حوادث پس از زلزله اخیر در غرب ایران به دلیل
تحول در ابزارخبررسانی، زیر و بم خود را آشکار و روشن درمعرض دیدها قرار داد. از
جمله تضادی را میان مردم که آحاد تشکیل دهندۀ جامعه هستند، با همان جامعه را به
معرض نمایش گذارد. مردمی که در اکثریت آن، با هم دردی و هم دلی به کمک آسیب دیدهها
شتافتند و از این حادثه که برای "دیگری" اتفاق افتاده بود، غمگین و
محزون شدند. دربرابر آن، اما جامعهِ در قید روابط قوا، روی ترش وخشن و بیتفاوتی خود را به این حادثه آشکار ساخت. این امر نشان داد که مردم، وقتی در روابط قوا نیستند و در روابط همدردی و
بجا آوردن حق هستند، مصمم، به مقابله با هرنوع تجاوز طبیعی و غیر طبیعی از سوی غیر، برمیخیزند. در برابر، جامعه گرفتار روابط قوا اما کار پذیر، خودخواه،
فاسد وابلهانه عمل میکند. برای مثال، جامعه سراسیمه در انتخابات قلابی شرکت میجوید. اما از تک
تک مردم که بپرسی چرا رأی میدهی،دلایل واهی میآورند و خود نیز میدانند که دارند توجیه میکنند.
زیرا، درجا، هرکسی نارضایتی قلبی خودش را ابراز می کند. در حقیقت، به این دلیل عمل میکند که عضو آن بخش از جامعه است که در بند روابط قوا و ترسها
است. ایناست که با آن بخش از جامعه عمل می کند و خود نمی داند چرا؟ و
چگونه جامعۀ فاسد او را در بر می گیرد و مجبورش می کند فساد را مورد تأ یید قرار
دهد و در آن شرکت جوید. به این ترتیب انسان آزادی و استقلال خود را به دست خویش
نادیده گرفته ومهار جامعۀ فاسد را در دست حاکمیت فاسد و بخش قدرت محورحوزههای
علمیۀ فاسد و خرافات پرورقرار میدهد تا از فساد پاسداری نمایند.
اما این تفاوت رفتار از کجا سرچشمه می گیرد؟ انسان
وجودی حقیقی دارد، وجودش مستقل است ومخلوقی است که خود، خالق جامعه میباشد.
بنابراین، وجود جامعه از روابط پایداری است که مردم بایکدیگر
برقرار میکنند. به قول جامعه شناسان، این روابط دو دستهاند. یکی آنها که عامل همبستگی و ادامه حیات جامعه هستند و
دیگری آنها که ضد همبستگی و کوتاه کننده عمر جامعه
هستند. جامعه به نوبۀ خود، گذشته از تجمع انسانها، طبیعت و اخلاق و شخصیت و روش و
منش و خصوصیاتی دارد که انسانها می سازند. وقتی این ساختهها عامل همبستگی و
ادامه حیات میشوند که میان افراد و گروهها روابط قوا پدید نیاورند. بنابراین، جامعه وقتی در بند روابط قوا نیست همانطور عمل
نمیکند که وقتی در بند این روابط است. بدین لحاظ است که جامعهشناسان و معلمان
اخلاق و دین و اقتصاددانان و سیاستمداران، پزشکان جامعه هستند در شناسائی روابط
مزاحم حیات جامعه و رشد آن. اگر اینها فاسد باشند، نقش ساحران را پیدا میکنند و با سحر و افسون، جامعه را از روابط قوای کاهندۀ توان زندگی آگاه نمیکنند و بلکه این روابط را در نظر آن
عادی جلوه میدهند. بنابراین، نوع عمل جامعه نتیجۀ نوع روابطی میباشد که اعضای آن با یکدیگر برقرارمیکنند. به زبان دیگر،
چگونگی روابط افراد یک جامعه با یکدیگر، چگونگی جامعه را میسازد. می توان گفت،
طبیعت جامعه حاصل روابط میان افراد آن جامعه است. بنابراین، در جامعهای که مثلا
روابط قوا بین آحاد آن جامعه رواج داشته باشد، دمکراسی نمیتواند برقرار باشد اگر
هم فرد فرد آن جامعه طرفدار دمکراسی باشند. بدینترتیب، تعیین کنندۀ نوع جامعه و در
نتیجه، نوع نظام حاکم برآن جامعه را روابط اعضای آن جامعه بایکدیگر مشخص میکنند. همین
روابط میان انسانها است که بر زندگی همان انسان ها تسلط می یابد و خوب و بد و
زشتی و زیبائی و خوشبختی و بدبختی زندگی آنان را رقم میزند. بنابراین، سرنوشت
انسانها را کسانی جز خودشان معین نمیکنند. در واقع، نقش حاکمان یک جامعه، مدیریت
جامعه درنظمی است که روابط افراد آن جامعه دراختیار آنان قرار میدهند. در این
صورت طبیعی به نظر میرسد که برای تغییر دادن نظام حاکم بر یک جامعه، باید آحاد آن
جامعه روابط میان خود را تغییر دهند.
معضلات اجتماعی موجود درکشور حکایت از روابط قوا
- که کاهنده حیات است - میان مردم میکنند: در محیط خانواده، خشونت های گسترده،
بالارفتن روزمرۀ طلاق، خیانت، و... در محیط اجتماعی: انواع خشونت و برخوردهای
فیزیکی، بالارفتن آمار قتل، تجاوز، دزدی، چشم و هم چشمی، خودنمائی، رواج دروغ و
اختلاس و.... که همه و همه انواع روابط قوا میان مردم میباشند. روابط قوا به سلطه
گری و سلطهپذیری منجر میشود. به این معنا که در روابط قوا، یک طرف که دست بالا
را پیدا میکند بر طرف دیگر مسلط میشود ونزاع دائمی برقرار میگردد.
تأکید باید کرد که روابط بین انسانها را تقدیر
معین نمیکند. انواع رابطهها را آموزش و تمرین و آموختن میسازند. به همین دلیل،
سلطه گران سیاسی و مذهبی و اقتصادی با برنامه ریزی و دسیسه، روابط قوادر جامعه را
امری روزمره و طبیعی میگردانند تابراساس آن، دوام سلطۀ خویش را تضمین نمایند. برای تحقق این امر، سادهترین
و کارسازترین عامل، اشاعۀخرافات و عادت دادن و معتقد کردن مردم به خرافات میباشد.
که نتیجۀ آن باورآوردن به قدرتی است که زمینه سازهمان روابط قوائی است که میان خود
برقرار میکنند. وبه اطاعت از قدرت معتاد میشوند. خرافههای دیگر زائده این خرافه
هستند. به این دلیل است که یکی از عوامل مؤثر در قرار دادن انسان در مدارروابط قوا،
دورشدن ویا دور کردن مردم از خردورزی و تعقل مستقل و آزاد میباشد. در واقع،پذیرفتن امری خارقالعاده درجهان مادی بدون
استدلال ودلیل عقلی انسان را به ساده اندیشی وکهولت عقل دچار میکند وسبب میشود
که او آزادی و استقلال خود را از دست بدهد. زمینۀ پذیرش
مدار سلطه بدین ترتیب فراهم میشود. در ابتدای انقلاب، جمعی از مدرسین حوزۀ علمیۀ
قم از جمله مشکینی و یزدی نزد خمینی که قدرت سیاسی را در دست داشت رفتند و از او
اجازه گرفتند تا مسجدجمکران که سمبل بارز خرافات است را گسترش دهند. او اجازه داد
و هم اکنون میگویند سالی بیست میلیون زائر برای حل مشکلات و زیارت به آنجا میروند
و نامۀ درخواستشان را به دلیل این که "آقا" فارسی نمیداند، به زبان
عربی ترجمه کرده و در چاه میاندازند. ومیگویند درمیان آنان افراد دانشگاهی با
مدارک بالا– عقلهای غافل از آزادی و استقلال خود - به وفور دیده میشوند. دلیل آن هم این است که
خرافات تنها انگ مذهبی ندارند و به خرافات مذهبی هم محدود نمیشوند. سلطه گران حتا
به نام علم هم خرافه سازی میکنند. از اینگونه خرافهها، دربعضی کشورهای اروپائی و آمریکا بیشتررایج می
باشند. اصولا خرافی بودن ربطی به درجۀ تحصیلات یا بیسوادی ندارد و انسان با تکیه
بر مدرکی که در دست دارد، نمیتواند ادعا کند که خردورزمستقل و آزاد میباشد. اما شرکت در روابط قوا، بطور قطع
دلیل بر دوری جستن از تعقل و خردورزی مستقل و آزاد است.
اکثر تحولات صورت گرفته در جهان، نظیر انقلابها،
با خرافه زدائی از جامعه شروع شده اند. به دلیل این که خرافات عمدتا توسط بنیادهای
مذهبی ساخته وبه مردم انتقال داده شدهاند، اغلب به اشتباه خرافات زدائی را با دینزدائی
یکی دانستهاند. درهرجامعه ای که استبداد از میان برخاسته و از شدت خرافات کاسته
شدهاست، دینها از خرافهها رهاتر و پایدار ماندهاند.
در آن جوامع، رشد علمی و فنی نسبت مستقیم پیداکردهاست با
افزایش میزان خرد ورزی مستقل و آزاد. به دلیل این مکانیزم است که در کشور ما با یکی شدن
بنیاد سیاسی و بنیاد دینی یعنی بخش قدرت مدار حوزههای علمیه- یا به قول هاشمی
رفسنجانی اسلام فقاهتی- یکی شدهاند، اشاعۀ خرافات جهشی صعودی به خود گرفت و مراکز
علمی و دانشگاهها گرفتار افت علمی شدند. اینشد که فساد و جنایت و ظلم و تباهی در
جامعه گسترش یافت و زندگی مردم را تباه کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر