این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۴۰۰ خرداد ۳۱, دوشنبه

متهم کردن مردم و نقش اپوزیسیون در انتخاب رئیسی

 


رئیس جمهور جدید مشخص شد و عده ای رأی داده و عده ای رأی ندادند، اما آنچه که از پیش معلوم بود انجام شد. این که نوشتم عده ای، باید توجه داشته باشیم که رأی دادن یک تصمیم اجتماعی نیست، بلکه تصمیمی فردی می باشد. آنهائی که در انتخابات شرکت کرده یا نکرده اند، تک به تک انسان هائی حقمند هستند، یعنی از حقوق فردی و اجتماعی برخوردارند. بنابراین سزاوار نیست که با آنها به صورت فله ای برخورد کرد زیرا هریک بر اساسی تصمیم خود را گرفته است که حتما با دیگری می تواند یکی نباشد. کسی که در این انتخابات شرکت کرده است، به این معنا نیست که حتما کاندیدايی را مورد نظر داشته یا به گفتۀ خامنه ای به نظام رأی داده باشد. حتما دلایلی برای خودش دارد که باید سعی کرد آنها را، این بار، جمعی شناسائی کرد. او درون کشور زندگی می کند. خود را در برابر دو جریان سیاسی که از بعد از کودتای خرداد 60 قدرت و کشور را بین خود تقسیم کرده اند می بیند. دو جریانی که در استبداد، فساد، قتل، شکنجه و ... هم نظر هستند، اما یکی آشکارا می گوید باید زیر سلطۀ غرب برویم، دیگری ادعا دارد که به هر قیمتی نباید زیر بار چنین خفتی برویم حتا در صورت فشارهای وارده. این تصویری از دستگاه سیاسی قابل دیدن است که مردم با آن رو در رو و به طور روزمره قرار دارند.


واقعیت جامعه هم این است که اگر نخواهیم دورتر برویم، می دانیم اقلا این انقلابی که بخشی از جامعۀ کنونی در آن شرکت داشته است، به هدف استقلال و آزادی صورت گرفت. استمرار جامعه در این مدت کوتاهی که از انقلاب می گذرد، نمی تواند آن آرمان ها را به فراموشی سپرده باشد، همچنان که طی بیش از یک قرن اخیر تا انقلاب فراموش نشده بودند. همین مردم در اولین انتخابات ریاست جمهوری و فرصت های دیگری نظیر انتخابات 72 که آن را هم طراز با آن آرمان ها به آنها شناسانده بودند، نشان دادند که همواره بر آن آرمان ها پایبند و مصر هستند.  دلیل دیگری که می توان از میان دلایل تصور کرد، وجود همین شورای نگهبان و نظارت استصوابی می باشد تا جریان استقلال و آزادی را که همسو با مردم است از صحنۀ سیاسی حذف کنند که در این میان آن را در تقابل قوا بین خودی ها هم به کار می برند. به نظر نمی رسد کسی در استقلال خواهی بخش بزرگ مردم شکی داشته باشد. بنابراین چرا نباید در تحلیل ها و قضاوت ها این اصل اصیل را در نظر نیاورده و آن را به کلی نادیده بگیریم؟ و در میان هیاهو های رسانه ای مردم را متهم به طرفداری از استبداد و قاتل و امثال آن کنیم؟

آنچه را که مردم در شکل می بینند، انتساب رئیسی به جریانی می باشد که مدعی استقلال کشور است و بیهوده نیست که  همواره این واژه از سوی خامنه ای تأکید و تکرار می شود. از سوی دیگر، جریان اصلاح طلبی که روحانی را به ریاست جمهوری رساند، همان رئیس جمهوری که آشکارا آمریکا را ارباب خود قلمداد می کند، بخشی از مردم که احساس مسئولیت می کنند را به چاره جوئی  وا میدارد. این بخش اجبارا چاره را در تقویت بخشی از حاکمیت استبدادی می بیند که مدعی حراست از استقلال کشور می باشد. بنابراین، آراء این بخش را که در انتخابات شرکت کردند و به رئیسی رأی دادند، باید به حساب حفظ استقلال کشور گذاشت، نه رئیسی و نه نظام، آنطور که خامنه ای مدعی آن است. زیرا این بخش از رأی دهندگان، گذشته از هراسی که برای استقلال در دل دارند، جایگزینی ملموس و واقعی، همان طور که در زمان انقلاب بود، برای این نظام جلوی چشم خود ندارند. در غیاب یک بدیل نیرومند مستقل و آزاد، چاره ای دیگر را نمی توانند در تصور آورند. با جنگ قدرتی که روزمره جلوی چشم خود می بینند، نمی توانند به خیابان بریزند و ماری را ببرند و عقربی را به جای او بنشانند. بخشی از کسانی هم که رأی ندادند را می توان خسته از جنگ و تحریم و فساد و استبداد و فشارهای اقتصادی دانست که چاره را در رأی ندادن دیده اند و بنابر آنچه گذشت، این بخش از تحریمی ها را می توان معترض به استبداد و وابستگی، یا به طرفداری از استقلال و آزادی دانست. بنابراین تحلیل، باید به تمامی مردم ایران، چه کسانی که رأی داده اند و چه کسانی که رأی نداده اند تبریک گفت که همچنان در خط استقلال و آزادی ایستاده اند تا فرصتی فراهم شود که بتوانند به آرمان های خود دست یابند. نباید اقلیتی از مردم که در تمامی جوامع وجود دارند، با اکثریت قاطع مردم که انسان های آگاه و خواستار استقلال و آزادی هستند را در پی هیاهو های تبلیغاتی مستمر بیگانگان و وابستگان، به اشتباه گرفت و یکی تلقی کرد. چه انتظاری از مردمی که در میان منگنۀ سلطۀ خارجی و سلطۀ داخلی گرفتار آمده اند می توان داشت؟ در حالی که وزنۀ سنگین کنشگران و فعالان ما از این دو سلطه گر ارتزاق می کنند و یا به امید آنها نشسته اند. چگونه مردم می توانند به اصلاح طلب یا اصولگرا و یا هر موجود دیگری که تا دیروز در ایجاد سلطه گر داخلی و یا در تقویت آن می کوشید و اکنون ندای دمکراسی سر میدهد اعتماد کنند؟ و یا به اپوزیسیونی که به انتظار دوباره به قدرت رسیدن بخشی از سلطه گر داخلی نشسته است تا با آن همگرائی ایجاد کند، دل بندد؟ با تأسف، باید گفت که منگنه کامل است و عمل می کند. حقیقت این است که آرمان استقلال و آزادی در آگاه و ناخودآگاه جامعه بسیار قوی و در وژدان کنشگران ما بسیار ضعیف می باشد. بی دلیل نیست که هیچ سلطه گری در جهان به این قشر از کنشگران رحم نمی کند و در اولین فرصت آنها را از میان بر می دارد. انصاف بدهیم که در چنین حالتی چه انتظاری می توان از مردمی مستقل و آزاد داشت؟ در این مورد سخن فراوان است اما برای کوتاه کردن متن خلاصه می توان گفت برای حل مشکلات دو کار باید کرد. ابتدا کنشگرانی که واقعاً به استقلال و آزادی عقیده دارند، به این جریان وارد شوند تا آن را تقویت نمایند و از آن مهم تر، کشور باید به تربیت کنشگران جریان استقلال و آزادی همتی واقعی به کار گیرد تا مردم بار دیگر گردهم آیند تا به دنبال آن، دست سلطه گر اجنبی از این مرز و بوم کوتاه گردد و دست از تقویت و سلطه جو ی داخلی ساختن بردارد.

 

۱۴۰۰ خرداد ۲۴, دوشنبه

تغییر ماهیت انتخابات و از حیز انتفاع ساقط کردن تحریم

 

این روزها شاهد موج گستردۀ تحریم انتخابات هستیم. گسترده تر از گذشته. اما با یک تفاوت چشم گیر که معنای تحریم را دگرگون ساخته است. بخشی از هموطنان که در امتداد رژیم سابق هستند، اصولا با انتخابات آزاد سر و کاری نداشته و ندارند و تحریم انتخابات را ابزاری برای جنگ قدرت تلقی می کرده و می کنند، و از ابتدا تحریم می کردند. گروه های دیگری هم بودند که پس از اولین انتخابات ریاست جمهوری و شروع تقلب و دخالت در روند انتخابات، رأی دادن را تحریم می کردند. به دلیل این که در گذشته اصل تحریم نفی یک رویۀ خلاف استقلال و آزادی بود، در آن شرایط، از سوی تفکرات و جریانات استقلال و آزادی به مثابه یک مقاومت در برابر استبداد به حساب می آمد. به این ترتیب، تحریم انتخابات به یک روند دائمی منجر شده بود، هرچند اصل انتخابات فرمایشی قلّابی بوده باشد. این بار با تحریم انتخابات توسط مهره های اصیل نظام ولایت فقیه نظیر تاج زاده، فائزه هاشمی رفسنجانی، احمدی نژاد و... ، تحریم انتخابات رنگی جدید به خود گرفته و تحولی اساسی کرده و به ابزار تقابل قوا بین جریانات درون نظام تبدیل گشته است. شاید یادآوری این امر لازم باشد که تحریم انتخابات با رأی ندادن یک ماهیت ندارند، به این ترتیب که تحریم یک امر سیاسی-اجتماعی است که از سوی فرد یا سازمان سیاسی به مردم پیشنهاد می شود. اما رأی ندادن یک تصمیم شخصی است که به دلایل زیادی از جمله تحریم آن از سوی مراجع مورد اعتماد مردم می تواند گرفته شود. آنچه اصالت و کاربرد دارد، همین رأی ندادن فرد می باشد، خواه در پی تحریمی صورت گیرد و خواه تصمیمی شخصی باشد. همانطور که گفته شد، تصمیم تحریم چه از سوی فرد و یا گروهی گرفته شود، تصمیمی سیاسی می باشد که با هدفی روشن در پی تحلیلی از اوضاع موجود برای رسیدن به آن هدف در زمان و مکان مشخص گرفته می شود. این تحلیل سیاسی در زمان و مکان، بر پایۀ نتایج احتمالی تحریم گرفته می شود. مثلا به عنوان اعتراض به آزاد نبودن انتخابات و فشار آوردن به حاکمیت برای برگزاری یک انتخابات سالم. اما در حالی که بخشی از درون نظام، تحریم را به مثابه یک ابزار فشار بر بخشی دیگر اعمال می کند، دیگر هدف تحریم را سرقت شده باید تلقی نمود و گروه ها یا شخصیت های سیاسی از این به بعد باید فقط انتخابات را قلّابی بخوانند و تصمیم به رأی دادن را فردی بدانند و به خود افراد محول گردانند. زیرا در این حالت، جبهۀ سیاسی جدیدی ایجاد خواهد شد که در آن، بخشی از درون نظام و بخشی از خارج نظام در آن حضور خواهند داشت که معنای سیاسی آن، به دلیل کوتاه آمدن بخش خارج از نظام از اصول خود، جذب نیروهای سیاسی مخالف، از سوی نظام می شود. این امر جز به سود روند موجود نمی انجامد و پیامد آن شرکت بیشتر در انتخابات خواهد بود. علاوه بر اینها امر مهمی که باید به آن توجه داشت این است که بنابر قانون اساسی و تجربۀ پس از انقلاب، نه رأی دادن و نه رأی ندادن تغییری اساسی ایجاد نمی کند.

کسانی این تحریم درون نظامی را به فال نیک گرفته و به آن امید بسته اند و می گویند کسانی که از نظام بریده اند تحول کرده اند و باید مقدم آنها را محترم یا مغتنم شمرد. متأسفانه باید گفت که این برداشت یک ساده نگری بیش نیست، ساده نگری ای که از پس از انقلاب کشور را به این فلاکت کشانده است. می گویند انسان تغییر می کند و باید این تغییر را به فال نیک گرفت. درست است که انسان می تواند رشد کند و گذشتۀ مخرب خود را ترک گوید، اما بر او است که آن را با کردار خویش نشان دهد و ثابت کند، نه اینکه ما به وکالت از او تصمیم بگیریم ادعاهایش را بپذیریم و برای چندمین بار فریب بخوریم. ساده اندیشی این است که ادعاهای دیگران را بدون جبران و آزمایش بپذیریم. علاوه بر آن، بر جدا شدگان از نظام است که باید جذب بدیل شوند و نه برعکس آن. این پرسش از این افراد جا پیدا می کند که هر گاه رئیسی ادعا کند رشد کرده و تغییر کرده و دیگر حکم اعدام صادر نمی کند، به همین راحتی از او می پذیرند که از اصلاح طلبان؟ علاوه بر این ها کسانی از درون رژیم که انتخابات را تحریم کرده اند، علائق خود را به سلطه گران اجنبی پنهان نمی کنند و همچون ستون پنجم آنها در کشور عمل می کنند. مگر غصۀ رفتن ترامپ خوردن و تشویق تحریم مردم نقش ستون پنجم را بازی کردن نیست؟ اگر نیست چه نامی دیگر می توان بر آن نهاد؟  در این صورت این چگونه تغییری می تواند تلقی شود که به آن دل ببندیم؟