این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۶ دی ۲, شنبه

انقلاب نمرده است، گزینه ای بر میز خامنه ای

در آخرین تابستان نظام گذشته، در محله ای نسبتا فقیر نشین، مردم به شعبۀ یک بانک حمله کردند و موجودی صندوق آن را که پول زیادی بود از بانک خارج کردند. یکی از کارمندان به مردم التماس می کرد که این پول ها مال مردم است و بردن آن ها از نظر شرعی حرام می باشد. من که نظاره گر این ماجرا بودم، تآسف فراوانی می خوردم که چگونه مردم باحرص و ولع پول هائی را که به آنان تعلق نداشت غارت می کنند. اما پس از لختی هاج وواج شاهد حادثۀ غریبی شدم و همان جا پیروزی مردم برایم مسجل گشت. مردم پول ها را وسط خیابان ریختند و آن ها را به آتش کشیدند. باد مقداری ازاین پول ها را پراکنده کرد، مردمی که نظاره گر بودند به دنبال پول ها رفتند، باز با دلی چرکین با خود گفتم چرا عده ای سود جو همواره به دنبال منافع شخصی اند که متوجه شدم آنان هم پول های جمع کرده را برای سوزاندن به سوی آتش می آوردند. گذشته از این که سوزاندن پول ها در اصل کرداری عاقلانه نبود، اما در آن وضعیت انقلابی، به یقین مردم پول را نه، که مظهر بی عدالتی و سلطه و فساد را به آتش می کشیدند. خود را از قید بندگی مادیات رها، دست در دست هم به دزدی و چپاول و اختلاس وتجاوز نه می گفتند.
پس از چهل سال، ایران امروز تفاوتی فاحش با آن زمان پیدا کرده است. و این وضعیت موجود، نماد پیروزی بزرگ سلطه گران بر آن انقلاب می باشد. با تئوری های بی پایه و اساسی نظیر "دائی جان ناپلئون"، "تئوری توطئه" و... توانائی ژرف بینی فعالان ما را کم کردند تا با ادامۀ تلاش هائی نظیر"طرح ماهان" (اشاعۀ خرافات درمیان مردم ) سازمان اطلاعات اسرائیل و... و پیشنهاد اضافه کردن اصل ولایت فقیه توسط کارگزاران شناخته شدۀ انگلیس (حسن آیت) به پیش نویس قانون اساسی، سنگ بنای این دگرگونی اجتماعی را کار گذاشتند. شاید لازم به توضیح باشد که در تمامی جوامع بشر، افراد سود جو ونالایق و متجاوز همواره وجود داشته و خواهند داشت، کافی است با برنامه ریزی منظم و حساب شده، زمینۀ اجتماعی به قدرت رسیدن آنان را فراهم آورد و جامعه را به سقوط کشاند. می توان با انواع طرح هائی که بخشی از آن ها در بالا آمد، و ایجاد جنگ و وضعیت غیر عادی آن ها را به اجرا گذاشت و وضعیت اجتماعی ایران امروز را از آن انقلاب به وجود آورد. بدون اجرای این روند، محال است ابرقدرت سلطه گر بتواند سلطۀ خود را به دست سلطه گر وطنی اعمال نماید.
امروز ایران در وضعیت بغرنجی قرار گرفته است. از کارتن خواب یا قبر خواب گرفته تا «رهبر» کشور، ازبدی اوضاع می نالند و در این میان، احدی یارای انجام کم ترین تغییر و تحول وتحرک به سوی بهبودی و رشد را ندارد. تنها فعالان جدی در کشور، چپاولگران اموال عمومی و قاچاقچیان و اختلاس گران و قاضی های رشوه ستان و روحانیان خرافات پروراند. و همین ها، روشنگران و انسانیت دوستان مستقل و آزاد را سلاخی، و اگر نتوانستند، سانسور می کنند تا راه را بر کم ترین تحول ببندند. رانت خواری و فساد وبی لیاقتی آنان  چنان اثر مخربی بر اقتصاد کشوروارد آورده که نه تنها امیدی به بهبود آن وجود ندارد، بلکه کشور را در آستانۀ انفجارهای اجتماعی قرار داده است. اما نقش مردم هم در بوجود آمدن این وضع، وهمچنین در تغییر و تحول دادن آن غیر قابل انکار می باشد. مردم می توانند با تغییر دادن در روابط اجتماعی خود، جامعه را متحول کرده تا در پی آن مسائل و مصائب موجود، حل شدنی و چاره جوئی شوند. در صورتی که مردم همچنان در روابط قوا زندگی را ادامه دهند، اوضاع به خودی خود، تغییر نخواهند کرد و مسائلی جدید روز به روز بر مسائل موجود افزوده می گردند. در کم توجهی مردم و روی آوردن به شورش بی هدف، حاکمان را بر سر دوراهی قرار داده یا به زودی قرار خواهد داد: یک راه انتخاب خودکشی با ادامۀ این وضعیت است، و راه دیگر، دست زدن به راه و چاره ای برای خروج از بحران موجود می باشد.
انتخاب خودکشی زمانی می تواند صورت گیرد که انتخاب کننده یک فرد باشد.  درچنین موقعیتی، بنابر تجربۀ تاریخی، مستبد براثر افسردگی به پیشواز مرگ می رود و کشور را با نابودی خود به ویرانه می کشاند. چنانچه برطبق قانون اساسی، «رهبر» کنونی ایران تنها تصمیم گیرنده باشد، باید به انتظار فاجعه ای بزرگ نشست. اما شواهد گزارش می دهند که «رهبر» کنونی همچون «رهبر» قبلی از چنین موقعیتی برخوردارنیست و به نوبۀ خود تحت فشار افراطیون و حوزۀ علمیه قرار دارد. بنابراین، نظام باید برای خروج از بحران موجود، به دنبال راه و چاره ای برود.  با قبول این فرضیه، دو راه پیش پای نظام وجود دارند. یکی دست زدن به اصلاحات و دیگری آماده کردن نظام برای ایجاد تحولی اساسی.
در مورد گزینۀ اول می توان ادعا کرد که وضعیت موجود، خود مولود بیش از سی سال به اصطلاح "اصلاحات" می باشد و رئیس حکومت فعلی برای همین هدف منتصب شده است و رأی دهندگان هم با همین امید به او رأی داده اند. این راهم باید یادآوری کردکه خواست های مردم در این مدت در سطحی پائین وبی ارزش، نظیر شل کردن حجاب و تقلب نکردن در انتخاباتی که با وجود نظارت استصوابی اساسش بر تقلب استوار می باشد، و از این قبیل بوده است. اکنون که فساد حاکمیت وضعیت اقتصادی را به بحران کشانده و نا رضایتی عمومی سربیرون آورده است لزوم اصلاحات اساسی را ایجاب می کند. اما فساد و نارسائی ها به حکومت ختم نمی شوند و کل نظام، قوۀ قضائیۀ تحت سیطرۀ حوزه و مجلس را هم در بر می گیرد. به این ترتیب اولین قدم اصلاحات باید فساد زدائی باشد. اما فساد زدائی نیازمند تغییر ساختار نظام است. چرا که باید محورآن که قدرت متمرکز فسادگستر است، جای خود را به حقوق بسپارد. وگرنه، در این نظام، ولو افراد سالم و فسادستیزی هم باشند – که بسیار نادر هستند - ، حتی توانا به محدود کردن فساد نیز نمی‌شوند. به این دلیل و دلایلی دیگر که برای کوتاه کردن مطلب از آن ها می گذریم، اصلاحات در یک چنین وضعیتی غیر ممکن به نظر می رسد. شاید به همین دلیل باشد که چندین سال پیش، خامنه ای در سفری به یکی از شهرستان ها، در گفتگو با دانشگاهیان گفت: ایران احتیاج به یک انقلاب دارد و آن باید از دانشگاه شروع شود.
درصورتی که اعتراضات مردم وسعت گیرند، فرصتی می شود برای خامنه ای تا با وارد کردن نیروهای نظامی به صحنه، با حوزه و اصلاح طلبان تصفیه حساب کند. اما به دست گرفتن قدرت توسط نیروهای نظامی، حتا اگر تلفیقی باشند از ارتش و سپاه، خطر یک کودتای نظامی را ازمیان نمی برد. به علاوه با وارد آوردن نظامیان به صحنه، نه تنها مسائل عدیدۀ موجود حل نشده باقی می مانند، بلکه کشور را با مسائل جدیدی، به خصوص از سوی سلطه گران، نظیر تحریم های جدید روبرو خواهد کرد. با این اوصاف آیا بن بست کامل است؟ وباید به انتظار سقوط کشور نشست؟
در این مقطع، بایک حرکت می توان به پیروزی های بزرگی دست یافت. چه در میدان داخلی و چه در صحنۀ خارجی تحولات بزرگی را درپی خواهد داشت و تاریخ جهان از آن یاد خواهد کرد. در کوتاه ترین مدت همبستگی ملی را به کشور باز خواهد آورد ونیروهای خفتۀ جوانان را بیدار خواهد کرد و تلاش را در کشور، برای سازندگی به کار خواهد انداخت. با درس گرفتن از تجربۀ چهل سال گذشته، مردم میدان خالی در اختیار فاسدان و مستبدان و شیادان و چابلوسان نخواهند گذاشت. آرزوی دیرینۀ ملت، یعنی استقلال و آزادی دست یافتنی می شود و باتلاش مردم، زندگی در آسایش و آرامش معنی پیدا خواهد کرد. احترام ملت نزد جهانیان بالا خواهد رفت و ایران به مثابه یک الگو، منطقه و بلکه جهان را دگرگون خواهد کرد. اما این حرکت چیست؟
بازگشت به ابتدای انقلاب، قبل از تشکیل مجلس خبرگان. اعلام این حادثۀ بزرگ از سوی خامنه‌ای تمامی جناح های نظام را در برابر عمل انجام شده و در برابر مردم قرار خواهد داد. این عمل مسلما در تاریخ ماندگار خواهد شد. شور و هیجان و مسئولیت پذیری مردم باز خواهند گشت و بار دیگر مردم خود را صاحب کشور حس خواهند کرد. آن چه مسلم می باشد، اعلام این حادثه سلطه گران که به انتظار ازهم گسستن کامل ملت نشسته اند را خوش نخواهد آمد و بیکار نخواهند نشست. اما نیروهای نظامی و امنیتی همانند ابتدای انقلاب شانه به شانۀ مردم با توطئه ها مقابله خواهند کرد. این بار انقلاب با تجربه ای چهل ساله با متانت و به دور از هیجانات خام به پیش خواهد رفت و زندگی نوی را برای مردم تدارک خواهد دید. اما درواقع بینی، نمی‌توان به انتظار به خود آمدن خامنه‌ای نشست. نه می‌توانیم به انتظار بنشینیم که او وضعیت را درک کند و به این رهنمود عمل کند و نه می‌توانیم کشور را به حال خود رها کنیم تا سقوط کند. اما مردم خودشان می‌توانند دست بکار تغییر دادن خود بشوند تا در جامعه تغییر ایجاد شود. مردم خود را شهروندان صاحب حقوق و خشونت زدا کنند تا که استبداد از عمل باز ماند. پیش از انقلاب و در دوران انقلاب، همه، از مراجع گرفته تا شخصیت‌های سیاسی، در رابطه با موقعیتی که نزد مردم داشتند تعریف می‌شدند. تنها شاه و دستیاران او بودند که به داشتن منزلت نزد مردم بی‌اعتناء بودند. آنان وقتی صدای انقلاب را شنیدند که دیر شده بود. یکبار دیگر مردم باید رویه‌ای را در پیش بگیرند که همگان در پی آن شوند تا که منزلتی نزد آنها بدست بیاورند. اگر مردم موفق شوند خشونت را بی‌نقش کنند، مستبدان را از کرده پشیمان می‌کنند و اطمینان از تحول مطلوب، قطعی می‌شود. اطمینان از این که استبداد دیگر قابل تجدید نگردد هم قطعی می‌شود.   
آن چه در این میان از اهمیتی زیاد و سرنوشت ساز برخوردار می باشد، زمان است. هنوز برای انجام این حرکت دیر نشده و مردم هنوز در مرحلۀ خشونت و انتقام جوئی قرار ندارند. ورود جامعه به این مرحله، امید برای نجات کشوررا بسیار ضعیف می گرداند. 


۱۳۹۶ آذر ۱۲, یکشنبه

زلزله و خودنمائی جامعۀ فاسد


حوادث پس از زلزله اخیر در غرب ایران به دلیل تحول در ابزارخبررسانی، زیر و بم خود را آشکار و روشن درمعرض دیدها قرار داد. از جمله تضادی را میان مردم که آحاد تشکیل دهندۀ جامعه هستند، با همان جامعه را به معرض نمایش گذارد. مردمی که در اکثریت آن، با هم دردی و هم دلی به کمک آسیب دیده‌ها شتافتند و از این حادثه که برای "دیگری" اتفاق افتاده بود، غمگین و محزون شدند. دربرابر آن، اما جامعهِ در قید روابط قوا، روی ترش وخشن و بی‌تفاوتی خود را به این حادثه آشکار ساخت. این امر نشان داد که مردم، وقتی در روابط قوا نیستند و در روابط همدردی و بجا آوردن حق هستند، مصمم، به مقابله با هرنوع تجاوز طبیعی و غیر طبیعی از سوی غیر، برمی‌خیزند. در برابر، جامعه گرفتار روابط قوا اما کار پذیر، خودخواه، فاسد وابلهانه عمل می‌کند. برای مثال، جامعه سراسیمه در انتخابات قلابی شرکت می‌جوید. اما از تک تک مردم که بپرسی چرا رأی می‌دهی،دلایل واهی می‌آورند و خود نیز می‌دانند که دارند توجیه می‌کنند. زیرا، درجا، هرکسی نارضایتی قلبی خودش را ابراز می کند. در حقیقت، به این دلیل عمل می‌کند که عضو آن بخش از جامعه است که در بند روابط قوا و ترس‌ها است. این‌است که  با آن بخش از جامعه عمل می کند و خود نمی داند چرا؟ و چگونه جامعۀ فاسد او را در بر می گیرد و مجبورش می کند فساد را مورد تأ یید قرار دهد و در آن شرکت جوید. به این ترتیب انسان آزادی و استقلال خود را به دست خویش نادیده گرفته ومهار جامعۀ فاسد را در دست حاکمیت فاسد و بخش قدرت محورحوزه‌های علمیۀ فاسد و خرافات پرورقرار می‌دهد تا از فساد پاسداری نمایند.
اما این تفاوت رفتار از کجا سرچشمه می گیرد؟ انسان وجودی حقیقی دارد، وجودش مستقل است ومخلوقی است که خود، خالق جامعه می‌باشد. بنابراین، وجود جامعه از روابط پایداری است که مردم بایکدیگر برقرار می‌کنند. به قول جامعه شناسان، این روابط دو دسته‌اند. یکی آنها که عامل همبستگی و ادامه حیات جامعه هستند و دیگری آنها که ضد همبستگی و کوتاه کننده عمر جامعه‌ هستند. جامعه به نوبۀ خود، گذشته از تجمع انسان‌ها، طبیعت و اخلاق و شخصیت و روش و منش و خصوصیاتی دارد که انسان‌ها می سازند. وقتی این ساخته‌ها عامل همبستگی و ادامه حیات می‌شوند که میان افراد و گروه‌ها روابط قوا پدید نیاورند. بنابراین، جامعه وقتی در بند روابط قوا نیست همانطور عمل نمی‌کند که وقتی در بند این روابط است. بدین لحاظ است که جامعه‌شناسان و معلمان اخلاق و دین و اقتصاددانان و سیاستمداران، پزشکان جامعه هستند در شناسائی روابط مزاحم حیات جامعه و رشد آن. اگر اینها فاسد باشند، نقش ساحران را پیدا می‌کنند و با سحر و افسون، جامعه را از روابط قوای کاهندۀ توان زندگی آگاه نمی‌کنند و بلکه این روابط را در نظر آن عادی جلوه می‌دهند. بنابراین، نوع عمل جامعه نتیجۀ نوع روابطی می‌باشد که اعضای آن با یکدیگر برقرارمی‌کنند. به زبان دیگر، چگونگی روابط افراد یک جامعه با یکدیگر، چگونگی جامعه را می‌سازد. می توان گفت، طبیعت جامعه حاصل روابط میان افراد آن جامعه است. بنابراین، در جامعه‌ای که مثلا روابط قوا بین آحاد آن جامعه رواج داشته باشد، دمکراسی نمی‌تواند برقرار باشد اگر هم فرد فرد آن جامعه طرفدار دمکراسی باشند. بدین‌ترتیب، تعیین کنندۀ نوع جامعه و در نتیجه، نوع نظام حاکم برآن جامعه را روابط اعضای آن جامعه بایکدیگر مشخص می‌کنند. همین روابط میان انسان‌ها است که بر زندگی همان انسان ها تسلط می یابد و خوب و بد و زشتی و زیبائی و خوشبختی و بدبختی زندگی آنان را رقم می‌زند. بنابراین، سرنوشت انسان‌ها را کسانی جز خودشان معین نمی‌کنند. در واقع، نقش حاکمان یک جامعه، مدیریت جامعه درنظمی است که روابط افراد آن جامعه دراختیار آنان قرار می‌دهند. در این صورت طبیعی به نظر می‌رسد که برای تغییر دادن نظام حاکم بر یک جامعه، باید آحاد آن جامعه روابط میان خود را تغییر دهند.
معضلات اجتماعی موجود درکشور حکایت از روابط قوا - که کاهنده حیات است - میان مردم می‌کنند: در محیط خانواده، خشونت های گسترده، بالارفتن روزمرۀ طلاق، خیانت، و... در محیط اجتماعی: انواع خشونت و برخوردهای فیزیکی، بالارفتن آمار قتل، تجاوز، دزدی، چشم و هم چشمی، خودنمائی، رواج دروغ و اختلاس و.... که همه و همه انواع روابط قوا میان مردم می‌باشند. روابط قوا به سلطه گری و سلطه‌پذیری منجر می‌شود. به این معنا که در روابط قوا، یک طرف که دست بالا را پیدا می‌کند بر طرف دیگر مسلط می‌شود ونزاع دائمی برقرار می‌گردد.
تأکید باید کرد که روابط بین انسان‌ها را تقدیر معین نمی‌کند. انواع رابطه‌ها را آموزش و تمرین و آموختن می‌سازند. به همین دلیل، سلطه گران سیاسی و مذهبی و اقتصادی با برنامه ریزی و دسیسه، روابط قوادر جامعه را امری روزمره و طبیعی می‌گردانند تابراساس آن، دوام سلطۀ خویش را تضمین نمایند. برای تحقق این امر، ساده‌ترین و کارسازترین عامل، اشاعۀخرافات و عادت دادن و معتقد کردن مردم به خرافات می‌باشد. که نتیجۀ آن باورآوردن به قدرتی است که زمینه سازهمان روابط قوائی است که میان خود برقرار می‌کنند. وبه اطاعت از قدرت معتاد می‌شوند. خرافه‌های دیگر زائده این خرافه هستند. به این دلیل است که یکی از عوامل مؤثر در قرار دادن انسان در مدارروابط قوا، دورشدن ویا دور کردن مردم از خردورزی و تعقل مستقل و آزاد می‌باشد. در واقع،پذیرفتن امری خارق‌العاده درجهان مادی بدون استدلال ودلیل عقلی انسان را به ساده اندیشی وکهولت عقل دچار می‌کند وسبب می‌شود که او آزادی و استقلال خود را از دست بدهد. زمینۀ پذیرش مدار سلطه بدین ترتیب فراهم می‌شود. در ابتدای انقلاب، جمعی از مدرسین حوزۀ علمیۀ قم از جمله مشکینی و یزدی نزد خمینی که قدرت سیاسی را در دست داشت رفتند و از او اجازه گرفتند تا مسجدجمکران که سمبل بارز خرافات است را گسترش دهند. او اجازه داد و هم اکنون می‌گویند سالی بیست میلیون زائر برای حل مشکلات و زیارت به آنجا می‌روند و نامۀ درخواستشان را به دلیل این که "آقا" فارسی نمی‌داند، به زبان عربی ترجمه کرده و در چاه می‌اندازند. ومی‌گویند درمیان آنان افراد دانشگاهی با مدارک بالا– عقل‌های غافل از آزادی و استقلال خود -  به وفور دیده می‌شوند. دلیل آن هم این است که خرافات تنها انگ مذهبی ندارند و به خرافات مذهبی هم محدود نمی‌شوند. سلطه گران حتا به نام علم هم خرافه سازی می‌کنند. از این‌گونه خرافه‌ها، دربعضی کشورهای اروپائی و آمریکا بیشتررایج می باشند. اصولا خرافی بودن ربطی به درجۀ تحصیلات یا بی‌سوادی ندارد و انسان با تکیه بر مدرکی که در دست دارد، نمی‌تواند ادعا کند که خردورزمستقل و آزاد می‌باشد. اما شرکت در روابط قوا، بطور قطع دلیل بر دوری جستن از تعقل و خردورزی مستقل و آزاد است.
اکثر تحولات صورت گرفته در جهان، نظیر انقلاب‌ها، با خرافه زدائی از جامعه شروع شده اند. به دلیل این که خرافات عمدتا توسط بنیادهای مذهبی ساخته وبه مردم انتقال داده شده‌اند، اغلب به اشتباه خرافات زدائی را با دین‌زدائی یکی دانسته‌اند. درهرجامعه ای که استبداد از میان برخاسته و از شدت خرافات کاسته شده‌است، دین‌ها از خرافه‌ها رهاتر و پایدار مانده‌اند. در آن جوامع، رشد علمی و فنی نسبت مستقیم پیداکرده‌است با افزایش میزان خرد ورزی مستقل و آزاد. به دلیل این مکانیزم است که در کشور ما با یکی شدن بنیاد سیاسی و بنیاد دینی یعنی بخش قدرت مدار حوزه‌های علمیه- یا به قول هاشمی رفسنجانی اسلام فقاهتی- یکی شده‌اند، اشاعۀ خرافات جهشی صعودی به خود گرفت و مراکز علمی و دانشگاه‌ها گرفتار افت علمی شدند. این‌شد که فساد و جنایت و ظلم و تباهی در جامعه گسترش یافت و زندگی مردم را تباه کرد.

شاید وقت آن رسیده باشد که مردم با دوری جستن از روابط قوا و قدرت باوری و خرافات دیگر و باز یافتن استقلال و آزادی خود، جامعه شان را متحول کنند و باهم زیستی مسالمت آمیز از خانواده تا جامعه، حاکمانی در خور یک جامعۀ مردمسالار بیابند.

۱۳۹۶ مهر ۱۷, دوشنبه

صهیونیزم اسلام فقاهتی، طرح ماهان و خرافات پروری

صهیونیزم گذشته از تاریخچۀ نسبتا کوتاه تشکیل آن و چگونگی شکل گرفتن و انواع آن، دارای یک روش یا دین، و منش و ساختاری کهن می باشد. همگی انواع آنها اما در چند خصوصیت مشترکند. می دانیم که مؤسس آن هرتسل یک یهودی الاصل لائیک بود که بعضی او را به دلیل ضد یهود بودنش، ضد یهودی، به مثابه دین موسی می دانند. بعضی ها از صهیونیزم مسیحی، وصهیونیزم اسلامی هم نام برده اند. اما منظورازصهیونیزم بودن آنها منحصربه توافقشان با تشکیل کشوری برای یهودیان می باشد. درست است که هدف اصلی هرتسل در تأسیس تشکیلات صهیونیزم ایجاد سرزمین یا دولتی یهودی بود،  اما به دلایل روشن نمی توان صهیونیزم به مثابه منش و روش را، آنطور که معمول است مختص دین یهود دانست. یهودیانی که برای تأسیس تشکیلات صهیونیزم، هرتسل را همراهی کردند، در روش ووسائلی که برای این منظور باید به کار گرفته می شدند هم صدا نبودند. هرتسل می دانست که بدون کمک یهودیان ثروتمندی که کانون های مالی را در دست داشتند نخواهد توانست به هدف خود برسد. به این جهت از آنان دعوت کرد تا در کنگرۀ جهانی صیهیونیست ها شرکت کنند. در ابتدا همۀ آنها تمایل چندانی از خود نشان ندادند، اما در پی وقوع جنگ جهانی دوم واحساس عدم امنیت به دلیل از دست دادن بخشی ار دارائی های خود، به فکر ایجاد پایگاهی مستحکم خارج از کشورهای موجود افتادند و برای تشکیل کشور اسرائیل اقدام جدی کردند. آن چه مد نظرما در این نوشته است، همین جریان صهیونیزم مالی می باشد که صهیونیزم سیاسی را تقویت کرد و در ایجاد و برقراری اسرائیل نقش تعیین کننده داشته و دارد. بدیهی است که وجود 250 کلاهک اتمی در این کشور کوچک نه برای فلسطینیان است و نه برای اردن و دیگر کشورهای همسایه، اما می توانند ضمانتی باشند برای دارائی های این جریان در جهان، که اسرائیل را به مثابه بزرگ ترین پناهگاه مالی آنها درآورده است. از بعداز جنگ دوم جهانی، این جریان توانست اغلب بنگاه های مالی جهان را تصاحب کند که در قبال آن، نفوذ بالائی در میان قدرت های سیاسی و دولت ها پیداکرد. تقریبا تمامی کشورهای قدرتمند جهان به این جریان بدهکاری مالی دارند. در حال حاضر بدهی کشورهای جهانی به بنگاه های مالی که اغلب در اختیار آن جریان است 152 هزار میلیارد اورو می باشد. فرانسه در هر ثانیه، 1500 اورو فقط بهرۀ وام به این بنگاه ها پرداخت می کند(کنتوربه روز بدهی فرانسه بابت بهرۀ بانکی). این جریان توانسته است به کمک ثروت به دست آورده از راه بهرۀ پول یا ربا، بر اغلب رسانه های همگانی جهانی تسلط یابد تا از طریق آن، جوامع بشری را با "ارشاد" های لازم برای اهداف خود آماده ساخته و روش خود را در دید مردم عادی و حقیقی جلوه داده تا آنان را از هرگونه اعتراضی باز دارد. از راه های گوناگون جامعه را فاسد و از عمل بازمی دارند. با دادن رشوه و دادن امتیازات مالی به مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی، عملکردهای اجتماعی را در مسیر روش خود هدایت می کنند. یکی از مؤثرترین عوامل برای خنثا کردن جامعه، عادت دادن مردم به مسائل بی پایه و اساس یا اشاعۀ خرافات می باشد. در اول انقلاب در یک مصاحبۀ مطبوعاتی، یکی از مقامات ساواک در جواب خبر نگاری که از رابطۀ همکاری ساواک با موساد سئوال کرده بود می گوید: مأمورین موساد به ما در موارداطلاعاتی و اجتماعی واقتصادی ارائۀ طریق می کردند ..... طرح ماهان برنامه ای بود تا ساواک خرافات را در جامعه گسترش دهد، و ادامه می دهد: دیدن خمینی در ماه را ما شایع کردیم (فیلم را می توانید در اینجا مشاهده نمائید- از دقیقۀ 36 به بعد). در بیشتر کشورهای جهان با ساختن برنامه ها و فیلم های اشاعه دهندۀ خرافات، مردم را از تفکر در مورد سرنوشت خود باز می دارند تا بتوانند با خیالی آسوده برثروت اندوزی ادامه دهند. بنابراین، صهیونیزم غالب که اکنون در جهان شاهد آن هستیم دارای این خصوصیات می باشد:
1- انباشت ثروت از هرطریقی.
2- خنثاکردن هرگونه مخالفت یا مقاومتی در برابر بهره آوری های مالی از راه فساد و اگر لازم بود ایجاد بحران و جنگ.
3- فعالیت های ضد فرهنگ مانند اشاعۀ خرافات و عادت دادن مردم به مسائل غیر حقیقی و نشان دادن واقعیت ها به جای حقیقت.
امید است که این متن کوتاه، صهیونیزم را به مثابه یک روش و منش نشان داده باشد. می پردازیم به اصل مطلب.
روزی حبیب الله عسگرآولادی که از بزرگ سرمایه داران کشورمان بود، از شاهکارهایش برایم تعریف می کرد که چگونه در مدت کوتاهی توانسته است سرمایه دار شود. من که جوانی دانشجوبودم از"افتخاراتی" که اوبرای خود ردیف کرده بود یکه خوردم. از او پرسیدم، رابطۀ این روش پول دار شدن با اسلام چگونه است؟ از این سئوال یکه خورد و با چشمان درشتش نگاهی غضب آلود به من انداخت. بعد نگاه هراس آلودش را به سوی خمینی که در چند قدمی ما نشسته بود و احتمالا سخنان ما را می شنید گرداند. با این حال صدایش را بالا برد و همچنان که به خمینی خیره شده بود گفت: "وقتی از زندان آزاد شدیم، خدمت آقا رفتیم و از ایشان پرسیدیم حالا تکلیف ما چیست؟ آقا فرمودند بروید دنبال پول". در این میان، من مات و مبهوت، با خود سانسوری اقدام به توجیه خود کردم که برای مبارزه احتیاج به پول است، در آن زمان گروه های مبارز معمولا از دیگر کشورها کمک مالی می گرفتند، به خودم گفتم، چه بهتر که ایرانی این کاررا بکند و چارۀ دیگری نیست. غافل بودم از این که در این سامانۀ "رفتن به دنبال پول" تنها پول نقش ایفا نمی کند، بلکه این پول خود فرآوردۀ روش و منشی است که با فساد همزاد است. پس از پیروزی بنی صدر در انتخابات ریاست جهوری، هاشمی رفسنجانی آن طور که در خاطراتش نوشته است، بادیگر سران حزب جمهوری اسلامی نزد خمینی می روند. خمینی به آنها می گوید "شما مجلس را به دست بگیرید". به این ترتیب حکم تقلب را هم صادر می کند. نتیجۀ آن احکام خمینی وضعی است که اکنون در کشور شاهد آنیم. منش و روش، همان منش و روش صهیونیستی است که کشور اسلامی را به یکی از فاسدترین کشورهای جهان تبدیل کرده ونرخ ربا یا بهرۀ بانکی را به مقام نخست در جهان ارتقا داده است. درحالی که یکی از اولین اقدامات پیامبران که در یک چنین جامعه های فاسد وبسته شده ظهور کردند، مقابله با تکاثر سرمایه از طریق ربا بوده که در این رابطه پیامبر اسلام به صورتی روشن ربا یا بهرۀ پول را ممنوع کرد. اما در کشوری که به نام او حاکمیت می کنند، شهریۀ طلاب حوزه های علمیه با پول ربا پرداخت می شود. به نام پیامبری که برای خرافات زدائی از جامعه قیام کرد، از بعد از انقلاب نقشۀ راه سازمان اطلاعاتی صهیونیستی یا طرح ماهان برای اشاعۀ خرافات را چنان گسترش داده اند که اکنون دسته های راه پیمائی اجنه ها به سوی کربلا به راه می اندازند. دروغ بزرگ جمکران، که توسط روحانیان حوزۀعلمیۀ قم و چراغ سبز خمینی در همان اول انقلاب رنگ و لعاب تازه ای به خود گرفت، امید مردم برای حل مشکلاتشان شده که نمایان گر حد بالای خرافات و شرک و بت پرستی می باشد. کسانی که با کودتا و قتل و شکنجه و زندان بر کشور حاکم شدند، وارثان برحق برنامه ای هستند که از قبل از انقلاب، صهیونیسم توسط موساد برای ایران تدارک دیده بود.
نقل خاطره ای کوتاه و خواندنی از دوران دانشجوئی که آئینۀ تمام نمای مردم ما را نشان می دهد خالی از لطف نیست. با چهار یار دانشجوئی در اقامتگاه دانشگاه زندگی می کردیم. ژان ژاک فرانسوی دانشجوی تئولژی که قصد داشت کشیش شود با ما مراودت و دوستی نزدیکی داشت و اغلب اوقات فراغت را با هم می گذراندیم. یک بعداز ظهری برای استراحتی کوتاه روی تخت درازو پتو را روی سرم کشیده بودم. باصدای درب اطاق از سوراخی که در پتو بود نگاه کردم دیدم ژان ژاک وارد شد و چون فکر می کرد من خوابم، آرام درب را بست و روی صندلی کنار میز نشست. کیف پول من که روی میز بود را برداشت و مشغول ور رفتن با آن شد. به دلیل اعتمادی که بین ما حاکم بود، چشمانم را بستم تا بلکه کمی بخوابم. چند دقیقۀ بعد دوباره صدای باز شدن درب آمد ومن با باز کردن چشمم دیدم ژان ژاک بیرون رفت. بعداز خواب کوتاهی بلندشدم و خودم را آماده کردم تا قبل از شروع به مطالعه، چیزی برای شام تهیه کنم. به فروشگاه مواد غذائی رفتم و مقداری اغذیه انتخاب کردم و کیف کذائی را از جیب بیرون آوردم، دیدم از نزدیک به چهارصد فرانکی که درآن بود اثری نیست. باور کردنی نبود که کشیشی با دوستش چنین کاری کند. با خودم گفتم شاید اتفاقی برایش افتاده و ضروری بوده و نمی خواسته مرا از خواب بیدار کند. اجناس را در جایش گذاشتم وبه اقامتگاه بازگشتم. خجالت می کشیدم دراین مورد با او چیزی بگویم. به اطاقش رفتم و کمی با او صحبت کردم و پرسیدم آیا وقتی من خواب بودم به اطاق من آمده؟ صریح انکار کرد وگفت نه! دوستان ایرانی را جمع کردم و قضیه را برایشان بازگفتم. آنها مرا سرزنش کردند و گفتند مگر می شود یک کشیش با دوستش چنین کاری کند؟ حتما پول ها را جای دیگری گذاشته ای. از من اصرار که باچشمان خودم دیدم، و از آنها انکار و ملامت من. من حقیقت را رها کردم وباذهنیت گرائی دیگران به خودم مشکوک شدم. به اطاقم بازگشتم و لابلای کتاب ها، درون جیب ها، کشو، زیر قالی و... همه جا را گشتم و از پول ها خبری نبود. بعداز ساعتی به اطاق یکی از دوستان رفتم تا پولی قرض کرده و برای شام چیزی تهیه کنم. او گفت لازم نیست برای شام تدارک کنی، ژان ژاک همه را برای شام دعوت کرده است. گفتم با پول من؟ گفت تو از شکاک بودنت دست بر نمی داری. او هم کشیش است و هم آدم صادق و مرتب و به پول تو هم محتاج نیست. به اطاقم بازگشتم، از خودم متنفر شده بودم که چرا تحت تأثیر جّوٌ متوهم جمعی جبار قرار گرفتم و به بینائی خودم شک کردم و لابلای کتاب ها دنبال پولی می گشتم که می دانستم کجاست؟ به هرحال، با کلی کلنجار رفتن باخودم که برای کوتاه کردن داستان از توضیح آن می گذرم، شب سر میز شام ژان ژاک کشیش حاضرشدم. بعداز صرف شام، از همه دعوت کرد فردا شب هم گردهم آئیم. و این داستان چند شب ادامه داشت. آخرین شب، یک بطری شراب هم به میز اضافه شده بود. کشیش مجبور شد به تنهائی بطری را مصرف کند. در آخر یکی از دوستان از او پرسید فردا شب چه ساعتی بیائیم؟ او که مست شده بود کیف پولش را بیرون آورد و محتوای آن را نشان داد و گفت "از آن پول ها دیگر چیزی باقی نمانده است" و امشب آخرین شب بود.
دوستان ایرانی برای این چند شب میهمانی، بازبان فارسی از من تشکر کردند تا ژان ژاک کشیش پی نبرد که دزدی کرده است! بااین وجود حاضر نشدند آشکار بگویند که آن کشیش دزدی کرده است. مایل نبودند آن چه که به نام باور در ذهنیت خود جاسازی کرده بودند را در برابر حق به چالش بکشند. دلیل گریز انسان از حق این است. وبه همین هدف است که موساد از ساواک می خواهد تا خرافات را در جامعه گسترش دهد. انسانی که به خرافات خو می کند، از حق گریزان می شود. و به این طریق روحانیت بر موج خرافاتی سوار شد که خودش طی قرون در جامعه نهادینه کرده بود و به کمک موساد آن را در بطن انقلاب فرو کرد و ما مردم باوجود سردادن فریاد استقلال و آزادی، حاضر نبودیم حتا از سوراخ پتو دزدی کشیش را نظاره کنیم.
اکنون سه خاصۀ صهیونیزم یعنی انباشت ثروت از هرطریقی، خنثاکردن مقاومت ومخالفت با فساد و ارتشاء، و بالاخره اشاعۀ خرافات و بی قیدی و فساد در حاکمیت صهیونیستی روحانیان به صورتی روشن و آشکار هویدا است. سئوال در این است که فعالان سیاسی و فرهنگی ما، اعم از مذهبی و غیر مذهبی برای رفع این بی فرهنگی چه اقداماتی کرده اند؟ می توان ادعاکرد که غیر مذهبی ها و ضدمذهبی ها بایکی تبلیغ کردن خرافات با اسلام، در جهت پیگیری همان طرح ماهان عمل کرده اند. ناسزا گفتن به حاکمان فاسد چیزی رادر فرهنگ خرافات زدۀ جامعه عوض نمی کند. گروه های مذهبی نظیر نهضت آزادی و ملی- مذهبی ها و... چه اقدامات فرهنگی برای روشن کردن مردم به عمل آورده اند؟ آیا پس ازگذشت قریب چهل سال هنوز می توان سکوت و سانسوراز سوی کسانی که خود را مذهبی یا لائیک می دانند را پذیرفت و باور داشت که دست دردست روحانیان صهیونیست وخرافات گستر نداشته باشند؟  

۱۳۹۶ شهریور ۳۱, جمعه

این مسلمانان کافر


قبل از ورود به اصل مطلب داستانی کوتاه وخواندنی از خاطرات محمدقاضی نویسندۀ فقید نقل می کنم:
جنگ جهانی به پایان رسیده بود، اما کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدت داشت. من به همراه یک کارمند مامور شدم در ناحیه طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم. ما دو نفر به همراه یک ژاندارم و یک بلد راه، سوار بر دو قاطر، به عمق کوهستان طالقان رفتیم و از تک تک روستاها آمار جمع آوری کردیم. در یک روستا کدخدا طبق وظیفه اش ما را همراهی می نمود. به امامزاده‌ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه‌ای به وسعت ده متر در ده مترمقابل امامزاده به چشم می‌خورد. مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهی‌های درشت و سرحال شنا می‌کنند. ماهی کپور آن چنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می‌کردند. کدخدا که مرد پنجاه ساله دانا و موقری بود، گفت: آقای قاضی، این ماهی‌ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جرأت صید آنان را ندارد. چند سال پیش گربه‌ای قصد شکار بچه ماهی‌ها را داشت که در دم به شکل سنگ درآمد، آنجاست ببینید. سنگی را در دامنه کوه و نزدیک چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود. اما کدخدا آن چنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم. چند نفر از اهل ده همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تائید این ماجرای شگفت انگیز گفتند. شب ناچار بودیم جایی اتراق کنیم. به دعوت کدخدا به خانه‌اش رفتیم. سفره شام را پهن کردند و در کنار دیس‌های معطر برنج شمال، دو ماهی کپور درشت و سرخ شده هم گذاشتند. ضمن صرف غذا گفتم کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیه می‌کنید؟ به شمال که دسترسی ندارید. به سادگی گفت: ماهی‌های همان چشمه امامزاده هستند! لقمه غذا در گلویم گیر کرد. شاید یک دو دقیقه کپ کرده بودم. با جرعه‌ای آب لقمه را فرو دادم و سردرگم و وحشت زده نگاهش کردم. حال مرا که دید قهقه‌ای سر داد و مفصل خندید و گفت: نکند داستان سنگ شدن و ممنوعیت و این‌ها را باور کردید؟ من از جوانی که مسئول اداره ده شدم، اگر چنین داستانی خلق نمی کردم که تا به حال مردم ریشه ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند. یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند. در چهره کدخدا ، روح همه حاکمان مشرق زمین را در طول تاریخ می‌دیدم. مردانی که سوار بر ترس و جهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راه تربیت و آگاهی رعیت برنداشته بودند. حاکمانی که خود کوچک‌ترین اعتقادی به آنچه می‌گفتند نداشتند و انسان‌ها را قابل تربیت و آگاهی نمی‌دانستند.
مفهوم واژۀ کفر در قرآن ممیزی یا سانسور و به خصوص خودسانسوری است. در مقاله‌ای مفصل به این مفهوم پرداخته‌ام. در داستان بالا، عملکرد کدخدا برای به انحصار خود درآوردن ماهی‌ها، همین پنهان کردن یا سانسورحقیقت از روستائیان می‌باشد. روستائیان هم با خودسانسوری و پوشاندن حقیقت و دوری از خرد ورزی، آن تکه سنگ را در طول عمر خود، یک گربه می بینند و به داستان ساختگی کدخدا ایمان می‌آورند. نا گفته نماند که مرحوم قاضی هم با تکیه بر "عاقل و چیز فهم" بودن کدخدا، و با وجود تردید و شبیه نبودن آن سنگ به گربه، دچار خود سانسوری وکفر شده‌است تا شاید به موقعیت کدخدا نزد روستائیان آسیبی نزده باشد. بنا بر تعریف قرآن، کدخدا از ائمۀ کفرو روستائیان کافر بمعنای پوشاننده حقیقت از چشم عقل خویش هستند.
بعد از آن داستان این راهم گذرا بنویسم که بعضی از دوستان خرده می‌گیرند که حالا می‌نویسی چه اصراری داری به قرآن ارجاع دهی؟ مردم از اسلام گریزان شده‌اند و گوش به این حرف‌ها نمی‌دهند. نصیحت می‌کنند در غرب تحقیقات علمی در باره سانسور شده‌است، به آنها ارجاع بدهم. به ژرفای این خرده گیری که بنگری، می‌بینی این دوستان بعداز خودسانسوری، قصد سانسور من را هم دارند. و این درد چه گستردگی در جامعه دارد!  آری، این‌ها مسائلی هستند که می‌توان با عاریه گرفتن و به کاربردن واژه‌های قلمبه سلمبۀ لاتینی و بردن نام چند اندیشمند غربی کمی لعاب به آن داد و به اصطلاح روشنفکر پسند کرد. به چند دلیل بااین نظر سخت مخالفم: اول این که به هیچ قیمتی حاضر به خودسانسوری نیستم و آن چه را درست بدانم به آن عمل می‌کنم. دوم بریدن مردم از اسلام را قبول ندارم. می‌گویند چاه جمکران سالی بیست میلیون بازدیدکننده دارد! دلیل این بازدیدها این است که طی هزار و چهارصد سال مسلمانان از اسلام بریده و به خرافات مشغولند، یعنی به "اسلامی" عمل می‌کنند که ضد قرآن است. باید آنان را از کافر بودنشان آگاه ساخت. سوم این که من محققی یا مکتبی دیگر رانمی شناسم که به اندازۀ قرآن خودسانسوری را نهی کرده باشد و به عواقب وخیم آن در فرد و جامعه هشدار داده باشد و انسان‌ها را به تعقل و خردورزی دعوت کرده باشد، دلیلی نمی‌بینم چشم هایم را برآن ببندم. به اصل مطلب می‌پردازیم:
همان طور که موضع دوستان خرده گیرم نشان می‌دهد، این معضل خود ممیزی یا خودسانسوری به مسلمان و دین محدود نمی شود بلکه دامن بی‌دین و ضد دین هم به آن آلوده است. همین آلودگی به کفر، اساس پراکندگی فعالان و سست شدن پیوستگی ملی را در کشورمان تشکیل می‌دهد. سخت سری و جدیت فعالان ما، به خصوص فعالان سیاسی در ممیزی نظرات غیر خودی بسیار جدی و شدید ونگران کننده‌است. قرآن عاقبت کسانی که بر خودسانسوری پای می‌فشارند را کری و کوری ولالی می داند و به کسانی که در دریافت اطلاعات گوناگون وجدان گشاده‌ای دارند، بشارت می‌دهد. در داستان بالا نمونۀ کری یا خودسانسوری از حقیقت، کوری، یا ندیدن آن سنگی که شباهتی به گربه ندارد، لالی، یا خودسانسوری در مورد نگفتن حقیقت شبیه نبودن آن سنگ به گربه را می‌توان مشاهده نمود. وقتی انسان کر و کور و لال می‌شود، توان خرد ورزی یا تعقل را از دست می‌دهد. زیرا تعقل کردن محتاج دریافت اطلاعات گوناگون است که انسان با خودسانسوری در حقیقت خود را از آنها محروم می‌کند. از دید قرآن این معضل یک بیماری روانی است که انسان می‌تواند و باید خود را ازآن خلاص گرداند. سیری در سایت‌های گوناگون متعلق به اندیشه‌های مختلف به روشنی نشان می‌دهد این بیماری تا بچه حد گسترده است. جای تبادل اندیشه خالی است. به جای نقد نظریه های دیگران، در درجۀ اول سانسور و بعد ناسزاگوئی و متهم کردن رواج دارد.
سخنان سخیف آخوندهای بی‌سوادی که بخشی از آن‌ها در دنیای مجازی انتشار یافته و مایۀ ظنزسازی شده اند، بدون برنامه و از روی اتفاق نیست. مدت‌ها بود این سئوال که "علمای اعلام" چرا اجازۀ این مزخرف گوئی‌ها را به این آخوندها می‌دهند، ذهن مرا به خود مشغول و سبب تعجبم می‌شد. تا این که به مفهوم ائمۀ کفر پی‌بردم و متوجه شدم که این مزخرفات با حاکمیت آنان ملازمه دارند. ائمۀ کفر یا امامان سانسور، قدرت‌های مذهبی، سیاسی یا اقتصادی‌ای هستند که سانسور را اعمال می‌کنند و، بدان، مردم را از آگاه شدن برحقایق باز می‌دارند. عوامل آنان در میان مردم به ترویج خرافات و منع آنان از پی جوئی حقایق مشغولند. بااعمال تهدیدها، آنان را به واهیات و خودسانسوری عادت داده، جامعه را بیمار می‌کنند تا بتوانند به راحتی بر مردم سلطه جویند. سال‌ها پیش با یک مفسر اخبار در تلویزیون فرانسه در مورد اوضاع منطقۀ خاورمیانه صحبت می‌کردیم. او انتقادات بسیار تندی به سیاست‌های اسرائیل وارد می‌کرد و دولت اسرائیل را یک دولت اشغالگر و تروریست می‌دانست. از او پرسیدم چرا در تلویزیون ازاین حقایق نمی‌گوید؟ خنده‌ای کرد و گفت یک کلمه از این حقایق را در تلویزیون بگویم، آخرین حضورم در رسانه‌ها خواهد بود. گفتم آن‌ها سانسور می‌کنند، شما چرا خودتان را سانسور می‌کنید؟ گفت: متأسفانه همین طوراست. ما را در موقعیتی قرار داده اند که یا باید خود را سانسور کنیم و یا بیکار شویم. فتنه، همین قراردادن انسان‌ها میان این دو جبر است که «انتخاب» باور می‌شود. تنها راه خروج ازاین موقعیت، مبارزه با عاملان آن، یعنی ائمۀ کفر می‌باشد. بیست سال از آن تاریخ می‌گذرد و من شاهد سقوط جامعۀ فرانسه بوده و هستم. به دلیل مهار رسانه‌های همگانی در طول چند دهه ازسوی یک جریان سانسورچی، جامعه به حدی از بی تفاوتی رسیده است که باوجود افراد لایق، آخرین انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، انتخابی میان بد و بدتر بود. عاقبت جامعه‌ای که دویست سال پیش برای رهائی، انقلاب کرده بود به دلیل خو کردن به سانسور، چنین شده‌است. برنامه‌ها و فیلم های تلویزیونی که نوجوانان را هدف قرار می‌دهند، آنان را به یک نوع زندگی خارج از واقعیت‌ها خو می‌دهند. آنها را دو دنیائی می‌کنند تاگمان برند کسری‌های دنیای واقعی را در دنیای مجازی می‌توان جبران کرد. هدف این‌است که با اعتیاد به زندگی در دنیای مجازی،به خرافات مدرن باورآورند و بی‌حرکت شوند. مشاهده وضعیتی که جوانان، در همه جا، درآنند و موقعیت فعل پذیر دارند، ما را از لزوم مبارزه با ائمۀ کفر برای ازمیان بردن این فتنۀ خانمان سوز، برای بازیافتن یک زندگی در صلح و استقلال و آزادی آگاه می‌کند.
رفتن میلیون‌ها نفر پای صندوق‌های رأی به بهانۀ اجباربه انتخاب میان بد وبدتر، رو وظاهر قضیه است. اجبارانتخاب میان بد وبدتر توجیهی است بی‌پایه واساس برای سرپوش گذاشتن بر بیماری هولناک و ناپیدای خودسانسوری و ندیدن حقایق. وعدۀ خدا برای جوامع کفر پیشه چیزی جز زوال نیست. همین که درکشورمان در حال مشاهدۀ آن هستیم. کسانی که می‌گویند خدا بیامرزد شاه را، باید بگویند خدا رحمت کند جامعۀ زمان شاه را که ازخودسانسوری دوری گزید و برضد واقعیت‌های تلخ موجود قیام کرد. کار کسی که می‌گوید رحمت به شاه، سانسور کردن موقعیت خود درجامعه و فرار از وظیفه‌ای است که در قبال خود و دیگران دارد. همین دلیل هم توجیه گر بی‌اعتناعی جامعه به سرنوشت کسانی است که برای آزادی و استقلال و شکستن سانسور و خرافات زدائی مبارزه می‌کنند. خارج از کشور باشی می‌گویند خارج گود نشستی و می‌گوئی لنگش کن! داخل کشور باشی، تظاهرات جلوی اوین می‌کنی، تنهایت می‌گذارند. بدانحد که تظاهرکنندگان از هفت-هشت نفر تجاوز نمی‌کنند. اما برای حضور درمکان واهی و بی‌پایه و اساس جمکران یا امام زاده‌های جعلی ده‌ها هزار نفر گرد هم می‌آیند. این امر، دلیلی جز خودسانسوری و کر و کور ولال بودن ندارد. آیا ده سال پیش فکر می‌کردیم که بگویند دختر رئیس قوۀ قضائیه جاسوس انگلیس است و ما هم ککمان نگزد؟ ده سال دیگر هم اگر دوباره سفیر آمریکا در ایران حکومت کند، باز هم آب از آب تکان نخواهد خورد.
باید به ملت شریف ایران عرض کنم که به باور من در کفر گرفتار آمده‌ایم. تا خودمان را خلاص نکنیم، روز به روز بیشتر در فساد فرو می‌رویم. وپایان این کج‌راهه زوال است.






۱۳۹۶ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

دخالت سلطه گران و پیروزی ضدانقلاب در انتخابات

تحلیل عملکردهای سیاسی به خصوص درمورد کشورهای جهان سوم بدون در نظر داشتن مقولۀ سلطه گری کاری اشتباه است. دخالت قدرت های اقتصادی در این کشورها مستقیم یا غیر مستقیم روزمره اند و توان تحول را در آن کشورها کاهش می دهند و یا از میان می برند. پنجم فوريه 1945، هيتلر پس از اين كه شنيد واحدهای ارتش سرخ به حومه برلین رسيده اند، همكاران نزديكش را فراخواند و خطاب به آنان گفت: نتیجه جنگ تقریبا معلوم است، ما نظم جهانی پیشین را تغییر دادیم، انگلستان و فرانسه از صورت دو قدرت حکم ران خارج شده اند و راه بازگشت به آن مقام را نخواهند داشت و با خروج آنها از صحنه، چینی ها و هندی ها دارای حاکمیت ملی خواهند شد و سرنوشت خودرا به دست خواهند گرفت... از داستان هائی که برای علت شروع جنگ دوم جهانی نوشته اند که بگذریم، این امر نشان می دهد که اقلا یکی از دلائل برای شروع جنگ که سانسور شده اند همین خوی سلطه گری ابر قدرت ها و دخالت آن ها در دیگر کشورها بوده است که آلمان بعداز شکست در جنگ اول را قربانی سلطۀ خارجی و تحریم های سنگنین اقتصادی کرده بود. فیلیپ شورت تاریخ دان وخبرنگار انگلیسی در کتاب "فرانسوامیتران: نگاریک ابهام" می نویسد: "درجریان تحویل قدرت(بین ژیسکار و میتران رؤسای جمهور فرانسه درسال 1981) ژیسکار به میتران اطلاع می دهد که آمریکا و مصر و دستگاه اطلاعاتی فرانسه طرحی را برای سرنگونی معمرقذافی حاکم وقت لیبی آماده کرده اند". البته به دلیل مخالفت میتران و بعد شیراک، اجرای این طرح به سارکوزی به ارث رسید تا سی سال بعد با دخالت نظامی، با کمک دیگر سلطه جویان کشورمزبور را به خاک و خون بکشند و ویران و متلاشی سازند.
کشورماهم در تاریخ خود ازعوارض مخرب این سلطه گری ها بی نصیب نبوده و نیست. کودتا بر ضد حکومت مصدق که قریب 70 سال زندگی چندنسل ایرانی را به سیاهی نشاند، اهمیت حیاتی این دخالت ها را آشکار می سازد. اما عزم راسخ و همت یک پارچه مردم ایران در انقلاب نشان داد که می توان بدون جنگ و خون ریزی به سلطه گران پرقدرت نه گفت و به سلطه گری آنان پایان داد. اما ازانقلاب مردم به این سو، سلطه گران به کمک عوامل ضد انقلاب داخلی روزی را برای سرکوفت مردم و سرکوب انقلاب از دست نداده اند. از خرید عوامل خودفروش داخلی گرفته تا تحمیل جنگ و تحریم و حملات رسانه ای، شب و روز در منحرف کردن انقلاب تلاش می کنند که در این کارهم موفق بوده اند. در مجموع، هدف اصلی این تلاش ها، زدودن شعار انقلاب، یعنی استقلال و آزادی در اذهان و درعمل بوده و هست زیرا این دو مقوله برای سلطه گرداخلی و سلطه گر خارجی سم مهلک می باشند. زمینۀ زایش سلطه گری اهمیت ندادن به استقلال و آزادی در محدودۀ فرد و به تبع آن، اجتماع می باشد و برعکس آن، عمل کردن در استقلال و آزادی، همان گونه که انقلاب ایران نشان داد، مرگ آنی سلطه گری را در پی می آورد. بی هوده نیست که سلطۀ سرمایه این همه بودجه برای به راه اندازی رسانه ها و یا خرید مزدور صرف می کند تا بتواند با تبلیغات و اگر نشد، با زور ملتی را خسته و وادار به پذیرش سلطه گرداند. ابتدا پذیرش سلطۀ داخلی، و به تبع آن، رفتن زیر بار سلطۀ ابرقدرت خارجی. پیشنهاد حسن آیت (عضو حزب زحمتکشان مظفر بقائی یکی از عوامل کودتا بر ضد حکومت مردمی مصدق) به مجلس خبرگان برای داخل کردن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی را می توان نقطۀ شروع عملیات ضدانقلاب در جهت بریدن دست مردم از حاکمیت شمرد. زیرا اصل ولایت فقیه، اصل سلطه پذیری است. اما مردم در فرصت اولین انتخابات ریاست جمهوری که در آن ابوالحسن بنی صدررا با 76 در صد آراء به نمایندگی خود انتخاب کردند، قاطعانه نشان دادند که با این اصل توافق ندارند. انجام کودتای خرداد 1360 برضد رأی مردم زیر سایۀ جنگی که به ملت انقلابی تحمیل کرده بودند، در راستای همین سیاست بوده است.
 انتخابات اخیر تصویری روشن از نتایج تلاش های سلطه گران برضد انقلاب، یعنی ضد استقلال و آزادی به نمایش گذاشت. دو جریان غاصب انقلاب رو در رو قرار گرفتند. یک جریان به شکل اصول گرائی و منتسب به رهبری است و ادعایش این است که مقابل سلطۀ خارجی ایستاده و برای همین هدف هم خود را ملزم می داند که حاکمیت را به انحصار درآورده، آزادی را محدود کند تا دشمن نتواند به اهداف خود دست یابد. به سخن دیگر، با پذیرش سلطۀ داخلی (سلطۀ ولایت مطلقه) وبا برقراری استبداد قصد مقابله با سلطۀ خارجی را دارد غافل ازاین که سلطه گری مرز نمی شناسد. و مهم تر از آن، در یک نظام استبدادی، استبداد توان پذیرش مدیران لایق و مستقل و مبتکر را ندارد ومدیران مستقل و مبتکر نمی توانند در استبداد عمل نمایند. به همین دلیل دستگاه حاکمیت باسرعت در اختیار چاپلوسان فاسد قرار می گیرد. وضعیتی که اکنون همه شاهد آنیم. جریان دیگر که به جریان اصلاح طلبی شهرت دارد از طیف های گونان تشکیل شده است. شاخص این جریان هاشمی رفسنجانی بود که توانست در حیاتش روحانی را به ریاست جمهوری بنشاند. روحانی که اکنون شاخص این جریان می باشد قائل به این است که باید قدرت آمریکا را در نظر داشت و "کدخدائی" آن را پذیرفت. به بیان دیگر، برای این جریان "دوران استقلال به سرآمده است". یعنی همانند رقبای خود، مدار سلطه گری را پذیرفته است، با این تفاوت که آن را یک امر جهانی می داند. به عبارتی، دوام سلطۀ داخلی (ولایت فقیه) را وابسته به پذیرش سلطۀ ولایتی قدرتمند تر می داند.
نتایج اعلام شده معلوم می کنند آراء تقریبا بین آن دو جریان تقسیم شده اند ویا تقسیم کرده اند. به دیگرسخن، تقریبا نیمی از آراء به ادامۀ استبداد بوده است و نیمی دیگر به سود وابستگی، در نتیجه تمامی آراء به ضد انقلاب 57، انقلابی که جهانیان را شگفت زده کرد داده شده است. قضیه فقط به اینجا ختم نمی شود، حسین شریعتمداری در سرمقالۀ ششم خرداد کیهان به حق می نویسد: " آقای روحانی بی‌آنکه بخواهد، اسلام، انقلاب، حضرت امام راحل(ره) و تمامی مسئولان نظام را به جنایت متهم کرده است! و این در حالی است که خود ایشان طی 38 سال گذشته یکی از مسئولان بلندپایه امنیتی کشور بوده است. بنابراین اگر در ادعای خود صادق باشد، بدیهی است که خود ایشان از اتهام جنایت مبرا نیست و تعجب‌آور است که با وجود این ادعا چگونه می‌تواند حضور خود در جایگاه ریاست جمهوری کشور را توجیه کرده و توضیح بدهد؟! " با این حساب بایدمان گفت که کسانی در انتخابات شرکت کردند، علاوه بر ضد انقلاب، به ادامۀ جنایت و فساد هم رأی داده اند. تعداد رأی دهندگان هرچه هست، باید مایۀ شرمساری نظامی باشد که به نام دین حکم می راند. این نظام اما تنها مقصر در این ماجرا نیست. همان طور که در بالا آمد، دخالت سلطه گران خارجی در انواع و اقسام، تحمیل جنگ، مزدور سازی، هجمۀ تبلیغاتی با ایجاد انواع رسانه های برون مرزی و... (مدتی قبل از شروع کار تلویزیون بی بی سی فارسی، از صادق صبا که بعدها مدیریت آن را به عهده گرفت، پرسیدم چرا نزدیک به انتخابات انگلیسی ها به فکر راه اندازی چنین رسانه ای افتاده اند؟ او در پاسخ پرسش گفت: این تلویزیون مخصوص اصلاح طلبان راه اندازی شده است!) آیا می توان پذیرفت که انگلستان از سر دل سوزی برای ملت ایران دست به چنین کاری زده باشد؟ افزون بر این ها، فرصت طلبان داخلی (اقتصادی، سیاسی)، اشخاص و گروه هائی نظیر نهضت آزادی و ملی-مذهبی که از نظر اجتماعی انسان های قابل اعتمادی بودند اما نظریۀ "واقع بینی" وضدیت با انقلاب (استقلال و آزادی) آنان را برآن داشت تا با ضد انقلاب فاسد همراه شوند و بیشترین تأثیر را به کمک سانسور موجود بر نسل های بعدی بگذارند. ظاهر زندگی سالم آنان در کنارو همراه فاسدان وبه قول شریعتمداری جنایت کاران، قبح فساد و جنایت را در نظر کسانی که به پای صندوق های رأی می شتابند از میان برداشته است.

باوجود این همه، نمی توان مسئولیت مستقیم مردم در انحطاط اجتماعی وتحمل فساد را در نظرنگرفت. فضای مجازی زندگی بشررا در یک میدان جدال فرهنگی مستمر قرار داده است. فعالان فرهنگی و اجتماعی و سیاسی باید فن خواندن و شنیدن آراء و عقاید دیگران، حتا مخالفان را فراگرفته و عمل نمایند. نباید لحظه ای از تلاش ضد انقلاب  برای استقرار و استمرار سلطه گری غافل شد و خود را در کانال تبلیغاتی آنها زندانی کرد. راه ایجاد تحول و بهبود اوضاع انتظار کشیدن نیست، بایدحرکت کرد و دست به عمل زد. تشویق مردم به رأی دادن تا دیگری انتخاب نشود، تشویق آنان به در انتظار ماندن و درانتظار زندگی کردن است. در انتظار چهار سال بعد تا باشرکت قهرمانانۀ خود در انتخابات بعدی کسی را از رئیس جمهور شدن محروم نمایند. آیا وظیفه و تلاش یک فعال اجتماعی به اینجا ختم می شود؟ درچنین انتظاری، انسان فلج می شود و عملکردش با استقلال و آزادی بیگانه می گردد. بی دلیل نیست که در زمان انتخابات، رسانه های بیگانه در کنار ضدانقلاب داخلی بر تنور انتخابات قلابی می دمند. انتخاباتی که طی نزدیک چهار دهه زمینه را برای بازگشت به قبل از انقلاب آماده کرده است. یعنی موقعیتی که سلطه گران با تسلط کامل بر کشور، به هدف خود برای غارت ثروت های ملی رسیده باشند. کم نیستند ساده اندیشانی که تحت تبلیغات باور کرده اند اگر سرمایه های خارجی وارد کشور شوند، هم وضعیت اقتصادی خوب می شود و هم امنیت برقرار می گردد و خطر جنگ از میان می رود، و به تبع آن آزادی ها برقرار می شوند. این سخن در محدودۀ حاکمان فاسد ووطن فروش صحت دارد تا بتوانند تحت حمایت قدرت های خارجی عمر خود را طولانی تر وبیشتر اموال عمومی را چپاول کنند. برای مردم اما جز فقر بیشتر و فشار بیشتر ره آوردی نخواهد داشت. اکنون در بیشتر کشورهای اروپائی و از جمله در فرانسه، جنبش های رهائی از زیر سلطه بودن شروع شده است زیرا موقعیت بد اقتصادی خود را نتیجۀ سلطه گری سرمایه های خارجی می دانند.

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۹, جمعه

انتخابات، لولوی ولایت فقیه و نقش مردم


سال ها بود که عده ای انتظار مرگ خمینی را می کشیدند تا با مرگ او نظام ولایت فقیه درهم ریزد و مسائل مردم حل شده و مصائب آنان روی بکاهش گذارند. و سال ها است که عده ای منتظر مرگ خامنه ای هستند تا با مرگ او نظام ولایت مطلقه فرو ریزد و مردم سالاری جای آن را گرفته و کشور گلستان شود.
    اما حقیقت این است که هیچ یک ازاین رهبران از آسمان به زمین نازل نشدند. اولی را ما "مردم" بر مسند ولایت برخود نشاندیم و با خودکامگی‌هایش گام به گام جلوآمدیم وچنان موزون و هماهنگ عمل کردیم که تداومش ضمانت گردد. منظور از "مردم"، البته تمامی افرادی هستند که با مسئولیت های متفاوت در این ارکستر بزرگ شرکت داشته و دارند: از مردمی که اصلا فعال نیستند و مستقیم یا غیر مستقیم در این امور دخالتی نمی کنند- که این بی‌تفاوتی بار مسئولیت خودش را دارد- و یا دخالت غیر مستقیم دارند مانند رأی دادن و امثال آن. و یا فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که با دخالت مستقیم خود در زمره رهبریت قرار می گیرند.
     دومی راهم هرم قدرت برگزید وهمین فعالان با کج دار ومریزو تشویق مردم به مماشات وضعیتی را فراهم آوردند تا این ارکستر بزرگ به کارخود ادامه دهد.  بدنه ارکستر هم باوجود حضورگفتمان مردم سالاری به جا مانده از انقلاب از یک سو و وجود استبداد و فساد گسترده در کشوراز سوی دیگر، بر آن گردن نهاد تا ارکستربتواند به کار خود ادامه دهد.
   بنابراین، مردن و یا تعویض این رهبری شاید بتواند بر کیفیت این ارکستر بزرگ تغییراتی جزئی ایجاد کند، اما تازمانی که این هرم رهبری که با فساد و تجاوزات روزمره و پیوسته به حقوق شکل گرفته است، اداره کشوررا دردست دارد، تغییری اساسی ایجاد نخواهد شد. یادم می آید که رهبر کنونی سال ها پیش در دیدارش با دانشگاهیان یکی از شهرها که به آنجا سفر کرده بود، از وجوب یک انقلاب برای خروج ار بن بست سخن می گفت که باید از سوی دانشگاهیان صورت می گرفت. این رویداد مهم که مورد توجه رسانه ها قرار نگرفت و ظاهرا اکنون تحت سانسور ازدسترس خارج است نشان می دهد که رهبربه نوبۀ خودش تحت سلطۀ هرم رهبری قرار دارد. دوران خمینی هم همین بود: موسوی تبریزی دادستان وقت در مصاحبه ای می گوید: "امام دستور عزل لاجوردی از ریاست اوین را داد و متن استعفا هم از رادیو پخش شد. منزل ما مشرف به جماران بود. از پنجره دیدم عسگر اولادی و بادامچیان از نزد امام بیرون آمدند. چند دقیقه بعد احمد آقا سراسیمه به منزل ما آمد و گفت لاجوردی را ابقاء کنید. گفتم خوبیت ندارد ومتن استعفاء از رسانه ها پخش شده است. گفت امام اصرار دارد وباید ابقاء شود". قدر مسلم جانشین خامنه ای که توسط همین هرم فاسد نصب خواهدشد، کسی خواهد بود که از او در برابر این هرم نرم تر و در برابر مردم خشن تر خواهد بود. این هرم فاسد است که باید درهم شکسته شود. راز بقاء و دوام این هرم رهبری، وجود آن ارکستر بزرگ می باشد. بدون آن ارکستر، این هرم پوچ می شود و به فنا می رود. ساده ترین راه برای انحلال این هرم رهبری، شکستن آن ارکستر بزرگ می باشد.
 انتظار تحول دردرون هرم رهبری، انتظاری بیهوده و فریبی بیش نیست زیرا ملات ساختاری این هرم فساد می باشد. فسادهم با انتظار کشیدن نه تنها ازبین نمی رود، بلکه تشدیدهم می شود، زیرا فساد پدیده ایست که از تجاوز از حق و قانون و اخلاق ایجاد می شود. هرگاه یکی از اجزاء این هرم دربرابریکی از مظاهر فساد بخواهد بایستد به ترتیبی خنثا می شود. گذشته از قتل های مشکوک صورت گرفته، دومثال روشن این امر را تأیید می کنند. حسینعلی منتظری که شخص دوم نظام و جانشین خمینی بود، به دلیل مخالفت با فساد و اعدام های خلاف قانون در حبس ابد درگذشت. میرحسین موسوی با اعلام ادعای تقلب در انتخاباتی که خود تقلبی بود، با حبس خانگی تنبیه شد. ضعف بزرگ این هرم فاسد، مستقل نبودن آن است. حیاتش در وابستگی به آن ارکستر بزرگ خلاصه می شود. ارکستری که پایه و اساس آن را مردم تشکیل می دهند.
    سئوال اساسی این است که باوجود تمامی فشارهای اقتصادی وسیاسی و مدنی، و وجود علنی فساد در حاکمیت، دلایل تن دادن مردم به ماندن دراین ارکستر بزرگ چیست؟ رازقرابت عملی مردم- ونه نظری- با هرم حاکمیت، باوجود تضادهای فراوان در چیست؟ این راز را باید از درون واژه مبهمی به نام اصلاح طلبی جستجو کرد. اصلاح طلبی جریانی است صمغی که با اولین نشانه های استبداد، به خصوص بعداز کودتای خرداد  60 بر ضد رأی مردم، در ظاهرازبدنه استبداد خارج گردیده تا با نفوذ در جامعه، ماده اصلی چسبندگی ارکستر بزرگ را تشکیل دهد. خمیرمایۀ اصلی این چسبندگی، القاء ترس از بدتر شدن اوضاع در جامعه است. این ترس، مردم را از استقلال خویش محروم کرده و وابسته به نظامی گردانده است که در چرخۀ بد و بدتر حیات دارد. این جریان بغرنج و ناهمگون اما مؤثر، طیفی از اصول گرائی، مذهبی (حوزه علمیه) تا لائیک را دربر می گیرد که در حقیقت اجزاء آن به هیچ اصل و اصولی جز چپاول اموال عمومی پایبند نیستند. تحمل فراوان و خویشتن داری و این همانی افراد و گروه هائی نظیر نهضت آزادی و ملی- مذهبی که نقشی اساسی در این چسبندگی ایفاء کرده و می کنند قابل تأمل است زیرا آنها را نمی توان به فساد مالی متهم نمود. هدف از تلاش این جریان برای نگهداری نظام را باید در فساد موجود، به خصوص در فساد مالی جستجوکرد. البته فساد اخلاقی هم بی تأثیر نبوده زیرا بعداز اولین انتخابات ریاست جمهوری، حسادت و رقابت و خیانت (در همکاری با دخالت خارجی) موتور اصلی تجمیع فاسدان را برای تشکیل نظام ولایت مطلقۀ فقیه فراهم آورد که تاکنون ادامه دارد.
برای خلاصی جستن ازاین معضل کشنده، باید این معجون چسبنده که مواد اصلی تشکیل دهندۀ آن را فردگرائی و ترس و خرافه گرائی به نام دین تشکیل می دهند منحل شود. به این ترتیب، با خنثا کردن ماده چسبندۀ مصنوعی، شیشه عمر ارکستر بزرگ با جداشدن بدنه آن، یعنی مردم، بدون خشونت و نیروی زیاد شکسته می شود. با تاسف فراوان، این جریان به کمک بخشی از روحانیت با تزریق انواع فساد فرهنگی در جامعه، خرافات را گسترش داده و ارزش های جهان شمول انسانی را دگرگون کرده است. فردگرائی و ارزش اول شدن پول، پیوستگی مردم را از هم پاشیده است. ترس از "بدترشدن" مردم را از حقیقت دور کرده و به واقعیتی که این نظام برایشان تدارک کرده چسبانده است. تجاوز به حقوق، مترادف با زرنگی و داشتن عرضه گردیده و.... بنابراین، معضل ایران یک معضل فرهنگی است. اساس فقه بر پایۀ سلطه گری فرهنگی و به تبع آن، وابستگی انسان است. انسان در وابستگی کرامتش را از یاد می برد و ترس براو غلبه می کند. تحت همین ترس، "واقعیتی" که سلطه گر برایش ساخته است را می پذیرد و "حقیقت" را فراموش می کند. ریشۀ  تن دادن مردم  به ماندن در نظام بد و بدتر همین مکانیزم می باشد. درخیمه شب بازی انتخابات هم همین مکانیزم عمل می کند. فرد "واقع گرا" با برخورد با واقعیتی تصنعی که برایش ساخته اند، راهی جز بازی در آن "واقعیت" نمی بیند. زیرا خود را از دیدن حقیقت (حق) محروم گردانده است. خارج از آن "واقعیت" ساخته شده را خیال بافی و آرمان گرائی وغیر "واقعی" تصور می کند و خود را ملزم به شرکت در انتخابات قلابی و انتخاب بد از ترس بدترمی نماید. در حقیقت، وابستگی، عقل او را در محدودۀ آن "واقعیت" که قابل دیدن و حس کردن می باشد زندانی کرده است. خارج از آن زندان یعنی فضای باز استقلال و آزادی که عوامل وابستگی حضور ندارند برایش غریبه است و او را می ترساند. باید این ترس را از ذهن او زدود.
با این توصیف، در نگاه نخست تحول غیرممکن به نظر می آید. اما خوشبختانه آن چه را که نفوذ در آن محال است تا بتوان تغییرش داد، فطرت انسان می باشد که از جنس حق است. وجدان انسان رابط بین فطرت و دستگاه روان اوست. استقلال و آزادی در فطرت انسان مستقرند زیرا اگر چنین نبود، انسان قادر نمی شد خلاف دستور خدا عمل کند وخالق باطل شود. بنابراین، با آگاهی دادن مستمربه او و یادآوری استقلال و آزادی فطریش، می‌توان وجدانش را به حرکت آورد. در این حالت انسان قادر می شود خود را از زندان واقعیت هائی که پایه و اساس در حق ندارند خلاص گردانده، ترس مستقل بودن را از خود دور ساخته و آزادی و استقلال خویش را بازیابد.