این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۷ آذر ۱۰, شنبه

داستان دوران گذار

مدتی است کنشگران سیاسی اعم از افراد یا گروه های سیاسی به فکر تدوین برنامه ای برای دوران گذار از جمهوری اسلامی افتاده اند. بسته به بینش و اصل راهنمایشان طرح ها ارائه داده اند. اساس این طرح ها براین استوار است که در مدتی کوتاه، نظام حاکم سقوط می‌کند و مردم با یک خلأ قدرت مواجه خواهند شد که باید توسط این کنشگران، کشور از این مرحله به سلامت عبور داده شود. البته برنامه گذاری برای انجام هرکاری، امری خردمندانه می‌باشد. اما باید دید بر چه مبنائی این کنشگران فرض خود را بر فروریختن ناگهانی نظام موجود بنا نهاده‌اند؟ مبنای این فرض را می‌توان دردوبینش سیاسی یافت. اول جریانی که می انگارد نظام با یک خیزش عمومی مردمی فرو می ریزد و جریانی که چشم به اجنبی دارد تا با تجاوز نظامی، رژیم حاکم را ساقط گرداند و آنها را به جایش بنشاند. دسته ناچیز اخیر را با توهم خیانت آمیزشان رها می کنیم وبه جریان اول می پردازیم.
گفتیم که اصل برنامه‌گذاری و پیش بینی نه تنها خردمندانه است، بلکه لازم هم می‌باشد. به خصوص حسن آن در این می تواند باشد که از سوی اکثر فعالان با بینش های گوناگون این برنامه ها ارائه شده و می‌شوند تادر نهایت شاید بتوان یک سنتز واحدی از میان آنها یافت وزمینه ای را فراهم آورد برای همکاری بین آنها. اما باید به واقعیت های اجتماعی-سیاسی و واقعیت های ساختار رژیم هم توجه داشت. و دریافت درچه ابعادی وباچه شرائطی حرکت های صنفی کنونی امکانات یک خیزش عمومی را فراهم می‌آورند؟ اغلب نظریه ها دراین ارتباط، با نمونه پردازی انقلاب 57 ارائه و پرورده شده و می‌شوند. اما جلوتر خواهیم دید که ایران امروز ربطی به دوران انقلاب ندارد و نظام کنونی ربطی به نظام گذشته ندارد و قیاس فروریزی ناگهانی نظام با انقلاب و ایجاد خلأ، خطای بزرگی است. می دانیم انقلاب با دو شعار اساسی ومحکم وشفاف و پایه ای استقلال و آزادی شروع شدکه بعدها "جمهوری اسلامی" به عنوان شکل و شمایل دولتی که آن دواصل را باید به اجرا می‌گذاشت، به آن شعار اضافه شد، والبته باچاشنی مرگ بر آمریکا که بیزاری از وابستگی را فریاد می زد. خواستارشدن استقلال و آزادی از سوی ملت بیانگراین واقعیت بود که نه استقلال داریم و نه آزادی. نبود استقلال و آزادی واقعیتی بود شفاف که لااقل از بعد از کودتای 28مرداد 32 که با دخالت بیگانگان انجام شد، با زور اسلحه و خفقان، کشور را گرفتار آن کرده بودند. شاه هم هرچند دیر، به آن اعتراف کرد. دلیل اصلی  آن کودتا، همین وابسته نگه داشتن کشور بود که ضامن دوام آن هم استبدادی بود که برقرار کردند وتا انقلاب ادامه یافت. مسئله روشن بود و شفاف، یک طرف دولتی بود وابسته و مستبد، سوی دیگر مردمی بودند تحت ستم و استبداد ووابستگی که کوچکترین انتقاد ازنبود استقلال و آزادی با زندان و شکنجه و مرگ و تبعید پاسخ داده می‌شد. دراین میان، استقلال به ذهنیت شاه راه نمی‌جست زیرا هنگامی که او صدای انقلاب را شنید، خطاب به مردم قول داد آزادی ها را برقرار کند و با فساد مبارزه کند، اما کلمه‌ای ازمزمت وابستگی نگفت و  نگفت که به استقلال نیز می‌گراید، مردم هم ازاو نپذیرفتند. بختیار هم در مقام نخست وزیری قول استقرار آزادیها را داد و از استقلال کشور سخنی برزبان نیاورد و جواب مردم به او " نوکر بی‌اختیار" بود. برعکس آنها، خمینی باوجود قول هائی که در خفا به آنها داده بود که بعدها برملا شدند، مرتب از دخالت های آمریکا انتقاد می کرد و امرای ارتش را به "آقای خودشان بودن" تشویق می نمود.  شعار مرگ بر آمریکا همچنان در سراسر کشود داده می شد. از جنبه همبستگی سیاسی، کنشگران و نویسندگان و گروه ها و احزاب و روحانیان و دیگر اقشار جامعه هم در همین خواست استقلال و آزادی با یکدیگرهم صدا، شریک و همکار بودند که به شفاف بودن فضای سیاسی می‌افزود. در جامعه دودستگی و تردید دیده نمی شد. از جنبه مدنی، همدلی و پیوستگی و اعتماد اجتماعی واخلاق عمومی و به خصوص تحمل خشونت (شهادت) برای پرهیز ازبازتولید خشونت وهمبستگی ملی را رهبریت دینی ایجاد کرد تا جائی که اقلیت ها را هم جذب خود نمود. اما اکنون:
در حال حاضرکشوردر وضعیتی قرار دارد که در آن، نه استبداد و نه وابستگی شفافیت آن زمان را ندارند:
    آن چه که به شخص اول مملکت مربوط می‌شود، درآن رژیم، شاه در داخل قدرتی فراوان داشت و در تمامی امور، تصمیم اوبود. نه حضور ارتش و نه حکومت و نه حضور اقشار مختلف جامعه در تصمیمات او نمی‌توانستند اثر بگذارند. شاه قدرتی واحد بود و اصالت خود را از خودش می‌گرفت. به عبارتی، شاه‌تر از شاه در درون کشور وجود نداشت. استبداد روشن و شفاف بود. اما در این رژیم، رهبر ولی فقیه است و اصالت خود را از دین دارد. از نظر قانون اساسی، وابسته به مردم است. جدای از تفوق قانونی که درنظر، مجلس خبرگانی که باید مردم انتخاب کنند، می تواند اورا عزل کند، خارج از قانون وسیاست هم، کافی است اجماع علمای شیعه او را از مجتهدی ساقط کنند. بنابراین، آن جایگاه خدایگان بودن شاه را ندارد. به همین دلائل، نظامیان، روحانیان، احزاب و حتا دستجات مختلف مافیائی، در قدرت رهبر مؤثرند و انتقاد از او چه در سطح جامعه و چه توسط روحانیان و یا کنشگران، روزمره می‌باشد. وجود اصلاح طلبان مخالف رهبر، به صورتی ساختگی یا واقعی، کشور را به شکلی دوقطبی در آورده که با بازی های انتخاباتی فضای سیاسی کشوررا به شکلی رقابتی درآورده است که همیشه مردم را در تردید و رقابت نگه داشته به نحوی که قدرت را قابل دست به دست شدن می پندارند. رهبر از رؤسای جمهوری انتقاد می‌کند و آنها هم به نوبه خوداز رهبر گلگی می‌کنند. وجود نهاد دینی، دولت دینی، حزب مسلح، احزاب گوناگون ومراکزقدرت مافیائی، شکلی ملوک الطوایفی به حاکمیت داده است که مسئول واحدی را نمی‌توان در کشوریافت و او راجدی گرفت. التهابی که در زمان انتخابات، از سوی شرکت کنندگانی که از قشر فعال جامعه هستند مشاهده می‌شود، دلیلی جز قبول سیستم انتخاباتی وباور به مؤثر بودن شرکتشان در انتخابات نمی تواند داشته باشد. به این دلائل و دلائل زیادی دیگر، استبداد شفافیت خودش را نسبت به رژیم سابق ازدست داده است وبخش قابل توجهی ازهمۀ اقشارمردم با امیدی اگر چه کاذب، به خودشان اجازه می‌دهند دربرنامه های نظام نظیر انتخابات و راه پیمائی ها و... شرکت کنند. از نظر بخشی از مردم، استبداد منحصرمی‌شود به حجاب اجباری و تبعیض های دیگری در مورد زنان که ریشۀ آن را نه در حاکمیت استبدادی، که در دین می‌دانند، تبلیغاتی وسیع هم دراین مورد از سوی مخالفان دین صورت می گیرد که به نوبه خود آب به آسیاب استبداد می ریزد. غالب فعالان سیاسی هم آزادی را درحدخواست ها و منافع گروهی خودشان تلقی می‌کنند. به این امرمهم باید دقت کرد که کنشگران و گروه هائی که در ایران برای آزادی و دمکراسی آزادانه کوشش می‌کنند واز سوی حاکمیت مورد تعرض قرار نمی گیرند، به دلیل تمایل آنان به سلطه گران انیرانی است که مورد استفاده نهادهای امنیتی هم برای توجیه کنترل جامعه قرار می‌گیرند. کمی دقت نشان میدهد که در تمامی گفتمان آنان، نه تنها کلمه ازاستقلال، دیده و شنیده نمی‌شود، بلکه به صورتی سیستماتیک تمایل خود را به غرب و خواسته‌های سلطه گرانه آنها در منطقه ابراز میدارند. این عملکرد در ظاهر آزادیخواهانه، بر ابهام استبداد می‌افزاید و در اذهان، آزادی صوری را جانشین آزادی واقعی می‌کند. واین در حالی است که بافعالان جریان استقلال و آزادی که جریانی شفاف و مستقل است به شدیدترین نحوی نظیرآنچه که بر فروهرها رفت، رفتار می‌شود. این مجموعه به حاکمیت این فرصت را داده است که آزادی خواهی را برای بخشی ازمردم مترادف با خطر دخالت بیگانه درکشور و وابستگی نشان دهد وخط میان استبداد و آزادی را نامرئی و استبداد وآزادی را در یکدیگر ادغام کند وجامعه را از عمل بازدارد.
    شفاف نبودن استقلال هم عامل دیگری بر تردید مردم می‌باشد. این امر، مهم ترین عامل دوام نظام به شمار می رود. به همین دلیل رهبرکنونی نظام در مبهم نگه داشتن مفهوم استقلال از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کند. چه در زمان انقلاب و چه اکنون، استقلال در نزد مردم از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده و هست، به همین دلیل از ابتدای انقلاب استبداد توانست در جامعه به راحتی جایگاه خود را، این باربه نام دین، بازسازی کند. اما هرگز نتوانسته ودرآینده هم مشکل بتواند بااستقلال همان کاری را بکند که با آزادی کردند. استفاده خمینی از اشغال سفارت آمریکا و انقلاب دوم خواندش، فرصت مناسبی بود تا از ترس افشاشدن تماس ها و قول هائی که به آمریکائی ها داده بودند را با این خیمه شب بازی بپوشاند. چه اگراعتقاد راسخی به استقلال وفهم مفهوم آن داشت، از ابتدای انقلاب خواهان اجرای برنامه‌ای می‌شد که ایرانیان استقلال و آزادی را باز یابند. از جمله نمی‌گفت اقتصاد مال خر است واقتصاد تولید محور را بنا می گذاشت تا کشور اقتصادی نظام‌مند و توانا به رشد پیدا کند. کشور را گرفتار گروگانگیری و جنگ و تحریم‌ها نمی‌کرد تا مردم وکشور زیربار تحریم های مستمر سلطه گران کمرخم نکنند. نه تنها این کاررانکرد، بلکه برعکس آن، کسانی که کمرهمت به آن بسته بودند را تارومار و از سر راه مافیاها برداشت. و هم اکنون هم پس از قریب چهل سال، خامنه‌ای باعاریه گرفتن استقلال می‌خواهد برای خود در جامعه مقبولیت ایجاد کند.  با استفاده از حس بیزاری مردم از تحت سلطه اجنبی بودن و به خصوص سلطه آمریکا، مفهوم استقلال را محدود و محصور به این امر گردانده است و مرتب دشمنی آمریکا با ایران را یادآور می‌شود و ایستادگی خودش را- با به رخ کشیدن خطر "وابستگان داخلی" (بخشی ازاصلاح طلبان) در برابر آن - گوشزد کرده و خود را حافظ استقلال کشور نشان می‌دهد. در حقیقت از خوی سلطه گری آمریکا و خطر وابستگی، برای توجیه استبداد بهره می‌برد. اعلام نظر علنی و آزادانۀ! بخشی از اصلاح طلبان هم با "کدخدا خواندن آمریکا" و لزوم گردن نهادن به سیاست های سلطه گرانه آن درایران ودرمنطقه، وغیرلازم داستن بالابردن قدرت دفاعی کشور، شکلی واقعی به خطر سلطه آمریکا می‌دهد و آب به آسیاب توهم حفظ استقلال توسط استبداد می‌ریزد. از جمله دخالت های آمریکا در کشور که مردم را ازحرکت باز می‌دارد، همین تحریم ها می‌باشند که اکثر قریب به اتفاق مخالفان نظام را هم در مخالفت باآن تحریم ها، با نظام در یک جبهه قرار داده است. همین مکانیزم دخالت های مستقیم و غیر مستقیم سلطه گر در امور کشور، به شکلی صوری، لزوم تحمل استبداد ولایت فقیه را برای بخشی بالقوه مهم از کنشگران ایجاد کرده‌است. بهانه‌ای به دست آنها میدهد تا وجودنظام را برای استقلال کشورلازم وضروری تلقی کنند. دخالت های سیاسی روزمره آمریکا در کشور، وجود سرسپردگان داخلی آمریکادر بدنه نظام، و نقشی که خامنه‌‌ای در برابر آنها بازی می‌کند، بخشی ازکنشگران را در تردید قرار داده و توان گرفتن تصمیم را ازآنها سلب نموده‌است. درحقیقت، اینان در صورت ظاهر مانده و از توجه به محتوای وابسته رﮊیم ناتوان شده‌اند.
  جامعه دچارگسستگی شده است، باگرفتارشدن دین در بند قدرت، حقوق دیگر محتوای فکر و عمل ها نیست و وجدان اخلاقی ضعیف شده‌است:
نقش دین درهمبستگی اجتماعی و ملی درپیروزی انقلاب را کسی نمی تواند منکرشود. در آن زمان، دینی که مردم بدان روی آورده بودند، بیانگر استقلال و آزادی و برخورداری همگان از حقوق بود (تعهدهای خمینی در نوفل لوشاتو) . دین راهبر به اخلاق، راستی، درستی، ازخودگذشتگی، تعهد، و.... بود. درآن زمان کسی باور نداشت که به نام دین می‌توان آدم کشت، دزدی کرد، اختلاس کرد، دروغ گفت، زور گفت، تجاوزکرد، و...... همه این فسادها به نام و توسط متولیان دین روزمره و در تمامی عملکردهای مدنی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی انجام شده و می‌شوند. دین ابزاری برای چاپلوسی وارتکاب انواع فساد گشته‌است. روحانیت به قدرت و ثروت رسیده توانست دین استقلال و آزادی را به خرافات و شرک ووابستگی مادی، راستی را به دروغ وفریب، تجاوز را به زرنگی، تعهد را به بی‌تفاوتی، وحدت را به پراکندگی و گسستگی، صلاح را به فساد، دوستی را به دشمنی، عدالت را به ظلم برگرداند. حقوق انسان و دیگر حقوق را از یاد ایرانیان زدود و مردمی انقلابی را به مردمی معتاد به زور وفردگرا تبدیل کرد. اختصاص دادن بودجه های عظیم به مراکز دینی، روحانیان، چه دولتی و چه غیردولتی را از مردم جداگردانده و روحانیت نقش خود را ازدست داده وقشرجدید مداحان که تخصصشان راه اندازی کارناوال وخیمه شب بازی های انحرافی است جای آن را گرفته‌اند. اعتقادات مردم را از آنها گرفته و در اذهان مردم، کینه به همان اعتقادها را نشانده‌اند و باخرافات وتعصب پرکرده اند. دستگاه قضائی اعتبار و سلامت ندارد و مردم به آن، نه به عنوان دستگاه داوری، بلکه به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف خود با توصل به رشوه و توصیه می‌نگرند. تنظیم روابط در خانواده و در اجتماع با خشونت، یا همراه با خشونت انجام می‌شوند. خشونت ازلوازم ضروری زندگی، به خصوص در شهرهای بزرگ شده‌است. این شرایط بخش بزرگی از تحصیل کرده ها و طبقه متوسط را به سکون و بی تفاوتی کشانده است.
ساختار نظام: 
    اما در مورد ساختار نظام، همان طور که در بالا آمد، بازیگران پرقدرت و تأثیرگذاری در صحنۀ سیاسی حضوردارند که وضع موجود نتیجۀ یک هماهنگی و همکاری میان آنها می‌باشد. این کانون‌های قدرت را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد: اول جریان های سیاسی، دوم جریان های اقتصادی و سوم جریان های مذهبی. البته جریان های عمده حاکمیت مانند اصول گرا و اصلاح طلب و... درهر سه کانون حضوردارند. این کانون ها در مقاطعی با یکدیگر ادغام می‌شوند تا یک نظام واحد را تشکیل دهند. برای مثال، کانون های اقتصادی و مذهبی، با نفوذ و پول نمایندگان خود را به مجلس می‌فرستند تا در سیاست گذاری‌ها سهیم باشند. یا نهادهای سیاسی وقضائی زمینۀ فسادها و رانت خواری را برای مراکز اقتصادی فراهم می‌آورند. همچنین کانون های مذهبی به نوبه خود در بخش اقتصادی به تکاثر ثروت می‌پردازند و ازلحاظ فرهنگی با اشاعه خرافات بخشی از مردم را برای حمایت از حاکمیت آماده می‌سازند و... بااین حال، قانون اساسی تمامی قدرت ها را در اختیار رهبر گذاشته است. اما سئوال این است که آیا رهبر درعمل می‌تواند از تمامی قدرتی که در اختیارش است استفاده کند؟ به نظر نمی‌رسد. این امر از ابتدای انقلاب وجودداشته است. موسوی تبریزی دادستان سابق درشهریور94 درمصاحبه باشرق می‌گوید: "حاج احمدآقا به من زنگ زد و گفت که امام شما را مي‌خواهد و من خدمت امام رفتم...امام تأييد کردند که آقاي لاجوردي بايد عوض شود. نظر من اين بود که اجازه دهند با لاجوردي صحبت شود و ايشان استعفا دهند نه اينکه عزل شوند. امام پذيرفت ...  روز دوشنبه اين صحبت ها انجام شد و روز چهارشنبه قرار بود مراسم توديع لاجوردي برگزار شود... در اين ميان عده‌اي خدمت امام رفتند... کساني که نزد امام رفته بودند از گروه مؤتلفه بودند...بعد از آن حاج احمدآقا گفتند امام مي‌خواهند شما را ببينند، من خدمت امام رفتم، امام گفتند:...آقاي لاجوردي بماند". باوجودی که خبر استعفای لاجوردی از رادیو و تلویزیون منتشر شده بود، خمینی را مجبورکردند حرف خودش را پس بگیرد. درحقیقت، چه آن زمان و چه این زمان، جایگاه رهبر به مثابه تنظیم کننده روابط این کانون‌های مافیائی می‌باشد. تا زمانی که این کانون‌ها مزاحمتی برای رهبر ایجادنکنند، دستشان برای ارتکاب هر جرم و فسادی بازاست. اما اگر رهبر از یکی از این کانون‌ها روی برگرداند، باقی کانون‌ها بر سر آن می‌ریزند و کارش را تمام می‌کنند. احمدی نژاد و دارودسته‌اش را می‌توان نمونه قربانی شدن این سازوکار دانست. اکنون تعداد این کانون‌های مافیائی که می‌توان آنها را کانون‌های قدرت نامید فزون‌تر، درهم فرورفته‌تر، و قدرت آنها صدها برابر زیادترشده است. باوجوداین همکاری، تضادهای بینش سیاسی درمیان آنها آشکاراست که مهم‌ترین آن، رفتن یا نرفتن زیر سلطه آمریکا می‌باشد. هاشمی رفسنجانی از قربانیان بینش نزدیکی با آمریکا شد. با توجه به این که از لحاظ روانشناسی ثابت شده است ماندن طولانی مدت درجایگاه قدرت نوعی ساختار روانی را پدید می‌آورد که لذت ناشی از قدرت موجب ترشح هورمون‌های اعتیاد آور دوپامین و سروتونین در مغز می‌شود که به‌تدریج تمایل به تکرار این لذت موجب تلاش فرد برای دستیابی به قدرت بیشتر می‌شود، نمی‌توان انتظار داشت که این کانون‌های قدرت به سود استقلال و آزادی که خواسته اصلی مردم است، باتبادل اندیشه و خواهش و تمنا کوتاه آیند. همین امر ضعف بزرگ این مجموعۀ حاکمیت که قطع رابطه با جامعه می‌باشد را پدیدآورده است. جامعه‌ای که باتأسف با فساد خوگرفته ودر فساد زندگی می‌کند.
    اکنون سپاه پاسداران را به دلیل تفاوت فاحش با دیگربازیگران حاکمیت جداگانه موردارزیابی قرارمی دهیم: نظامی بودن این کانون آشکارترین خاصه‌ای است که آن را ازدیگران جدا می‌سازد. این کانون از نظر قانونی و عملی تحت حاکمیت «رهبر» می‌باشد. سپاه تشکیلاتی است که به جرأت می‌توان گفت در جهان بی‌نظیرمی‌باشد. این نهاد درتمامی شاخه‌های فعالیتهای کشوری نظیرامور نظامی، امنیتی، دینی، سیاسی، اقتصادی، تولیدی، ساخت و ساز، تجاری، مالی، تحقیقاتی، پزشکی و... فعال است. سپاه بادراختیارداشتن متخصصان گوناگون ومدیران تحصیلکرده وبهره بردن ازقانون گریزی نظیرفعالیت درامرقاچاق، با تأمین بخش بزرگی از بودجه خود، یکی از بزرگترین واحدهای اقتصادی کشوربه حساب می‌آید. شاخۀ نظامی آن که نمونه‌اش سپاه قدس می‌باشد، یکی از زبده ترین واحدهای نظامی است که سابقۀ چهل سالۀ تجربه در انواع جنگ‌ها را درکارنامۀ خوددارد. این نظامیان، مانند یک ارتش کوچک به وظایفی که برعهده آنها گذاشته شده است عمل می‌کنند. درحال حاضر، عمده فعالیت های این سپاه در خارج از کشور متمرکزاست. بخش نظامی سپاهیان داخل کشورهم با فعالیت های محدود در مرزها و به طور مقطعی درداخل مرزها جهت آرام کردن جنبشهای نسبتا بزرگ مشغول هستند. امادرمورد چرائی ورود سپاه به بخش های غیرنظامی بعدازجنگ، دلائل زیادی می‌توان ارائه داد که مهم ترین آنها قطعاً ناتوانی و ضعف حکومت های پیاپی بوده است. درحکومت رفسنجانی ورود آنها به اموراقتصادی از جمله می‌تواند برای سرگرم وفاسدکردن وخنثا کردنشان دربرابرپیاده کردن سیاست هائی که در سرداشت بوده باشد. به هرحال اکنون این ارگان نظامی به مثابه حکومتی مستقل در داخل و خارج کشورعمل میکند. درامور امنیتی هم به دلیل کم کاری و بی‌اختیاری حکومت ها، باقدرت زیاد عمل میکند. به دلیل نظامی بودن، داخل کشور را صحنۀ جنگ می‌انگارد و باخشونتی تمام با مردم رفتار می‌کند. در بخش‌های مختلف اقتصاد هم در ابعاد وسیع حاضر و فعال است. در نتیجه، مافیای نظامی - مالی، گرچه بخشی از امتیازها را از مافیاهای سنتی ستانده و از آن خود کرده‌است، اما آن مافیاها که وابستگان به حاکمان نظام هستند  به نام بخش خصوصی، هرآنچه نان و آب داراست را دردست خودگرفته اند. البته همانند دیگر بخش‌ها، آدم‌های خودفروش و فاسد قطعا در سپاه هست، اما افراد وارسته و خدمتگزار هم در بدنه سپاه فراوانند.
    بنابرآن چه گذشت، انتظار بهبود شرائط درچنین وضعیتی، انتظاری بیهوده است. زیرابه دلیل فساد وسیع وفراگیر، جامعه محتاج یک تحول ساختاری می‌باشد. برای تحول، دو راه بیشتر متصور نیست: یا یک جنبش عمومی که حاکمیت را به برداشتن سانسور و ایجادزمینه برای برقراری محیط آزاد جریان اندیشه مجبور به عقب نشینی کند، که راه‌کاری مطلوب می‌باشد. ویا یک تحرکی از درون حاکمیت که نظام را دگرگون نماید. آن چه به جنبش عمومی مربوط می شود، پایگاه اجتماعی رﮊیم کوچک‌تر و لرزان‌تر شده‌است اما بخش بزرگ جامعه گرفتار ترس‌ها است. وضع بداقتصادی خانواده‌ها، فرصت تصمیم برای رسیدگی به مسائل سیاسی و وضعیت اجتماعی را از آنهاگرفته است. از اعتبار افتادن دین و به دنبال آن، اخلاق و مسئولیت را از یادها برده‌است. در نتیجه، گرایش به تفرد و در پی یافتن راه‌حل های فردی برای مسائل اجتماعی، روی آوردن مردم به یک جنبش عمومی را درکوتاه مدت،  دشوار کرده‌است. اعتراضات جدی و مصمم، بیشتراهداف شخصی وصنفی و مقطعی دارند. یکی از شعارهایی که کارگران در اعتراضات اخیرمبنی بر "ما اوباش نیستیم، حقوقمان رامی خواهیم" ویا باپناه بردن به حاکمیت فاسد از بخش حصوصی وخواستار بازگشت مجدد مدیریت کارخانه به دولت، بسیار گویااست ونشان می‌دهد، به دلیل گسترده بودن فساد در «بخش خصوصی»، امید کارگران به قدرتی است که خود بانی وضع موجود می‌باشد. باوجود سختی کار، همچنان باید در تدارک جنبش عمومی بود زیرا بدون شرکت مردم در تحول خود، حیات ملی روز به روز بیشتر با خطر مرگ روبرو می‌شود. راه‌کار دوم، باحضور و یا بدون خامنه‌ای، تغییر رﮊیم از درون است. به نظر نمی‌رسد خامنه‌ای بتواند ابتکار تغییراتی اساسی را به دست گرفته و کشوررا درمسیری جدید قراردهد. زیرا می‌داند که اولین قربانی آن، خود اوخواهد بود. لازم به یادآوری است که خمینی در شرائط حساس و استثنائی انقلاب، رهبرآن شد وآن رهبری در شرائط حاد اوائل جمهوری اسلامی و جنگ ادامه یافت. در ادامه همین شرائط حساس بود که امکان داد خامنه‌ای به عنوان رهبر جدید قدرت را دردست گیرد. آن شرائط اکنون به گذشته تعلق دارند. نه تنهاروحانیت مقبولیت آن روزخود را نزدمردم ندارد، بلکه جذب شدگان در رﮊیم و حامیان آن، مورد اعتراض و حتا تنفر مردم هم قراردارند. حاکمیت غرق درفساد واختلاس می‌باشد و همانطور که دربالا اشاره شد، قدرتمندترشدن مافیاها شرائط راکاملا دگرگون کرده‌است. مسائل مختلف اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و ضعف مدیریت، بقاء نظام را روزمره موردتهدید قرارمیدهند. شخصیتی ملی یا مذهبی مقبول در درون نظام وجودندارد. بنابراین، بعداز خامنه ای انتصاب «رهبر» جدید نه تنها آسان نیست، بلکه غیرممکن به نظر میرسد. درصورتی برسر یک «رهبر»جدید، توافقی صورت گیرد، احتمال استقرارش بر کرسی قدرت و استمرار حکمرانیش، ضعیف است. زیراموقعیت برای شورش‌ها فراهم هستند و فرصت استقرار رهبر جدید بر سریر قدرت، فضا را برای جنبشها بیشتر نیز می‌کند. همانطور که دربالا آمد، کارگران نیشکر از فساد و دزدی «بخش خصوصی» به حکومت غرق در فساد واختلاس پناه می‌برند. به نظرمی رسد همه کار می‌شود که در زمان ازهم گسیختگی و نا امنی ساختگی یا واقعی، جامعه چاره را در روی‌آوردن به سپاه، یعنی همین حزب سیاسی مسلح و از عوامل اصلی وضعیت کنونی کشور ببینند. آیا روندی که اکنون در کشورشاهدیم زمینه سازی برای چنین وضعیتی نیست؟
    کشوردارای دونیروی نظامی مقتدرمی‌باشد که قانون اساسی برای هریک اهدافی مشخص کرده است. بنابراصل 143 قانون اساسی، "ارتش جمهوری اسلامی ایران پاسداری از استقلال و تمامیت ارضی و نظام جمهوری اسلامی کشور را بر عهده دارد". وبنابراصل 150 آن، "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در نخستین روزهای پیروزی این انقلاب تشکیل شد، برای ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن پابرجا می‌ماند". بنابراین اصول، وظیفه ارتش درقبال نظام روشن است، پاسداری ازآن. یعنی پاسداری از فساد و ظلم و رانت خواری واستبداد. وظیفه سپاه قابل تفسیر می‌باشد، به این معنا که ابتدا باید از انقلاب پاسداری کند. انقلاب هم روشن است که با هدف استقرار استقلال و آزادی انجام شد. وظیفه سپاه، پاسداری از استقلال وآزادی باید باشد اما به ضد این وظیفه عمل می‌کند. در مرحلۀ بعدی، پاسداری از دستاوردهای انقلاب. اگر قراربود از دست‌آوردهای انقلاب دفاع کند، باید مدافع تحقق هدفهای بیست گانه انقلاب می‌شد که خمینی اعلان و در برابر جهانیان بدان تعهد کرد. اما سپاه وسیله کودتا شد تا که آن هدف ها متحقق نشوند. به جای آن ها، دست‌آوردهای کودتاچیان، استبداد و وابستگی و اختلاس و ظلم و دروغ  و فساد و خیانت به کشور شده‌اند. در واقع سپاه، پاسدار ضدانقلاب شده‌است. با این حال می‌توان گفت که تنها دست‌آورد انقلاب خاتمه دادن به نظام سلطنتی و استقرار نظام جمهوری است که باید ازآن پاسداری شود. بنابراین، درحال حاضر تنها وظیفه سپاه می‌شود پاسداری از استقلال و آزادی ونظام جمهوری. سپاه باید در مورد عمل نکردن به وظیفه‌ای که قانون برایش تعیین کرده‌است و عمل کردن به ضد آن، به مردم پاسخکوباشد. طی این چهل سال، این نهاد به وظیفه خودش نه تنها عمل نکرده است، بلکه وضع موجود نتیجۀ همکاری آن با ضدانقلاب است. بنابراین، سپاه پاسداران بدهی بزرگی را به ملت ایران دارد و باید به ادای آن بیاندیشد. با توجه به اصول 143 و 150 قانون اساسی در می‌یابیم که این قانون، این دو نیروی مسلح را دربرابر هم قرار میدهد. این هم از ویژه‌گی‌های استبدادهای این دوران است. روس ها بانی آن بودند و بعد بعثی‌ها همین رویارویی را عامل بقای خود پنداشتند و رﮊیم ولایت فقیه نیز از آنها تقلید کرده‌است. باوجود این، هرگاه این دو نیرو بر آن شوند که خویشتن را وامدار مردم کشور بدانند و سپاه خود را ناگریز از ادای دین خویش به مردم بیابد، کار جنبش عمومی برای گذار از زندگی در استبداد به زندگی در استقلال و آزادی، آسان می‌شود.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر