با بدان کم نشین که
در مانی
خو پذیر است نفس
انسانی (سعدی)
قصه هم نشینی و
تاثیر پذیری آدمیان از یک دیگر داستان پیچیده ای است. جواب به این سئوال که آیا
برای هم نشین شدن، گرایش اولیه ای لازم هست یا نه، امری است در حوزه کارشناسی
مربوطه. اما آن چه مسلم می باشد، واقعیت خو گرفتن انسان از محیطی است که درآن
زندگی می کند. باز هم به قول سعدی:
بگفتا من گِلی ناچیز
بودم ولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال هم نشین در من
اثر کرد و گرنه من همان خاکم که هستم
در اینجا، تاثیر پذیری انسان از خوی سلطه گری و
زیر سلطه بودن و ماندن را مورد بررسی اجمالی قرار می دهیم. می دانیم که سلطه گری و
سلطه پذیری یک مجموعه را می سازند که لازم و ملزوم یک دیگر هستند. به این معنا که
تا زیر سلطه وجود نداشته باشد، سلطه گر هم وجود نخواهد داشت و به عکس. حال اگر از
این دیدگاه به نظام ولایت مطلقه فقیه که اکنون بر کشورمان حاکم است و قانون اساسی
بنگریم، ، به روشنی مشاهده می کنیم که ولی فقیه بر دیگر هم وطنانش بسط ید یا سلطه
دارد و این سلطه گری شکل قانونی هم دارا می باشد. به این ترتیب کشور ما چرخه سلطه
گر و زیر سلطه بودن را قانونی برقرار نموده است. اما اگر از حیطه قانون خارج شویم
و به دامنه علوم انسانی، و از آن به علوم تربیتی وارد شویم، عمق فاجعه آفرینی آن
چه که به نام قانون اساسی حاکم بر کشور کرده ایم هویدا می گردد. یکی از آن موارد
را از جنبه سیاسی-اجتماعی مورد نگرش قرار می دهیم.
انسان ایرانی که
مبارزه دائمی برای مستقل و آزاد زیستن را الگوی زندگی خود قرار ندهد و در برابر
سلطه گری مقاومت نکند، به دلیل آن که توانائی سلطه گری بر هم نوع خود درسطح کشور
را ندارد، در چرخه سلطه گر – زیر سلطه، به ناچار، خود را در جایگاه
زیر سلطه قرار می دهد. به این ترتیب، منش و روش زندگی در چنین جامعه ای براساس
سلطه گری و سلطه پذیری شکل می گیرد و ذات یا نفس آدمی هم به آن خو می کند. هرچند
این بیماری جنبه اجتماعی داشته باشد، شخص خو گرفته به آن اما نه تنها از موقعیت
خودش ناراضی نیست، بسا از آن دفاع هم می کند.
مدت ها این امر مرا
به خود مشغول کرده بود که چرا کسانی که به هر دلیلی از حاکمیت بریده و به خارج از
کشور رفته اند، به جای این که یا قائم به خود باشند و یا به کمک هم وطنانی بروند
که سالیانی دراز در آن دیار، در استقلال به مبارزه برای رهائی از سلطه گری – سلطه
پذیری مشغول بوده اند، دست به دامان قدرت های حاکم برجهان می شوند. تا زمانی که در
کشور حضور داشتند، پذیرای سلطه ولایت فقیه بودند، در پی هجرت اما، در کم ترین مدت،
ولایت قدرتی دیگر را یافته و روال زندگی عادی خود را در چرخه سلطه گری- سلطه پذیری
پی گرفته اند. آن "در ماندنی" که متفکر ایرانی سعدی شیرازی به آن هشدار
می دهد همین درماندن در چرخه خوی نا مطلوبی می باشد که درپی هم نشینی با
"بدان" انسان پیدا می کند. با انواع منطق صوری و دلیل های بی پایه و
اساس این درماندن در بیماری سلطه پذیری را توجیه می کنند و زندگی در وابستگی برای
انسان را عادی تلقی می نمایند.
در بالا گفتیم که
اساس وجود و دوام سلطه گر، وجود زیر سلطه می باشد. بدین خاطر، سلطه گر نقشی اساسی
برای دوام و بقاء زیر سلطه قائل است. به همین دلیل سلطه گران نگه داشتن و مراقبت
از چرخش چرخه سلطه گری – سلطه پذیری را ضروری ترین و مهم ترین بخش از برنامه خویش
می دانند و با جدیت و صرف هزینه از آن نگه داری می کنند.
چند روز پیش در یک برنامه تلویزیونی از صدای
آمریکا، اکبر گنجی که مدتی توجیه گر سلطه ولی فقیه بر کشور بود، شرکت جست و بی
پروا از سلطه ابر قدرت ها یا همان "جامعه
جهانی" برجهان دفاع کرد. گوئی در کشور یک مسئله بیشتر وجود ندارد و آن رابطه
"نامتعارف" با غرب سلطه گر می باشد و با بهبود این رابطه، ایران بهشت می
شود. وی درآن برنامه حاکمان بر ایران را نصیحت می کند که چرا با اسرائیل چنین و
چنان می کنند؟ نمی پرسد چرا با ایران چنین و چنان می کنند؟ چرا قدرت خارجی را محور
سیاست داخلی و خارجی خود کرده اند، که به تبع آن ایران
در چرخه مسلط – زیر سلطه نگاه داشته شود. و ادامه می دهد چرا ترکیه را
الگوی خود قرار نمی دهند که هم با اسرائیل رابطه دارد و هم منتقد آن است. بدون
آوردن دلیل بر اظهارات خود، درآن برنامه با منطقی صوری و تراوشات ذهنی تبلیغ سلطه
گری می کرد. او خود را غافل از این
واقعیات می کند که مگر صدام سلطه ابرقدرت ها را نپذیرفته بود که عراق را به ویرانه
ای تبدیل کردند؟ مگر بن علی و مبارک و قذافی گردن به سلطه گری ابرقدرت ها نگذاشته
بودند که آن چنان کشورهایشان را به گفته آقای گنجی شخم زدند؟ مگر اسد پدر و پسر
باوجود اشغال بخشی از کشورشان از سوی اسرائیل،
بدون تنش در همسایگی این کشور متجاوز چند دهه حکومت نکردند که این چنین
سوریه را به ویرانه ای تبدیل کردند؟
حکومت اسلام گرای ترکیه
که ایشان آن را الگو برای ایران قلمداد می کند، درست است که در ابتدای روی کار
آمدن، به مردمش نزدیک بود و با همسایگان خود در دوستی و همکاری به سر می برد و حتی
مرزهای خود با سوریه را برداشته بود. اما می دانیم از زمانی که به فکر زنده کردن
امپراتوری عثمانی افتاد، به دامان ابر قدرت ها پناه برد و برای استقرار موشک های
پاتریوت در خاک خود دست تمنا به سوی غرب دراز کرد و به تحریک آنان با تجاوز به
امور داخلی سوریه استقلال خود را از دست داد و رفته رفته از ملت فاصله گرفت و
اکنون مردم خود را بر ضد خود شورانده تا اندازه ای که پلیس در شهرهای بزرگ در حالت
آماده باش به سر می برد. بر چه مبنایی اکنون ایشان این کشور را برای ایران الگو
پیشنهاد می کند؟ آیا این پیشنهاد مبنا و اساسی غیر از تایید چرخه سلطه گری – سلطه
پذیری دارد؟
نمی توان گفت که
گنجی و امثال او از این حقایق آگاهی ندارند، اما آن چه که ایشان را وادار به این
گونه اظهارات می کند، همان خوی زیر سلطه بودن است که لازم می بینند سلطه گری "قدرت"
سلطه گر را توجیه نمایند. چه داخلی و چه خارجی، برای کسی که منش و روش مستقل و
آزاد نداشته باشد، داخلی یا خارجی بودن سلطه گر فرقی نمی کند زیرا از دیدگاه ذهن
وابسته، اندازه "قدرت" می باشد که به سلطه گر مشروعیت بیشتری می بخشد.
وقتی انسان خود را
در فضائی مجازی و محدود حبس می کند، ذهن و عقل او توانائی دیدن و عمل کردن در خارج
از آن فضا را از دست می دهند. چرخه سلطه گر- زیر سلطه، از آن مدارهای بسته ای است
که فضای مجازی محدود برای انسان به وجود می آورد و او را از دیدن خارج از آن زندان
خودساخته محروم می سازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر