اجرا نماید که دول بزرگ به مقررات آن احترام بگذارند و کشورهای کوچک و بزرگ آن را پناهگاه خود بدانند. جای بسی خوش‌وقتی است که دول اروپایی به آرزوهای ملت‌های هندوستان، پاکستان و اندونزی و ملل دیگر که میل داشتند با آزادی و تساوی زندگی کنند، احترام گذاشته و سازمان ملل متحد در این راه از بذل مساعی لازم خودداری نکرد.

ملت ایران نیز از کشورهای بزرگ و از یک مؤسسه بین‌المللی جز این انتظار ندارد تا آن را کمک کنند تا بتواند استقلال اقتصادی خود را به دست آورده و در سایه آن رفاه اجتماعی خود را تأمین و به این وسیله استقلال خویش را تقویت کند. اگر دولتی مسئله‌ای را که در صلاحیت شورای امنیت نمی‌باشد، در این شورا مطرح کند و شورای امنیت بنا به دلایل و جهات سیاسی تصمیم بگیرد که به آن مسئله رسیدگی کند، در این صورت شورای امنیت وسیله‌ای برای مداخله یک کشور در امور داخلی کشور دیگر خواهد شد و به‌این‌ترتیب اعتماد مردم از آن سلب خواهد گردید و شورای امنیت از وظایفش که حفظ صلح جهان می‌باشد، باز خواهد ماند.

جنگ دوم جهانی نقشه جهان را عوض کرد، در همسایگی کشور من صدها‌ میلیون نفر از مردم آسیا پس از قرن‌ها زندگی در رژیم استثماری و مستعمراتی استقلال و آزادی به دست آوردند. ایران فقط حقوق خود را خواستار می‌باشد و از این مجمع عالی بین‌المللی انتظار دارد برخلاف مصالح ایران اقدامی به عمل نیاورد. تنها ثروت ملی ما نفت است که منبعی برای تولید کار و غذا برای مردم ایران به شمار می‌رود. درآمد نفت باید برای توسعه صنعت و بهبود وضع مردم ایران به مصرف برسد. متأسفانه تاکنون درآمد نفت برای مردم ایران هیچ فایده و ثمری نداشته و در پیشرفت صنعت این کشور مؤثر واقع نشده است.

برای اثبات این مدعا باید گفت که پس از٥٠ سال بهره‌برداری از نفت به وسیله یک شرکت خارجی هنوز کارشناسان ایرانی کافی در اختیار نداریم و مجبوریم که از کارشناسان خارجی دعوت کنیم. برای آنکه شّمه‌ای از منافع انگلیس را از این قسمت عظیم برای شما مجسم کنیم، کافی است که بگویم در سال ١٩٤٨ بر طبق دفاتر شرکت سابق نفت ایران درآمد خالص شرکت در حدود ٦١ میلیون لیره بوده که فقط ٩ میلیون لیره آن به ایران داده شده و هشت‌ میلیون لیره آن هم بابت مالیات به خزانه‌داری انگلیس تحویل داده شده است. در اینجا باید اضافه کنم مردمی که در آبادان یعنی جایگاه معروف‌ترین تصفیه‌خانه نفت جهان زندگی می‌کنند، با فقر و پریشانی بی‌حدوحساب دست‌به‌گریبان هستند و حتی از ضروریات اولیه زندگی نیز محروم می‌باشند. اگر بنا باشد که درآینده نیز مانند گذشته درآمد نفت ما را خارجیان ببرند، اگر قرار باشد که کارگران ایرانی دراراضی نفت‌خیز مسجدسلیمان، آغاجاری، کرمانشاه و تصفیه‌خانه آبادان در بدترین شرایط به سر برند و استثمارچیان خارجی همچنان عملا همه درآمد نفت را تصاحب کنند، مردم ایران تا ابدالآباد در فقر و پریشانی خواهند ماند. به همین دلیل‌ها بود که پارلمان ایران به نفع ملی‌شدن نفت در سراسر کشور رأی داد و در واقع نظر پارلمان ایران نظر قاطبه اهالی این کشور بود که اکنون دولت انگلیس با شکایت به شورای امنیت می‌خواهد با نظر تمام مردم ایران مخالفت کند. جنبشی که در ایران در جریان است، مورد پشتیبانی کامل کلیه افراد ملتی است که به حقوق خود آشنایی کامل دارند. ملت ایران مصمم است از این منبع حیاتی که میراث ملی آن به شمار می‌رود، برای بالابردن سطح زندگی افراد خود و حفظ صلح جهان استفاده کند.

منشور ملل متحد و اصول مقدسی که درآن مندرج می‌باشد حکم می‌کند که کلیه کشورهای عضو سازمان ملل متحد درچنین روزی دست کمک به سوی ایران دراز کنند. دراینجا می‌خواهم نظر اعضای محترم شورای امنیت را به این حقیقت جلب کنم که ترس و تشویش یک دولت بزرگ در عملی‌ساختن مقاصدش با توسل به چترباز و کشتی جنگی به‌خوبی نشان می‌دهد که سازمان ملل متحد در حفظ صلح و امنیت جهان وظیفه خود را به‌خوبی انجام داده است.

اگر منظورانگلستان این است که ملی‌شدن صنعت نفت ما صلح را به خطر انداخته معلوم نیست که چرا دولت انگلیس که این همه صنایع را ملی کرده به‌عنوان اینکه اساس و پایه صلح را متزلزل کرده است به شورای امنیت دعوت نشده. این موضوع کاملا شبیه دعوای گرگ‌ومیش است.

هر نوع خطری که متوجه صلح باشد، ازاقدامات انگلستان که سعی کرده با توسل به اقدامات زورگویی علنی، ما را از استفاده از حق حاکمیت برمنابع خود باز دارد ناشی خواهد شد. انگلستان اقدامات جابرانه‌ای به عمل آورده و چترباز به نواحی مجاور ایران اعزام داشته و ناوگان جنگی را در نزدیکی آب‌های ساحل ایران متمرکز نموده است. تهدیدات دولت انگلیس دایر بر پیاده‌کردن نیرو در ایران ممکن بود عواقب مهلکی داشته و آتش جنگ جهانی دیگری را برافروزد و دولت انگلیس به‌تنهایی مسئول این عواقب می‌شد. ایران کشتی‌های جنگی در رودخانه تیمز مستقر نکرده است. ایران مشتاق است که با روسیه مناسبات دوستی داشته باشد. کمونیست‌ها که پس از جنگ اول جهانی حکومت روسیه را از دست تزارها گرفتند کلیه امتیازات خارجی خود را لغو و تسلیم کرده‌اند حال آنکه انگلستان به این اندازه سخاوتمند نبوده است.

قبل از اینکه دولت انگلیس به شورای امنیت شکایت کند، بین دولتین ایران و انگلیس به نمایندگی شرکت سابق مذاکراتی صورت گرفت که در جریان آن مذاکرات دولت متبوعه من منتهای درجه حسن‌نیت از خود نشان داد و در مورد تقویم میزان خسارات و ترتیب فروش نفت به انگلیس پیشنهادهای صحیح و عملی از طرف ایران به دولت انگلیس داده شد و مع‌الاسف معلوم شد که این از رویه دوستانه خود فایده‌ای حاصل نخواهد شد. من می‌خواهم بار دیگر موکدا تکرار کنم که دولت من حاضر است به محض اینکه انگلیس تمایل حقیقی به حل قضیه نفت نشان دهد، مذاکرات مستقیم را در دو موردی که قبلا ذکر شد شروع کند.

اگر ما در بهره‌برداری نفت تأخیری روا داریم وضع اقتصادی ما روز به روز بدتر خواهد شد. ما انتظار داریم که شورای امنیت از پیشنهاد توصیه‌هایی که موجب تأخیر در اجرای وظایفمان بشود، خودداری خواهد کرد و به ما اجازه خواهد داد تا فارغ‌البال مشغول عمل شویم و به فلاکت ملت ایران خاتمه دهیم.

 

۱۳۹۹ مهر ۱۶, چهارشنبه

بدیل حاکمیت ضدانقلاب، خود انقلاب است

 

از نگاه تاریخ، مدت زمان زیادی از انقلاب مردم که برای استقلال و آزادی رخ داد نگذشته است. درگرماگرم تغییر رژیم، ضدانقلاب داخلی با ارتباط با سلطه گر بیگانه به تکاپو افتادند وجوانۀ انقلاب را دزدیدند. ازهمان زمان، باپشتوانۀ دلارهای نفتی، به جذب دغلدوستان همت گماشتند ودرکمترین زمان حاکمیت ومدیریت واقعی به دست این مدیران جاه طلب ومگس صفت واختلاسگر و دزد افتاد تا برشیرینی دلارهای نفتی بنشینند وادامۀ روند اقتصادی نظام سابق را تضمین کنند. اکنون که دلارهای بادآورده از ثروت ملی کم پشت شده وپرده از ذات فاسد نظام به کنار رفته است، چشم ها از ندرت پول بادآورده بازشده اند و به محاکمۀ دزدان دم دستی مشغول شده اند تا تمامی گناهان اصلی را به گردن مشتی چابلوس بیندازند. حاصل این فاجعه را امروز می بینیم. حاکمیت روحانیت، دین گریزی، فساد، گسستگی اجتماعی، مدیریت فاسد وجدا از مردم، نفوذ بیشتر تصمیمات ضدانقلاب خارجی بر حاکمیت و مدیریت ضدانقلاب داخلی، و... چیززیادی از استقلال و آزادی بر جای نگذاشته اند. اکنون کشوربا نارضایتی عمومی روبرو می باشد. نارضایتی در میان کارگزاران حاکمیت، بازوان دیروز و امروزضدانقلاب، نیروهای نظامی، روحانیت منفورشده، کارگران، فرهنگیان، دانشجویان، بسیجیان، و... آشکارشده اند. حاکمیت راه حلی دردرون نظام پیش رو ندارد، دراین اوضاع بد اقتصادی، برای بهبود اوضاع، امیدی به دغلمدیران چاپلوس واختلاس گرنمی تواند داشته باشد.

هربار که نشانه های تازه ای از ناتوانی و بن بست حاکمیت ونارضایتی عمومی هویدا می شوند، درراستای سیاست های امنیتی نظام، تشنگان قدرت وابسته به بیگانگان به تکاپو می افتند و اطلاعیه می دهند وفیلم تبلیغاتی انتشار میدهند ورسانه های بیگانه هیاهو به پا میکنند که گوئی نظام حاکم دم موت است و باید تا تنورداغ است، خمیر را چسباند. غافلند از اینکه این نارضایتی، نارضایتی "انقلاب" از ضدانقلاب است وربطی به شخص و گروه وجریانات سیاسی ندارد. ازدید جامعه، ضدانقلاب چهره گشوده و دروغ های چهل ساله اش برملا شده است. بیگانگی روحانیت حاکم با دین هویدا گشته و اعتماد مردم را ازدست داده، و ضدیت خود را باانقلاب آشکار کرده است. انقلابی که درپی استقلال و آزادی، رژیمی وابسته به سلطه گران بیگانه را ازسر راه برداشت، چهل سال است به دست ضدانقلاب داخلی و خارجی تحت سانسوری همه جانبه قرار دارد. و غافلند از اینکه سانسور انقلاب و سر خود را زیر برف بردن، موجودیت آن را نمیتواند ازمیان بردارد زیرا وجود آن در خودآگاه و ناخودآگاه وجدان جامعه حضور دارد. مگر ممکن می شود این حادثۀ بزرگ را از وجدان جامعه با سانسورو خودسانسوری پاک نمود؟ موجودیت این نظام، با تمامی فساد وناکارآمدی آن، مرهون ادعائی است که در مورد انقلابی بودن خودش بیان می کند. جامعه وجدانی دارد وافراد آن جامعه هم وجدان های خود را داراهستند. وجدان جامعه هم زمان با رفتن و مردن وتغییر وجدان های افراد آن جامعه تغییر نمیکند. از مشروطه که سلطه گربیگانه بادستیاری ایادی داخلی وبخشی از روحانیت، استبداد ووابستگی را بازسازی کرد، تا مرداد سی و دو ونخست وزیری مصدق قریب پنجاه سال با وجود سانسور، وجدان جامعه زنده ماند تا با همان آمال سربرآورد. و از آن تاریخ که بازهم سلطه گر خارجی با همکاری وطن فروشان داخلی به کمک بخشی از روحانیت، وابستگی واستبداد را پابرجا کردند تا انقلاب، همان وجدان با همان شعار، خود را نمایاند و نشان داد که وجدان جامعه، جدا از وجدان های فردی عمری دراز دارد. واین بار، برعکس گذشته، این روحانیت وطنی بود که ضدانقلاب سلطه گر را به مدد گرفت تا انقلاب را ازرشد باز دارد و استبداد دینی را مستقر گرداند. ضدانقلاب حاکم هنوز در درون خودش، از حضورانقلاب می هراسد واز آن وحشت دارد. به هروسیله، واژۀ انقلاب را رها نمی کند وخود را به آن منتسب میکند، اما تاب استقلال و آزادی را نمی آورد، درحالی که میداند محتوای انقلاب، یعنی اصول استقلال و آزادی اند که اصیل و ماندنی هستند، نه نام آن. به هرحال، این امر نشان میدهد که انقلاب زنده است و ضدانقلاب مرده ای است که نقش زنده را بازی میکند.

مضحک تر ازاینها آن بخش از ضدانقلاب است که هوای قبل از انقلاب را درسر می پروراند و به خودی خود، یکی از عواملی شده برای دوام ضدانقلاب حاکم که از بد روزگار، از همان جنس است. این حاکمیت، هراز چندی که لازم باشد، برای ترساندن مردم از بازگشت به قبل از انقلاب وتمکین به استبداد حاکم، کارنوال رضاشاه روحت شاد راه می اندازد و ساده لوحان بیگانه را به جنجالی که یکی دو روز بیشترهم دوام نمی آورد به تکاپو وا می دارد. نظام حاکم، بااین ترفندهای تبلیغاتی که تنها تخصص روحانیان است باالقاء ترس موفق شده عمر خود را دراز کند. البته که مکمل این تبلیغات همانطور که در بالا آمد، سانسور جریان انقلاب، یعنی خط استقلال و آزادی می باشد که هم از سوی نظام و هم از سوی ضدانقلاب وابسته و همچنین از سوی سلطه گران بیگانه حمایت میشود. نفس خود این سانسورفراگیر، گواهی روشنی ازآگاهی عمومی و وحشت وهراس آنها ازحضور و وجود انقلاب در متن جامعه می باشد.

هدف ازدرسانسورقرار دادن جریان استقلال و آزادی توسط حاکمیت روشن است. ابتدای انقلاب، اعلام کردند که هدفشان از کودتا، حاکم کردن اسلام فقاهتی می باشد، یعنی حاکمیت روحانیت، حاکمیتی که با استقلال و آزادی یعنی با انقلاب در تضاد می باشد. و ازآن روشن تردشمنی ضدانقلاب وابسته می باشد که ازیک سو کارگزار بیگانگان است وازسوی دیگر به دنبال قدرت می باشد. دعوای این دودسته ضدانقلاب بر سر قدرت وچپاول ثروت های ملی است که درعمل هم چه در رژیم سابق و چه بعد از انقلاب شاهد آن بوده وهستیم. سلطه گران بیگانه هم در طول تاریخ نشان داده اند که همواره دشمن استقلال واستقرار دمکراسی در کشورهای تحت سلطه بوده اند. این دشمنی را با کودتاها و تجاوزهای نظامی و غیره درتاریخ ثبت کرده اند. و دست نشاندگان خود را درماندن درحاکمیت همه گونه حمایت کرده اند واین درحالی بوده که آن حاکمان هرگزمورد اعتماد و حمایت مردم نبوده اند.  معلوم نیست تاچه زمانی نظام حاکم قادرخواهد بود این نقش زنده بودن مصنوعی را بازی کند، اما آنچه مسلم می باشد این است که رفتنش، بودن وحضور انقلاب را هویدا میکند ومقدمات حاکمیت مردم برقرار می شوند. بدیل نظام ضدانقلاب، وجود دارد وآن"انقلاب" است که هم در وجدان جامعه وهم دربخش بزرگی از کنشگران در حاشیه رانده شده زنده است واحتیاجی به ساختن بدیل نیست.