این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۹ آذر ۱۶, یکشنبه

چگونگی مقابلۀ سلطه گران با انقلاب-گاه شمار انقلاب

 

ای که مهجوری عشاق روا میداری ... عرض خود می بری وزحمت ما می داری.

پردۀ اول: دوسال اول انقلاب سلب آزادی مردم آسان و حتاممکن نبود. نه اینکه ادعا شود بهشت آزادی بود، امانشریات آزاد بودند،
زنان در پوشش خود آزاد بودند. درآزادی تعادلی به وجود آمده بود، زنانی که بی حجاب بودند و مایل بودند  با دامن های کوتاه رفت و آمد کنند، در فضای انقلابی، با تصمیم خودشان پوشیده در جامعه ظاهر می شدند و
در دیگر سو، اغلب زنانی که در رژیم سابق از روبنده استفاده می کردند، وقتی جامعه را از آن خود دیدند، افراط را کنار گذاشتند وچهره شان را هویدا کردند. اعتماد و پاک بینی درجامعه بالا رفته بود، خانواده ها، حتادرخانواده های مذهبی، دختران به راحتی شب ها دیر به منزل بازمی گشتند ویا شب را دربیرون می گذرانیدند بدون این که مورد سئوال قراربگیرند. گروه های سیاسی آزاد بودند. برعکس، بخش کوچکی درحاشیۀ انقلاب و جامعه دست به خشونت می زدند که بعدها بازوان ضدانقلاب شدند. جنگ قدرت اما از همان ابتدا آغازشده بود. ضدانقلاب موفق شد باتشکیل مجلس خبرگان، به کمک ایادی پنهان و آشکار خود نظیر حسن آیت از هواداران مظفر بقایی که در کودتای 28 مرداد برضد مصدق با انگلستان همکاری داشت را به مجلس خبرگان روانه کند تا اصل ولایت فقیه را درقانون اساسی بگنجاند وسنگ بنای استبدادی جدید را بگذارد. نوبت به انتخابات ریاست جمهوری رسید، برعکس انتظارات ضدانقلاب، مردم کسی را انتخاب کردند که در خط استقلال وآزادی، یعنی انقلاب بود. همان کسی که آمریکا از قبل با بخشی ازرهبریت انقلاب شرط گذاشته بودکه دردولت انقلابی شرکت نداشته باشد. در این انتخابات در کل 94 درصد آراء به ملی گراها اختصاص یافت. به این ترتیب، ازدید سلطه گران، انقلاب در آزادی مردم به راهش ادامه می داد که این امر برای آنها قابل پذیرش نبود. طرحی را که پیش از این سازمان سیا در کشورهای دیگر انجام داده بود، یعنی گروگانگیری در سفارت خودش را این بار در ایران انجام داد تا بتواند بحرانی را به وجود آورد. در پی آن با چراغ سبزآمریکا و همکاری اروپا و ضد انقلاب و دست نشاندگان داخلی، صدام به ایران حمله کرد تا زمینه را برای استقراراستبدادی دیگر، یعنی تقویت راهکاری عملی برای به حاکمیت رسیدن ضدانقلاب داخلی وحذف منتخب مردم آماده سازد.

پردۀ دوم: از خرداد 1360 به بعد، کشور چهرۀ دیگری به خودگرفت. مردم سرگرم جنگ، از استقلال و آزادی خود غافل شدند. حاکمیت ضدانقلاب رفته رفته با اعمال خشونت وحذف جریانات استقلال و آزادی قوام می یافت. به بهانۀ جنگ وخرید اسلحه، رفت وآمد با دشمنان انقلاب نظیر اسرائیل و آمریکا شروع شد. فرصت مناسبی پیداشد تا دشمنان، دست به استخدام وسیعی برای عملیات جاسوسی خود بزنند. به این ترتیب، بخشی از حاکمیت را به خود جذب کردند که تاکنون هم درحاکمیت مستقرهستند. اکنون دوجریان، حاکمیت را تشکیل می دهند ویا به بیانی دیگر، قدرت را بین خود تقسیم کرده اند. یکی جریان استبدادی و دیگری، جریان وابستگی است که خواهان بازگشت به دوران قبل از انقلاب می باشد واغلب می گویند غلط کردیم انقلاب کردیم ویا آمریکا کدخدای جهان است وباید این کدخدائی را پذیرفت. به دلیل جدا بودن و دوری از مردم، این دوجریان به یکدیگرسخت محتاج اند و بقای یکی با بقای دیگری گره خورده است. جریان وابسته به مانند پلی عمل می کند بین ضدانقلاب داخلی و ضدانقلاب خارجی، جریان استبداد هم به دلیل استبداد، درنتیجه ضعف مدیریت به این پل نیاز حیاتی دارد. تحریم ها بر پایۀ همین نیاز برای به زانو درآوردن کل نظام صورت می گیرند. از نگاه دیگر، استبداد وضعف مدیریت، وابستگی اقتصادی را به کشور تحمیل کرده اند ونتیجۀ طبیعی آن هم تقویت جریان وابسته شده است. روحانیت هم طبق سنت خود در هردو جریان دستی مستقیم دارد وبا ضدانقلاب هم پیمان شده است. نتیجۀ این روند تا حال حاضر، بی اعتمادی عمومی، فقر اقتصادی، فقرفرهنگی، شیوع خشونت، خیانت، فساد و ....شده است. پردۀ اول را به کلی به ورطۀ فراموشی انداخته اند. سانسوری همه جانبه از سوی ضدانقلاب داخلی و خارج نشین و ضدانقلاب مسلط، پردۀ اول انقلاب را از دید عموم دور نگه داشته است.

دراین میان اما انقلاب سرکوب شده همچنان در قلب جامعه می تپد واین درحالی است که از دوجا سرکوب می شود. از یک سو، توسط هردو جریان حاکمیت ضدانقلاب داخلی و ازسوی دیگر، سلطه گران خارجی از راه های گوناگون مانند تحریم، تهدید، ترور، وتبلیغات توسط دست نشاندگانشان. این سرکوب دوجانبه همچون منگنه انقلابیون را در خود گرفته وحرکت را ازآنان ستانده است. البته دراین موردنقش سلطه گر خارجی بسیار کارسازترمی باشد به ترتیبی که هرگاه این نقش برآب شود، ضد انقلاب داخلی یارای مقاومت دربرابر موج انقلاب را نخواهد داشت. یکی از ترفندهای ضدانقلاب، به خصوص آن دسته که خودرا انقلابی نشان می دهد، جدا کردن جریانات اصلی انقلابی از هم می باشد. جریان استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی، با سلیقه های مختلف بسیار گسترده است. این جریان مهم و توانا، متشکل است از تفکر مذهبی، تفکر لائیک، حتا تفکر ضد دینی که به آسانی توانسته اند این تمایلات را از یکدیگر دور سازند. مبتکر اصلی این ترفند، سلطه گران خارجی هستند که قرن ها این سیاست را در مستعمرات خودشان به کار برده اند و نتیجۀ خوبی هم از آن گرفته اند. بنابراین تلاش جریانات استقلال و آزادی نباید لحظه ای از نقش اساسی ومخرب سلطه گران غافل باشند زیرا تا دست سلطه گری آنها از کشور قطع نشود، برفرض یک جنبش عمومی، باید به انتظار مستبدی دیگر باشیم. از این میان نقش خودفروشان وطنی هویدا می شود که چه محنت ها طی تاریخ معاصر بر مردم وکشور تحمیل کرده و می کنند.

اما اگر انقلاب را مانند مسیری تلقی کنیم که تشکیل یافته از آنچه قبل از انقلاب براین سرزمین گذشته تا ابتدای انقلاب، و از ابتدای انقلاب تا امروز، به این نتیجه می رسیم که انقلاب راه خود را به آرامی می پیماید، که استقلال و آزادی با ناخودآگاه مردم عجین است و در خودآگاه آنان روز به روز بیش از پیش جا پیدامی کند. باید به ضد انقلاب، به خصوص سلطه گر اجنبی از زبان حافظ گفت : ای که مهجوری عشاق روا میداری ...عرض خود می بری وزحمت ما می داری.

 

۱۳۹۹ آذر ۱۰, دوشنبه

شعار پیروزی دمکراسی در آمریکا


 

آیا بارفتن ترامپ، می توان ادعا کرد دمکراسی درآمریکا تضمین شده است؟ اگرفراموش نکرده باشیم که هیتلر در دمکراسی وبا دمکراسی به قدرت رسید، دراین باره کمی تأمل خواهیم کرد. درمورد دلایل به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان کارهای زیادی شده است. حاصل آنها این می باشد که خردجمعی دلیل به قدرت رسیدن او نبوده است، بلکه یک سلسله فشارهای روانی و احساسی او را به قدرت رساند. فشارهائی که بعداز جنگ اول جهانی و درپی قرارداد تحمیلی ورسای به ملت آلمان زمینه را برای ظهور هیتلر فراهم آورد، یکی ازآن دلایل بود. دلیل عمدۀ دیگر که درپی آن مردم آلمان را به سوی هیتلر کشاند، تحریم هائی بودند که ازسوی سرمایه داران اغلب صهیونیست بر آلمان اعمال کردند. در پی آن، صنایع آلمان از کارافتادند ومردم به بیکاری وگرسنگی دچار شدند. تحقیر مردم ازسوی ارتش فرانسه ودیگر پیروزمندان جنگ هم به این احساسات "تنفراز دیگران" دامن می زد. اینچنین یک ملت برای ارتکاب جنایت های غیر انسانی حاضر وآماده شد. پس از جنگ دوم جهانی، همان ها که در قرارداد ورسای با فشار بر دولت های اروپائی آن را به آلمان تحمیل کرده بودند، درصدد ایجاد دولت اسرائیل برآمدند که با بی میلی آمریکا روبرو شدند. از همان زمان تصمیم گرفتند تا نفوذ خودرا در دستگاه دیپلماسی آمریکا گسترش دهند. کارخود را باسلطه بر رسانه های همگانی شروع نمودند تا زمینۀ اجتماعی رابرای هدف خود آماده سازند.

درآن زمان ها هنوز افکارعمومی تحت سلطۀ رسانه های تحریم کنندگان آلمان قرارنداشتند. اکنون، از پس ازجنک دوم جهانی افکارعمومی تحت سلطۀ رسانه های سرمایه داری به یک فکرعمومی تبدیل شده است که سرمایه داران اغلب آمریکائی دیکته می کنند. همان روش تحریم و تحقیردوران بعدازجنگ اول با آلمانی هارا، این بار با پشتیبانی "افکارعمومی" مردم آمریکا برای کشورهای دیگرادامه می دهند. درحالی که نیمی ازمردم آمریکا تحت نام دمکراسی به این روش مخرب وغیر انسانی آشکارا رأی می دهند، سخن گفتن از پیروزی دمکراسی یک خودفریبی بیش نیست. این حقیقت که دمکرات هاهم با برخورد با این روند یک دست نیستند وبخشی از آنها چندان مخالفتی با این روش ضد انسانی و غیر دمکراتیک ندارند، عمق فاجعه رانشان می دهد. باید واقعیت را دید وبرای آن چاره اندیشی کرد. هر اندازه منش دمکراتیک برای بایدن درنظر بگیریم، نخواهد توانست خواست های آن دسته ازصهیونیست ها که اکنون نیمی ازجمعیت آمریکا را هم پشت خود دارند را نادیده بگیرد. یادآوری می کنم که عامل ترور کندی یکی از محبوب ترین رئیس جمهورهای تاریخ آمریکا که بنابر تحقیقات سنای آن کشور یازده سال پس از آن واقعه یک "توطئه" بوده است، هنوزدرپرده ای از ابهام قرار دارد. دلیل ماندگاری درابهام این ترور درکشوری که دارای مجهز ترین سازمان های اطلاعاتی می باشد، چیزی نیست غیراز این که دستهای پرقدرتی پشت آن قرارداشته ودارند. در سال های 1960، یکی از مشاوران ژنرال دوگل رئیس جمهورفرانسه مخفیانه اسرائیل را به بمب اتم مجهز کرده بودکه به برکناری او منجرشد. کندی سخت مخالف اتمی شدن منطقۀ خاورمیانه بود، به نظر بعضی ها، یکی از دلائل ترور او، مخالفت با اتمی شدن اسرائیل بوده است. از تاریخ آن ترور، رؤسای جمهور آمریکا استقلال خود را ازدست داده اند ومجبورهستند با تعامل با سرمایه داری این کشور، حکومت کنند. ازاین که منتظر معجزه ای ازسوی بایدن درمورد تحکیم دمکراسی درجامعۀ آمریکائی باشیم، بیشتر به خیال پردازی شباهت دارد تا یک حقیقت. کانون های سرمایه داری به سختی برنهادهای مدنی وپژوهشگران اجتماعی و دانشگاه ها اشراف دارند وخط مشی کلی آنها را ترسیم می کنند. زیرا اغلب این نهادها خصوصی شده اند و از نظر مالی وابسته به مراکز قدرت های مالی می باشند. ازاین گذرگاه، ابرقدرت آمریکا در واقعیت وابسته به کشوری کوچک به نام اسرائیل شده است. جهان در وضع بغرنجی قراردارد. چنانچه دمکراسی را به رأی دادن وپذیرش قوانین آن منحصربدانیم، باید رئیس جمهوری که در دور بعدی درآمریکا انتخاب می شود را بپذیریم حتا اگر هیتلر باشد. دراین صورت همان طور که دربالا گفته شد، دودش در درجۀ اول به چشم همان ها خواهدرفت که این چنین جامعه ای را با درانحصارقرار دادن رسانه ها ساخته و پرداخته اند. و در درجۀ دوم، جهان را بابحران های غیرقابل پیش بینی، باوجود چین، روبرو خواهد کرد. به خصوص منطقۀ خاورمیانه که با نزدیکی چین با ایران و ورودش به منطقه، زمینۀ یک برخورد جهانی را در خود مهیا خواهد ساخت. نباید فریب شکل اداری دمکراسی را خورد. درصورت کمبود دمکرات در جامعه و بین مردم، دمکراسی به چه کارمی آید غیر از این که به نام آن، هیتلر ها بر قدرت آورده شوند؟ درحالی که قدرت سرمایه، دمکراسی را در رسانه ها و مراکز پژوهشی با به انحصار درآوردن آنها، به چالش کشیده است، چگونه می توان از یک دمکراسی سخن گفت؟

واقعیت می تواند همان نباشد که ما میل داریم ویا تصور می کنیم. درانتخابات 2016 همه می گفتند که محال است ترامپ انتخاب شود. درمیان حیرت همگان، انتخاب شد وبعد گفته می شد نخواهد توانست چهار سال رئیس جمهور بماند، چهارسال ریاست جمهوریش را به پایان برد و در انتخابات شرکت کرد وبیش از دور قبلی و قریب به نیمی از آراء رابه دست آورد.

به نظر می رسد فاجعه ای در راه باشد، همان کسانی که بانی روی کار آمدن هیتلر شدند و دود آن اول به چشم خودشان رفت، اینک دیر یا زود، زمینه را برای پدیدآوردن هیتلری دیگر آماده می کنند، این بار اما بسیار خطرناک تراز آن زمان. باید چاره ای اندیشید.

۱۳۹۹ آذر ۷, جمعه

راه حل ایران سرمشق گرفتن از انقلاب است

 

پراکندگی ودرهمان حال، همبستگی ایرانیان ازعجایب روزگار وتاریخ است. پرشماربودن ادیان و نِحله های فکری گوناگون ازدوران باستان دراین سرزمین وجود داشته اند. گاهی قدرت سیاسی برای آسان کردن سلطه یافتن بر این پراکندگی، با یکی ازمهم ترین وپرنفوذترین این نِحله ها، با زور و اشاعۀ خرافات موفق می شد بیشترمردم را بر محور آن گردآورد و دین رسمی بگرداند تا از تعدد دین ومرام جلوگیری کند. اززمانی که اسلام وارد ایران شد، درمدت کوتاهی هزاران فرقه و تفکر وبرداشت ازاین دین در کشورما ظهورکردند. بعضی تعداد فرق شیعی که دارای شناسنامه و تاریخچه می باشند را بیش از 220 عددشمارش کرده اند. شیعه، یکی از مذاهبی است که مبتکران آن، به وسیلۀ امامان این آئین را به پیامبر می رسانند واین رساندن، به خودی خود یک امتیاز به حساب می آید. اما این امتیاز تنها رمزگسترش شیعۀ دوازده امامی نیست. می گویند امیرکبیربرای امری بایکی از روحانیان مشورتی می کند ونظراورا می خواهد. آن روحانی درجواب استفتاء امیرمی گوید: "دامنۀ شرع اقدس وسیع است، تا نظر امیر چه افتد". پدیدۀ استقلال دراجتهاد ازهمین گستردگی شرع اقدس سرچشمه میگیرد ویا بالعکس. به همین دلیل درمیان روحانیان شیعه، ازقدیم همه نوع تفکر وپندار وکردار و روش و منش، حتا گاهی متضادباهم وجود داشته و دارد. درمیان آنها به آسانی می توان دزد دید، دروغ گو دید، آدم صالح دید، خائن دید، راست کرداردید، متجاوز دید، روشنفکر دید و متعصب و خرافی دید وبالاخره دمکرات دید ومستبد دید (میدانیم که آقای خمینی نقش این دو بینش متضاد اخیر را به تنهائی درانقلاب بازی کرد). این گستردگی شرع اقدس، وتمایل های رنگارنگ درون آن، اساس توانائی جذب این مذهب را درمیان مذاهب و فرق دیگرتشکیل می دهد. ازسوی دیگر، مردمی که جذب چنین سامانه ای با سلیقه های گوناگون می شوند، به این دلیل است که استقلال وآزادی خود را درون آن سامانه می توانند بیابند و به درون آن وارد شوند. در همین حال، این تمایل به استقلال فردی مردم، محرک اصلی استقلال جمعی می باشد که اساس موجودیت ایران با وجود اقوام وفرق گوناگون را تضمین کرده ومی کند. آقای خمینی درپاریس، ازهمین "وسعت دامنۀ شرع اقدس" استفاده کرد و آن را درامرسیاست واردنمود وتوانست رهبری انقلاب مردم را باتمام گوناگونی تمایلات وتفکرات، از آن خودکند. به روشنی تمام همۀ تفکرات سیاسی را آزاد اعلام کرد، پوشش برای زنان ودستیابی آنان را به بالاترین مقامات سیاسی نوید داد و....(مرجع دمکرات)، اماپس از دستیابی به قدرت، همۀ آنچه راکه اعلام کرده بود ازیادبرد ودوباره کشور را به مرام و گروه های سیاسی و فرق خرد وکوچک فرو برد (مرجع مستبد).

ازاین میان می توان نتیجه گرفت که کلید همبستگی ملی، دمکراسی است، یعنی همان که آقای خمینی در پاریس پذیرفته بود. اگر بتوانیم دمکراسی را درکشور برای یک نسل نگه داریم، باقی مسائل قابلیت حل شدن را در این مدت خواهند داشت. به همین دلیل هم هست که سلطه گران هرچه توان دارند را برای جلوگیری از استقراردمکراسی درکشورمان به کاربرده و می برند و خواهند برد. اما، ما مردم تا استقرار با دوام دمکراسی باید  دراین راه از هیچ کوششی فروگذار نکنیم.

با تأسف فراوان فرصت کم نظیر انقلاب را رایگان ازدست دادیم. کسانی که دستشان در کودتای خرداد 1360 آلوده است، اگر کمی انسانیت در وجودشان باقی مانده باشد، بنا بر اهمیت جفائی که به نسل های ایرانی کرده اند، باید باصدائی بلند ورسا از مردم طلب عفو کنند تا اقلا جوانان و آیندگان بتوانند از تجربۀ ننگین آنها درس بگیرند وبه فکر زنده کردن دوران مرجع انقلاب بیفتند.

 

۱۳۹۹ آبان ۲۹, پنجشنبه

چرا اپوزیسیون و نظام از دمکراسی هراس دارند؟

دوستی اطلاعیه ای را از یک جریان فکری داخل کشور به نام "جریان سوم" برایم فرستاد. این متن، کوتاه و برای هدفی بزرگ، حاوی چند شعارووعده های تکراری دیگر گروه ها، پراز تضاد وابهام بود. درکل، شبیه همان ادعاهای گروه های دیگرداخل وخارج که بی اعتباری خود را نادیده می گیرند وبه این امر مهم بی توجه هستند. شباهت آنها از دوجهت بسیار قوی است. اول، نقطه مشترک ایجابی، یعنی دعوت ازمردم برای کنارزدن حاکمیت فعلی به هدف اینکه "من" یا "ما" قدرت را دردست بگیریم. و دوم، یک نقطۀ مشترک سلبی، یعنی به فراموشی سپردن "دمکراسی پدیدآمده بعداز انقلاب" که سانسور کردن آن، موردتوافق تمامی گروه ها و کنشگران اپوزیسیون و حاکمیت وسلطه گران اجنبی می باشد. شاید لازم به تذکرباشد که در یک فضای استبدادی، اپوزیسیون دربرابر یک پوزیسیون موجود ومستقر ایجاد می شودو موجودیت خود را ازآن حاکمیت می گیرد، ویا در دمکراسی دو جریان در اپوزیسیون با یکدیگر قرار می گیرند. هنگامی که حاکمیت دربرابر انقلاب نقش اپوزیسیون را بازی می کند، همراه با تمامی جریاناتی که دربرابر انقلاب قرارمیگیرند، درواقع، دریک جبهه هستند. دراین حالت جریاناتی که با انقلاب هم سو هستند، به مثابه آلترناتیو یا بدیل آن مجموعۀ اپوزیسیون انقلاب به حساب می آیند.

حال به جوانانی که براثرسانسورعمومی از اتفاقات ابتدای انقلاب تصویری روشن درذهن ندارند، عرض می کنم که ابتدای انقلاب، قدرتی متمرکز وجود نداشت وآزادی های مدنی و سیاسی برقرار بودند. یک استثاء داشت وآن سلب آزادی طرفداران نزدیک وکارگزاران رژیم پادشاهی که توسط خود مردم و تشکیلات حاکمیت جدید، آنهم به دلگرمی و پشتیبانی مردم بود. درست یا درست نبودن آن دراینجا مورد بحث نیست ودرپی انقلاب، درآن زمان طبیعی به نظر می رسد. زنان در پوشش خود آزاد بودند وحتا بخشی از زنان چپی با تصمیم ومیل خودشان روسری بر سر می کردند. همه نوع نشریه آزاد بود، عقیده ها هم آزاد بودند. در همان حال اما کسی که مخالف اسلام بود، به خودش اجازه نمیداد در جامعه آشکارا دراین مورد اظهار نظر کند. جو حاکم بر جامعه چنین بود. در همین اوضاع و احوال و آزادی ها، اعلام رفراندم برای جمهوری اسلامی شد وخمینی اعلام کرد جمهوری اسلامی آری یا نه، وهمین به رفراندم گذاشته شد. درآن فضای آزادی، اکثریت قریب به اتفاق مردم با خاطری آسوده به دلیل نداشتن تجربه، به  دلایلی گوناگون ازجمله آزادی موجود که درآن زندگی می کردند، به این رفراندم آری گفتند.

پس ازآن، باقدرت گرفتن روزافزون روحانیان درشورای انقلاب و کمیته های انقلاب و دادگاه ها وبه یاری تندروی ها به نام دین، کم کم مردم به اشتباهشان درمورد اعتمادکردن به روحانیت پی بردند و مخالفت خود با این قشر را درانتخابات ریاست جمهوری با رأی قاطع خود به یک کاندیدای مسلمان و لائیک نشان دادند. دراین انتخابات روی بعضی دیوارها نوشته بودند "بنی صدر=ضدولایت فقیه" که هنوز دربعضی شهرهای کوچک، آثارش باقی است. پس از این انتخابات، بارهبری حزب جمهوری اسلامی که متشکل از اصول گرایان و بعضی اصلاح طلبان امروزی بود، با کمک ویا سکوت دیگر گروه های سیاسی، کودتائی را بر ضد رأی مردم ترتیب دادند. همین گروه هائی که به نام های گوناگون در داخل و خارج کشور حضور دارند وادعای براندازی یا اصلاحات را دارند. این گروه ها و کنشگران همراه با نظام حاکم، هنوز پس از بیش از چهل سال دریک مورد و فقط در یک موردبا یکدیگرتوافق دارند وآن سانسور همان دوسال و نیمۀ ابتدای انقلاب می باشد.یعنی زمانی که مردم آزاد بودند وزمینه برای برقراری دمکراسی فراهم گشته بود.

راستی آزمائی ادعاهای بالا کارمشکلی نیست. کافی است کمی به سایت ها و نشریات داخل و خارج کشور، ایرانی و غیر ایرانی نگاه کرد وسانسور عمومی را دراین مورد مشاهده نمود. مشاهده کرد که در تمامی رسانه ها، و از دید تحلیل گرانی که روز وشب در تلویزیون های فارسی زبان پرسه می زنند، انقلاب از سال 60 شروع می شود ونه از بهمن 57. زیرا در این بین درکشور آزادی بود ومردم همچنان به دنبال استقلال و آزادی تلاش می کردند. و برای ادعای آنچه که درآن دوسال ونیم گذشت، کافی است به نشریات آن زمان مراجعه کرد. نتیجه ای را ازاین همدستی عمومی می توان گرفت این است که این جریانات به اضافۀ سلطه گران، مخالف سرسخت استقرار دمکراسی، یعنی استقلال و آزادی در کشور هستند. دلیل اصلی ماندگاری نظام وجود نا مبارک همدستی دراین شراکت بزرگ می باشد که اعضای آن، هم حاکمیت ولایت فقیه است و هم کنشگران اپوزیسیون آن نظام وهم سلطه گران خارجی. منطق حکم می کند که برندۀ این تخاصم، نظام حاکم باشد که تا کنون بوده است.

بنابر آنچه گذشت، خطابم به همۀ گروه ها وکنشکران داخل وخارج کشوراست که تصورات براندازی نظام ودستیابی به قدرت را در سر می پرورانند: شما آب درهاون می کوبید همچنان که بیش ازچهل سال است مشغول هستید. جامعه وجدانی دارد که بیدار است و هنوز بوی انقلاب، یعنی بوی استقلال و آزادی ازدرون آن به مشام می رسد. همانطور که حکومت چندماهۀ مصدق درسینۀ جامعه بیست وپنج سال کمین کرده بود تا سر از انقلاب 57 بیرون آورد، آن دوسال ونیم ابتدای انقلاب هم در سینۀ جامعه به انتظار فرصتی می گردد تا باهمان شعار سرباز کند. آن فرصت در اعتبارواعتمادوصداقت پدیدمی آید نه با آرزوهای بی پایه و اساس. کنار زدن این نظام، اعتبارمیخواهد، اعتمادمیخواهد، صداقت میخواهد و همبستگی میخواهد. شمابرپایۀکدام اعتباری قصدجذب اعتماد مردم را دارید؟ چگونه انتظاردارید مردم به شمااعتماد کنند درحالی که اصل دمکراسی را باسانسورکردن شرکت آنان درانقلاب وآراء آنان در اولین انتخابات ریاست جمهوری نادیده می گیرید؟ تا با این نادیده گرفتن، صداقت خودرا درمورد دمکراسی زیر سئوال ببرید که مردم شمارا بانظام حاکم دریک جبهه ببینند. درحالی که توانائی ادعای داشتن نه اعتبار ونه اعتماد ونه صداقت را ندارید، چگونه انتظارداریدمردم شمارا باورکنند تا همبستگی ملی ایجاد گردد؟ باورکنید شعار اصلاح طلب اصولگرا دیگر تمامه ماجرا شماراهم دربر دارد که با تنوع شما دریک شعار جا نمی گیرید، اما خودتان می دانید که دستانتان در آن یک مورد دردست یکدیگر است. پیام شما به مردم این است که اشتباه کردند در انتخابات ریاست جمهوری به جریان شما رأی ندادند ودرعین حال از آنها میخواهید دریک جنبش عمومی، بابه خطر انداختن جانشان، شما را به قدرت برسانند. آیا هیچ آدم عاقلی چنین می کند؟ ایجاد تحول درکشور یک راه بیشتر ندارد وآن بازگشت به ابتدای انقلاب و جبران اشتباهات می باشد که همبستگی تمامی نیروها را طلب می کند، نیروهائی معتقد به حاکمیت مردم وبه دمکراسی، یعنی محترم شمردن رأی مردم.

۱۳۹۹ آبان ۲۴, شنبه

رابطۀ خرافه زدگی "خردمندانه" با استقلال

خرافه از گذشته های دور و درجوامع کوچک ازاساسی ترین امور زندگی فردی و روابط اجتماعی را تشکیل می داده است. آشنا نبودن انسان با چگونگی جهان هستی و حوادث طبیعی وکمبود اطلاعات، ازعوامل پناه آوردن او به خرافات یا باورهای غیر عقلانی بوده اند. رفته رفته باپیشرفت بشرویافتن جواب برای حوادث و آشنائی بیشتر با پدیده های گوناگون، خرافات از عمومیت خود فاصله گرفت و به صورت محدودتری درآمد. اما بخشی ازآن، همچنان نسل بعداز نسل باقی مانده است. علت اصلی این ماندگاری، آسان و روان و مأنوس بودن تخیلات با ذهن انسان ومشکل وپیچیده بودن کاربرداشتن تعقل یاخردورزی است. همین انس انسان به ذهنیات خودش، ابزاری بوده است برای شیادانی تا با ارضاء احساسات مردم برآنها سلطه یابند. دشمن این سلطه گری چیزی جز خردورزی نیست. بنابرتعریف خرافه، این پدیده مختص به دین نمی شود و بی دینی ولائیسیته وباسواد و بی سوادی را هم شامل می گردد.

به صورت خلاصه می توان خرافه را نتیجۀ وابستگی خرد به ذهنیات و تخیلات وبه خصوص تمایلات دانست. علت این وابستگی موضعی می تواند ناتوانی از یافتن پاسخی برای مجهولات ناشناخته نظیر حوادث طبیعی در گذشته، ویا توجیه تراشی برای ارتکاب عملی ضدحق که باوجدان انسان ناسازگاری دارد، مانند تجاوزازحقوق، دزدی، دروغ گفتن، خیانت کردن و... باشد، این بخش بیشتردردامنۀ سیاست مورد استفاده قرارمی گیرد. اما تمایلات انسان که اساسش ذهنیت و سلیقه و اصل راهنما واز آنها مهم تر- برای توجیه موقعیتی که خود را درآن قراردادیم- رفتن درزیرسلطۀ تبلیغات رسانه ای که همچون موجی خروشان شب و روز ماها را مورد تهاجم قرارمیدهند می باشد.

چشم وگوش دوعامل اصلی و اساسی دریافت اطلاعات و داده ها از بیرون به درون انسان هستند. درجهان انحصاری کنونی، این داده ها ازقبل پرورش، پردازش و هدف مند می گردند تا تأثیری که ارائه دهندۀ آن درنظر دارد برمردم بگذارد را هرچه بیشترکند. اما قضیه دراینجا تمام نمیشود. این بار خود فرد با ابزار مخرب خودسانسوری، این اطلاعات ساخته و پرداخته شده را دسته بندی کرده، آنچه از آن میان که با تمایلات و خواسته ها و ذهنیات از پیش ساخته شده توسط همان رسانه ها، نزدیک تر می بیند راانتخاب می کند. به عبارتی دیگر، دستگاه خرد ورزی خود را ازیک سلسله اطلاعات محروم می کند، خردی که خودانسان بامیل خود، تحت سلطۀ یک تهاجم اطلاعاتی قرارداده است. در اینجا، فرد استقلال خود را از دست داده است زیرا تصمیمی را که می گیرد، تحت سلطۀ عواملی تصفیه شده گرفته شده است ونه درآزادی. به این ترتیب به اهمیت استقلال وآزادی دررشد وشکوفائی انسان پی می بریم. برای خلاصی از زندانی که انسان، حتا انسان های فرهیخته، روزمره برای خودشان تدارک می بینند، باید به دنبال حق وحقیقت رفت. زیرا حق پدیده ای است که خارج ذهنیات وتمایلات وعقاید واوهام، و دریک کلام خرافات، قرار دارد و ازجنس آنها نیست. دلیل اصلی بیزاری انسان از حق، همین بیگانگی تمایلات ازپیش شکل داده شده با حق می باشد.

گفتیمعقل یا خرد انسان همواره مورد تهاجم انواع پدیده های داخلی مانند تخیلات، تصورات، اوهام واطلاعات وپدیده های خارجی می باشد. استقلال یعنی آزاد و رها بودن خرد یا عقل انسان ازسلطۀ تخیلات و توهمات وذهنیات و ترس واطلاعات جهت داده شده ودیگرعوامل مادی و معنوی تأثیر گذار خارج ازاو می باشد. بنابراین، تعقل یا خردورزی با استقلال یا وابستگی انسان رابطۀ مستقیم دارد. بنابراین مکانیزم، خرافات زادۀ وابستگی است. دریافت آزاداطلاعات بدون خودسانسوری، نقشی اساسی را درخردورزی مستقل ایفا می کند، در حقیقت، خوراک اصلی آن را شکل می دهد. بنابراین، استقلال ابزار دریافت انسان، به خصوص حس های شنوائی و بینائی که اصلی ترین رابط میان انسان ها، وانسان وطبیعت می باشند از اهمیت ویژه ای برای خردورزی برخوردارهستند. زیرا با پیشداوری دیدن، همان دریافت رابه ما نمی دهد که با نگاهی مستقل وآزاد وخارج از سلطه به ما می دهد. درشنیدن هم همین مکانیزم صادق است. اما نیروی بازدارندگی ازدریافت تمامی اطلاعات یا خودسانسوری، انسان را درخدمت یک اندیشه یا یک اخلاق زندانی کرده وتغییردر راه رشد را از او سلب می کند. در این زندان است که انسان قادر می شود خود را حق پندارد وبه راحتی اندیشه یا منش دیگری را مورد استهزا وتحقیرقرار دهد. چنین انسانی در حقیقت از وابستگی خودش آگاه نیست. و درجایگاه روشنفکر، درحالی که باخرافات مبارزه می کند، غافل است از اینکه غرق در خرافات می باشد، زیرا خود را با خودسانسوری در بن بست خرافات قرارداده است. چنین فردی که خود، قادر به تغییر خودش نیست، به دلیل اولی نمیتواند در جامعه ای خرافات زده، تغییری ایجاد کند.

به این ترتیب، فردی را که درخرافات غوطه وراست را نمیتوان بی عقل تصورکرد، ایراد اودر زندانی کردن خود درمحدودۀ داده ها و اطلاعاتی است که قوۀ تمایلات وخیالات او را ارضاء می کند وبا خودسانسوری، خودش را اسیرو تحت سلطۀ آنها درآورده است. البته دامنۀ خودسانسوری بسیار گسترده است، ممکن است فردی دررشته ای ازدانش خود سانسوری نکند و درآن رشته عالم ومتبحر باشد اما در دامنه های دیگر، خودرا محدود به دریافت اطلاعاتی کند که تمایل دارد وخرد خودرا درآنها تحت سلطۀ تمایلاتش قراردهد. می بینیم که مثلا افرادی با تحصیلات بالای دانشگاهی، خود را اسیر اعتقادات پوچ خود می کنند ومثلا برای تسکین خاطرخود برای حل مشکلی به نمادهای دینی ساختگی وبی پایه واساس مانند جمکران متوصل می شوند. به این ترتیب، محروم کردن روزمرۀ سامانۀ خردورزی یاتعقل از گوناگونی اطلاعات دریافتی و اهمیت ندادن به نقش آن درزندگی، شدت و ضعف دارد. درمواردی که درجۀ غفلت ازاستقلال زیاد می شود، انسان برای حل مشکلات خود، به جای کمک گرفتن ازابزار خرد، کاملا وابسته به خرافات می شود. رونق مشاغلی چون رمالی و جادوگری و طالع بینی و کف بینی چه درجوامع اولیه و عقب مانده و چه در جوامع پیش رفته، بیانگر اهمیت این غفلت انسان از استقلال خویش است. دراین صورت باید اذعان نمود که به دلیل "علم زدگی"، رونداهمیت دادن به استقلال توأم با رشدعلمی درجوامع بشری صورت نگرفته است. از گذشته های دور، روحانیان تمامی ادیان را می توان در ردۀ رمالان جای داد. زیرا هردو قشر، تلاش دارنداستقلال خرد انسان را قربانی سلطۀ خود براو کنند. در جهان امروزی ومدرن، کانون های قدرت سیاسی و اقتصادی، جای روحانیان راگرفته وبا انحصار وهدفمند کردن اطلاعات و داده ها بر عقل ها سلطه جسته اند.


۱۳۹۹ آبان ۱۱, یکشنبه

تکفیر آیت الله حیدری و لزوم یک انقلاب اخلاقی

در اخبار شایع شد که آیت الله حیدری یکی از مراجع قم تحت فشار حوزۀ قم قرار گرفته است. راست یا دروغ بودن خبرمهم نیست زیرا اگر صحت هم نداشته باشد، باید روزی منتظر این واقعه بود. دلیل آن، تکیۀ آیت الله حیدری به دو امری است که از نظر حوزه حیاتی می باشد و مستقیم به حیات و ممات حوزه بستگی دارد. اول تکیۀ او بر قرآن، به مثابه تنها نماد دین و کار وپژوهش علمی در مورد شناخت و محتوا و فهم آن می باشد. دوم تکیه بر مشروط کردن و قرار دادن دین برواژه هائی مهم در قرآن، یعنی "افلا تعقلون- افلا تتفکرون" آیا تعقل یا خردورزی نمی کنید؟ آیا تفکر نمی کنید؟ می باشد. این دو امر مهم، اساس تشکیلات روحانیت مسلط را متزلزل می کنند. از جامعه خرافات زدائی می کند، شرک وبت پرستی را کاهش می دهد و سلطه گری از راه دین را ازمیان برمی دارد.

یادآوری می کنم که تسلط ضدانقلاب بر کشوربا به کارگیری همین دین خرافات زده و ضد تعقل و تفکربه مثابه ابزار سلطه، عملی گردید. دلیل اصلی وابستگی حاکمیت به حوزه، همین امر می باشد. راهی برای معماران این روند به رهبری خمینی جز جذب و همکاری با بی اخلاق ترین افراد جامعه باقی نگذاشت. گفتمان مکتب و تخصص با هشیاری تمام در این راستا و در جهت جذب بی اخلاق ها به راه انداخته شد تا راه تظاهر و چاپلوسی باز شود و باریش گذاشتن و سوزاندن پیشانی وتظاهر به دین داری بتوانند جذب را به حداکثر برساند. دستگاه های جاسوسی غرب و شرق و اسرائیل هم از این فرصت طلائی استفاده کردند و به تکاپو افتادند تا با ماشین "مکتبی" سازی به درون نظام نفوذ کنند و کردند و تاکنون هم این نظام میزبان آنان است. آیا می توان تلاش مظفر بقائی عامل انگلیس در جریان کودتای 28 مرداد برای پست نخست وزیری در ابتدای انقلاب که مورد توافق خمینی قرار نگرفت را حرکت شخصی او تلقی کرد؟ و یا حضور همکار او حسن آیت در مجلس خبرگان و پیشنهاد دهندۀ اصل ولایت فقیه و گنجاندن آن در قانون اساسی توسط روحانیان را امری شخصی به حساب آورد؟ دلیل اصلی پیروزی حاکمیت در این روند، چیزی جز بی اخلاقی گسترده در جامعه نبوده و نیست که قرن ها توسط همین روحانیت، به نام دین بر جامعه تحمیل شده است. جریان بی اخلاقی در جامعه، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن بسیار قوی و حاکم بر جریان های مختلف سیاسی می باشد. یکی از بحث های درون شورای انقلاب از ابتدا، همین قاچاق ارزاق ملی به خارج به دلیل سوبسید های دولتی بوده است که اکنون دامنۀ آن به میلیاردها دلار درسال کشیده شده و ارث به جامانده از سده های گذشته می باشد.

مسبب اصلی گسترش فساد و بی اخلاقی در کشور دو قشر بوده و هستند که باوجود تضاد ظاهری از یک وحدت پنهان بهره مند هستند. قشر اول، همین روحانیتی است که با ساختن دینی جدید البته به نام شیعه و اسلام، با ساختن و تزریق انواع خرافات، سلطۀ فرهنگی و اقتصادی خود را برجامعه عملی ساختد. و قشر دوم، روشنفکران ضد دین که با تبلیغ گسترده به سود قشر اول سعی داشته و دارند تا دین واقعی را، همان تبلیغ کنند که آنها ساخته اند. دراین مورد حیدری درهر دو جبهه می جنگد. می بینیم که رسانه های وابسته هنگامی که یک بز کوهی شکار می شود، هیاهو به پا می کنند اما وقتی یک مرجع دینی پیدا می شود که کارعلمی و خردورزی و اجتناب از خرافه را برای شاگردانش تبلیغ می کند، فشار بر او را سانسور می کنند تا مخالفان حوزوی او بتوانند با خیالی آسوده او را همانند گذشتگانش از سر راه بردارند.

متأسفانه بخش بزرگ کنشگران کشور در فساد وبی اخلاقی وخرافه غوطه می خورند وبه تلاش بزرگان واقعی خودشان ارج نمی گذارند. البته این امر درتاریخ ما کم سابقه نیست و کشور محتاج به یک انقلاب اخلاقی می باشد.

کشورما را مجوعه ای از جریانات نه خیلی روشن و ناروان و تاریک روشن تشکیل می دهد. جریانی به نام اصولگرا، جریانی به نام اصلاح طلب، دیگری ملی- مذهبی، آن دیگر ملی و جریانی دیگر استقلال و آزادی و چپ و راست و.... فضای سیاسی کشور را ایجاد کرده اند. کمتر کسی در این جریانات وجود دارد که بگوید مخالف استقلال و آزادی است. و کمتر کسی پیدا می شود که تعریف روشنی از مفهوم استقلال و آزادی ارائه دهد. خارج از این دسته بندی ها، طیفی متشکل از جریانات مختلف، از ابتدای انقلاب توانست با تعریفی خشونت آمیز از دین، قدرت را در دست گیرد. این تعریف از دین را جز از درون حوزۀ علمیه قم نمی شد ایجاد کرد. به همین دلیل تمامی روحانیانی که با این تعریف هماهنگ نبودند را از میان برداشتند واکنون نوبت به آیت الله حیدری رسیده است. فساد های اقتصادی وغیر اقتصادی در بالاترین سطح در حاکمیت رسیده است. اینها همه ایرانی هستند و هم وطن. درد کشور اصول گرا و اصلاح طلب و غیره و ذالک نیست، درد کشور نبود ارج و قدربرای اخلاق که هدف اصلی دین بوده می باشد.

 

 

 


۱۳۹۹ مهر ۳۰, چهارشنبه

نقش کنشگران در تشکیل نظام استبدادی

استبداد به معنی خودسری و خودرأیی است. درسیاست هم به مفهوم حاکمیت فرد و گروه کوچکی بر یک جامعه می باشد. به معنای اول این واژه، در این جهان پهناور، مستبد فراوان یافت می شود. به خود واطراف خود که بنگریم، انواع کم وزیاد کردار استبدادی را در افراد مشاهده خواهیم کرد. درچنین اوضاعی، خارج از انتظار نیست که هرکس در رأس کشوری قرار گرفت، خوی استبدادی درسر نپروراند، حتا در کشورهای واقعا دمکراتیک. اما آنچه دراین میان مهم است دامنۀ کردارفرد مستبد می باشد و آن محدود است به میدانی که در اختیار دارد ویا دراختیار او قرار می گیرد. درجریان انقلاب وتا قبل از سقوط رژیم سابق، خمینی یک نفر بود. جریان انقلاب از خیابان به سوی او هدایت می شد و او ابتکار چندانی در جنبش مردم نداشت ونقش سخنگوی جنبش مردم را بازی می کرد. از زمانی که این سخنگوئی اورامجبور به مدیریت کشور کرد، به سیاسیون پناه آورد و آنان را به کار دعوت نمود. دسته ها وگروه های گوناگونی که اغلب از دیدمردم ناشناخته بودند، خود را به او رساندند وبه مثابه بازوان اجرائی مدیریت، جدا از سیاسیون شناخته شده، رفته رفته به دور او جمع شدند و دیگر او به مثابه فرد، یا رهبر انقلاب، جای خود را به سامانه ای داد که در دورترین نقاط کشور عمل می کرد. هرکسی به نام این سامانه خودسری می کرد و اوهم گرفتار در این سامانه، راه پس و پیش برای خود نمی دید. اوائل انقلاب کسی به من گفت فلانی (درکمیتۀ انقلاب) یک خانم مجاهد را که نشریه می فروخته بغل کرده و در خودرو گذاشته و به کمیته برده است. من اورا دیدم واعتراض کردم که مگر فروختن نشریه ممنوع است که طرف را به این بهانه بغل می کنی؟ بگومگو بالاگرفت. گفتم آیا این کار به دستورامام بوده است؟ به اسلحه اش اشاره کرد وگفت با این خواهر ومادر امام را هم... گفتم این است ولایت فقیه؟ البته در سطح بالاتر هم با خود خمینی مستقیم این رفتارها از سوی مؤتلفه و حزب جمهوری اسلامی می شد که قبلا در چند نوشته به آن اشاراتی کرده بودم. دراین اوضاع، آیا می توان تمامی جنایات و فساد را درکشور پهناورمان ازعملکرد آن یک نفردانست؟ چگونه دست او توانست به هزاران دست رشد پیدا کند تا این فجایع را ببارآورند؟ از این راه درمی یابیم که حاکم مستبد فرد نیست، بلکه یک سیستم یا سامانه است که عمل می کند. بنابراین، کسانی که درساختن چنین سامانه ای، با هرهدفی، دست دردست یکدیگرمی گذارند، درآن استبداد ازمسئولیت برابر برخوردار هستند. مسئولیت یکی است، اما با جرم های گوناگون و کم و زیاد. خمینی دربرقراری این نظام خودکامه همان اندازه مسئولیت دارد که عملگان سازندۀ آن. وقتی سامانه ساخته شد، از رهبر تا آخرین ردۀ آن که درون سامانه هستند خود، به کارگزاران وعملگان آن سامانه تبدیل می شوند. کسانی که سامانۀ استبدادی رضا شاه را سازمان بخشیدند و قراردادهای ننگین ایران فروشی را امضاء کردند، بعد از او به حاشا کردن مشغول شدند و حتا امضای خود را حاصل زورگوئی او قلمداد کردند وخود را بی گناه خواندند. معلوم نیست برخی ازکنشگرانی که در ساختن سامانۀ استبدادی حاکم، در لحظه به لحظۀ آن با جدیت و فداکاری خسته ناپذیری، از کودتای خرداد 60 تا استقرار کامل آن شرکت داشتند، بر چه پایه و اساسی ازاِعمال زور وقدرت این سامانه شکایت دارند؟ واکنون که به هر دلیلی به گذشته انتقاد دارند، خود را به بیگناهی می زنند و رسا و روشن از مردم عذرخواهی نمی کنند؟ چگونه می توانند همانند تقی زاده ها از امضای قراردادهای ننگین دست خود را بشویند وهمه را به گردن مستبد بودن رضاشاه بیندازند؟ وبگویند اگر من نبودم کسی دیگر امضاء می کرد! وباید گفت اگر آن کسی دیگرهم نبود؟ رضاشاه هم نمی توانست قلدری کند. قرارداد خائنانۀ الجزایر و برجام هم نمونه هائی ازآن قماش هستند که گناهش را به گردن خمینی و خامنه ای می گذارند. خمینی به تنهائی جنگ را هشت سال ادامه نداد و نمی توانست ادامه دهد. کسانی که در آستانۀ پایان دادن به جنگ در خرداد 60 در برکناری بنی صدر ازفرماندهی کل قوا برای خمینی دست می زدند، مسئولان اول ادامۀ جنگ وآن همه خسارات وارده به کشورهستند.

اکنون اسلحۀ آن کمیته چی ابتدای انقلاب هزاران برابر شده است، دست زنندگان برای خمینی با چپاول ثروت های ملی به مهره های اصلی نظام تبدیل شده اند وبرخلاف ابتدای انقلاب به کار خود نظم داده اند. بغل کردن دختر روزنامه فروش، اکنون ظاهری قانونی به خود گرفته است. چند روز پیش، خانمی بدون روسری درشهری دوچرخه سواری می کند. از او فیلم می گیرند و در فضای مجازی انتشار پیدا می کند. عده ای تجع کرده وبه بی حجابی اعتراض می کنند امام جمعه معترض می شود نیروی انتظامی او را دستگیر می کند به قوۀ قضائیه تحویل میدهد ظاهرا درقوانین بی حجابی جریمۀ نقدی دارد، اما دراینجا اجرای قانون مطرح نیست زیرا "قلب امام زمان" به درد آمده است. واگر به ابتدا، یعنی امام جمعه برگردیم، حوزۀ علمیه را می بینیم که باید آن را راضی کرد و برای ترساندن جامعه و بازداشتن دیگران از تکرار جرم، قضیه را اگرچه درعمل هم نباشد، اما دررسانه ها وایجاد تجمعات مهم جلوه داد وتنبیه سختی را برای آن خانم در نظر گرفت. درحقیقت همان هرج ومرج ابتدای انقلاب با رونمائی دیگر در جریان است.

به این ترتیب به اهمیت مسئولیت تک تک کنشگران در ساختن، استقرار و استمرار سامانۀ استبداد پی می بریم. اهمیت وجود تک تک این کنشگران که عملگان سامانۀ استبدادی هستند در دوام این سامانه به حدی است که به راحتی دستشان در دزدی ها و اختلاس ها و جنایات باز است وبه دلیل همین موقعیت، با خیالی آسوده به فسادشان ادامه می دهند. البته باید این مهم را در نظر داشت که اختلاس گران دودسته هستند، اختلاس گرانی که بابت آن برای حفظ سامانه اقدام عملی می کنند و اختلاس گرانی که طفیلی هستند و فقط از موقعیت موجود استفاده می کنند. گروه اول کسانی هستند که باوجود فساد همچنان در رأس امور قراردارند و به کار فساد بدون دغدغه ادامه می دهند. گروه دوم حالت متزلزلی دارند که گاهی قربانی فشار های مردم می شوند، آنان در صورت لزوم به محاکمه کشیده می شوند. مانند معاون قوۀ قضائیه که اکنون در زندان است. هرگاه این سامانه شکسته شود، که تجربۀ بشر نشان داده است که شکسته خواهد شد، راه تحول باز می گردد. اما جامعه باید آمادگی تحویل گرفتن کشور را داشته باشد تا از تشکیل سامانۀ جدیدی همانند ابتدای انقلاب جلوگیری کند و مجالی به افراد و تشکل های تمامیت خواه ندهد. در این مورد کنشگران سالم و میهن دوست و حق شناس باید به اهمیت وجود خود پی ببرند و تمامی وقت خود را برای استقلال و آزادی و آبادی و عدالت اجتماعی کشور اختصاص دهند.


۱۳۹۹ مهر ۲۵, جمعه

واقع گرائی خرافی - واقع گرائی حق مداری و انقلاب

میرزا حسین نوری در كتاب نجم الثاقب می نویسد:  شيخ حسن بن مثله جمكرانى، سومين سفير حسين بن روح نوبختى، یکی از نواب اربعه می گويد: من شب سه شنبه، 17 ماه مبارك رمضان سال 373 هجرى قمرى در خانه خود خوابيده بودم كه ناگاه جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند: برخيز و مولاى خود حضرت مهدى عليه السلام را اجابت كن كه تو را طلب نموده است. آنها مرا به محلى كه اكنون مسجد جمكران است آوردند، چون نيك نگاه كردم، تختى ديدم كه فرشى نيكو بر آن تخت گسترده شده و جوانى سى ساله بر آن تخت، تكيه بر بالش كرده و پيرمردى هم نزد او نشسته است. آن پير حضرت خضر عليه السلام بود كه مرا امر به نشستن نمود. حضرت مهدى عليه السلام مرا به نام خودم خواند و فرمود: برو به حسن مسلم کشاورز بگو: اين زمين شريفى است و حق تعالى آن را از زمين هاى ديگر برگزيده است، و ديگر نبايد در آن كشاورزى كند. ...آقا فرمود: برو و آن رسالت را انجام بده، و همچنين نزد سيد ابوالحسن (يكى از علماى قم ) برو و به او بگو: حسن مسلم را احضار كند و سود چند ساله را كه از زمين به دست آورده است، وصول كند و با آن پول در اين زمين مسجدى بنا نمايد.

چون به راه افتادم، چند قدمى هنوز نرفته بودم كه دوباره مرا باز خواندند و فرمودند: بزى در گله جعفر كاشانى است، آن را خريدارى كن و بدين مكان آور و آن را بكش و بين بيماران انقاق كن. هر بيمار و مريضى كه از گوشت آن بخورد، حق تعالى او را شفا دهد. .....چون به نزديك روستاى جمكران رسيديم، گله جعفر كاشاني را ديديم، آن بز از پس همه گوسفندان می آمد، چون به ميان گله رفتم، همينكه بز مرا ديد به طرف من دويد، جعفر سوگند ياد كرد كه اين بز در گله من نبوده و تاكنون آن را نديده بودم. به هر حال آن بز را به محل مسجد آورده و آن را ذبح كرده و هر بيمارى كه گوشت آن تناول كرد، با عنايت خداوند تبارك و تعالى و حضرت بقيه الله ارواحنا فدا شفا يافت. .... ابوالحسن رضا، حسن مسلم را احضار كرده و منافع زمين را از او گرفت و مسجد جمكران را بنا كرد و آن را با چوب پوشانيد.

متن پراز تناقض و سخیف وشرک آلود بالا که مسجد جمکران برپایۀ آن بنا شده است، گذشته ازحاکی بودنش بر بیماری حاد روانی راوی، گویای غصب زمین و مصادرۀ اموال کشاورزی نگون بخت، آنهم به فرمان امام زمان و بفرموده خدا، می باشد که دوازده قرن پیش، به دست یک روحانی قم به اجرا درآمده است.

بیش ازهزارسال بعد ازاین واقعه، دراردیبهشت 1358چندتن از روحانیون قم درمقام اعضای هیئت امنای مسجد جمکران برای توسعۀ آن از بودجۀ کشور از آیت الله خمینی کسب اجازه می کنند وایشان درجواب می نویسد: آنچه را حضرات آقايان مدرسين تصويب کرده اند، مورد تاييد اينجانب مي باشد. آقای خامنه ای هم هنگام انتصاب تولیت جمکران، این مکان را مقدس خواند.

بنا بر خبر خبرگزاری حوزه، آیت الله مکارم شيرازی در ديدار شهردار و مسئولان جمکران می گوید: واقعيت اين است که مسجد مقدس جمکران شکل جهاني به خود گرفته و بعضي اصرار دارند از عظمت آن بکاهند و درصدد تشکيک و ترديد آن هستند.

بنابراظهارات ایشان، اکنون مسجد جمکران به یک "واقعیت" تبدیل شده است. بانگاهی کوتاه بر سیر تولد و بلوغ وتثبیت این "واقعیت"، درمی یابیم که "توهم" فردی روانی، یا توطئه و دسیسه ای برای غصب اموال کشاورزی تیره بخت، به بنا وعمارتی (مسجد) معجزه گربدل می شود که قابل دیدن ومشاهده کردن است. با گذشت بیش ازهزار سال این ساختمان درپی تصمیمی سیاسی با اموال عومی گسترش می یابد، آنگاه مقدس می گردد. به بیان دیگر، اساس "واقعیت"ی که دید وبینش ودرک مریدان را چنان به خود آلوده کرده و قوۀ تعقل راازآنان چنان ستانده که حل مشکلات خود را درگرو اجابت آن عمارت غصبی می دانند، توهمی بیش نبوده است. به این ترتیب، واقعیتی که ریشه درتوهم و خیال و تصور انسان دارد، واقعیتی است ساخته و پرداختۀ سلطه گری به هدف بهره برداری ازساده اندیشی وخرافه پروری مردم. اما آن واقعیتی که برحق وحقوق انسان بنا گردیده باشد، واقعیتی است که می توان برای آن ارزش قائل شد و سرمشق زندگی خود قرارداد.

مفهوم واقع گرائی سیاسی که از غرب به مارسیده است و درپراگماتیسم جلوه ای ازخودرا نشان میدهد، حق را همان می انگارد که واقعیتهای اجتماعی می باشند. بنابر آن چه گذشت، این واقعیت ها می توانند بر مبنای توهم، تصور، دسیسه، ویا حق و حقوق پدید آمده باشند. به دلیل اینکه واقعیت های موجود درجوامع غربی فرآورده های سلطۀ سرمایه داری هستند، درعمل، روشنفکران واقع گرا کارگزاران صاحبان سرمایه های بزرگ می باشند. نمونۀ آن را درزمان حملۀ امریکا به عراق دیدیم که چگونه روشنفکران واقع گرا و پراگماتیست آمریکائی، حقوق بشر و دمکراسی را به فراموشی سپردند و از جرج بوش برپایۀ "واقعیت"های موجود ( دروغ وجود بمب های کشتارجمعی درعراق) حمایت کردند. برای این بخش ازواقع گرایان، "حق" مفهومی ایده آلیستی است که پایه ای درواقعیات ندارد. از منظری متفاوت، واقع گرائی و پراگماتیسم درنقطۀ مقابل عقل گرائی یا خردورزی قرارمی گیرند. به بیان دیگر، آن واقع گرائی جدا ازحقوق وخردورزی، عقل را تسلیم و زندانی وضع موجود (واقعیات) کرده و عملکرد عقل را درآن محدوده قرار می دهد. بنابراین، فعال سیاسی واقع گرا قادر به بیرون رفتن از "واقعیت ها" و ایجاد تحول درجامعه نمی گردد. زیرا تحول یا انقلاب به معنای خارج شدن از واقعیات اجتماعی بمنظور جایگزین کردن آن دسته از واقعیت های جامعه که بر مبنای حقوق انسان نیستند با واقعیت های بیانگر این حقوق می باشد. به بیان دیگر، انقلاب یعنی تغییر واقعیت های متوهم به واقعیت های حقوق مدار و اصلاحات یعنی ترمیم واقعیت های متوهم.

به دلیل قبول واقعیت ها، واقع گرای سیاسی برای ایجاد رشد و بهبود اسباب زندگی مردم ناچار به روی آوردن به اصلاحات می شود. اما باید دید آیا درواقعیات اجتماعی ای که در نظامی استبدادی و بر پایۀ توهمات و تصورات و دسایس، به هدف سلطه گری بنا شده باشند امکان اصلاح وجوددارد؟ برای یافتن پاسخ به همان مثال زندۀ مسجد جمکران که درهزارسال پیش – بنا بر روایت بالا- برمبنای توهم و تجاوز به حقوق یک کشاورز بنا گشته بود بازمی گردیم. ببینیم اصلاحات انجام شده درآن با بیت المال توسط "واقع گرایان" درکدامین سمت و سودرحرکت اند؟ آیا درجهت تثبیت و فزونی بخشیدن به توهمات و خرافات و تجاوزات به حقوق مردم و بیت المال پیش می روند یا درجهت احقاق حقوق و خدمت به مردم در حرکتند؟ فرض کنیم خمینی به جای تمکین به تصمیمات اصلاحی "علمای حوزه"، عقلانی عمل می کرد و درآن بنا تحولی انجام می داد و از آن مکان بیمارستانی، تیمارستانی، کتابخانه ای ایجاد می شد، علاوه بر منافعی که می توانست برای مردم داشته باشد، از سماجت برخی از "روحانیان" درگستراندن بیماری مزمن خرافات بین مردم و ضرر زدن به بیت المال جلوگیری کرده بود. اما انقلاب برای او تمام شده بود وهدف اصلی اوتحکیم نظام تازه پاگرفته و قدرت بدست آمده با اصلاحات بود. "اصلاح" سازگاربا قدرت، جمکران سازی ها راایجاب می کرد. درنتیجه، می بینیم که اصلاح کردن در"واقعیت" ی که مبنای حقوقی ندارد، درحقیقت افساد است و بهتراین است که این گونه اصلاحات انجام نشوند. دراین مثال به روشنی می بینیم که چرا باوجود خواست وتلاش گروهی از اصلاح طلبان، وضع مردم درطی چهل سال عمر نظام پیوسته رو به وخامت می گذارد واصلاحات اثر معکوس از خود برجای می گذارند.

به هرحال، بسته به نوع حاکمیت در هرجامعه ای، فعال سیاسی عقل گرا، در چهارچوب "واقعیات" آن جامعه که "قدرت" ایجاد کرده است عمل می کند. در نظام های استبدادی که به ضرس قاطع واقعیات اجتماعی برمبنای باطل و به دورازحق و حقوق مردم استوارند، فعال سیاسی و روشنفکر واقع گرا و پراگماتیست در حقیقت و به ناچار، کارگزار قدرت و عملۀ استبداد می شود. به همین دلیل بود که آقای خاتمی درپایان حکومتش باتعجب متوجه شد که درطول ریاست جمهوریش کارگزاری بیش نبوده است.

نظام جمهوری اسلامی را چهل سال پیش ما مردم درکم آگاهی وقبل از تجربه بااعتماد همه جانبه به رهبری انقلاب برقرارکردیم. به ما خیانت شد و در پناه جنگ، نظامی درسلطه گری و استبداد و درنتیجه فاسد را شکل دادند. روشنفکران و دولتمردان واقع گرا و پراگماتیست سالم ما آن را مقدس خواندند و برای حفظ آن نظام از جنایات و تجاوزات ومفاسد چشم پوشیدند و همواره می پوشند. واقعیات جامعۀ ما اکنون همانند مسجد جمکران منطبق برفرآورده های استبدادی است که برمبنای دروغ، تزویر، فساد، تجاوز به حق و پوشاندن آن به نام دین، خلف وعده و ظلم و تعدی و... بناگشته است.

به این ترتیب، "حفظ نظام" به معنای نگهداری و تداوم این "واقعیت"ها می باشد که کنشگران درون نظام همواره برآن تأکید می ورزند. آزادی و استقلال و قانون و حقوق و... همه وهمه برمبنای "واقعیت" های موجود تعریف می شوند نه برمبنای حق. برای مثال می بینیم و می شنویم که سران نظام خود، همواره ازآزادی و مردمسالاری و عدالت و کرامت انسان سخن می گویند، اما همینکه یک فعال سیاسی حق گرا یا یک دانشجو، گارگر، ویا معلمی که خارج از باند قدرت سیاسی باشد ندای آزادی وعدالت و کرامت انسان سر می دهد، او را مورد موأخذه و تنبیه وزندان وشکنجه قرارمیدهند. دلیل این دو گانگی برخورد بایک مقوله آن است که این ندا واین آزادی از نوع حق هستند و از چهارچوب "واقعیت"های موجود بیرونند. و آن چه نظام به مردم وعده می دهد از نوع ودر درون "واقعیت" های اجتماعی ساخته و پرداختۀ نظامی استبدادی هستند.


 


۱۳۹۹ مهر ۲۴, پنجشنبه

متن سخنرانی مصدق در 16 اکتبرسال 1951درسازمان ملل متحد

 

به مناسبت سالروز نطق مصدق در شورای امنیت سازمان ملل در سال 1951 میلادی، متن سخنرانی او برگرفته از پیشگفتار جلد 17 نهضت ملی ایران به نگارش جمال صفری را درزیر ملاحظه میکنید که درآن به گوشه ای ازدست درازی سلطه گران به منابع ملی مان آگاه می شویم.

 


آقای رئیس، آقایان اعضای محترم شورای امنیت؛ امروز من دراین شورا حاضر شده تا صدای مردم ایران را در مقابل ادعاهای بی‌اساس دولت انگلستان به گوش شما و مردم جهان برسانم.

هرچند ما این دعوا را به دلائلی که بعد اقامه خواهیم کرد درحدود صلاحیت شورای امنیت نمی‌دانیم؛ اما نمی‌توانیم منکرشویم که سازمان ملل متحد آخرین مرجع وعالی‌ترین مقامی است که مسئول حفظ صلح دنیاست.

شورای امنیت برای این درست شده که ملل کوچک با کشورهای بزرگ دور هم بنشینند و در تحت مقررات منشور و به موجب اصول مندرجه صلح دنیا و امنیت بین‌المللی را حفظ نمایند. این مؤسسه وقتی موفق خواهد شد که این هدف عالی را اجرا نماید که دول بزرگ به مقررات آن احترام بگذارند و کشورهای کوچک و بزرگ آن را پناهگاه خود بدانند. جای بسی خوش‌وقتی است که دول اروپایی به آرزوهای ملت‌های هندوستان، پاکستان و اندونزی و ملل دیگر که میل داشتند با آزادی و تساوی زندگی کنند، احترام گذاشته و سازمان ملل متحد در این راه از بذل مساعی لازم خودداری نکرد.

ملت ایران نیز از کشورهای بزرگ و از یک مؤسسه بین‌المللی جز این انتظار ندارد تا آن را کمک کنند تا بتواند استقلال اقتصادی خود را به دست آورده و در سایه آن رفاه اجتماعی خود را تأمین و به این وسیله استقلال خویش را تقویت کند. اگر دولتی مسئله‌ای را که در صلاحیت شورای امنیت نمی‌باشد، در این شورا مطرح کند و شورای امنیت بنا به دلایل و جهات سیاسی تصمیم بگیرد که به آن مسئله رسیدگی کند، در این صورت شورای امنیت وسیله‌ای برای مداخله یک کشور در امور داخلی کشور دیگر خواهد شد و به‌این‌ترتیب اعتماد مردم از آن سلب خواهد گردید و شورای امنیت از وظایفش که حفظ صلح جهان می‌باشد، باز خواهد ماند.

جنگ دوم جهانی نقشه جهان را عوض کرد، در همسایگی کشور من صدها‌ میلیون نفر از مردم آسیا پس از قرن‌ها زندگی در رژیم استثماری و مستعمراتی استقلال و آزادی به دست آوردند. ایران فقط حقوق خود را خواستار می‌باشد و از این مجمع عالی بین‌المللی انتظار دارد برخلاف مصالح ایران اقدامی به عمل نیاورد. تنها ثروت ملی ما نفت است که منبعی برای تولید کار و غذا برای مردم ایران به شمار می‌رود. درآمد نفت باید برای توسعه صنعت و بهبود وضع مردم ایران به مصرف برسد. متأسفانه تاکنون درآمد نفت برای مردم ایران هیچ فایده و ثمری نداشته و در پیشرفت صنعت این کشور مؤثر واقع نشده است.

برای اثبات این مدعا باید گفت که پس از٥٠ سال بهره‌برداری از نفت به وسیله یک شرکت خارجی هنوز کارشناسان ایرانی کافی در اختیار نداریم و مجبوریم که از کارشناسان خارجی دعوت کنیم. برای آنکه شّمه‌ای از منافع انگلیس را از این قسمت عظیم برای شما مجسم کنیم، کافی است که بگویم در سال ١٩٤٨ بر طبق دفاتر شرکت سابق نفت ایران درآمد خالص شرکت در حدود ٦١ میلیون لیره بوده که فقط ٩ میلیون لیره آن به ایران داده شده و هشت‌ میلیون لیره آن هم بابت مالیات به خزانه‌داری انگلیس تحویل داده شده است. در اینجا باید اضافه کنم مردمی که در آبادان یعنی جایگاه معروف‌ترین تصفیه‌خانه نفت جهان زندگی می‌کنند، با فقر و پریشانی بی‌حدوحساب دست‌به‌گریبان هستند و حتی از ضروریات اولیه زندگی نیز محروم می‌باشند. اگر بنا باشد که درآینده نیز مانند گذشته درآمد نفت ما را خارجیان ببرند، اگر قرار باشد که کارگران ایرانی دراراضی نفت‌خیز مسجدسلیمان، آغاجاری، کرمانشاه و تصفیه‌خانه آبادان در بدترین شرایط به سر برند و استثمارچیان خارجی همچنان عملا همه درآمد نفت را تصاحب کنند، مردم ایران تا ابدالآباد در فقر و پریشانی خواهند ماند. به همین دلیل‌ها بود که پارلمان ایران به نفع ملی‌شدن نفت در سراسر کشور رأی داد و در واقع نظر پارلمان ایران نظر قاطبه اهالی این کشور بود که اکنون دولت انگلیس با شکایت به شورای امنیت می‌خواهد با نظر تمام مردم ایران مخالفت کند. جنبشی که در ایران در جریان است، مورد پشتیبانی کامل کلیه افراد ملتی است که به حقوق خود آشنایی کامل دارند. ملت ایران مصمم است از این منبع حیاتی که میراث ملی آن به شمار می‌رود، برای بالابردن سطح زندگی افراد خود و حفظ صلح جهان استفاده کند.

منشور ملل متحد و اصول مقدسی که درآن مندرج می‌باشد حکم می‌کند که کلیه کشورهای عضو سازمان ملل متحد درچنین روزی دست کمک به سوی ایران دراز کنند. دراینجا می‌خواهم نظر اعضای محترم شورای امنیت را به این حقیقت جلب کنم که ترس و تشویش یک دولت بزرگ در عملی‌ساختن مقاصدش با توسل به چترباز و کشتی جنگی به‌خوبی نشان می‌دهد که سازمان ملل متحد در حفظ صلح و امنیت جهان وظیفه خود را به‌خوبی انجام داده است.

اگر منظورانگلستان این است که ملی‌شدن صنعت نفت ما صلح را به خطر انداخته معلوم نیست که چرا دولت انگلیس که این همه صنایع را ملی کرده به‌عنوان اینکه اساس و پایه صلح را متزلزل کرده است به شورای امنیت دعوت نشده. این موضوع کاملا شبیه دعوای گرگ‌ومیش است.

هر نوع خطری که متوجه صلح باشد، ازاقدامات انگلستان که سعی کرده با توسل به اقدامات زورگویی علنی، ما را از استفاده از حق حاکمیت برمنابع خود باز دارد ناشی خواهد شد. انگلستان اقدامات جابرانه‌ای به عمل آورده و چترباز به نواحی مجاور ایران اعزام داشته و ناوگان جنگی را در نزدیکی آب‌های ساحل ایران متمرکز نموده است. تهدیدات دولت انگلیس دایر بر پیاده‌کردن نیرو در ایران ممکن بود عواقب مهلکی داشته و آتش جنگ جهانی دیگری را برافروزد و دولت انگلیس به‌تنهایی مسئول این عواقب می‌شد. ایران کشتی‌های جنگی در رودخانه تیمز مستقر نکرده است. ایران مشتاق است که با روسیه مناسبات دوستی داشته باشد. کمونیست‌ها که پس از جنگ اول جهانی حکومت روسیه را از دست تزارها گرفتند کلیه امتیازات خارجی خود را لغو و تسلیم کرده‌اند حال آنکه انگلستان به این اندازه سخاوتمند نبوده است.

قبل از اینکه دولت انگلیس به شورای امنیت شکایت کند، بین دولتین ایران و انگلیس به نمایندگی شرکت سابق مذاکراتی صورت گرفت که در جریان آن مذاکرات دولت متبوعه من منتهای درجه حسن‌نیت از خود نشان داد و در مورد تقویم میزان خسارات و ترتیب فروش نفت به انگلیس پیشنهادهای صحیح و عملی از طرف ایران به دولت انگلیس داده شد و مع‌الاسف معلوم شد که این از رویه دوستانه خود فایده‌ای حاصل نخواهد شد. من می‌خواهم بار دیگر موکدا تکرار کنم که دولت من حاضر است به محض اینکه انگلیس تمایل حقیقی به حل قضیه نفت نشان دهد، مذاکرات مستقیم را در دو موردی که قبلا ذکر شد شروع کند.

اگر ما در بهره‌برداری نفت تأخیری روا داریم وضع اقتصادی ما روز به روز بدتر خواهد شد. ما انتظار داریم که شورای امنیت از پیشنهاد توصیه‌هایی که موجب تأخیر در اجرای وظایفمان بشود، خودداری خواهد کرد و به ما اجازه خواهد داد تا فارغ‌البال مشغول عمل شویم و به فلاکت ملت ایران خاتمه دهیم.

 

۱۳۹۹ مهر ۱۶, چهارشنبه

بدیل حاکمیت ضدانقلاب، خود انقلاب است

 

از نگاه تاریخ، مدت زمان زیادی از انقلاب مردم که برای استقلال و آزادی رخ داد نگذشته است. درگرماگرم تغییر رژیم، ضدانقلاب داخلی با ارتباط با سلطه گر بیگانه به تکاپو افتادند وجوانۀ انقلاب را دزدیدند. ازهمان زمان، باپشتوانۀ دلارهای نفتی، به جذب دغلدوستان همت گماشتند ودرکمترین زمان حاکمیت ومدیریت واقعی به دست این مدیران جاه طلب ومگس صفت واختلاسگر و دزد افتاد تا برشیرینی دلارهای نفتی بنشینند وادامۀ روند اقتصادی نظام سابق را تضمین کنند. اکنون که دلارهای بادآورده از ثروت ملی کم پشت شده وپرده از ذات فاسد نظام به کنار رفته است، چشم ها از ندرت پول بادآورده بازشده اند و به محاکمۀ دزدان دم دستی مشغول شده اند تا تمامی گناهان اصلی را به گردن مشتی چابلوس بیندازند. حاصل این فاجعه را امروز می بینیم. حاکمیت روحانیت، دین گریزی، فساد، گسستگی اجتماعی، مدیریت فاسد وجدا از مردم، نفوذ بیشتر تصمیمات ضدانقلاب خارجی بر حاکمیت و مدیریت ضدانقلاب داخلی، و... چیززیادی از استقلال و آزادی بر جای نگذاشته اند. اکنون کشوربا نارضایتی عمومی روبرو می باشد. نارضایتی در میان کارگزاران حاکمیت، بازوان دیروز و امروزضدانقلاب، نیروهای نظامی، روحانیت منفورشده، کارگران، فرهنگیان، دانشجویان، بسیجیان، و... آشکارشده اند. حاکمیت راه حلی دردرون نظام پیش رو ندارد، دراین اوضاع بد اقتصادی، برای بهبود اوضاع، امیدی به دغلمدیران چاپلوس واختلاس گرنمی تواند داشته باشد.

هربار که نشانه های تازه ای از ناتوانی و بن بست حاکمیت ونارضایتی عمومی هویدا می شوند، درراستای سیاست های امنیتی نظام، تشنگان قدرت وابسته به بیگانگان به تکاپو می افتند و اطلاعیه می دهند وفیلم تبلیغاتی انتشار میدهند ورسانه های بیگانه هیاهو به پا میکنند که گوئی نظام حاکم دم موت است و باید تا تنورداغ است، خمیر را چسباند. غافلند از اینکه این نارضایتی، نارضایتی "انقلاب" از ضدانقلاب است وربطی به شخص و گروه وجریانات سیاسی ندارد. ازدید جامعه، ضدانقلاب چهره گشوده و دروغ های چهل ساله اش برملا شده است. بیگانگی روحانیت حاکم با دین هویدا گشته و اعتماد مردم را ازدست داده، و ضدیت خود را باانقلاب آشکار کرده است. انقلابی که درپی استقلال و آزادی، رژیمی وابسته به سلطه گران بیگانه را ازسر راه برداشت، چهل سال است به دست ضدانقلاب داخلی و خارجی تحت سانسوری همه جانبه قرار دارد. و غافلند از اینکه سانسور انقلاب و سر خود را زیر برف بردن، موجودیت آن را نمیتواند ازمیان بردارد زیرا وجود آن در خودآگاه و ناخودآگاه وجدان جامعه حضور دارد. مگر ممکن می شود این حادثۀ بزرگ را از وجدان جامعه با سانسورو خودسانسوری پاک نمود؟ موجودیت این نظام، با تمامی فساد وناکارآمدی آن، مرهون ادعائی است که در مورد انقلابی بودن خودش بیان می کند. جامعه وجدانی دارد وافراد آن جامعه هم وجدان های خود را داراهستند. وجدان جامعه هم زمان با رفتن و مردن وتغییر وجدان های افراد آن جامعه تغییر نمیکند. از مشروطه که سلطه گربیگانه بادستیاری ایادی داخلی وبخشی از روحانیت، استبداد ووابستگی را بازسازی کرد، تا مرداد سی و دو ونخست وزیری مصدق قریب پنجاه سال با وجود سانسور، وجدان جامعه زنده ماند تا با همان آمال سربرآورد. و از آن تاریخ که بازهم سلطه گر خارجی با همکاری وطن فروشان داخلی به کمک بخشی از روحانیت، وابستگی واستبداد را پابرجا کردند تا انقلاب، همان وجدان با همان شعار، خود را نمایاند و نشان داد که وجدان جامعه، جدا از وجدان های فردی عمری دراز دارد. واین بار، برعکس گذشته، این روحانیت وطنی بود که ضدانقلاب سلطه گر را به مدد گرفت تا انقلاب را ازرشد باز دارد و استبداد دینی را مستقر گرداند. ضدانقلاب حاکم هنوز در درون خودش، از حضورانقلاب می هراسد واز آن وحشت دارد. به هروسیله، واژۀ انقلاب را رها نمی کند وخود را به آن منتسب میکند، اما تاب استقلال و آزادی را نمی آورد، درحالی که میداند محتوای انقلاب، یعنی اصول استقلال و آزادی اند که اصیل و ماندنی هستند، نه نام آن. به هرحال، این امر نشان میدهد که انقلاب زنده است و ضدانقلاب مرده ای است که نقش زنده را بازی میکند.

مضحک تر ازاینها آن بخش از ضدانقلاب است که هوای قبل از انقلاب را درسر می پروراند و به خودی خود، یکی از عواملی شده برای دوام ضدانقلاب حاکم که از بد روزگار، از همان جنس است. این حاکمیت، هراز چندی که لازم باشد، برای ترساندن مردم از بازگشت به قبل از انقلاب وتمکین به استبداد حاکم، کارنوال رضاشاه روحت شاد راه می اندازد و ساده لوحان بیگانه را به جنجالی که یکی دو روز بیشترهم دوام نمی آورد به تکاپو وا می دارد. نظام حاکم، بااین ترفندهای تبلیغاتی که تنها تخصص روحانیان است باالقاء ترس موفق شده عمر خود را دراز کند. البته که مکمل این تبلیغات همانطور که در بالا آمد، سانسور جریان انقلاب، یعنی خط استقلال و آزادی می باشد که هم از سوی نظام و هم از سوی ضدانقلاب وابسته و همچنین از سوی سلطه گران بیگانه حمایت میشود. نفس خود این سانسورفراگیر، گواهی روشنی ازآگاهی عمومی و وحشت وهراس آنها ازحضور و وجود انقلاب در متن جامعه می باشد.

هدف ازدرسانسورقرار دادن جریان استقلال و آزادی توسط حاکمیت روشن است. ابتدای انقلاب، اعلام کردند که هدفشان از کودتا، حاکم کردن اسلام فقاهتی می باشد، یعنی حاکمیت روحانیت، حاکمیتی که با استقلال و آزادی یعنی با انقلاب در تضاد می باشد. و ازآن روشن تردشمنی ضدانقلاب وابسته می باشد که ازیک سو کارگزار بیگانگان است وازسوی دیگر به دنبال قدرت می باشد. دعوای این دودسته ضدانقلاب بر سر قدرت وچپاول ثروت های ملی است که درعمل هم چه در رژیم سابق و چه بعد از انقلاب شاهد آن بوده وهستیم. سلطه گران بیگانه هم در طول تاریخ نشان داده اند که همواره دشمن استقلال واستقرار دمکراسی در کشورهای تحت سلطه بوده اند. این دشمنی را با کودتاها و تجاوزهای نظامی و غیره درتاریخ ثبت کرده اند. و دست نشاندگان خود را درماندن درحاکمیت همه گونه حمایت کرده اند واین درحالی بوده که آن حاکمان هرگزمورد اعتماد و حمایت مردم نبوده اند.  معلوم نیست تاچه زمانی نظام حاکم قادرخواهد بود این نقش زنده بودن مصنوعی را بازی کند، اما آنچه مسلم می باشد این است که رفتنش، بودن وحضور انقلاب را هویدا میکند ومقدمات حاکمیت مردم برقرار می شوند. بدیل نظام ضدانقلاب، وجود دارد وآن"انقلاب" است که هم در وجدان جامعه وهم دربخش بزرگی از کنشگران در حاشیه رانده شده زنده است واحتیاجی به ساختن بدیل نیست.

 

۱۳۹۹ مهر ۸, سه‌شنبه

مفهوم واژۀ کفر در قرآن

 

شاید لازم به یادآوری باشد که قرآن حاوی پیامی است که پیامبر شفاهی برای مردم قبایل چهارده قرن پیش حجاز آورده است. بنابراین، باید شفاف و روشن و قابل فهم برای آنان می بوده است. مفهوم واژه های بکار برده شده در این پیام نمیتوانسته در رابطه باشرائط اجتماعی نیمه وحشی آن جوامع که در آن خشونت و ظلم وتجاوز وفقر وخرافات و نبود امنیت زندگی را برمردم تنگ کرده بود، نباشد. واژه هائی که مسلما برای آنان قابل فهم و آسان، آنچنان که در قرآن آمده، روشن بوده اند. البته باید به این امر مهم نیزتوجه داشت که واژه ها ممکن است در طول زمان تغییر کنند ویا تغییر داده شوند، همچنانکه در زمان خود پیامبر این تغییرات مفهوم انجام می شده است (نساء آیۀ 46 درمورد تحریف کلمات توسط یهودیان). هرچند واژه ها در زمان تغییر می یابند، اماسامانه وعملکرد دستگاه روان انسان که هدف اصلی پیام قرآن بوده همان است با تمامی خصوصیاتش و در طول زمان تغییر نکرده و نمیکند. برای مثال، اگر در آن زمان ظلم بد بوده وانسان مرتکب آن می شده، اکنون هم بداست و انجام می دهد واگر به عدالت عمل می کرده و خوب بوده است، اکنون هم عمل می کند وپسندیده است و.... قرآن پیامی برای بشر است (تمامی ادیان وبی دینان) و نباید آن را گروهی به نام مسلمان آن رامصادره کنند و مفاهیم درون آن را با آمال خود آرایش دهند. ادبیات این کتاب منحصربه فرد است وخودش چهارچوب وقواعدی برای دریافت درست و آسان پیام از درون آن مشخص و روشن ساخته تا فهم آن را آسان گردانده واز برداشت های گوناگون وگاه متضاد دوری شود. این چهارچوب و قواعد به این ترتیب اند: توحید، تقوا، روشن بودن پیام، عدالت، هدف از نزول آیات پاک سازی روان وکسب آگاهی (جمعه آیه 2) و پرهیز از ظلم و..... وبالاخره بیان قرآن به مثابه بیان آزادی که انسان را ازمتعین ها رها می سازد. با توجه به این شرائط، به بررسی مفهوم واژۀ کفر می پردازیم.

 مفهوم ومحتوا و کاربرد کفر در قرآن از اهمیت به سزائی برخورداراست. در طول بیست و سه سال دریافت وحی، هرساله آیاتی در رابطه با این واژه نازل می شده. دربیش از پانصد آیه از واژۀ کفر یامشتقات آن استفاده شده است و شمارآیاتی که مربوط به کفر می شوند از هزار و پانصد تجاوز می کند. به این دلیل شناسائی عملکرد کفر در ساختار روانی انسان و اثرات آن بر نفس واجتماع، تحقیقات وسیع و دقیقی را طلب می کند.

 در قاموس قرآن در معنای کفر آمده است: معنی کفر: پوشاندن است. در مفردات گويد: كفر در لغت بمعنى پوشاندن شى‏ء است. شب را كافر گوئيم كه اشخاص را مى‏پوشاند و زارع را كافر گوئيم كه تخم را در زمين مى‏پوشاند(1).

 در فرهنگ دهخدا این واژه را چنین معنی می کند: کافر: "ضد مؤمن . بی دین . بی کتاب . ناگرونده . ناگرویده . ناخستو".

 برگردان های فارسی ویا برداشت های این واژه در چهارچوب شریعت که برای واژۀ کافر ارائه شده اند با مفهوم آن درقرآن چندان مطابقتی ندارند، و در حقیقت تقلیل یافتۀ آن واژه و محدود کردن آن به شریعت اسلام می باشد. زیرا انکارخداوند و یاپیامبران ویا شریعت، شاید نتیجۀ عمل کفر باشد، اما برای مفهوم کفر یا کافر رسا نیست. درقرآن، از اهل کتاب را کافرخطاب می کند، منافقین که مسلمان هستند را کافر می داند. همچنین از "کافران اهل کتاب" یاد می کند و...(2).   علاوه برآن، در سورۀ عبس آیۀ 17 می فرماید: بمیرد انسان با این کفر پیشگیش(3). خطاب به انسان (باایمان و کافر) بدترین عقوبت دنیائی را درنظر می گیرد تا اهمیت عمل کفر را نشان داده باشد. در حقیقت، انسان کافر را برابر انسان مرده میداند. یعنی برای قرآن، کفر مرگ انسانیت است. بنابراین آیه کفرعملی است که هرانسانی درون حوزۀ عمل به آن است و نمی توان آن را محدود به انکار خداوند دانست، و این درحالی است که انکار خداوند هم کفر است. پس در اینجا کفر عملی است که در نهایت یکی از نتایج آن می تواند به انکار خداوند منتهی شود، نه خود آن انکار، کفر باشد.

 مفهوم کفرو کافر درقرآن:

 کفر در قرآن دربرابر ایمان(حقوندی) (4) آمده است، و کافر درمقابل مؤمن (حقمند). کلمۀ کفریا کافر در قرآن عموما دررابطه با خدا، حق ویا آیات ورسالت پیامبر استفاده شده است، مگر اینکه درخود آیه هدف دیگری مشخص کرده باشد. معنی کفر درقرآن همان پوشاندن یا محروم کردن (وجدان) خود از حق است به وسیلۀ انکار یا ترد پیام یا دگرگون کردن معانی یا مفاهیم واژه ها یا حقایق قابل دریافت به وسیلۀ یکی از حواس پنج گانه. در آیۀ 87 از سورۀ بقره خطاب به اهل کتاب می فرماید: آيا هر گاه هر پيغمبرى براى شما بيايد که سخنانش خلاف هوای  نفس شما باشد وآن را نپسندید بايد سركشى نمائيد؟ ودر آیۀ 88 ادامه می دهد: و گفتند: وجدانهای (قلوب) ما در غلاف (پوشش) است بلكه خدا بخاطر كفرشان (خودسانسوری یا وجدان خودرادرپوشش قرار دادن) لعنتشان كرده و در نتيجه كمتر ايمان(حقمندی) مى‏آورند (5). دراین آیه ها باتوجه به واژه های کلیدی وجدان(قلب)، هوای نفس، کفر، وایمان، و ممیزی (درپوشش قرار دادن وجدان خود) ورابطه های تعیین کنندۀ آنها با یکدیگر، معنی کفر روشن می گردد. بنابرآن، دراین آیه، کافر انسانی است که پیام خدا را بر وجدان خود با عمل غلاف (درحجاب قرار دادن- پنهان کردن- پوشش) کردن آن، می پوشاند. به عبارتی دیگر، ذهنیات و تمایلات (هوای نفس) خود را "حق" می انگارد وپیام های بیگانه از آنها (حق) که بر خلاف آنها باشند را ترد می نماید. به همین دلیل محصور در ذهنیات خود می ماند وراه تحول را برخود می بندد (حقمند نمی شود).  به بیان دیگر می توان گفت، کفر خودسانسوری (6) یا ترد ودریافت نکردن اطلاعات وداده هائی است که قابل دریافت از بیرون می باشند. بنابرقرآن، وجدانی این چنینی، وجدانی بیمار است که براثر سانسور پیام نو (در رابطه با ذهنیاتش)، راه علاجی برایش متصورنمی شود و در اثر در خود ماندن بر بیماریش افزوده می گردد(7).

 در آیۀ 171 سورۀ بقره درمورد تعریف کافر می فرماید: مَثَل آن افرادى كه كافر شدند نظير كسى است كه بانگ ميزند بر حيوانى كه چيزى را غير از ندا و بانگ زدن نمى‏شنود، آنان: كر و گنگ و كورند و تعقل نميكنند(8). دراین آیه هم کافر را کسی خطاب می کند که قوۀ دریافت خویش را ممیزی یا سانسور می کند ونقش حیوانی را برای خویش قائل می شود که تعقل نمی کند ( زیرا برای تعقل یاخردورزی، دریافت اطلاعات نو و تازه ضروری است. عقل بدون اطلاعات عمل نمیکند) و گوش و چشمش را منحصر به اطلاعاتی می کند که میل به دریافت آنها را دارد (میل به تغییر نکردن درنتیجه از رشد ماندن). به همین دلیل قوۀ تعقل نزد کافر رفته رفته کم کار می شود و کافر زندگی خود را باذهنیات خویش، یا فرآورده های ذهنیات دیگران سپری می کند. بدین جهت، کافر برای توجیه اعمال و کردارش  به دنبال برهان و دلیل نمی رود(9). از دیدگاه قرآن، به علت خودسانسوری ودرنتیجه،  محصورماندن درذهنیت خود و خود را محروم کردن از حق ، مجموعۀ افکار و اندیشه و کردار کافران منجر به نتیجه ای منطقی و معقول نمی شود و به هدف نمی رسد. در نتیجه، درک واقعی ازمسائل را ندارند و آنها را همچون یک فرد تشنه در کویر که سراب را آب می بیند، می انگارد که از واقعیت وحقیقت به دور است (10).

 قرآن، کفریا خود سانسوری  را سرمنشأ "غی" یعنی عقب ماندگی و به راه ضلالت رفتن می داند. درآیۀ 256 سورۀ بقره دراین مورد می فرماید: در دين اجبار و اكراهى نيست. زيرا فرق راه رشد از راه از رشد ماندگی و سقوط،  آشكار گرديده است. پس كسى كه به طاغوت كافر شود و بخدا ايمان بياورد به تکیه گاه محكمى دست زده است كه گسستنى نخواهد بود و خدا شنوا و دانا ميباشد(11). خط رشد را ایمان به خدا می داند و خط عقب رفتن و ضدرشد را به طاغوت (از ماده «طغیان» به معنى تعدى و تجاوز از حدّ و مرز است) نسبت می دهد. می فرماید اگر انسانی به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد، رشدش حتمی است. کفر به طاغوت یعنی وجدان خود را از سلطۀ انحصاری طاغوت (12)، رهانیدن و از اکراه بیرون رفتن و سخن حق را شنیدن است. کفر به طاغوت باز تأکیدی دیگر از مفهوم کفر بین مردم آن زمان می باشد، یعنی ممیز کردن متجاوز واو را گوش ندادن و نادیده گرفتن امر به تجاوز و ظلم.

 نکته ای را که باید به آن توجه داشت این است که قرآن انسان را به کفر به طاغوت فرامی خواند، نه کفر به  کلام یا عقیده ای. کفر به طاغوت به معنای فرمان نبردن از متجاوزان به حق و تعقل کردن می باشد. درآیۀ بعد(13) روشن می سازد، کسانی که به خدا کفر می ورزند، و قرآن را سانسور و ممیزی می کنند، سرپرستانی خواهند داشت که آنان را از نور و دانائی به سوی ظلمات و جهل و استبداد می کشانند. درحالیکه ایمان به خداوند آنان را از تنگی ها و تاریکی ها نجات داده، به نور و آگاهی و آزادی راهنما می شود. درسورۀ انبیاء آیۀ 94 واژۀ کفر(نکردن) را در مورد خدا آورده مبنی بر اینکه او پاداش کار نیکو را نادیده نمی گیرد (ممیزی یا سانسور نمیکند). وهمچنین در سورۀ انفال آیۀ 29 کفر کردن (نادیده گرفتن گناهان- وَ يُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّاتِكمُ‏ْ) را به خداوند نسبت میدهد که تأکیدی است بر مفهوم روشن کفر که همان خودسانسوری یا نادیده گرفتن چیزی باشد.

قرآن انسان را به ترک کفریا خودسانسوری فرامی خواند و در آیات 17 و18 سورۀ زمر می فرماید: آن افرادى كه از فرمانبری طاغوت اجتناب كرده و مى‏كنند اين بشارت را به ايشان بده، ايشانند كه به سخنان گوش مى‏دهند و از نيكوترين آنها پيروى مى‏نمايند (14).شاید لازم باشد به این نکته توجه کنیم که اجتناب از طاغوت در مقام عمل است و نه سخن. زیرا بعداز آن بشارت میدهد به کسانی که سخن ها را گوش میدهند و از بهترین آنها پیروی می کنند. این آیات روشن می سازند که فرمانبری از طاغوت با خودسانسوری ملازمه دارد و برعکس آن، ایمان به خدا (حقوندی) وجدان انسان را نرم (15) کرده و برروی نور و جهان می گشاید و خود سانسوری میدان عمل پیدا نمی کند واین چنین انسان راه رشد را می پیماید. به همین دلیل مؤمن (حقمند) را  در برابر کافر، زنده می خواند زیرا همواره در حال دریافت و تبادل اندیشه و رشد می باشد (16).

اما دلیل فرمانبری کافر از طاغوت این است که به علت خودسانسوری، از فضائل انسانی و حقوق خود غافل می شود و خود را همانطور که دربالا آمد،  درسطح چهارپایان قرارمی دهد، قوۀ تعقل خویش را می کاهد و درزندگی خود مجبور به رفتن زیر سلطۀ کسانی می شود که برکفر او نه تنها صحه می گذارند، بلکه اورا به این کار و به نام خدا تشویق می کنند. واز کسانی که اورا به تعقل فرا می خوانند دوری می گزیند وآنان را دشمن خود تصور می کند. خداوند درقرآن اهمیت زیادی برای این رابطۀ ویرانگر سلطه گر- زیرسلطه بین انسان ها قائل است. در سورۀ بقره، آیۀ 104 می فرماید: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ . اى مؤمنان نگوييد «راعنا» بلكه بگوييد «انظرنا» و بشنويد، كه براى كافران عذاب دردناكى است. در این آیه به مومنان هشدار می دهد که پیامبر را راعنا خطاب نکنند. راعنا به معنی "ای ولی ما"، "ای سرپرست ما"، "ای چوپان ما" (17) می باشد. هشدارمی دهد که فرق بین کفر و ایمان، همین اطاعت کورکورانۀ کفار از سران خود و گوش فرا دادن به پیام خدا و اطاعت کردن ازآن توسط مؤمنین (حقمندان) است. زیرا مؤمن(حقمند) مسئول ذره ذرۀ اعمال خود است. زیرا عمل مؤمن همراه است باتعقل و فهم و اعمال کافر با اطاعت محض از سرپرستان خود می باشد. هرچند گوش کافر می شنود و چشمانش می بینند، اما دراثر خودسانسوری، شنیدن و دیدن او همانند شنیدن و دیدن مخلوقات بی عقل است زیرا از وارد کردن حق به درون وجدان خود دوری می جویند(18).

قرآن تحریف کلمات و دگرگون کردن مفهوم  واژه ها را هم کفر می داند(19). کافر کسی است که درذهن خود، خویش را مظهر حق می داند و پیامی را(حتی پیام خدا) که در ذهن خود ناراست بیند وبا هوای نفسش اینهمانی نداشته باشد آن را با آگاهی تحریف می کند تا به گمان خویش دیگران را ارشاد نماید.

همانطور که در بالا یادآور شدیم، قرآن کفر یا خودممیزی را بیماری وجدان می داند. این بیماری سرمنشأ انواع دیگر بیماریهای مزمن روانی نظیر خودگمراهی (یا خرافات)، دروغگوئی(20)، تکبر(21)، حسادت(22) و... می باشد که انسان و جامعه را از پیشرفت و رشد بازمی دارد.

رهائی از کفر به همت والائی نیاز دارد زیرا کافر در اثر خودسانسوری راه دریافت حق را بر خود بسته و تغییروتحول را به این وسیله درخود غیر ممکن گردانده است (23). به این جهت است که قرآن کافران را بدترین مخلوقات نزد خداوند قلمداد می کند(24).

البته همان طور که دیدیم درقرآن کفر به معنای خودسانسوری است، اما سانسور کردن هم معنی می دهد. دلیل آن هم این است که سانسور کننده تا خود را از حق سانسور نکند، نمی تواند دیگری را تشویق یا مجبور به سانسور کند(25). شاید لازم به یادآوری باشد که کفر بنابر تعریفی که از آن به دست آمد، اختصاص به قشری مشخص از جوامع ندارد و پیروان  همۀ ادیان و بی دینان و همۀ انسانها را می تواند مبتلا سازد(26). بنابراین، از دید قرآن، مسلمانان نباید خود را از کفر روزمره مصون قلمداد کنند. کافر می تواند در هرلباسی باهر چهره ای وجود داشته باشد، حتی اگر خودرا انسانی وارسته و باایمان باور داشته باشد. انسان به محض ارتکاب عمل سانسور یا خودسانسوری باید متوجه شود که به عمل کفرمشغول است و درصورت استمرار، خود را درذهنیات خویش زندانی کرده و قوۀ تعقل خویش را از عمل باز داشته و از هوای نفس خویش پیروی کرده و این چنین کافرمی شود باهمۀ آن تعریفات و عاقبتی که قرآن، چه دراین جهان چه در سرای باقی  برایش تدارک دیده و مهیا کرده است.

در بعد اجتماعی هم می فرماید: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ (ابراهیم28)، مگر آن كسانى را كه با کفرنعمت خدا را تغيير داده و قوم خويش را به دار البوار (نيستى و نابودى) كشاندند نديدى؟ مرحوم علامه طباطبائی در ترجمۀ المیزان جلد 12، صفحۀ 80 ، ذیل این آیه آورده است: "... بنا بر اين، معناى آيه اين مى‏شود: آيا به پيشوايان و رؤساى ضلالت، چه در امتهاى گذشته و چه در امت خودت نمى‏نگرى كه چگونه شكر نعمت خدا را مبدل به كفران كرده، و مردمى هم پيرويشان نمودند. و در نتيجه هم خود و هم مردم خود را به هلاكت و شقاوت و آتش كشاندند؟". البته والاترین و برترین نعمتهائی را که خداوند به بشر ارزانی داشته است، فضائل و کرامات انسانی است. کفر براین نعمات، پوشاندن و مخفی کردن آنهااست. یکی از این فضائل، وجدانی نرم و سالم است تا بادریافت نظر ها و سخنان و داده های گوناگون، بتواند حق را بازیابی کند. محروم کردن این وجدان توسط خود شخص یا ازخارج ازاو، بنا به حکم قرآن و تجربۀ بشری نتیجه ای جز سقوط او و سانسورکننده به "دارالبوار" دراین جهان و سوختن درآتش حسرت ابدی درجهان باقی نخواهد داشت.

 

 

 1- قاموس قرآن جلد 6 صفحۀ122.

 2- إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً (نساء150)، أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً (نساء151)، کفر كنندگان خدا و پيامبران او كه مى‏خواهند ميان آنها جدايى بيندازند، گويند: بعضى را مى‏پذيريم و بعضى را نمى‏پذيريم، و خواست آنها اين است كه در اين ميانه راهى برگزينند، (150)، آنان در حقيقت كافرند و براى كافران عذاب خوار كننده‏اى مهيا كرده‏ايم.

 إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في‏ نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (بینه6)، كافران اهل كتاب و مشركان در آتش دوزخ جاودانه بمانند، آنها بدترين مخلوقند.

 3- قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (عبس17).

 4-  درقاموس قرآن جلد 1 صفحۀ 123در مورد معنی ايمان آمده است:  "تسليم توأم با اطمينان خاطر.  اگر گويند: چرا بر خلاف اهل تفسير ايمان را تسليم معنى ميكنيد با آنكه طبرسى رحمه الله فرموده ازهرى ميگويد: علماء اتفاق دارند بر اينكه ايمان بمعنى تصديق است، الميزان آنرا استقرار اعتقاد در قلب معنى كرده و راغب تصديق توأم با اطمينان خاطر گفته است". اما با دقت در آیۀ 256 سورۀ بقره  ...فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله ... کفر و ایمان را در برابر یکدیگر قرار داده که میتوان نتیجه گرفت که ایمان به مفهوم حقمندی می باشد.

5- وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ (بقره87).وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَليلاً ما يُؤْمِنُونَ،(88 بقره).

 6- censure - معنی سانسور چه درریشۀ لاتین آن و چه در فرانسه و یا انگلیسی، دامنۀ محدود تری را نسبت به کفردربرمی گیرد. سانسور در جامعۀ امروزی غرب عبارت می شود از محدودکردن خودسر یا قانونی آزادی بیان. L'autocensure یا خودسانسوری، سانسور کردن شخص توسط خودش می باشد، آگاهانه یا از سر ناآگاهی. در زبان فارسی امروزی واژه ای که بتواند جای کفر یا حتی سانسور را بگیرد نیافتم. واین از عجایب روزگار است زیرا درطول تاریخ ایران، به جز زمانهای محدودی، سانسور از سوی قدرت بدستان به استمرار و بی وقفه اعمال می شده است. واز آن بیشتر، خود سانسوری بیداد می کرده و می کند. ازاینکه از سوی شعرا و دانشمندان واژه ای در این باره به کار گرفته نشده، حیرت آوراست. شاید به این دلیل بوده باشد که عمل سانسور یا خود سانسوری، نزد ماعملی عادی و طبیعی وشاید ضروری به شمار می رفته و می رود. برگردان عربی کفر به فارسی که آن را محدود به دین کرده اند هم شاید دراین راستا بوده باشد. البته در زبان اداری، دایرۀ ممیزی وظیفۀ سانسورکردن را برعهده دارد که سانسور با معنای ممیزی که تشخیص دادن خوب از بد است تفاوت زیادی دارد. زیرا ممیزی درعقیده عملی کاملا شخصی است و کسی نمی تواند عقیدۀ خوب و بد را برای دیگری تشخیص دهد. دراین صورت مفهوم متداول ممیزی به جای کفر درحال حاضر زیاد رسا نیست مگر آنکه در مفهوم آن باز نگری گردد.

7- وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ (توبه125)، و اما كسانى كه در وجدانهایشان(دلهايشان)مرض بود پليدى بر پليديشان افزود، و بمردند در حالى كه كافر بودند.

8- وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ (171 بقره).

 9- وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (مومنون117)، آن كس كه جز خداى يكتا خداى ديگرى را مى‏خواند كه بر حقّانيّتش هيچ برهانى ندارد، همانا حسابش نزد پروردگارش خواهد بود، و كافران رستگار نمى‏شوند.

 10- وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَريعُ الْحِسابِ (نور39)، اعمال كسانى كه كفر ورزيده‏اند همچون سرابى در يك كوير است، كه انسان تشنه آن را آب مى‏پندارد، تا آن گاه كه به سويش مى‏آيد آن را چيزى نمى‏يابد و خداى را نزد آن دريافته كه حسابش را صاف مى‏كند و خدا زود به حسابها مى‏رسد.

 11- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ (256بقره).

 12- راغب گويد: طاغوت عبارت است از هر متجاوز و هر معبود جز خداى و در واحد و جمع استعمال ميشود. در آيه «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ» آنرا شيطان، كاهن، ساحر، طاغيان انس و جنّ، بت‏ها، هر معبود دروغين گفته‏اند (قاموس قرآن جلد 4 صفحۀ 224).

13- اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (بقره 257). خدا سرپرست و كارساز كسانى است كه ايمان آورده باشند، ايشان را از ظلمت‏ها به سوى نور هدايت مى‏كند و كسانى كه (به خدا) كافر شده‏اند، سرپرستشان طاغوت است كه از نور به سوى ظلمت سوقشان مى‏دهد، آنان دوزخيانند و خود در آن بطور ابد خواهند بود .

 14- وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ (زمر17) الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر18). و آن افرادى كه از فرمانبری طاغوت اجتناب كرده و مى‏كنند، و به سوى خدا بازگشته و مى‏گردند آنان را بشارت باد (كه اهل نجاتند) پس اين بشارت را به ايشان بده. 17- ايشانند كه به سخنان گوش مى‏دهند و از نيكوترين آنها پيروى مى‏نمايند. ايشانند كه خدا آنها را هدايت كرده، و ايشانند كه خردمندانند 18.

 15- أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (حدید16)، آيا وقت آن نشده آنان كه ايمان آورده‏اند وجدانهایشان به ذكر خدا و آنچه که از حق نازل شده نرم شود؟ و مانند اهل كتاب كه پيش از اين مى‏زيستند نباشند، ايشان در اثر مهلت زياد دچار قساوت وجدان شده بيشترشان فاسق شدند.

 شاید تجسم نرم وسخت بودن وجدان دراین آیه کمی مشکل باشد، برای فهم بیشتردر این باره، شاید بی مورد نباشد یاد آوری کرد که نقل و انتقال داده ها در سلسلۀ عصبی انسان توسط سلولهائی به نام نورون ها neurones صورت می پذیرند. انتهای این سلولها توسط  سیناپزها synapses به یکدیگر و به دیگر ارگانها وصل می گردند. عمل اصلی ثبت و نقل وانتقال عصبی مرهون نرمش و قابلیت شکل پذیری این سیناپزها می باشد. درنتیجه، سخت شدن آنها در سیستم می تواند به ازکارافتادن سیستم منجر شود. La recherche N° 397. p.38 خدا داند رابطۀ اصطلاحات یادشده درقرآن با این داده های علمی چیست؟ به هرحال نقل آنها برای فهم بهتر آن اصطلاحات نمی تواند بی فایده باشد.

 16- لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرينَ (یس70)، تا هر كه را زنده است آگاه کند و حق رساندن پیام خدا را درمورد کافران بجای آورد.

 17- رعى: مراعات. محافظت «فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها» حديد: 27 . راغب ميگويد: اصل رعى حفظ حيوان است بواسطه غذا و يا دفع دشمن از آن. طبرسى فرموده: مراعات، محافظت، و مراقبت نظير هم‏اند و هر كه بر قومى ولايت داشته باشد راعى آنقوم است و راعى سائس و تدبير كننده است. على هذا چرانيدن و بچرا فرستادن چهارپايان يك نوع محافظت از آنهاست «كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ» طه: 54. بخوريد و چهارپايانتان را بچرانيد. (مرعى) بمعنى چراگاه است محليكه چهارپايان با چريدن محافظت ميشوند «وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى‏. فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى‏» اعلى: 4 و 5. (رعاء) و رعاة جمع راعى بمعنى چوپان است «قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ» قصص: 23. گفتند گوسفندان خود را آب نميدهيم تا چوپانها گوسفندان خويش را برگردانند. قاموس قرآن جلد 3 صفحۀ 106.

 قدرمسلم این است مسلمانانی که تازه ایمان آورده بودند، هنوز آن عادات و رسوم زمان جاهلیت را فراموش نکرده بودند که اوامر سران خود را کورکورانه و بدون تعقل و تفکر گوش می دادند. واز اینکه می فرماید واسمعوا، یعنی مؤمن باید ابتدا گوش کند و بعد امررا اطاعت نماید. این است فرق بین کفر و ایمان. درآخر آیه هم یادآوری می فرماید که از شیوۀ کفار نباید پیروی کرد که عاقبت آن عذاب است.

 18- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في‏ آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطيرُ الْأَوَّلينَ (انعام25)، از آنان كسانى هستند كه به كلام تو گوش مى‏دهند، ليكن ما بر دلهاى آنان پرده‏اى كه از فهمشان جلوگيرى كند افكنده و گوشهايشان را سنگين كرديم، و اگر هر آيه‏اى را ببينند باز ايمان به آن نمى‏آورند، حتى وقتى هم كه نزد تو مى‏آيند غرضشان جدال است، و لذا همانها كه كافر شدند بعد از شنيدن آيات قرآن مى‏گويند اين جز همان افسانه‏ها و حرفهاى قديمى نيست.

 فقه بكسر اول: فهميدن. در مصباح گفته: "الفقه: فهم الشّى‏ء". از مفاد آیات قرآن برمی آید که فقه فهم و درک است در پی تحقیق و تفحص. چنانکه از آیۀ 122 توبه این امر فهمیده می شود ( قاموس قرآن: جلد 5 صفحۀ 197). بنابراین، به دلیل خود سانسوری و عدم دسترسی کافر به تحقیق و تفحص، فهم آیات برایش میسر نمی شود.

 19-  مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَليلاً ( نساء46).  برخى از يهوديان كلمات را از جايگاه (راستين) آن جابه‏جا مى‏كنند و با پيچاندن زبانشان و از سر طعنه بر دين مى‏گويند: «شنفتيم و نپذيرفتيم» و (يا): «بشنو و باور مكن» و (يا) «راعنا» و اگر مى‏گفتند: «شنيديم و فرمان برديم» و «بشنو و ما را بنگر» براى آنان بهتر و استوارتر مى‏بود اما خداوند آنان را براى كفرشان لعنت كرده است پس جز اندكى، ايمان نخواهند آورد. 

20- لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذي يَخْتَلِفُونَ فيهِ وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ كانُوا كاذِبينَ (نحل39)، تا چيزهايى را كه در آن اختلاف دارند برايشان بيان كند و تا كسانى كه كافرند بدانند كه دروغگو بوده‏اند.

 21- إِلاَّ إِبْليسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ (ص74)، مگر ابليس كه تكبر كرد چون از پيش كافر بود .

 22- الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً (37نساء)، آنها كسانى هستند كه بخل مى‏ورزند و مردم را نيز به بخل دعوت كرده و آنچه را خداوند از فضل و رحمت خود به آنها داده كتمان مى‏كنند و ما براى كافران عذاب خوار كننده‏اى آماده كرده‏ايم‏.

23- اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (80توبه)، براى ايشان آمرزش بخواهى و يا نخواهى (برابر است)، خداوند هرگز ايشان را نخواهد آمرزيد هر چند هفتاد بار برايشان آمرزش بخواهى، و اين بدان جهت است كه ايشان به خدا و رسولش كفر ورزيدند و خداوند فاسقان را هدايت نمى‏كند.

 24- إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (55انفال)، همانا بدترين جنبندگان نزد خدا کافرانی هستند که ايمان نمى‏آورند .

 26- وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (فصلت26)، و آنان كه كفر ورزيدند به يكديگر سفارش مى‏كردند كه هنگام شنيدن صداى قرآن به آن گوش ندهيد و جار و جنجال كنيد به طورى كه صداى شما بر صداى قرآن غلبه كند و در نتيجه كسى آن را نشنود.

 27- إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في‏ نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (بینه6)، كافران اهل كتاب و مشركان در آتش دوزخ جاودانه بمانند، آنها بدترين مخلوقند.