می گویند انسان
حقوق وکراماتی دارد که از ابتدای تولدش، با او به این جهان می آیند. این کرامات
کجا می روند تا پدری قادر شود سر فرزند خود را ازتن او جدا کند؟ این راز در کجا
نهفته است؟ و چگونه این کرامات دروجدان انسان پنهان می شوند؟
باید بدانیم که انسان،
خود خالق است. انسان توانائی خلق چیزهائی را دارد که نه در ذات خودش ونه درهستی
وجود ندارند از جمله، هوای انواع قدرت، و خشونت می باشند. انسان باورنرمی دارد که
می توان آن را به هرشکلی درآورد. قدرتمداران و شیادان دربین انسان ها به دنبال همین
باور هستند تا آن را به شکلی که خودشان می خواهند درآورند. اهمیت باوردراین است که
اقشار و طبقات اجتماعی که جامعه شناسان و فلاسفه جامعه را با آن تقسیم می کنند،
درآن تأثیری ندارد ودرهمۀ آن طبقات مشترک است. بنابراین، هرگاه باوری بر جامعه ای
تسلط پیداکند، تمامی طبقات آن جامعه را دربر می گیرد. درنتیجه، اختلافات طبقاتی
تحت سلطۀ یک باورهمگانی، وحتا به نام آن، می تواند رشد کند وبرپایۀ آن باور توجیه
گردد. جهان سرمایه، برپایۀ تسلط برباورها به وسیلۀ رسانه های جمعی توانسته است
دوام بیاورد وبرخود بیفزاید. عملکردی که درکشورمان شاهدآنیم، نوعی دیگر از سلطه بر
باورمردم است. روحانیان و جادوگران را می توان در میان دستۀ شیادان جا داد. این
قشر ازجامعه ابتدا باید کرامات خودشان را نادیده بگیرند تا بتوانند دیگران را فریب
دهند. اما در میان روحانیان کسانی هم بوده اند که به کرامات انسان واقف بودند و
انسان های برجسته ای ازمیان آنان سربلند کرده اند که درطول تاریخ، تحت سانسورروحانیت
مسلط قرارگرفتند. تسلط این روحانیت مسلط، مرهون بخشی ازاقشارتأثیرگذارجامعه نظیر
بازاریان، نویسندگان، شاعران، متعصبینی که به نوبۀ خود از دستاوردهای روحانیت
هستند و...می باشد که یک جریان یاجبهه را تشکیل می دهد. این جبهه اغلب برای فراهم
آوردن زمینۀ تسلط خود برجامعه، مردم را باخرافات، واشاعۀ باورهای مخرب انسانیت،
درجهل نگه می دارند. برای نمونه، به نظر می رسد قضیۀ عاشورا نمونه ای روشن باشد تا
مارا به عمق فاجعه آگاه سازد. حسین ابن علی برای نشان دادن اهمیت آزادی (برای
آگاهی کسانی که اطلاع ندارند، اودرآن حادثه خطاب به مردمی که ازترس نیروهای حاکم
وقت صحنۀ مبارزه را ترک می کردند، جملۀ ای ماندنی را برزبان آورد وگفت: اگر دین
ندارید آزاده باشید. و بااین جمله، فلسفۀ مقاومت خود را ثبت نمود) وارزش آن نسبت
به حیات انسان، درسی را برای انسانیت درسراسرتاریخ به ثبت رساند. روحانیان ما اما،
ازآن درس آزادگی، درس خشونت وتحقیرانسانیت را به جامعه تحمیل کرده و می کنند. گریه
وزاری، زنجیر وقمه و جاری شدن خون ودرگل غلطیدن، برسر زدن و... نه برای حسین است،
که به هدف تحقیرانسانیت انجام می گیرند. تحقیر انسانیت دربرابر قدرت. پیام آن این
است که ای یزید، دربرابر قدرت تو کاری غیر از تخریب خود ازما بر نمی آید. دراین
میان، پیامی که حسین برای آن شهیدشد، یعنی آزادی، درانسان تخریب شده ای که کرامت
خودرا ازدست داده، چه جائی می تواند داشته باشد؟ اما این درس روحانیت شروع قضیه
است، ادامۀ آن را جامعه ای که کرامت انسانی درآن تخریب شده است راخود برعهده می گیرد.
سلسله مراتب روحانیت، پادوها و مداحان و قدرتمداران و مفسدین که خودشان انسان های
تخریب شده هستند، پس از آلوده شدن جامعه، مدیریت تخریب را به مردم واگذار کرده باوربه
جهل عمومی وخودتخریبی روش عمومی می گردد. این خودتخریبی عارضه ای روانی است که
همواره با سکوت وپشتیبانی روحانیت مسلط درحال گسترش است. عارضۀ خودتخریبی انسان را
دوبخش می کند، یک بخش، انسان تخریب شدۀ غریبه باانسانیت، وبخش دیگر ذات اوست.
هرگاه بخش غیرانسانی او ناظروحاکم براوگردد، عارضه به مرحلۀ خطرناک می رسد. به
دلیل این که هدف روحانیت مسلط، جامعه است و نه فرد، چنین جامعه ای بدون کم ترین
توجه به کرامات وحقوق انسان عمل می کند. ازاین به بعد، دیگرانسان در جامعۀ آلوده محتاج
روحانیت نمی شود وخودش دست به خودتخریبی می زند تا آنجا که فرد خود را ملزم می بیند
برای ارضای جامعۀ تخریب شده، سر فرزند خویش را ازبدنش جداکند. این تخریبِ جمعیِ
ارزشِ انسانیت وکرامات اوست که به نام دین صورت گرفته و می گیرد، وعلت اصلی همه
گیر شدن انواع خشونت وفساد گشته که حاکمیت و روحانیت برای سلطه برجامعه به آن نیازدارند. به نظرنمی رسد برای اثبات
وجود عوارض نهادینه شدۀاجتماعی محتاج اثبات باشیم. انواع خشونت ها واعتیاد، فساد
وطلاق و دزدی و اختلاس و کلاهبرداری و... برعموم هویدا و تبدیل به زندگی روزمرۀ
مردم شده است. خوشبختانه حاکمیتی که با روحانیت عجین ویکی می باشد کاربازسازی
جامعه را برمردم آسان گردانیده است. به بیان دیگر، سرچشمۀ فرهنگ تخریب و خودتخریبی
دریک مجموعۀ قدرت و سیاست و روحانیت خلاصه می شود. مجموعه ای که متکی بر دینی ساختگی
به نام "اسلام فقاهتی" می باشد. عارضه وعامل آن یکی است، بنابراین درمان
آن هم آسان تر قابل دستیابی می باشد. این عارضۀ اجتماعی وفردی امری نیست که بتوان
دریک متن کوتاه مورد بررسی قرار داد ومحتاج بررسی دقیقی است که دراینجا نمی گنجد.
اما این متن فشرده به هدف اعلام وبازگوئی و یادآوری موقعیتی است که درآن قرار
داریم تا دریک جمله راه حلی برای این معضل پیشنهاد شود. وشاید بد نباشد برای تلطیف
وارائۀ روشن ترموضوع اززبان مرحوم مشیری بشنویم:
گفت دانایى که
گرگى خیره سر هست پنهان در نهان
(1)هر بشر
لاجرم جارى است پیکارى
بزرگ روز و شب مابین این انسان و
گرگ
زورِ بازو چاره این
گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره
چیست
اى بسا انسان
رنجور و پریش سخت پیچیده گلوى
گرگ خویش
اى بسا زور آفرین
مردِ دلیر مانده در چنگال
گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را
دراندازد به خاک رفته رفته مىشود
انسان پاک
هرکه با گرگش
مدارا مىکند خلق و خوى گرگ پیدا
مىکند
هرکه از گرگش
خورد دائم شکست گرچه انسان مىنماید،
گرگ هست
در جوانى جان
گرگت را بگیر واى اگر این گرگ
گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه
باشى همچو شیر ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر
را مىدرند گرگ هاشان رهنما و
رهبرند
اینکه انسان هست
این سان دردمند گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که
با هم همرهند گرگهاشان آشنایان
همند
گرگها همراه و
انسانها غریب با که باید گفت این
حال عجیب
(1)
دراصل مشیری از واژۀ "نهاد" استفاده
کرده است. با مرحوم مشیری موافق نیستم که گرگ در نهاد هرانسانی باشد. همانطور که
دربالا اشاره رفت، این گرگ ساختۀ خودانسان است که در پی تخریب خود، تولد می یابد
وزندگی را دچار خسران می کندونمی تواند درنهاد او باشد، به این دلیل باپوزش از
شاعرگرانمایه، نهاد را با نهان عوض کردم.
متخصصانی که
درموردعوارض اجتماعی حاصل تخریب و خودتخریبی اجتماعی (آلمان زمان جنگ و بعضی
کشورهای آفریقائی) کارکرده اند، به جزآلمان، با موانعی جدی روبروبوده و هستند. باموارد
زیادی، از جمله: دین، روانشناختی، قومیت، باورها، اثرات ناشی از زیر سلطه بودن
و... مواجه شدند که هرکدام پیچیدگی خاص خودشان رادارند. مورد کشورما به نظر نمی
رسد به پیچیدگی کشورهای آفریقائی باشد. مورد آلمان رامی توان با شباهت به کشورمان
تلقی کرد. آلمان هم یک مورد عمومی نژادپرستی داشت که به سرعت ترمیم شد وجامعه به
حالت طبیعی خود بازگشت. عارضه ای بود که دخالت خارجی وسرمایه داری داخلی باعملکرد
خود برآن جامعه تحمیل کرده بود وجامعه را تخریب کرده بود. به نظر می رسد کشورماهم
دچار یک چنین عارضه ای شده باشد. عارضه ای به نام اسلام فقاهتی، ویروسی که هم "اسلام"
را آلوده کرده است وهم انسان را. مبارزه بااین ویروس کاری ناشدنی است اگر ما به
اندازۀ لازم کنشگر مستقل وآزاد نداشته باشیم. و آسان و شدنی است، درصورتی که
کنشگران ما ازهر جبهه و جریانی که باشند، خودشان را مستقل وآزاد کنند تا تعصبات
فکری وگروهی خود را رها کنند و به جد به فکر تحول ودگرگونی فرهنگ جامعه باشند.
طرفداران اسلام فقاهتی و ضددین ها درکشورما در یک جبهه قرار دارند وعامل اصلی
استمرارحاکمیت ولایت فقیه هستند. بااین توضیح که هردو جریان دریکی بودن اسلام با
حاکمیت توافق دارند، اما یکی درپی تحکیم وتداوم حاکمیت خودش است ودیگری در پی
تخریب دینی که معلوم نیست درکجای این جهان قراردارد وتخریب آن چه دردی رادوا می
کند، می کوشد.
اگر نخواهیم
بگوئیم نتیجۀ چندین قرنی عملکرد روحانیت، اقلا می توان این پرسش را از نتیجۀ چهل
سالۀ حاکمیت این قشر برکشور طرح نمود که آیا دروغ، تهمت، ظلم، چپاول بیت المال،
اختلاس، انواع تجاوزات به حقوق، و... هدف اسلام فقاهتی بوده است که به نتیجۀ
مطلوبش رسیده؟ واین پرسش را از مردم کرد که آیا شما از دین همین ها را انتظار
داشته و دارید؟ وپرسشی از کسانی که به نام تصفیه حساب بادین می گویند وتبلیغ می
کنند که اسلام همان است که آخوندها می گویند، آیا فکر کرده اند که آب به آسیاب
آنها می ریزند؟ وکردار شریک دزد و رفیق قافله را دارند؟ وکسانی که به نام دمکراسی
دغدغه شان رسیدن به قدرت است، فکر کرده اند وقتی به قدرت دست یابند، با جامعۀ تخریب
شده ای روبرو می شوند که برای حکومت کردن و دوام آوردن چاره ای جز هم رنگ شدن با
آن نخواهند داشت؟
راه حل چیست؟
همانطور که دربالا اشاره شد، متحول کردن جامعه کاری دشواربه نظرنمی رسد. کافی است
کنشگران ما، خواه باورمند به دین، یاکسانی که به دینی باورندارند، مردم راآگاه
سازند این اسلامی که برکشورحاکم است، اسلام نیست و دینی ساخته و پرداخته به دست
انسان هائی بوده که درهشت، نه، قرن پیش می زیسته اند ودراثرمرور زمان به باورما
درآمده اند. و دین چیزی جز حقوق وکرامات انسان نیست ونباید باشد. اگر کنشگران ما
به این صرافت افتادند، امید به تحول واقعیت پیدا خواهد کرد، اگر نیفتادند، راه
دیگری درتصور نمی گنجد. باتعویض ده ها هزارنفر از کارگزاران این نظام هم موفق
نخواهیم شد عوارض خودتخریبی که یکی ازآنها استبداد است را ازمیان برداریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر