این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه

نقش روحانیت در افول انسانیت - مرداد 1387



"وبسیاری از آنان فاسقند"

سپس در پى آنان رسولان ديگر خود را فرستاديم‏، و بعد از آنان عيسى بن مريم را مبعوث كرديم و به او انجيل عطا كرديم‏، و در دل كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت قرار داديم‏؛ وروحانیتی ( رهبانيّتى) را كه ابداع كرده بودند، ما بر آنان مقرّر نداشته بوديم‏؛ گرچه هدفشان جلب خشنودى خدا بود، ولى حقّ آن را رعايت نكردند؛ از اين‏رو ما به كسانى از آنها كه ايمان آوردند پاداششان را داديم‏؛ و بسيارى از آنان فاسقند- سورۀ حدید آیۀ 27.
چنانچه می بینیم، درآیۀ بالا به صراحت بیان شده است که خداوند هیچ گاه غیراز پیامبران که فقط پیام آور بودند، مقرر نکرده است که افراد یا اقشاری از مردم به عنوان متولی دین، خود را نمایندۀ خدا درزمین قلمداد نمایند. دلیل آن را درهمین آیه بیان کرده است: "بسیاری از آنان فاسقند". باکمی دقت در آیه، متوجه می شویم که مخاطب "بسیاری ازآنان" فقط کسانی نیستند که درزمان پیامبرص زندگی می کرده اند. بلکه منظور روحانیتی بوده است که از زمان مسیح ع به وجود آمده است. به این ترتیب این قول محدودیت زمانی ندارد و یک قاعدۀ کلی اجتماعی است. بنابراین، خداوند می فرماید بسیاری از کسانی که خودرا متولی دین می دانند فاسق می شوند. فهم این مطلب برای ما، اکنون که تجربۀ حکومت ولایت مطلقۀ فقیه را جلوی چشم خویش داریم، آسان است. اما باید دید علت اجتماعی فاسق شدن محتوم بسیاری از روحانیون چیست که به یک قاعده درآمده است؟
قبل از اینکه به این علت بپردازیم، شاید لازم باشد مشروعیت وجود پدیده ای به نام روحانیت را مورد بررسی قراردهیم. همانطورکه از آیۀ بالا فهمیده می شود، روحانیت یک ابداع یا بدعت دردین الهی است. علاوه برآن آیه ای درقرآن نیست که درآن عده ای را موظف کرده باشد باپوشیدن لباسی مخصوص و مقرر کردن شرائطی ویژه، خود را از دیگر اقشار جامعه جداکرده و باقرار دادن نامی برای خود به ارشاد مردم بپردازند. دراسلام همۀ مردم موظف و مسئول انتشاردادن و جاری کردن پیام خدا درجامعه هستند و دراین مورد شکی وجودندارد. به همین دلیل، مسئولیت وجود پدیده ای به نام روحانیت که طبق آیۀ بالا خلاف حق است، نه تنها متوجه خود روحانیت است، بلکه مردم هم به سهم خود مسئول این بدعت هستند. زیرا اگر مردم به وظیفۀ دینی خود عمل کرده و شعور و آگاهی های فردی و اجتماعی را بالا می بردند زیر بارعمل غیر حق نمی رفتند و این پدیده به فرض ایجاد، دوام نمی آورد. درآیۀ 31 سورۀ توبه می فرماید: "بجاى خدا احبار و رهبانان خود را و مسيح پسر مريم را پروردگاران خود دانستند، و حال آنكه دستور نداشتند مگر به اينكه معبودى يكتا بپرستند كه جز او معبودى نيست، و او از آنچه كه شريك او مى‏پندارند منزه است‏". این آیه خطاب به مردمی است که روحانیون، حتی پیامبران را حایل بین خود و خدای خویش قرارداده اند. جا دارد از جامعۀ ایرانی پرسیده شود تا چه انداره ای دررابطۀ مستقیم باخدای خود قراردارد؟ تاچه اندازه ای باخدای خود فاصله گرفته و خود را تاچه حدی به چاه جمکران و امثال آن نزدیک تر ازخدا حس می کند که به جای او، به آن پناه می برد؟ جواب این سئوال معلوم می کند چرا روحانیت محتاج جمکران ها است و چرا نظام ولایت فقیه این همه ثروت مردم را خرج ساختن و تبلیغ چنین خرافاتی می کند. پس بنیاد روحانیت نه تنها برخوردار از هیچ گونه مشروعیتی نمی باشد، بلکه خلاف حق، مضر و فاصله انداز بین مردم وخدا ومبلغ شرک می باشد. "و بسیاری از آنان فاسقند".
اما درهرجامعه، آنچه که به نام بنیاد روحانیت وجوددارد یا در قلمرو قدرتی غیر روحانی است یا اینکه خود، قدرت است. هنگامی که درقدرت نیست، و وجودش آشکاراست، یعنی به عنوان یک بنیاد اجتماعی مطرح می باشد، بنابرقاعدۀ قدرت یا باید به قدرت حاکم تمکین دهد، یا با آن منازعه کند. به این دلیل ساده که از سوئی هیچ دینی، بامنافع شخص یا گروهی ازاشخاص ملازمت ندارد و خدائی است و برضد ظلم و زور و فساد است. واز سوی دیگر، هیچ قدرتی نمی تواند باقدرتی متخاصم دریک جامعه دوام آورد. درنتیجه، روحانیت که نقش اصلی خودرا رابط بین مردم و خدا می داند، باید از آن عدول کرده، و به خواستهای قدرت حاکم تن دردهد، یا با آن همکاری نماید. بنا براین، درنظر، جای رابط بین مردم و خدا راترک میکند، زیرا درعمل رابط بین مردم و قدرت می شود. درتجربه هم همین رابطه ای می شود که روحانیت درطول تاریخ با جباران داشته است. برای اینکه این همکاری با قدرت حاکم به رابطۀ "روحانی" بودنشان بامردم صدمه نزند، باید ازسوئی به مردم دروغ بگویند و حقایق راازآنان پنهان کنند، واز سوی دیگر سعی برمغفول نگه داشتن مردم داشته باشند. به این ترتیب، فهم و تعقل و تدبر وآگاهی و روشنی مردم، دشمن اول موقعیت اجتماعی آنان تلقی می شود، بنابراین به هر وسیله سعی در پائین نگه داشتن شعورو آگاهی های مردم دارند. یکی ازابزارهای بسیار کارساز دراین مورد را که می توان نام برد، خرافات است. زیرا خرافات عارضه ایست که به دلیل داشتن ارتباط بدون واسطه با منافع شخصی، می تواند اقشار مختلف مردم، از تحصیل کرده تا بی سواد را آلوده ومعتاد خود کند وآنان را از تعقل بازدارد. می بینیم چرا با وجود نکوهش خرافات از سوی قرآن، روحانیت در رشد آن همواره نقشی اساسی ایفاء کرده است. بنابراین بنیاد روحانیت چاره ای غیراز این ندارد که به راه فساد برود. در اینجا شاید لازم به تذکر باشد که "روحانیت" به عنوان یک بنیاد با شخصی که ارشاد و جریان دادن اندیشه را از وظایف خود می داند(که وظیفۀ هرمسلمان و بطورکلی هرانسانی است) فرقی اساسی دارد. دربرکردن نوع مخصوصی لباس هم مورد نظر نیست زیرا هرفردی در انتخاب نوع پوشش مختار است. اما به ترتیبی که دربالا به آن اشاره رفت، بنیاد روحانیت مقولۀ دیگری است. "و بسیاری از آنان فاسقند".
اما زمانی که خود روحانیت قدرت رادردست دارد، نمونۀ قرون وسطای اروپا یا جباران تاریخ کشورهای اسلامی ویا همین ولایت فقیه زنده وحاضر درایران که شاهدیم فسق را تا چه اندازه گسترش داده و شرک و خرافات را توانسته است دراین قرن علم و پیشرفت در مغز حتی تحصیل کرده هاهم نفوذ دهد. درطول تاریخ هرگاه روحانیت قدرتی رادربرابر خود ندیده است، برای خود جایگاهی درحد خدا قائل شده ودر حد شیطان فساد کرده است. زمانی که روحانیت قدرت را دردست می گیرد، همانند زمانی که دستیار قدرت است، همواره "قدرت" براو سوار است، نه رابط بین مردم و خدا که رابط بین مردم وقدرت می شود، این بار اما قدرتی لجام گسیخته. لجام گسیخته، به دلیل اینکه این بار منافع "قدرت" با منافع بنیاد روحانیت یکی میشود وبه قول معروف، ترمزش می برد. برای تمکین دادن به چنین قدرتی، خدا را تا سطح خویش نازل می کند و چاه جمکران ها را تا عرش خدا بالامی برد و مردم را تشویق می کند تا حل مسائل و مشکلات خویش را از آن گودال بخواهند وعقل خودرا ازکار بیندازند.
آقای خمینی (در كشف الاسرار ، ص 200) می گوید: "اگر كسي روحاني را توهين كند به اسم اينكه او بسته به پيغمبر است به‏ طوري كه به انكار پيغمبري و عداوت با پيغمبر و خدا برگردد ، او نيز كافر است ؛ نه براي توهين به روحاني بلكه براي انكار رسالت". می بینیم چگونه به راحتی روحانی را با خدا و پیامبر مخلوط می کند و باز اورا بیرون می کشد تا او را دردید مردم مقدس کرده و بتواند بگوید هرکه به او توهین کند کافر است. آنگاه خود، آن می کند که با آقایان شریعتمداری و منتظری، وروحانی و قمی و صدها روحانی دیگر کرد وخود ایشان حتما استثناء بودند و کافر نشدند!! این کار ممکن نیست مگر اینکه خود را جای خدا یا پیامبر گذاشته باشد ویااینکه آن سخن را به نا حق گفته تا توجیه گر بی عدالتی ها و بی قانونی ها باشد وبنیاد روحانیت را درقدرت تحکیم نماید. این گونه است که پیش بینی قرآن به واقعیت می پیوندد وبنیاد روحانیت بسیاری از روحانیون را همواره در طول تاریخ فاسق کرده و می کند وخواهد کرد. این چنین درمی یابیم که به کدامین دلیل خداوند انسانها را از این کار برحذر داشته وآن را ناحق می خواند. شاید بد نباشد حدیثی هم دراین مورد نقل کنیم زیرا برای تبیین اسلام حدیث برای روحانیت از جایگاه ویژه ای برخوردار است. در سفينة البحار ذيل لغت رهب نقل شده است: "پسرى از عثمان بن مظعون فوت شد. بسيار محزون گرديد تا محلى در منزل خود معین كرده مشغول بجا آوردن مراسم مذهبی برجنازۀ فرزند خود شد. اين مطلب به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله رسيد فرمود: اى عثمان خدا بر ما رهبانيت (1) ننوشته رهبانيت امّت من فقط جهاد در راه خداست". حال معلوم نیست آقای خمینی تحت چه منطقی روحانیت را به پیامبری متصل میکند که به قول حدیث، روحانیت را منکر می باشد؟ بگذریم ازاینکه به این اتصال بسنده نمی کند و تاحد بت پرستی پیش می رود و لباس روحانیت را هم مقدس می کند و می گوید: "هيچ‏كس و هيچ گروهي حق ندارد متعرض معممين بشود و به روحانيون اهانت كند . در صورت تخلف ، دادگاه انقلاب محل موظف است او را تعقيب و مجازات كند"(صحيفه نور ، ج ۶ ، ص ۲۵۳ ). یعنی برپایۀ گذاشتن عمامه بر سر، انسان از حقوق ویژه برخوردار می شود واز آن مهم تر اینکه هیچ کس حق تعرض به چنین شخصی راندارد!! ایشان البته آزادند هرچه را بگویند، اما دیگر روحانیون و تحصیلکرده ها و عموم مردم مسئولیت خود رادارند و باید بتوانند جوابگوی سکوت خویش باشند. زیرا رمزموفقیت روحانیت درافول انسانیت، توانائی در حذف خدا و جانشین اوشدن در اذهان مردم بوده وهست. ورسیدن به این موفقیت اما بدون کمک دو دسته محال بوده وهست: یکی سکوت روحانیون و آگاهان مخالف، ودومی تأیید آنان توسط روشنفکران لائیک یا ضددین یا دیگر مذاهب مبنی برترویج " اسلام همین است که اینان عمل می کنند". درواقع مردمی که شکی درذهن خود نسبت به اعمال خلاف روحانیت حس می کنند، باسکوت ساکتان وباارشاد این دیگران که ،" این همان اسلام است" از شک به درآمده تابع و حرف شنو آنان می شوند.
با ضددینان کاری نیست، اما به کسانی که لائیک، به خصوص لائیک مذهبی هستند و قصد نهائیشان ازاین گونه موضع گیری فقط تسلط یافتن برجامعه است باید گفت "این ره که تو می روی به ترکستان است". زیرا زیربنای یک جامعۀ لائیک چیزی جز اخلاق و ارزشهای انسانی نمی تواند باشد. یک جامعۀ غرق درخرافات نمی تواند با لائیسیته سر سازگاری داشته باشد. بنابراین بااین کار تیشه به ریشۀ خود می زنید که زده اید. اما اگر به ارزشهائی که یک جامعۀ لائیک باید برآنها استوار باشد، یعنی آزادی و کرامت و حقوقمندی واخلاق وانسانیت می اندیشید، باید به ترویج این ارزشها به هرنامی که باشند همت کنید واز سانسور ارزشهائی که نام دین برآنها است اجتناب ورزید.
اما مثل مذهبی های ساکت، مثل همان خسرالدنیا والاخره (نه دنیارادارد ونه آخرت را) است. بزرگترین خدمت را به گسترش بی عدالتی و بی دینی و فساد و... باسکوت خود می کنند و کمترین پاداش را که خیلی کمتر از حق و حقوق معمولی و قانونی خودشان است دریافت می کنند وبه آن دل خوش کرده اند، مثلا آزادی زیستن. با سکوت خویش همراه فعالیت های مذهبی موازی بدون انتقاد، آب به آسیاب بنیادروحانیت می ریزند. به خصوص معممین منتقد ساکت، که حضور ووجودشان حیات دهندۀ بنیاد روحانیت فاسد ومردنی است. این قوم هنوز جرأت ابراز حق را پیدانکرده اند زیرا رابطۀ مستقیم را باخدای خود برقرار ننموده وهمواره درگیرخرافاتند. از دیدگاه آنان باوجود ابراز بعضی انتقادات، نظام سیاسی موجود بر "حق" امتیاز دارد و برای "مصلحت نظام" از ابراز حق(خدا) درمیگذرند.
محصول همکاری نانوشته سه دستۀ بالا شده است کشوری پراز فساد و خرافات و فقر و فحشا. این است نتیجۀ بدعت دردین و تشکیل بنیاد روحانیت. زیرا به فرمودۀ قرآن این قاعدۀ ثابت خلقت است که: "وبسیاری از آنان فاسقند".

_________________________________________________________________
1- اغلب مفسرین واژۀ رهبانیت را "تارک دنیا" معنی کرده اند نه "روحانیت". اما اگر به همین حدیث دقت کنیم، خواهیم دید که تدارک مراسم عزاداری بر جنازه در منزل، هیچ ربطی به تارک بودن دنیا ندارد. اگر عثمان قصد داشت تارک دنیا شود، باید شهر را ترک میکرد و به کوه می رفت که درآن زمان رسم بود، یا به صومعه ای در خارج شهرنقل مکان می کرد. بنابراین، این حدیث(معتبر یاغیر معتبر بودن آن فرقی نمی کند و جنبۀ تاریخ نگارش آن مهم است) می گوید که درآن زمان منظورو درک از "رهبانیت"، همان "روحانیت" است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر