این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۴۰۴ خرداد ۳, شنبه

وابستگی اقتصادی و مذاکرات در جریان

 

وقتی انقلاب کردیم، سلطه آمریکا چنان در کشور ما هویدا و آشکار بود که پذیرش خفت وابستگی و زیردستی در بخشی از نخبه های ما عادی و طبیعی می نمود. خدمت سربازی ام را در فرماندهی لجستیکی و در دایره خرید ارتش می گذراندم و ناظر دخالت های بیجا و امر و نهی افسران آمریکایی و دزدی های آشکار می بودم. روزی که در راهرو به سوی اتاق محل کارم می رفتم، ژنرال عالی رتبه ایرانی را دیدم که به یک ژنرال دون پایه آمریکائی احترام نظامی گذاشت. آتش گرفتم، با سرعت وارد دفتر شدم که در آنجا چند خانم ماشین نویس و چند افسر هم کار می کردند، فریاد زدم که این چه وضعیتی است؟ چرا باید تیمسار. . . . برای یک آمریکایی احترام بگذارد؟ سکوت و سکونی همه را فراگرفت. بعد از ظهر مرا به رکن دوم بردند که خوشبختانه  به دلیل . . . . ختم به خیر شد. اینچنین مردم این ذلت را تحمل می کردند که ناگهان به انفجار انقلاب کشیده شد و از سوی مردم شعار مرگ بر آمریکا سر داده شد که هنوز هم خاموش نشده است.

خیال می کردیم رها شدیم و با پیروزی به استقلال دست یافتیم. غافل بودیم از اینکه سلطه گر به این آسانی دست از سلطه گری نمی کشد و از قبل از پیروزی ما، مشغول برنامه ریزی می باشد. زمانی که هنوز خمینی در نوفل لوشاتو بود، نمایندگان آمریکا در تهران، با نمایندگان او در مذاکراتی شرایطی را برای پیروزی انقلاب پیش کشیدند که یکی از شرایط آنها این بود که ابوالحسن بنی صدر نباید در دولت انقلاب حضور داشته باشد. بنی صدر در آن زمان به عنوان یک اقتصاد دان شهرت داشت که نظرش بر محوریت تولید قرار داشت و مخالف انباشت سرمایه بود. آنها به خوبی می دانستند که استقلال سیاسی بدون یک اقتصاد تولید محور، به صورت شعاری تا روز موعود باقی خواهد ماند. تا روزی که فشار اقتصادی موجودیت آن شعار را دگرگون سازد.

انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و انتخاب مردم ضربه ای کارساز را به آمریکا و ایادی داخلی آن وارد نمود. دیری نپایید که عراق را تشویق به حمله به ایران کردند. در این میان منتخب مردم ریاست جمهوری خود را در جبهه های جنگ سپری می کرد. تا اینکه ترتیبات کودتا بر ضد او توسط رفسنجانی و بهشتی به خمینی تحمیل شد و او از کشور خارج شد و مرحله اولیه پیروزی آمریکا محقق گردید. به دلیل اینکه بهشتی در مذاکرات قبل از پیروزی انقلاب با آمریکا حضور داشته، بعید نیست باور کنیم که برای پایان دادن به جنگ، یکی از دلایل کودتا همان شرطی بوده باشد که بالاتر به آن اشاره رفت.

پس از کنار گذاشتن مانع اول  وابستگی، شاهد از کار افتادن تدریجی مراکز تولیدی و تقویت واردات و برپایی رانت خواری و دادن مدیریت برخی مراکز تولیدی به نزدیکان نالایق قدرت مستقر بودیم. با نبود برنامه ای برای بخش کشاورزی و زیاد شدن جمعیت، وابستگی کشور به فرآورده های کشاورزی به صورتی جدی درآمد. این وضعیت، وابستگی به دلار را روزافزون کرده و میکند. در چنین موقعیتی طبیعی است که آمریکا از تحریم به عنوان یک سلاح کارساز برای به وابسته گرداندن همه جانبه کشور استفاده کند که تا کنون ادامه دارد. اکنون زمینه برای وابستگی تمام و کمال در کشور آماده است و اگر مبارزه و ایستادگی عده ای در داخل کشور نمی بود، تا کنون این پروژه به ثمر رسیده بود.

مذاکرات آمریکا با ایران که به بهانه سلاح اتمی و به درخواست ترامپ شروع شده اند، نه به دلیل ترس آمریکا از بمب احتمالی ایران است و نه از ترس موشک و پهباد آن. اینها تبلیغات کودکانه ای بیش نیستند برای  پوشاندن هدف اصلی که گرفتن توان تولید، از هر نوع آن در ایران می باشد. ملتی که توان تولید غنی سازی و ساختن انواع موشک و پهباد را دارا باشد، بدون شک در پی از سر گذراندن دوران بحرانی که در منطقه آفریده اند، در آزادی از بند وابستگان، به آسانی در دیگر تولیدات موفق و پیشرفت خواهد کرد و ضربه ای دیگر به اقتصاد اروپا و آمریکا وارد خواهد آمد. اصرار آمریکا بر برچیده شدن غنی سازی مقدمه ای است برای توقف تولیدات داخلی تا به هدف نهائی برسند. در صورت برداشتن بخشی از تحریم ها، به خصوص در مورد فروش نفت برای تقویت سرمایه سالاران داخلی، ایران نباید فریب دلارهای باد آورده را خورده و در اختیار واردات قرار دهد و تولیدات داخلی را به تمامی بخش ها، به خصوص بخش کشاورزی با جدیت در دستور کار قرار دهد. چرا پس از چهار دهه، وتولیدات پیشرفته نظامی، نتوانسته ایم یک خودرو قابل رقابت با تولیدات خارجی داشته باشیم؟ غیر از این نمی تواند باشد که خودرو سازان ما یا عرضه ندارند و یا به کشور خیانت می کنند که دومی واقعی تر به نظر می رسد. ایران توان این را دارد که از نظر تولید خودرو و ماشین های فنی و راه سازی و غیره منطقه را بی نیاز به سلطه گران گردند. البته چنانچه آمریکا بتواند از این راه ایران را به زانو درآورد، در برابر چین به پیروزی بی بدیلی دست یافته که نام  ترامپ را در تاریخ آمریکا ماندگار خواهد کرد. این امر همان چیزی است که ترامپ دنبال می کند.

 

۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۵, پنجشنبه

داستان من و جمع مورچه های آلوده و جنگ سوم

 

سال گذشته وقتی وارد ساختمانی قدیمی شدم، انبوهی از مورچه ها را دیدم که در حال رفت و آمد بر روی یک تیرچه چوبی هستند که از تیرچه های اصلی ساختمان است. حضور این مورچه های قرمز که به مورچه های اسکلت ساختمان مشهورند، مرا نگران کرد. به دنبال موادی گشتم که بتواند آنها را دور کند. چند نوع سم ضد مورچه را آزمایش کردم، اثری نداشتند. در پی جستجو، در یک مغازه سم فروشی به سمی برخورد کردم که در یک محفظه بسیار کوچک شبیه خمیر دندان اما کوچکتر بود. توجهم را جلب کرد و آن را خریدم. عملکرد آن چنین بود که باید قطره ای از آن ماده را بر سر راه رفت و آمد مورچه ها قرار داد. وقتی مورچه ها از آن قطره می خورند، آلوده می شوند و هنگام ورود به آشیانه خود، دیگران را آلوده می کنند و تا ملکه پیش می رود و جامعه را از میان بر میدارد. فردای آن روز با حیرت زیاد متوجه شدم که از مورچه های بی گناه اثری نبود.

اصل داستان از اینجا شروع می شود که امسال هم این رفت و آمد مورچه ها بر روی یک ستون اصلی چوبی و در بیرون از ساختمان دیده شد. همچون سال گذشته قطره ای از آن سم ویران کننده بر سر راه مورچه ها گذاشتم و به تماشا نشستم و به واکنش مورچه ها دقت کردم. با حیرت زیاد متوجه شدم که برخلاف سال گذشته، بعضی از این مورچه ها سریع از آن قطره دور می شدند. تصور کردم که آنها از سال گذشته درس گرفته اند و دیگر فریب لذیذی آن قطره مرگبار را نخواهند خورد. نمیدانم آیا آن مورچه ها از همان نسل سال گذشته هستند و یا نوعی خودناآگاه اجتماعی و خاطرات گذشته به آنها حکم می کند که از آن خوراک لذیذ دوری کنند. زمانی گذشت که متوجه شدم یک مورچه به آن سم نزدیک شد و شروع به خوردن کرد. رفته، رفته تعداد آنها زیاد و زیادتر شد. تصوراتی به ذهنم وارد شدند که آن مورچه نادان و یا شکمو، چگونه می تواند اثری مرگبار در جامعه خودشان بگذارد و به نابودی جمعی آنها، هم آنهائی که به سم مهلک نزدیک نشدند و هم خودشان منجر شود؟ چرا آن مورچه هایی که به دنبال آن اولی با ولع به نوش جان کردن آن سم مهلک، بدون توجه به تجربه سال پیش رفتند؟ و مورچه هایی که از نزدیک شدن به آن سم مهلک خودداری می کردند، از یک وجدان عمومی که از خاطرات سال پیش برجای مانده بود پیروی می کردند؟ اگر اینچنین بود، آیا دیگر مورچه ها را از خطرات آن سم آگاه نکرده اند؟ یا اگر کرده اند آن همنوعان حریص گوش به اخطار آنها نداده اند؟ این ذهنیات مرا سخت به خود مشغول می کردند. لحظاتی بعد متوجه شدم که من در حال تجسم کردار مورچه ها در لباس انسان هستم. اما آیا آنچه را که مشاهده می کنم مجازی هستند؟ البته که نه، واقعیتی است که با چشم مشاهده می کنم، حقیقت آن چه باشد؟ خدا داند.

این افکار مرا به فضای مجازی هدایت کردند. دنیائی که واقعیت را با حقیقت در اذهان در هم آمیخته و انسان ها را همچون مورچگانی که از آن مورچه سم خور پیروی می کنند به ناکجا آباد زندگی می کشاند. بخشی از جامعه را آلوده کرده تا توسط آنها کل جامعه را به نابودی کشانند. جنگ سوم جهانی اینگونه از سال ها پیش شروع شده است. مدتهاست که هوش مصنوعی مورد استفاده قدرت ها می باشد و مشغول کار بر روی مورچگانی هستند که به هر دلیل و سلیقه ای حاضر به خوردن آن سم و آلوده کردن تمامی همنوع هایشان هستند. ببینیم در چه دنیایی زندگی می کنیم. چه مدت طول کشید تا بعضی از ما، حتی در میان نخبه ها، پی به نسل کشی در فلسطین ببریم؟ و هنوز بی توجه بدون نگاه به ترور چند دهه اسرائیل در فلسطین، اما دفاع مردم غزه را عمل تروریستی بنامیم. آیا آن سم کار خودش را نکرده است؟ و نمی کند؟ چرا آمریکا به ایران حمله نظامی کند در حالی که مورچگانی آلوده را در آن سرزمین با همین فضای مجازی پرورده است؟ به این ترتیب تعجب نباید کرد که ترامپ با دست خالی به منطقه می رود و با هزاران میلیارد دلار، به کشورش باز می گردد. این چپاول از فرآورده های جنگ جهانی سوم است. جنگ در فضای مجازی توسط مورچگان آلوده به سم مجازی. سمی مهلک تر از بمب اتم.

۱۴۰۴ اردیبهشت ۱۳, شنبه

سلاح اتمی و موازنه منفی

 

جهانبینی و نگاه انسان، کم و زیاد بر اساس روابط قوا عمل می کند. انسانی که از روابط قوا به دور باشد، بسیار کمیاب و شاید بتوان ادعا کرد که نایاب می باشد و او انسانی مستقل و آزاد است. بنابراین، استقلال نسبی است و انسان را می توان بر پایه اندازه مستقل بودنش ارزیابی نمود. شکی نیست که تمامی نابسامانی ها و عارضه های روانی و زد و خوردهای روزمره در روابط قوا و وابسته بودن انسان به قدرتمداری خلاصه می شوند. از عارضه های روزمره مانند سلطه گری و ظلم و تجاوز و تکبر و دروغ و ریا و حسادت گرفته تا نسل کشی و گردنکشی های آشکار توسط دولت ها، همه و همه در روابط قوا یا وابستگی به قدرت به وجود می آیند. کردار انسان در بیرون از روابط قوا را موازنه منفی می گویند. باید در این مورد دقت فراوان کرد که گردن خم کردن در برابر قدرت و زور، موازه منفی و صلح طلبی نیست، بلکه عین بودن در روابط قوا می باشد، اما در جهت زیر سلطه قرار دادن خود است. به این دلیل، رها بودن از روابط قوا کاری بس دشوار و مستمر را می خواهد و تلاشی خستگی نا پذیر را طلب می کند. جامعه ای که از این تلاش سر باز زند، خشونت در آن گسترش پیدا می کند و سلطه گری رشد می کند. در سطح جهانی هم به همین ترتیب است. توافق اخیر اکراین با آمریکا در مورد چپاول ثروتهای ملی در قبال حمایت از آن کشور، نمونه بارز در روابط قوا بودن و پذیرش سلطه گری است. اما سلطه آمریکا و نه روسیه، که دفاع مردم از کشورشان را بی محل کرده و هدف جنگ را برای انتخاب ارباب معنی می کند، و نه استقلال کشور.

پایه و اساس استقلال انسان، تصمیم خود او است، که مستقل باشد یا نباشد. اما در برابر دیگری، و یا جامعه، نه تنها به تصمیم خود نیاز دارد، بلکه محتاج ابزاری می باشد تا بتواند در رابطه با دیگری، خود را از تعرض روابط قوا دور نگه دارد. همانطور که انسان برای حفاظت جسم خود لباس را اختراع کرده، و یا برای سلامتی دارو را ساخته و مصرف می کند و یا از دیرباز برای حفاظت خود در برابر حیوانات درنده از چوب و یا ابزار برنده استفاده می کرده است، به هدف بازدارندگی از ورود به روابط قوا می باشند.  برای مبارزه با بیشتر عارضه های روانی هم که بخشی در بالا اشاره رفت، باید از ورود به روابط قوا پرهیز کند. تمامی آنچه مثال آورده شد از قبیل لباس و دارو و چوب و . . . همه، چیزی جز ابزار برای حفاظت و بازدارندگی نیستند. بدیهی است که نگاه به آن ابزار بستگی به اصل راهنمای انسان یا همان جهانبینی او دارد. برای مثال: نگاه یک قصاب به چاقو، همان نگاهی نیست که یک جراح دارد و یا یک قاتل که آن را برای کشتن کسی حمل می کند. در مورد سلاح ها، به خصوص سلاح کشتار جمعی هم، نوع نگاه از اهمیت زیادی برخوردار است. مثلا آمریکا که بمب اتم را ساخت و از آن استفاده کرد، بدون شک با نگاه سلطه گری بوده و کشتن صدها هزار کودک و زن و مرد بی گناه و از همه جا بی خبر، خود گواهی این امر می باشد. بنابراین نگاه این کشور به سلاح اتمی، نگاهی قدرتمدارانه و سلطه گرانه بوده و هست. اکنون که سلطه سلاح اتمی بر جهان حاکم گشته، چگونه و با چه ابزاری می توان از این روابط خارج شد؟ این پرسشی است که باید برای آن پاسخی یافت.

در شرایط کنونی جهانی که غرق در روابط قوا می باشد، در کشور ما دو دیدگاه کلی در مورد داشتن سلاح هسته ای وجود دارد. یک دیدگاه آن را مخرب می بیند و با داشتن آن مخالفت می کند که در این میان می توان آن را به چند بینش تقسیم کرد. دیدگاه دیگر موافق داشتن این سلاح است که بازهم در آن اهداف گوناگون می توان دید. در دیدگاه اول کسانی هستند که می گویند سلاح کشتار جمعی پسندیده انسانیت نیست و در کل جهان باید برچیده شوند. نظری درست و ایده آل است که با واقعیت موجود ناسازگار می باشد. اصولا هیچ نوع سلاحی پسندیده انسانیت نیست حتا اگر سلطه گر آن را "سلاح متعارف" بنامد. در حقیقت این شعار را سلطه گر باید بدهد، نه زیر سلطه که کاری از دستش بر نمی آید. زمان ابراز این عقیده هنگامی بود که آمریکا در حال ساختن چنین سلاحی می بود. نگاهی میگوید به چه کار ما می آید جز هزینه پرداختن برای آن. این را می توان نگاهی عامیانه به قضیه تلقی کرد زیرا فاقد اهمیت دادن به زیر و بم روابط قوا و سلطه گری و پیامد های آنها بر زندگی روزمره مردم می باشد. دسته ای هم می گویند غرب قدرتمند می گوید نباید داشته باشید باید بپذیریم زیرا نتایجی مانند تحریم ها را در بر دارد. این دسته هم که سلطه گری را پذیرفته اند، خود را زندانی روابط قوا کرده اند. این دیدگاه ها اصولا نگاهی قدرتمدارانه به ابزار سلاح هسته ای دارند.

دیدگاه کلی دوم یا موافقان داشتن سلاح اتمی برای کشور هم بینش های مختلفی ارائه میدهند. دسته ای که نگاه قدرتمدارانه به این ابزار دارند، تصور می کنند که با این ابزار خواهند توانست به قدرت بیشتری دست بیابند، یا تا بیت المقدس بروند و یا جهان را از سلطه گری برهانند. غافلند که این بینش به خودی خود در مدار سلطه گری قرار دارد. اما دسته دیگری هم هستند که به این سلاح به مثابه ابزاری برای خارج شدن از روابط قوا نگاه می کنند، همانند ترساندن حیوانی وحشی با چوب دستی و بلند کردن صدا. و واژه بازدارندگی از همینجا سرچشمه دارد. این نگاه، یعنی نگاه بازدارندگی نگاهی در راستای موازنه منفی می باشد. البته سلاح های دیگری هم هستند که در بازدارندگی نقش ایفا می کنند. اما این پرسش هم اساسی است که چرا آمریکا و چین و روسیه که خود، دارای هزاران بمب هسته ای هستند در مخالفت دستیابی ایران به این سلاح اصرار می ورزند؟ آیا نگاهی دلسوزانه به انسانیت دارند؟ آیا از چند بمب احتمالی ایران می ترسند؟ یا شایعه می کنند که دیگر کشورها هم به سوی این سلاح می روند، بروند، چه می شود؟ آنگاه سلطه گران به فکر خلع سلاح اتمی جهانی کشیده نمی شوند، کاری که اکنون از آن ابا دارند؟ یا قلبشان برای تضعیف سلطه گری می تپد؟ جواب به این پرسش ها اهمیت بازدارندگی و خروج از روابط قوا را نشان خواهد داد.

ایران باید طی نامه ای به سازمان ملل اعلام کند شرط نرفتن به سوی سلاح اتمی، خلع سلاح اتمی جهانی می باشد.


۱۴۰۴ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

اهداف ترامپ از خیمه شب بازی جهانی

 

آدم حیران می شود از این همه تجهیزات نظامی که ترامپ در سه هزار کیلومتری ایران مستقر کرده و رسانه های وابسته را بسیج کرده اند که این تجهیزات برای جلوگیری ایران از ساخت بمب هسته ای می باشد. سلاحی که ایران بارها اعلام کرده قصد ساختن آن را ندارد. حقیقت این است که تنها اسلحه آمریکا برای کنترل چین، سلطه بر انرژی مورد احتیاج این کشور می باشد که اکنون از سوی ایران و روسیه تأمین می شود. آمریکا برای مقابله با چین باید کشور های غرب آسیا که ذخایر انرژی بزرگی در اختیار دارند را در زیر سلطه و تحت امر خود نگاه دارد. برای این برنامه راهبردی، به همکاری ایران و روسیه محتاج است. جنس احتیاج ترامپ به همکاری ایران با جنس آن با روسیه فرقی اساسی دارند. ایران علاوه بر دارا بودن ذخایر انرژی قابل توجه، به مثابه الگوی استقلال در چشم مردم منطقه، خطر بزرگی برای برنامه آمریکا در بر دارد تا حدی که از پس از انقلاب این دو کشور را به این دلیل رو در رو قرار داه است. از آن گذشته، آمریکا چگونه خواهد توانست با وجود مخالفت ایران به عنوان قدرت منطقه ای، سلطه خود را بر انرژی برقرار نماید؟ به نظر می رسد بر اساس  این نکات مهم باشد که نتانیاهو به ملاقات ترامپ رفته تا او را از این خطر انذار دهد تا برنامه تجزیه ایران را جدی بگیرد. اما بخت با نتانیاهو یار نیست و همه می دانند که این امر خیالی باطل بیش نیست زیرا در صورت شکست این سناریو که حتمی می باشد، برای آمریکا راهی جز ترک منطقه باقی نخواهد ماند. در هر حال، از سخنان ترامپ پس از این ملاقات، چنین نتیجه می توان گرفت که او نپذیرفته و نتانیاهو تهدید کرده که به اسرائیل باز نمی گردد. زیرا ترامپ در ابتدای سخنان خود خطاب به او گفت " آمده ای و باز می گردی"!

شکست مذاکرات ترامپ و پوتین بر سر معامله اوکراین را هم  میتوان در این راستا، یعنی درخواست همراهی روسیه در کنترل انرژی مورد احتیاج چین ارزیابی کرد. به این دلیل روشن که آمریکا کشور قابل اعتمادی نمی باشد، روسیه هرگز زیر بار این مسئولیت خطرناک نخواهد رفت.

بنابراین، هدف از این خیمه شب بازی فراهم آوردن زمینه برای تقابل سلطه گری با چین می باشد. برای این هدف راهبردی، باید سلطه بر منطقه را مستحکم گرداند. ترساندن کشورهای عربی که مدتی است اظهار وجود می کنند که مثلا اجازه بمباران ایران از خاک خود را به آمریکا نداده اند، زنگ خطری برای این کشور به حساب می آید که باید با زور و نمایش قدرت جایگاه خود را بازسازی نماید و "نظم جهانی" را از مرگ نجات دهد. انقلاب ایران آن نظم جهانی را بر هم زده و این بر هم زدگی را دیگر نمیتوان با جنگ و ایجاد تشنج بازسازی کرد. به همین دلیل ترامپ بر "گفتگو" و مذاکره پای می فشارد. بنابراین، احتیاج آن کشور به ایران باعث خواهد شد تا با این کشور وارد برخوردهای نظامی نشود. حقیقت امر این است که اسرائیل با تمام قوا قصد دارد آمریکا را وارد جنگ با ایران کند تا خودش را از نتایج غیر قابل پیش بینی آن مصون بدارد. هدف اصلی که بارها اعلام کرده است بمب اتمی نیست، بلکه تجزیه ایران می باشد. در یکی از سخنانش، ترامپ گفت اگر ایران به مذاکرات تن ندهد، اسرائیل مراکر هسته ای ایران را بمباران خواهد کرد. از این طریق، غیر از ترساندن ایران، به آن کشور هشدار می دهد و تأکید می کند که آمریکا این کار را نخواهد کرد و اسرائیل را موظف به اجرای آن می کند. یکی دیگر از اهداف این خیمه شب بازی، در واقع برای دل گرمی و وادار کردن اسرائیل، در صورت لزوم و شکست مذاکرات، به بمباران کردن مراکز اتمی ایران می باشد تا خود را از عواقب آن مصون بدارد. اما آیا اسرائیل حاضر خواهد شد دست به این قمار بازنده بزند؟ می توان حدس زد به این دلیل نتانیاهو تهدید کرده به اسرائیل باز نخواهد گشت، و ترامپ به او امر می کند باید برگردد.

۱۴۰۳ اسفند ۳۰, پنجشنبه

در این بی نظمی حاکم بر جهان چه باید کرد؟

 

در ابتدا سال نو را به تمامی هموطنان و مردمی که سال نو بهاری را جشن می گیرند تبریک عرض میکنم.

ایران تنها کشور مؤثر و با ثبات در منطقه است که دلیل این با ثباتی، مستقل بودنش می باشد. چندی پس از اتفاقات محدود و داخلی غزه که اسرائیل آن را به بحرانی جهانی تبدیل کرد، در مصاحبه ای گفتم که هدف صهیونیست ها فلج کردن نیروهای نیابتی ایران یا جبهه مقاومت می باشد تا در نهایت ایران را به زانو درآورند. چیزی که با تأسف در سطح به نسبت زیادی، به خصوص در زمینه سیاسی به آن رسیده اند. اما سطح بحران در حدی وسیع می باشد که تا کنون نه تنها سلطه گران را راضی به عقب نشینی نکرده، بلکه آنها را در باتلاقی غیر قابل پیش بینی وارد کرده است. به بیان دیگر، ادامه خشونت و جنایت آنان دلیلی جز شکست و ضعف ندارد. برای مثال، ترکیه که عضو ناتو می باشد را دچار بحرانی خطرناک کرده و بی ثباتی در این کشور شروع شده است. و از آن مهم تر جنایاتی که آمریکا به دست اسرائیل مرتکب شده، در وجدان آگاه و خودناآگاه مردم منطقه اثری نا زدودنی گذاشته که این جنایتکاران را مجبور کرده و خواهد کرد همچنان به جنایات خود ادامه دهند تا با انفجاری بزرگ رو به رو شوند.

آنچه به داخل کشور مربوط است، اوضاع نا به سامان کنشگران فرهنگی و سیاسی است که این حالت از وجود سلطه گران بیگانه خطرناک تر می باشد. این کنشگران- اغلب درون قدرت- تشکیل شده از یک ملغمه سلطه گری، ضعف مدیریت، فساد مالی، چاپلوسی، مال پرستی، حسادت، و با تأسف، خیانت، و در بهترین حالت آن، غرب زدگی، کشور را در حالت بی ثباتی اجتماعی قرار داده اند. روشن است که این بی ثباتی داخلی، بخشی مرهون تلاش های ممتد و مستمر سلطه خارجی می باشد با کمک گرفتن از رسانه ها و تزریق بی وقفه مالی در فضای مجازی. نباید نادیده گرفت که نبود یک قوه قضائیه مستقل، به نوبه خود ضامن تداوم حیات این مجموعه خطرناک می باشد که سم مهلک برای کشور به حساب می آید. با این شرایط، هیچ نیروئی جز مردم، قادر به ترمیم این معضل کشنده نیست. بر کنشگرانی که از این چرخه مرگبار به دور هستند واجب می باشد تا با جمع آوری مردم، آنان را به وظیفه ای که در قبال کشور دارند آگاه سازند. زیرا بر خلاف آنچه که در اذهان ما نشانده شده، استبداد از کف جامعه به وجود می آید و نقطه تلاقی آن در حاکمیت بروز میکند. به همین دلیل سلطه گر همواره با جامعه و در جامعه عمل می کند. سلطه گر بیگانه هم بیهوده سرمایه عظیمی را صرف جهت دهی به جامعه ما صرف نمی کند. در تاریخ معاصر هم شاهدیم که هر بار افراد خدمتگزار در حاکمیت قرار می گیرند، سلطه داخلی و خارجی دست در دست یکدیگر به مخالفت با آن، با انواع ابزار و به کمک بخشی از مردم که بتوانند به هر وسیله ای فعال کنند، در تقابل با آن اقدام می کنند.

در حال حاضر، غرب سلطه گر از زبان ترامپ به عربده کشی مشغول است تا در دل دیگران هراس ایجاد کند. در چنین وضعیتی چگونه میتوان کشور را از خطر مصون داشت؟ غرب و شرق برای ایجاد تعادل در برخوردهای خود، به ایران محتاج هستند و این احتیاج می تواند خطری جدی برای آینده کشور باشد. هرگاه ما وابسته به یک طرف باشیم، هر برخورد میان آنان در ابتدا بر سر ایران خراب خواهد شد و این کشور محل تصفیه حساب قرار خواهد گرفت. بنابراین، ایران باید همچنان استقلال خود را حفظ کند در حالیکه مردم تحولات داخلی را در دستور کار خود قرار داده تا استقلال و آزادی که لازم و ملزوم یکدیگر هستند بر قرار شوند و ما به دمکراسی برسیم. مردم نباید اجازه دهند عده ای غرب زده یا خودفروش علاج کمبودها را که نتیجه بی عرضگی در مدیریت و فساد گسترده می باشند را با رفتن زیر سلطه بیگانه به آنان بقبولانند. باید قدرت را از انحصار فاسدان خارج کرد.

۱۴۰۳ اسفند ۷, سه‌شنبه

رابطه مدیریت با استقلال

گفته می شود مدیریت در کشور ضعیف است، بدون تردید این سخنی به جا و درست می باشد. اما این سخن به چه معنائی است؟ کشوری همانند ایران با وجود داشتن عده زیادی جوان و تحصیل کرده چرا باید ضعف مدیریت داشته باشد؟ دلیل این عارضه ملی را چگونه می توان ارزیابی کرد؟ به دلایل زیاد و در مقام مقایسه با کشورهای رشد یافته، نمی توان ادعا کرد این ضعف در میان مدیریت در رده پائین و متوسط می باشد. زیرا در این سطوح، محدوده تصمیم گیری و اعمال آن، بسیار محدود و روشن میباشد که از مدیریت بالا در اختیار آنها قرار می گیرد. در حقیقت بر این سطوح از مدیریت، ایراد زیادی نمیتوان نسبت داد. ایراد اساسی در محدوده ابزاری می باشد که در اختیار آنان گذارده می شود. این ابزار متشکل از مجموعه ای از منابع مالی و قوانین و قواعدی می باشند که از رده های بالاتر در اختیار آنان قرار داده می شود. بدیهی است هرگاه اجزاء این ابزار نا هماهنگ باشند، در مدیریت خلل ایجاد می کنند. بنابراین، اساس مدیریت کشور بستگی دارد به مدیریت رده های بالا. اما یک مدیر رده بالا که به زیر و بم و ضعف ها و قوت های محدوده میدان عمل خود واقف باشد، و طرحی برای رشد در میدان عمل خود داشته باشد، می تواند با همیاری مدیران تحت نظارت خود آن طرح را به اجرا گذارد. چنانچه از سوی مدیران رده های پائین تر ایرادی در اصل طرح و یا در به اجرا گذاشتن آن دیده شود، به آن مدیر ابلاغ می کنند و به این گونه است که رشد پویا گشته و کشور به آبادانی می رسد. این روند محتاج مستقل بودن تمامی رده های مدیریت می باشد. زیرا در صورت وابستگی سلسله مراتبی، انتقال ضعف ها صورت نمی گیرد و اصلاح در روند درست طرح ها صورت نمی گیرد.

با تاسف زیاد مقوله اخلاق وابستگی با شدت زیادی در سطح جامعه عمل می کند. می بینیم افراد باسواد و مدیر در درجه اول به دلیل وابسته بودن به خود (امیال)، مانند داشتن مقام و یا رسیدن به مال و منال، برای ارضای امیال خود، با چاپلوسی در مناصب بالای سیاسی قرار میگیرند و به دلیل همین وابستگی از ترس از دست دادن جایگاه خود، شنوائی نارسائی ها را نه از مدیران رده پائین دارند و نه آنها را به مسئولین صاحب قدرت انتقال می دهند. شاید این مثال کلان از وابستگی مطلب را روشن کند: در سال 2014 گروه بیلدربرگ (bilderberg) که وابسته به سرمایه جهانی است، مکرون رئیس جمهور حاضر فرانسه را به جلسه سالانه خود دعوت می کنند و به او پیشنهاد ریاست جمهوری فرانسه را می دهند و حتا نخست وزیر او را هم تعیین می کنند. در انتخابات 2016، مکرون انتخاب می شود و فیلیپ را به عنوان نخست وزیر معرفی می کند. بدیهی است که این نوع مدیریت، یک مدیریت وابسته می باشد. وابستگی، چنان مکرون را که خود، در روش و منش همراه سلطه گرانی که او را بر این مقام گماشته اند در تنگنا قرار داده و دست او را در مدیریت بسته که چند بار در سخنانی خطاب به مردم فرانسه از لزوم استقلال فرانسه سخن گفت که البته تو دهنی آن را هم از سوی اربابان سرمایه لمس کرد. اکنون با امر و نهی کردن آشکار ترامپ به اروپا، زیان این وابستگی خود را آشکار گردانیده است.

مدیران رده بالای ما هم به این درد بی درمان گرفتارند. حب قدرت، حب مال اندوزی به آنها اجازه نمی دهند مدیریت کنند و خود را ذلیل پول و قدرت داخلی - به خصوص بر اثر غرب زدگی-، و قدرت سرمایه جهانی کرده اند. همین حس حقارت وابستگی می باشد که مدیریت را دچار اختلال می کند. این وابستگی، زنجیره ای از مدیران وابسته را می سازد که برای دوام خود، مدیران مستقل را ترد می کند زیرا از یک سو مدیر مستقل، خود نمیتواند با این زنجیره فاسد کار کند، و از سوی دیگر این زنجیره، مدیر مستقل را بنابر ماهیتی که دارد ترد می کند. به دلیل اینکه یکی از خصوصیات بارز مستقل بودن شجاعت می باشد، مدیر مستقل در مبارزه با فساد و گفتن کمبودها و سالم سازی محیط مدیریت خودش کم ترین تردید و ترس به خود راه نمی دهد، که این امر در تضاد قرار می گیرد با منافع مدیران فاسد.

سلطه گر جز از راه اخلاق وابستگی زیر سلطه نمیتواند اعمال قدرت کند. پافشاری ترامپ برای مذاکره با ایران، هدفی جز آلوده کردن کشور به وابستگی در سر ندارد، حتا در کمترین شکل آن. امید او هم به کسانی در حاکمیت است اخلاق وابستگی و رعیت بودن در آنها قوی می باشد. نظری کوتاه به آنچه که این روزها در جهان شاهدیم نشان دهنده ضعف وابستگی و نیروی لایزال استقلال می باشد. می بینیم که وابستگی اوکراین چگونه این کشور قوی و ثروتمند را به نابودی کشانید، و استقلال حماس، این گروه کوچک چگونه ابرقدرت جهان را به زانو درآورد. مستقل بودن مرگ ندارد و همواره پیروز می باشد که حسین ابن علی نمونه بارز انسان مستقل است که استقلال خود را به بهای جان خویش پایدار گردانید و ماندگار شد. استقلال همان تقوا در قرآن است که خداوند گرامی ترین انسان ها را مستقل ترین آنها می داند. 

۱۴۰۳ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

چگونه غرب مدعی دمکراسی، ولایتمداری را تصدیق و رواج می دهد؟

 

گفته شد یک روحانی را در سوئد به جرم رابطه با تروریسم با تصمیم دولت و نه در پی یک محاکمه در دستگاه قضائی، از این کشور اخراج کرده یا می کنند. و این حادثه در کشوری که برای قضا و عدالت ارزش قائل بود اتفاق می افتد. برخی از هموطنان ما هم از این اقدام خارج از عرف انسانیت، شادمانی کردند. این امر یکی از نتایج جنایات جنگی اعمال شده در غزه و کناره باختری توسط آمریکا و اسرائیل و پشتیبانی بی دریغ دولت های اروپائی و دیگر دولت های وابسته به غرب، می تواند باشد. جنایاتی که دستاوردهای انسانیت و کرامات انسان را خدشه دار کرده و می کند. در پی این حوادث، فاشیسم در این میان خود را بر حق تصور می کند و در کشورهای اروپائی و آمریکا جانی تازه گرفته و بار دیگر با ابزار دمکراسی به حاکمیت باز می گردد. در این دمکراسی استحاله شده، حاکمیت های قلدر مأبانه از سوی مردم مورد استقبال قرار می گیرند. به این ترتیب خطری جدی برای آرامش و صلح جهان در پیش خواهیم داشت.

گفتیم، بخشی ازهموطنان ما از اخراج یک روحانی، بدون شک به دلیل روحانی بودن، اظهار شادمانی می کنند، دلیل آن هرچه باشد، در تضاد است با ایرادات برحقی که این قشر به دستگاه قضائی کشور خودمان می گیرند، یعنی دستگاه قضائی وابسته و در خدمت قدرت حاکم. این رویه یک بام و دوهوا که در تمامی زمینه های روزمره ما جاری است را چگونه می توان تعبیر نمود؟ این یک بام و دو هوا که ریشه در ذهن انسان دارد و نه در وجدان او، سبب ساز اصلی نا به سامانی های جامعه را تشکیل می دهد. مستقل نبودن انسان از ذهنیات یا تصورات و خیال ها و امیال و . . . . . خودش که از راه مستقیم تبلیغات و دریافت های خام ما می باشند، مسبب اصلی این نوع قضاوت دوگانه می باشد. اطلاعات و ضداطلاعاتی را که از راه حواس دریافت می کنیم، دو بخش می شوند، یا آنها را به صورت خام در ذهن خود قرار می دهیم، و یا با تفکر و تعقل و خردورزی مورد تجربه و تجزیه و تحلیل قرار داده و به وجدان خود منتقل می کنیم. اطلاعات منتقل شده به وجدان، خالص و بررسی شده اند و بنابر اصل راهنمای ما مورد استفاده و قضاوت قرار می گیرند. اما دریافت هائی را که در ذهن ذخیره کرده و بر اساس آنها عمل می کنیم، مسبب و سازنده همان عملکرد یک بام و دوهوا می باشند، زیرا هنوز به باور ما نرسیده اند. موفقیت قدرت های مالی و سیاسی در فراهم کردن زمینه چپاول جوامع با نفوذ در اذهان مردم از راه همین مکانیزم صورت می گیرد. با کمی دقت به آنچه در سوریه گذشت، و یک تروریست خطرناک و تحت تعقیب را به عنوان رئیس جمهور به جهانیان قالب کردند و پس از چند صباحی با کوتاه کردن ریش و زدن کراوات مورد پذیرائی دولت ها قرار می گیرد، قدرت تبلیغات و اطلاعات و ضد اطلاعات را نشان می دهد. البته این نفوذ و قدرت، چیزی جز وابستگی ما به ذهنیات خود نیست، و آنچه را که ذهن ما امر می کند، حق تصور کرده و بر مبنای آن به راحتی قضاوت می کنیم.

نقش دستگاه قضائی مستقل بسیار حیاتی است و اساس رشد جامعه و رشد و یا از رشد ماندگی انسان را رقم می زند. استقلال یا وابستگی انسان را در تمامی شئون زندگی فردی و اجتماعی می سازد. ترس را که یکی از عارضه های کشنده انسان می باشد، بر جامعه تحمیل می کند. از ابتدای انقلاب که بهشتی به عنوان یک صاحب قدرت سیاسی، با وجود حضور افراد مستقلی نظیر طالقانی بر مسند قوه قضائیه گمارده شد، معلوم می کرد که در کشور قضائی وجود نخواهد داشت. اکنون پس از دهه ها تجربه تلخ، بر ما مردم برازنده نیست که از سوئی همچنان در قضاوت خود، راه قدرتمداران را پیموده و با آنان همدلی کنیم، و از دیگر سو بر منش آنها خرده گیریم که چرا دستگاه قضا را با قدرت گره زده اند. اگر مردم سوئد در برابر قدرتمداری حاکمان در آلوده کردن دستگاه قضاوت آن کشور سکوت کنند، سرنوشتی غیر از سرنوشت ما در انتظارشان نخواهد بود. زیرا چون نیک نظر کنیم، پر خویش در آن می بینیم، قدرت حاکم هم توان دیدن پر ما را در بی عدالتی ها دارد و آن را می بیند و قرابتی میان خود و ما حس کرده و احساس امنیت و آسایش و آرامش می کند. که فرمود: خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد، مگر آن قوم در خود تحول ایجاد کند.

۱۴۰۳ بهمن ۲, سه‌شنبه

ترامپ با ایران چه خواهد کرد؟

 

ترامپ با ایران کاری نخواهد کرد زیرا رئیس جمهور آمریکا گرفتار سامانه ای بی قاعده است که باید مراقب منافع سرمایه باشد. کندی که تصمیم داشت بر اصولی عمل کند را به قتل رساندند و پرونده را برای پوشاندن آمران به ترور رها کردند. اگر پرونده گروگان گیری را مورد بررسی دقیق قرار دهیم، نقش مأموران امنیتی و جاسوسها در مقابله با کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا برای آزاد نشدن گروگان ها قبل از انتخابات ریاست جمهوری، نشان می دهد چنانچه رئیس جمهور خلاف منافع افرادی عمل کند، مهره ای بیش نیست. اما مأموران امنیتی و جاسوسها مجانی پا بر روی قوانین مملکتی نمی گذارند. علاوه بر آن، باید مطمئن باشند که تحت تعقیب قرار نخواهند گرفت و مصون باشند. یکی از دلایلی که ترامپ افراد ناسالم و دشمن ایران را برای همکاری انتخاب کرده است، علاوه بر راحت کردن خیال لابی اسرائیل و بلف زدن در بازی با ایران میتواند به این دلیل باشد که خیالش از دخالت های پشت پرده آنان راحت باشد. و این پشت پرده، چیزی جز قدرت سرمایه نیست. ترامپ هم در مراسم تحلیف، بیهوده سرمایه داران، به خصوص تازه سرمایه داران را پیرامون خود جمع نکرده بود. پیام می دهد که سیاست های من در راستای منافع آنها خواهد بود. به خصوص اینکه منتخبان مردم را در ردیف پشت آنها قرار داده بودند تا بگوید نه مردم و نه مجلس در این کشور کاره ای نیستند و اصل پول می باشد. به این ترتیب رئیس جمهور خود را در جریان موازی قدرت قرار داده تا برنامه هایش را بدون مانع بتواند همسو با اهداف آن جریانها پیش ببرد. حالا در این سیاست موفق خواهد شد یا نه، باید منتظر ماند و دید. با علم به اینکه آن جریان در سطح ملی یک پارچه نیست و جریان مقابل هم از ابزاری مشابه برخوردار می باشد، باید دید برخورد های داخلی به کجا خواهند رسید. با این وجود یک امر را نباید فراموش کرد که در آنچه به منافع ملی مربوط است، بر خلاف کشور ما، جناح های گوناگون همدست هستند.

آنچه مسلم می باشد این است که تا تکلیف منطقه برای آمریکا مشخص نشود و امنیت اسرائیل تأمین نگردد، ایران باید همچنان تحت فشار باشد. بنابراین کوشش آنها بر این خواهد بود که ایران را در ضعف اقتصادی قرار دهند. به دلایل زیاد تأمین امنیت اسرائیل کاری آسان نیست و در صورت موفقیت پیمان ابراهیم، به دلیل نبود ثبات در کشورهای عربی و مخالفت مردم با این طرح نمی توان به این زودی ها این تصور را داشت که دست از سر ایران خواهند برداشت.

راه حل جز این نیست که ایران به صورتی جدی به استقلال خود ارزش قائل باشد و راه را برای پیشرفت تولیدات گوناگون باز کند و دست ثروت اندوزان را، که از نظر منش قرابتی با همنوعان بیگانه خود دارند کوتاه کرد و به جوانان فعال و مشتاق میدان عمل داده شود.

باید یک هیئتی از راه انتخابات آزاد و بدون دخالت شورای نگهبان تشکیل شود و کارش فقط یافتن استعدادهای پراکنده و خارج از باندها باشد و آنان را به شرکت در اداره کشور فرا خواند. به این صورت است که دست چاپلوسان و شیادان از فساد کوتاه می گردد و کشور از دست مافیاها می تواند به مرور زمان خلاص گردد.

ترامپ یک قمار باز کاسب است، روابط برای او یا برد است و یا باخت. به همین دلیل رابطه ایران با او به مثابه یک ابرقدرت، بدون تردید باید قبول سلطه او باشد. حالا مسئله این است که آیا رفتن زیر سلطه او مسائل کشور را حل می کند؟ آیا وضعیت نا به سامان کنونی در کشور نتیجه تحریم ها است یا قابل نبودن مدیران ما؟ آیا مدیران ما بر حسب ضوابط و کارشناسی به مناصب رسیده اند یا با چاپلوسی و روابط بر مسند مدیریت نشسته اند؟ آیا رفتن زیر سلطه نقطه پایانی بر این وضع می گذارد یا آن را تشدید می کند؟ جواب این پرسش ها را می توان در کشورهای زیر سلطه با سنجش توان موجود و توان حقیقی آنها یافت.

۱۴۰۳ دی ۲۵, سه‌شنبه

توهم “مردم” و زیان آن



با کمی دقت به ادعاها و تحلیل ها، به آسانی میتوان دریافت که واژه”مردم” در میان فعالان سیاسی به شکل ابزاری در آمده تا نه تنها کمبودهای موجود در نگاه خود به قدرت را پر کنند، بلکه مردم را برای ماندن در قدرت و یا دستیابی به قدرت، در چشم همان مردم متقاعد سازند. عاریه گرفتن این واژه به هدف متقاعد کردن همان مردم، ترجمان قائل نبودن شعور برای آنان می باشد که جز ناکام ماندن در هدفشان، نتیجه دیگری را در بر نداشته و نخواهد داشت. حاکمیت مدعی است که مردم پشت نظام ایستاده اند و اپوزیسیون هم به نوبه خود همان ادعا را دارد. جناح های حاکمیت برای ثابت کردن ادعای خود با در دست داشتن تمامی ابزار لازم، گاه و بیگاه جمعیتی را به خیابانها می کشانند، اپوزیسیون خارج هم به نوبه خود بدون داشتن ابزار ملی، می کوشد بخشی به کمک جنجال های نشریات وابسته، مردم را پشت خود بداند. اپوزیسیون داخلی هم می کوشد مردم را پیرو خود قلمداد کند. اما حقیقت به گونه ای دیگر رقم می خورد. برای ادعای خود، هر طرف شواهد و دلایلی را ابراز می کنند. یکی میگوید مردم برای حاکمیت از ترس در تجمعات می روند، دیگری می گوید، مردم از ترس عواقب آن به تجمعات غیر حکومتی نمی آیند و... و ما نفهمیدیم این “مردم” چه کسانی هستند و در کجا قرار دارند که اینچنین در فضای مجازی دست به دست می شوند. در حقیقت ساختن این تصورات ذهنی به صورت باوری درآمده که انسان را در همان فضای مجازی زندانی می کند.
ژان پیاژه Jean Piaget)) از پیشکسوتان روانشناسی و متخصص رشد هوش کودکان، اولین خاطره از کودکی خود را که تا هویدا نشدن واقعیت تکان دهنده ماجرا بر وجود آن اصرار داشت را اینگونه بیان می کند که: او در کودکی زمانی که هنوز دوساله بوده، قربانی یک حادثه بچه دزدی می شود. در بین جزئیات حادثه، به یاد می آورد که در گهواره اش نشسته بوده که پرستارش در حال زدوخورد با بچه دزد بوده است درحالی که بچه دزد صورت او را چنگ می زند، تا وقتی که ژاندارمی با شنل کوتاه و باتوم سفیدش در دست، خرابکار را دنبال می کند. داستان توسط پرستار و خانواده ژان پیاژه و دیگرانی که شنیده بودند همواره تأیید می شده است. ژان پیاژه متقاعد شده بود که آن حادثه را به خوبی به یاد می آورد، او قادر بود تمام جزئیات آن را بیان کند در حالی که آن حادثه هرگز رخ نداده بود. سیزده سال بعد، پرستار با نوشتن نامه ای به والدین ژان، اقرار می کند که داستان با تمامی جزئیات حادثه ساختگی بوده است. بعدها، ژان پیاژه در این مورد می نویسد: « بنابراین، من می بایستی مانند یک کودک، داستانی که والدینم باور داشتند را می شنیدم، و آن را به شکل یک خاطره دیداری به گذشته می فرستادم که در حقیقت، یک خاطرۀ خاطره اما غیر واقعی بود. خیلی از خاطرات واقعی بدون شک براین منوال اند. بدین سان خاطرات زیادی که حقیقی به نظر می رسند، اغلب چیزی جز بازسازی های تصورات حال یا گذشته به امر واقع نیستند.

این نوع نگاه به مردم و گاهی به ملت، بدون شک نگاهی قدرت مدارانه می باشد که با تصور عاریه گرفتن نیروی “مردم” برای خود موقعیتی ممتاز در مجاز فراهم آورد. با انواع ادعاها و توجیهات نشانه هائی را ارائه می دهد تا این مجاز را به حقیقت، به خود و دیگران بقبولاند و بر پایه این واقعیت مجازی، و نه حقیقی فعالیت کند. و غافل است از اینکه کوشش در فضائی مجازی در محدوده همان مجاز می ماند و هرگز به حقیقت نمی رسد. این دنیای مجازی رفته، رفته بر تعقل غالب می گردد و نتیجه کوشش انسان را زایل می گرداند. و غافل است از اینکه تلاش و کوشش در فضای حق و حقیقت میوه و نتیجه ای حقیقی میدهد هرچند کوچک باشد. و این نوع میوه حقیقی است که در مرور زمان انباشته شده و نتیجه می دهد، بر خلاف تصورات و خیالات که در دنیای مجازی می ماند و ثمره ای نمیدهد. البته فضای مجازی برای انسان پسندیده و زیباست زیرا خالق آن خودش می باشد، به همین دلیل است که در برابر نقد و انتقاد مقاومت میکند و دچار فشار عصبی می گردد. از طرفی، این مکانیزم ابتدای خود فریبی و خود سانسوری ما را هم فراهم می کند. یکی دیگر از نتایج مخرب به کار گرفتن واهیات به خصوص در امر مبارزه برای اپوزیسیون، از دست دادن اعتماد مردم می باشد. زیرا آنچه به حاکمیت مستقر مربوط می شود، جلب اعتماد مردم برایش به اندازه اپوزیسیون حیاتی نمی باشد. این اعتماد به آسانی به دست نمی آید زیرا شعور و وجدان جمعی خروج از راه حق را به خوبی درک می کند و به هیچ قیمتی حاضر نمی شود برای جابجائی دو ناحق هزینه بپردازد. راز دوام رژیم های استبدادی نبود یک بدیل حق مدار می باشد.

۱۴۰۳ دی ۱۷, دوشنبه

ضرورت و چگونگی بازگشت به انقلاب

 در مهر 1392 مقاله ای “بدیل حاکمیت ضد انقلاب، خود انقلاب است” نوشتم که بخشی از آن را در زیر می آورم:

از نگاه تاریخ، مدت زمان زیادی از انقلاب مردم که برای استقلال و آزادی رخ داد نگذشته است. در گرما گرم تغییر رژیم، ضدانقلاب داخلی با ارتباط با سلطه گر بیگانه به تکاپو افتادند و جوانه انقلاب را دزدیدند. از همان زمان، با پشتوانۀ دلارهای نفتی، به جذب دغل دوستان همت گماشتند و در کمترین زمان حاکمیت و مدیریت واقعی به دست این مدیران جاه طلب و مگس صفت و اختلاس گر و دزد افتاد تا بر شیرینی دلارهای نفتی بنشینند و ادامۀ روند اقتصادی نظام سابق را تضمین کنند. اکنون که دلارهای باد آورده از ثروت ملی کم پشت شده و پرده از ذات فاسد نظام به کنار رفته است، چشم ها از ندرت پول باد آورده باز شده اند و به محاکمۀ دزدان دم دستی مشغول شده اند تا تمامی گناهان اصلی را به گردن مشتی چاپلوس بیندازند. حاصل این فاجعه را امروز می بینیم. حاکمیت روحانیت، دین گریزی، فساد، گسستگی اجتماعی، مدیریت فاسد و جدا از مردم، نفوذ بیشتر تصمیمات ضدانقلاب خارجی بر حاکمیت و مدیریت ضدانقلاب داخلی، و... چیز زیادی از استقلال و آزادی بر جای نگذاشته اند. اکنون کشور با نارضایتی عمومی روبرو می باشد. نارضایتی در میان کارگزاران حاکمیت، بازوان دیروز و امروز ضدانقلاب، نیروهای نظامی، روحانیت منفور شده، کارگران، فرهنگیان، دانشجویان، بسیجیان، و... آشکار شده اند. حاکمیت راه حلی در درون نظام پیش رو ندارد، در این اوضاع بد اقتصادی، برای بهبود اوضاع، امیدی به دغل مدیران چاپلوس و اختلاس گر نمی تواند داشته باشد.

هر بار که نشانه های تازه ای از ناتوانی و بن بست حاکمیت و نارضایتی عمومی هویدا می شوند، در راستای سیاست های امنیتی نظام، تشنگان قدرت وابسته به بیگانگان به تکاپو می افتند و اطلاعیه می دهند و فیلم تبلیغاتی انتشار میدهند و رسانه های بیگانه هیاهو به پا میکنند که گوئی نظام حاکم دم موت است و باید تا تنور داغ است، خمیر را چسباند. غافلند از اینکه این نارضایتی، نارضایتی "انقلاب" از ضدانقلاب است و ربطی به شخص و گروه و جریانات سیاسی ندارد. از دید جامعه، ضدانقلاب چهره گشوده و دروغ های چهل ساله اش برملا شده است. بیگانگی روحانیت حاکم با دین هویدا گشته و اعتماد مردم را از دست داده، و ضدیت خود را با انقلاب آشکار کرده است. انقلابی که درپی استقلال و آزادی، رژیمی وابسته به سلطه گران بیگانه را از سر راه برداشت، چهل سال است به دست ضدانقلاب داخلی و خارجی تحت سانسوری همه جانبه قرار دارد. و غافلند از اینکه سانسور انقلاب و سر خود را زیر برف بردن، موجودیت آن را نمیتواند از میان بردارد زیرا وجود آن در خودآگاه و ناخودآگاه وجدان جامعه حضور دارد. مگر ممکن می شود این حادثۀ بزرگ را از وجدان جامعه با سانسور و خودسانسوری پاک نمود؟ موجودیت این نظام، با تمامی فساد و ناکارآمدی آن، مرهون ادعائی است که در مورد انقلابی بودن خودش بیان می کند. جامعه وجدانی دارد و افراد آن جامعه هم وجدان های خود را دارا هستند. وجدان جامعه هم زمان با رفتن و مردن و تغییر وجدان های افراد آن جامعه تغییر نمیکند. از مشروطه که سلطه گر بیگانه با دستیاری ایادی داخلی و بخشی از روحانیت، استبداد و وابستگی را بازسازی کرد، تا مرداد سی و دو و نخست وزیری مصدق قریب پنجاه سال با وجود سانسور، وجدان جامعه زنده ماند تا با همان آمال سر برآورد. و از آن تاریخ که بازهم سلطه گر خارجی با همکاری وطن فروشان داخلی به کمک بخشی از روحانیت، وابستگی و استبداد را پابرجا کردند تا انقلاب، همان وجدان با همان شعار، خود را نمایاند و نشان داد که وجدان جامعه، جدا از وجدان های فردی عمری دراز دارد. واین بار، برعکس گذشته، این روحانیت وطنی بود که ضدانقلاب سلطه گر را به مدد گرفت تا انقلاب را از رشد باز دارد و استبداد دینی را مستقر گرداند. ضدانقلاب حاکم هنوز در درون خودش، از حضور انقلاب می هراسد و از آن وحشت دارد. به هر وسیله، واژۀ انقلاب را رها نمی کند و خود را به آن منتسب میکند، اما تاب استقلال و آزادی را نمی آورد، درحالی که میداند محتوای انقلاب، یعنی اصول استقلال و آزادی اند که اصیل و ماندنی هستند، نه نام آن. به هرحال، این امر نشان میدهد که انقلاب زنده است و ضدانقلاب مرده ای است که نقش زنده را بازی میکند.

و آنچه که اکنون می بینم

راه بازگشت به انقلاب

برای زنده کردن کشور، باید به مرجع انقلاب بازگشت. باید هرچه زودتر آن همبستگی و همگرائی و یکپارچگی را باز سازی کرد. حاکمیت ملوک الطوایفی باید ملغا شود تا حاکمیت مردم بتواند بازسازی شود. اکنون کشور دارای تجربه بزرگی از ناکامی های ضدیت با انقلاب را در کارنامه خود دارد، به این دلیل پس از یک آشتی ملی، تصاحب دوباره قدرت توسط یک اقلیت خودسر بعید به نظر می رسد. بنابراین، با روش زیر نباید ترس از باز سازی استبداد مانع تغییر و تحول شود. آنچه مهم می باشد، چگونگی تحول است که به همت تمامی جناح های فعال داخل و خارج نظام نیاز دارد. به این ترتیب که این دسته از نیروهای محرک جامعه که به استقلال و آزادی باور دارند باید در بازسازی انقلاب شرکت فعال جویند. مسائل عدیده ای از جمله، فرهنگی، حقوقی، اقتصادی، و... سد راه بازگشت به مرجع انقلاب قرار دارند. به این دلیل نمایندگانی از تمامی جناح های معتقد به استقلال و آزادی باید با تشریک مساعی به این امر مهم اقدام نمایند که به سود کشور با مردمش می باشد. برای به ثمر رساندن این تلاش، باید نمایندگانی از سوی جریانات خارج از نظام، و از داخل نظام که اعتقاد آنها به انقلاب، یعنی به استقلال و آزادی ثابت شده باشد، گرد آیند تا در نظر و عمل طرحی تهیه کنند تا این تحول در آرامش صورت گیرد. این نمایندگان بصورت مستقیم از سوی مردم تأیید خواهند شد. در غیر این صورت، نه تنها باید به انتظار روزهای سیاهی بنشینیم، بلکه جابجائی قدرت که در هر حال صورت خواهد گرفت، قطعا به سود خشن ترین ها شکل خواهد گرفت و کشور را دچار خساراتی غیر قابل پیش بینی گرفتار خواهد کرد.