تحلیل عملکردهای سیاسی به خصوص درمورد کشورهای
جهان سوم بدون در نظر داشتن مقولۀ سلطه گری کاری اشتباه است. دخالت قدرت های
اقتصادی در این کشورها مستقیم یا غیر مستقیم روزمره اند و توان تحول را در آن کشورها
کاهش می دهند و یا از میان می برند. پنجم فوريه 1945، هيتلر پس از اين كه شنيد واحدهای ارتش سرخ به حومه برلین
رسيده اند، همكاران نزديكش را فراخواند و خطاب به آنان گفت: نتیجه جنگ تقریبا
معلوم است، ما نظم جهانی پیشین را تغییر دادیم، انگلستان و فرانسه از صورت دو
قدرت حکم ران خارج شده اند و راه بازگشت به آن مقام را نخواهند داشت و با خروج
آنها از صحنه، چینی ها و هندی ها دارای حاکمیت ملی خواهند شد و سرنوشت خودرا به
دست خواهند گرفت... از داستان هائی که برای علت شروع جنگ دوم جهانی نوشته اند که
بگذریم، این امر نشان می دهد که اقلا یکی از دلائل برای شروع جنگ که سانسور شده
اند همین خوی سلطه گری ابر قدرت ها و دخالت آن ها در دیگر کشورها بوده است که
آلمان بعداز شکست در جنگ اول را قربانی سلطۀ خارجی و تحریم های سنگنین اقتصادی
کرده بود. فیلیپ شورت تاریخ دان وخبرنگار انگلیسی در کتاب "فرانسوامیتران: نگاریک
ابهام" می نویسد: "درجریان تحویل قدرت(بین ژیسکار و میتران رؤسای جمهور
فرانسه درسال 1981) ژیسکار به میتران اطلاع می دهد که آمریکا و مصر و دستگاه
اطلاعاتی فرانسه طرحی را برای سرنگونی معمرقذافی حاکم وقت لیبی آماده کرده اند".
البته به دلیل مخالفت میتران و بعد شیراک، اجرای این طرح به سارکوزی به ارث رسید
تا سی سال بعد با دخالت نظامی، با کمک دیگر سلطه جویان کشورمزبور را به خاک و خون
بکشند و ویران و متلاشی سازند.
کشورماهم در تاریخ خود
ازعوارض مخرب این سلطه گری ها بی نصیب نبوده و نیست. کودتا بر ضد حکومت مصدق که
قریب 70 سال زندگی چندنسل ایرانی را به سیاهی نشاند، اهمیت حیاتی این دخالت ها را
آشکار می سازد. اما عزم راسخ و همت یک پارچه مردم ایران در انقلاب نشان داد که می
توان بدون جنگ و خون ریزی به سلطه گران پرقدرت نه گفت و به سلطه گری آنان پایان داد.
اما ازانقلاب مردم به این سو، سلطه گران به کمک عوامل ضد انقلاب داخلی روزی را
برای سرکوفت مردم و سرکوب انقلاب از دست نداده اند. از خرید عوامل خودفروش داخلی
گرفته تا تحمیل جنگ و تحریم و حملات رسانه ای، شب و روز در منحرف کردن انقلاب تلاش
می کنند که در این کارهم موفق بوده اند. در مجموع، هدف اصلی این تلاش ها، زدودن
شعار انقلاب، یعنی استقلال و آزادی در اذهان و درعمل بوده و هست زیرا این دو مقوله
برای سلطه گرداخلی و سلطه گر خارجی سم مهلک می باشند. زمینۀ زایش سلطه گری اهمیت
ندادن به استقلال و آزادی در محدودۀ فرد و به تبع آن، اجتماع می باشد و برعکس آن،
عمل کردن در استقلال و آزادی، همان گونه که انقلاب ایران نشان داد، مرگ آنی سلطه
گری را در پی می آورد. بی هوده نیست که سلطۀ سرمایه این همه بودجه برای به راه
اندازی رسانه ها و یا خرید مزدور صرف می کند تا بتواند با تبلیغات و اگر نشد، با
زور ملتی را خسته و وادار به پذیرش سلطه گرداند. ابتدا پذیرش سلطۀ داخلی، و به تبع
آن، رفتن زیر بار سلطۀ ابرقدرت خارجی. پیشنهاد حسن آیت (عضو حزب زحمتکشان مظفر
بقائی یکی از عوامل کودتا بر ضد حکومت مردمی مصدق) به مجلس خبرگان برای داخل کردن
اصل ولایت فقیه در قانون اساسی را می توان نقطۀ شروع عملیات ضدانقلاب در جهت بریدن
دست مردم از حاکمیت شمرد. زیرا اصل ولایت فقیه، اصل سلطه پذیری است. اما مردم در
فرصت اولین انتخابات ریاست جمهوری که در آن ابوالحسن بنی صدررا با 76 در صد آراء به
نمایندگی خود انتخاب کردند، قاطعانه نشان دادند که با این اصل توافق ندارند. انجام
کودتای خرداد 1360 برضد رأی مردم زیر سایۀ جنگی که به ملت انقلابی تحمیل کرده
بودند، در راستای همین سیاست بوده است.
انتخابات اخیر تصویری روشن از
نتایج تلاش های سلطه گران برضد انقلاب، یعنی ضد استقلال و آزادی به نمایش گذاشت.
دو جریان غاصب انقلاب رو در رو قرار گرفتند. یک جریان به شکل اصول گرائی و منتسب
به رهبری است و ادعایش این است که مقابل سلطۀ خارجی ایستاده و برای همین هدف هم
خود را ملزم می داند که حاکمیت را به انحصار درآورده، آزادی را محدود کند تا دشمن
نتواند به اهداف خود دست یابد. به سخن دیگر، با پذیرش سلطۀ داخلی (سلطۀ ولایت
مطلقه) وبا برقراری استبداد قصد مقابله با سلطۀ خارجی را دارد غافل ازاین که سلطه
گری مرز نمی شناسد. و مهم تر از آن، در یک نظام استبدادی، استبداد توان پذیرش
مدیران لایق و مستقل و مبتکر را ندارد ومدیران مستقل و مبتکر نمی توانند در
استبداد عمل نمایند. به همین دلیل دستگاه حاکمیت باسرعت در اختیار چاپلوسان فاسد
قرار می گیرد. وضعیتی که اکنون همه شاهد آنیم. جریان دیگر که به جریان اصلاح طلبی
شهرت دارد از طیف های گونان تشکیل شده است. شاخص این جریان هاشمی رفسنجانی بود که
توانست در حیاتش روحانی را به ریاست جمهوری بنشاند. روحانی که اکنون شاخص این
جریان می باشد قائل به این است که باید قدرت آمریکا را در نظر داشت و
"کدخدائی" آن را پذیرفت. به بیان دیگر، برای این جریان "دوران
استقلال به سرآمده است". یعنی همانند رقبای خود، مدار سلطه گری را پذیرفته
است، با این تفاوت که آن را یک امر جهانی می داند. به عبارتی، دوام سلطۀ داخلی
(ولایت فقیه) را وابسته به پذیرش سلطۀ ولایتی قدرتمند تر می داند.
نتایج اعلام شده معلوم می
کنند آراء تقریبا بین آن دو جریان تقسیم شده اند ویا تقسیم کرده اند. به دیگرسخن،
تقریبا نیمی از آراء به ادامۀ استبداد بوده است و نیمی دیگر به سود وابستگی، در
نتیجه تمامی آراء به ضد انقلاب 57، انقلابی که جهانیان را شگفت زده کرد داده شده
است. قضیه فقط به اینجا ختم نمی شود، حسین شریعتمداری در سرمقالۀ ششم خرداد کیهان به
حق می نویسد: " آقای روحانی بیآنکه
بخواهد، اسلام، انقلاب، حضرت امام راحل(ره) و تمامی مسئولان نظام را به جنایت متهم
کرده است! و این در حالی است که خود ایشان طی 38 سال گذشته یکی از مسئولان بلندپایه
امنیتی کشور بوده است. بنابراین اگر در ادعای خود صادق باشد، بدیهی است که خود ایشان
از اتهام جنایت مبرا نیست و تعجبآور است که با وجود این ادعا چگونه میتواند حضور
خود در جایگاه ریاست جمهوری کشور را توجیه کرده و توضیح بدهد؟! " با این حساب
بایدمان گفت که کسانی در انتخابات شرکت کردند، علاوه بر ضد انقلاب، به ادامۀ جنایت
و فساد هم رأی داده اند. تعداد رأی دهندگان هرچه هست، باید مایۀ شرمساری نظامی
باشد که به نام دین حکم می راند. این نظام اما تنها مقصر در این ماجرا نیست. همان
طور که در بالا آمد، دخالت سلطه گران خارجی در انواع و اقسام، تحمیل جنگ، مزدور
سازی، هجمۀ تبلیغاتی با ایجاد انواع رسانه های برون مرزی و... (مدتی قبل از شروع
کار تلویزیون بی بی سی فارسی، از صادق صبا که بعدها مدیریت آن را به عهده گرفت،
پرسیدم چرا نزدیک به انتخابات انگلیسی ها به فکر راه اندازی چنین رسانه ای افتاده اند؟ او در پاسخ پرسش گفت: این
تلویزیون مخصوص اصلاح طلبان راه اندازی شده است!) آیا می توان پذیرفت که انگلستان
از سر دل سوزی برای ملت ایران دست به چنین کاری زده باشد؟ افزون بر این ها، فرصت
طلبان داخلی (اقتصادی، سیاسی)، اشخاص و گروه هائی نظیر نهضت آزادی و ملی-مذهبی که
از نظر اجتماعی انسان های قابل اعتمادی بودند اما نظریۀ "واقع بینی"
وضدیت با انقلاب (استقلال و آزادی) آنان را برآن داشت تا با ضد انقلاب فاسد همراه
شوند و بیشترین تأثیر را به کمک سانسور موجود بر نسل های بعدی بگذارند. ظاهر زندگی
سالم آنان در کنارو همراه فاسدان وبه قول شریعتمداری جنایت کاران، قبح فساد و
جنایت را در نظر کسانی که به پای صندوق های رأی می شتابند از میان برداشته است.
باوجود این همه، نمی توان
مسئولیت مستقیم مردم در انحطاط اجتماعی وتحمل فساد را در نظرنگرفت. فضای مجازی
زندگی بشررا در یک میدان جدال فرهنگی مستمر قرار داده است. فعالان فرهنگی و
اجتماعی و سیاسی باید فن خواندن و شنیدن آراء و عقاید دیگران، حتا مخالفان را
فراگرفته و عمل نمایند. نباید لحظه ای از تلاش ضد انقلاب برای استقرار و استمرار سلطه گری غافل شد و خود
را در کانال تبلیغاتی آنها زندانی کرد. راه ایجاد تحول و بهبود اوضاع انتظار کشیدن
نیست، بایدحرکت کرد و دست به عمل زد. تشویق مردم به رأی دادن تا دیگری انتخاب
نشود، تشویق آنان به در انتظار ماندن و درانتظار زندگی کردن است. در انتظار چهار
سال بعد تا باشرکت قهرمانانۀ خود در انتخابات بعدی کسی را از رئیس جمهور شدن محروم
نمایند. آیا وظیفه و تلاش یک فعال اجتماعی به اینجا ختم می شود؟ درچنین انتظاری،
انسان فلج می شود و عملکردش با استقلال و آزادی بیگانه می گردد. بی دلیل نیست که
در زمان انتخابات، رسانه های بیگانه در کنار ضدانقلاب داخلی بر تنور انتخابات
قلابی می دمند. انتخاباتی که طی نزدیک چهار دهه زمینه را برای بازگشت به قبل از
انقلاب آماده کرده است. یعنی موقعیتی که سلطه گران با تسلط کامل بر کشور، به هدف
خود برای غارت ثروت های ملی رسیده باشند. کم نیستند ساده اندیشانی که تحت تبلیغات
باور کرده اند اگر سرمایه های خارجی وارد کشور شوند، هم وضعیت اقتصادی خوب می شود
و هم امنیت برقرار می گردد و خطر جنگ از میان می رود، و به تبع آن آزادی ها برقرار
می شوند. این سخن در محدودۀ حاکمان فاسد ووطن فروش صحت دارد تا بتوانند تحت حمایت
قدرت های خارجی عمر خود را طولانی تر وبیشتر اموال عمومی را چپاول کنند. برای مردم
اما جز فقر بیشتر و فشار بیشتر ره آوردی نخواهد داشت. اکنون در بیشتر کشورهای
اروپائی و از جمله در فرانسه، جنبش های رهائی از زیر سلطه بودن شروع شده است زیرا
موقعیت بد اقتصادی خود را نتیجۀ سلطه گری سرمایه های خارجی می دانند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر