در پی انقلاب ایران، سلطه گران و اقمار شان به صورت گازانبری فشارهای همه جانبه را بر کشورمان تحمیل کردند. این فشارها عوارض داخلی و خارجی بی مانندی را ایجاد کردند که قربانی اول آن مردمی می باشند که ندای استقلال و آزادی را در منطقه سر داده بودند. فشارها و دخالت های آنها تا استقرار یک نظام استبدادی، و پس از آن به هدف به زانو درآوردن این نظام مستقر در برابر سلطۀ جهانی همچنان ادامه دارد و مردم هم به همان دلیل، با ماندن زیر سلطۀ داخلی، قربانی اول آن هستند.
یکی از فشارهائی که کمر دمکراسی نوپا و بی تجربۀ کشور را
شکست، تحمیل جنگ با تحریک صدام بود. کمک های همه جانبۀ سلطه پیشگان به صدام برای ادامۀ
جنگ و تحریم های گسترده، ایران را بر آن داشت تا به فکر تقویت نیروی دفاعی خود
برآید. ساختن سلاح اتمی از سوی کسانی که از کشور دفاع می کردند، در دستور کارشان
قرار گرفت. این امر کشورهای منطقه، به خصوص اسرائیل را، و در پی آن کشورهای غربی
را نگران می کرد. آنطور که مقامات امنیتی غربی اعلام کرده اند، چند دهۀ بعد، بر
اثر فشارهای وارده بر ایران درپی تحریم ها، ایران برنامۀ ساخت سلاح هسته ای را
متوقف کرد. اما این نگرانی سلطه گران، از نظر حاکمان ایران به عنوان برگ برنده ای
می توانست تلقی شود تا به مثابه اهرم فشاری بر آنها خواستار متوقف کردن تحریم ها
شود.
در حقیقت سلطۀ اقتصادی آمریکا بر جهان به عنوان سلاحی
کارساز با ابزار تحریم، جهان را دستخوش تحولاتی کرده که سود نهائی آن نصیب چین
گشته است. این ابزار مخوف را چنان در نظر افکار عمومی جهان "قانونی"،
"معصوم"، "بی ضرر" جلوه داده اند که به مثابه امری انسان
دوستانه و برای استقرار دمکراسی، شب و روز با بی تفاوتی افکار عمومی بر کشورها و
شرکت های "یاغی" اعمال می کنند. نتایج به کار گیری این ابزار یا اعمال
تحریم نشان میدهد که این سلاح مدرن از بمب اتمی هم مخرب تر و خطرناک تر می باشد به
نحوی که پس از لغو آنها، در نسل های آینده هم نتایج مخربش همچنان برجا خواهند ماند.
سیاست غنی سازی هسته ای که در بالاتر به عنوان برگ برندۀ
ایران در برابر تحریم ها آورده شد، در مذاکرات برجامی نقشی اساسی و تعیین کننده را
بازی کرده و می کند. ایران خوب می داند که با متوقف کردن فعالیت های غنی سازی،
نوبت به دیگر سلاح های دفاعی و در صدر آنها، منهدم کردن موشک های با برد بالا و
متوسط و توقف صنعت پهباد سازی خواهد بود. تجربه ای که جهان در مورد لیبی شاهد آن
بود. به این ترتیب، سیاست های مداخله گرانۀ غرب، جهان و به خصوص منطقه را در برابر
معضلی قرار داده که خودش از حل آن درمانده گردیده است. همانطور که در بالا آمد،
چنانچه ایران بدون رفع تحریم ها غنی سازی را متوقف کند، چه با وجود نظام حاکم، چه با
حضور نظامی دیگر، آیندۀ تاریک و نامعلومی در انتظارش خواهد بود. از دید جانب دیگر
گفتگوها، با وجود نیروهای دفاعی ایران، مداخلۀ نظامی از سوی قدرتهای جهانی هم
آیندۀ روشنی را برای کشورهای منطقه و به خصوص اسرائیل رقم نمی زند و کشورهای اروپايی
را آنطور که بعضی کارشناسان اعلام کرده اند دچار بی ثباتی خواهد کرد. از این ها
مهم تر، پای چین را در منطقه محکم و آن کشور را به عنوان ابرقدرت متفوق تثبیت
خواهد کرد.
باید دید چه راهی پیش پای غرب باقی می ماند؟ در 29 مرداد
1394 طی مقالۀ "ماهیت توافق
دوجانبه و شکل آیندۀ منطقه"، نوشتم "اقدامات ضروری برای اجرای توافق
از دید اوباما را از ورای سخنانش چنین می توان نتیجه گرفت: کم کردن دخالت مستقیم
نظامی آمریکا در منطقه، جلوگیری از بحران سازی اسرائیل در منطقه، کم کردن احتمال
برخورد واقعی نظامی بین کشورهای منطقه، در نتیجه تضمین جریان نفت و گاز و دیگر
منابع اولیه به طرف غرب و ضمانت بقاء اسرائیل". همچنین برای اجرای این برنامه
نوشتم "برای این منظور می بایستی جریان "صهیونیسم سیاسی" تقویت شده
تا از یک سو تهدید های تندروهای اسرائیلی به حمله نظامی و عکس العمل های احتمالی
دیگر کشورها فروكش کرده، و از سوی دیگر، اسرائیل بتواند با کشورهائی از منطقه
نزدیک شده تا چشم انداز صلح را بتوان مشاهده نموده و آن را جدی گرفت. برای پایدار
کردن چنین نزدیکی و هم کاری بین اسرائیل و بعضی کشورهای منطقه، باید یک قدرتی را
به وجود آورد تا اسرائیل و دیگر کشورهای "دوست" محتاج یک دیگر بوده و نه
تنها تنش بین آنها به حداقل برسد، بلکه یک بلوک واحد را تشکیل دهند. آن قدرت
متخاصم بالقوه ایران است که با حضورش در سوریه و لبنان و عراق و یمن و به احتمال
زیاد افغانستان می تواند تهدیدی دائمی برای اسرائیل و کشورهای عربی باشد. به این
ترتیب تمامی کشورهای منطقه منجمله اسرائیل در یک موقعیت تخاصم و وابستگی نسبت به
یک دیگر قرار می گیرند، این امر راه رسیدن به استقلال را برای کشورهای منطقه مشکل
تر می گرداند". از آن تاریخ، غرب به پیاده کردن این سیاست مشغول است. نزدیک
کردن اسرائیل به کشورهای عربی تا حد سفر اخیر نخست وزیر اسرائیل به امارات، فروش
هواپیماهای جنگی از سوی فرانسه به کشورهای عربی خلیج فارس و دیگر مداخلات از این
دست، نشان از سرعت بخشیدن به این سیاست دارند. در همان مقاله خاطرنشان کردم که
قرار است منطقه به دو بلوک متخاصم تبدیل شود و نوشتم "به این ترتیب، ایران و
عراق و سوریه مجموعه ای را با جمعیتی بالغ بر 136 میلیون نفر با منابع زیر زمینی
غنی و موقعیت استراتژیکی ممتاز و جمعیتی نسبتا جوان و متخصص را تشکیل می دهد که با
وجود برقراری دمکراسی در آن، می تواند خطری عمده برای سلطه گران به حساب آید. ترس
اسرائیل و محافظه کارهای آمریکائی هم از همین رو می باشد. بنابراین تهدیدهای
بالقوه ای که در "توافق" و قطعنامه مربوطه آمده است، نه برای فعالیت های
هسته ای، که برای کنترل و نگه داشتن منطقه در بحران سیاسی به هدف تقویت نظام های
استبدادی می باشد". و ادامه دادم "به این ترتیب ناحیه ای
از سه کشور مصر و عربستان و اسرائیل، بدون احتساب اردن و کشورهای عربی خلیج فارس
که مواضع شان تا به حال به صورت روشنی مشخص نشده است - زیرا عربستان اکنون در تلاش
است تا بر متحدان خود بیفزاید- با جمعیتی بالغ بر 127 میلیون نفر، تقریبا برابر با
جبهه ایران، شکل می گیرد". در این مدت، عربستان سعودی به کمک آمریکا موفق شده
است تا کشورهای عربی خلیج را تا حدی به سوی خود جلب نماید. اما این کشورها همچنان
روابط خود با ایران را تا کنون نگه داشته اند که خوشایند اسرائیل نمی باشد.
به این ترتیب تشکیل چنین بلوک هائی در منطقه با احتساب سلاح
هسته ای اسرائیل، توازن تئوری نیروی نظامی بین آنها را بر هم می زند. به این دلیل
ایران تصمیم دارد تا رفتن به نزدیک شدن به ساخت سلاح هسته ای پیش رود تا این امتیاز
جبهۀ متخاصم را خنثی نماید. از سوی دیگر، چنانچه ایران به سلاح هسته ای دست یابد، نیرو
به سود بلوک شمالی (ایران، عراق، سوریه) تقویت شده و توازن را از میان می برد. پیچیدگی
مذاکرات بر پایۀ این توازن دور می زند. به این ترتیب، و به دلیل نبودن راه حلی پیش
رو، باید به انتظار طولانی شدن مذاکرات نشست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر