درابتدا باید به این امرمهم توجه داشت که آشنائی به زبان عربی که زبان قرآن می باشد، برای فهم پیام قرآن کافی نیست. بااین وجود لازم است به این امر توجه کرد که زبان قرآن، زبان ادبیات جدید عرب با دستورزبان گسترده امروزی نیست وزبانی است مربوط به جامعه آن روز حجاز. ادبیات این کتاب منحصربه فرد است وخودش چهارچوب وقواعدی برای دریافت درست و آسان پیام از درون آن مشخص و روشن ساخته تا فهم آن را آسان گردانده واز برداشت های گوناگون وگاه متضاد حذر شود. این چهارچوب و قواعد به این ترتیب اند: توحید، تقوا، مبین بودن آیات، عدالت، هدف از نزول آیات(تزکیه وآگاهی دادن- جمعه آیه 2) و ..... وبالاخره بیان قرآن به مثابه بیان آزادی که انسان را ازمتعین ها رها می سازد(1).
باتاسف، ازهمان صدر اسلام کوشش شد تا حقایق درون
قرآن را باواقعیت های اجتماعی ومنافع شخصی و گروهی یا قدرت، تطبیق وتفسیرنمایند و
نه برعکس آن، که تغییرجامعۀ منجمد وآزاد کردن آن هدف رسالت پیامبربود. برای این تقلب،
اولین کاری که می بایستی انجام داده می شد، دگرگونی ویا حتا دگردیسی کلام قرآن بود
که برای این کار لازم می آمد تا مفهوم واژه های کلیدی قرآن را مورد تعدی قرارداده
وناحق کنند(2). البته این امر در تمامی جوامع بشری و تمامی دین ها و مرام ها که
قدرت ایجاب می کرد ومی کند، مورد استفاده قرارگرفته و می گیرد. بااین وجود، کار به
حدی برمتولیان دین مشکل شده بود، که حوزه های ما مجبور شدند قرآن را از دروس خود
حذف نمایند وعده ای از علما رسما قرآن را تحریف ودستکاری شده وغیرقابل استفاده
اعلام نمایند و خود، دینی دیگر به نام اسلام اختراع وشایع گردانند(3). کاری که در
ادیان دیگر هم اتفاق افتاد(4). یکی از واژه های کلیدی قرآن، تقوا است که مفسران
ازآن تعبیرات غریب و عجیبی کرده اند وبعضی مجبور شدند برای توجیه آنها، واژه هائی
را به آیات اضافه نمایند، گوئی خداوند یا پیامبر آنها را فراموش کرده بودند که به
مردم ابلاغ نمایند (5). همان طور که گفته شد، این تغییرات داده شده در مفهوم واژه
ها چنان گسترده هستند که پیام قرآن را دچار دگردیسی کرده اند. برای مثال در مفهوم
همین واژه تقوا مثالی از صدراسلام، یعنی زمانی که واژۀ قرآنی مفهوم اصیل خود را
داشت، وازعلی (ع) می آوریم. در خطبه 230 مىفرماید: "همانا تقوا كلید درستى و توشه قیامت و آزادى از
هر بندگى و نجات از هر تباهى است"(6). آنچه دراین شرح ازمفهوم تقوا برداشت
میشود که مستقیما باشخصیت انسان ربط پیدامیکند ، عمل آزادی ازهربندگی
است. از این سخنان علی ابن ابیطالب چنین برداشت می شود که درزمان او ودر نتیجه در
صدراسلام، مفهوم تقوا روشن بوده و این مفهوم همانند بسیاری دیگر از واژه های قرآنی
در مرور زمان دگرگون گشته است. این دگرگونی تا حدی گسترده است که نمیتوان در هیچ
تفسیری ازقرآن، ازمفهوم واقعی تقوا، یعنی آزادی انسان از بند اثری یافت،
واین امر درحالی اتفاق افتاده که این "علما" و مفسران خود را پیرو او
معرفی می کنند. حال کوشش می شود مفهوم تقوا را ازدرون قرآن بازیابیم.
مفهوم
تقوا
واژه تقوا و کلمات هم خانواده آن در مجموع ۲۵۸ بار به دو گونه فعلی و اسمی در
قرآن استعمال شده است و گونه های فعلی آن شامل فعل های ثلاثی مجرد به صورت ماضی
معلوم، مضارع معلوم و مجهول و امر وفعلهای ثلاثی مزید به صورت ماضی معلوم، مضارع معلوم وامر است.
پژوهش های زیادی در مورد "وقی" ومشتقاتش انجام شده اند. دراینجا ما قصد
ورود به این امر رانداریم. دراینجا قصد، انداختن نگاهی کلی به مفهوم این واژه
وعملکردآن از دیدگاه قرآن می باشد. برای اطلاعات بیشتر در مورد حالت های دستوری
مشتقات این واژه می توان به منابع زبان عربی مراجعه نمود. اما ریشه و اصل واژۀ
مورد بحث(وقی) (واو ـ قاف ـ یا) است. لغت شناسان در معنی و مفهوم آن گفته اند: الوقی(وقیاً
و وقایة) به معنای حفظ کردن ومصون داشتن چیزی در برابر شئ یا امر
ناگوار و زیان آور است (7).
کاربرد این واژه بررسی چهارامر را ضروری می گرداند:
1- وجود آن چیز.
2- امر ناگوار و ناپسندی درجهت خسارت زدن به آن چیزدرکارباشد.
3- امرنگهداری و حفظ آن چیزصورت گیرد.
4- راهکارهائی برای نگهداری ومصونیت آن چیز دردسترس باشند.
این امور ناگواروناپسند می توانند از نوع صدمات و آفات مادی و محسوس همچون آتش،
سلاح، و.... باشند و می توانند اموری معنوی که در فرهنگ قرآن ناپسند هستند مانند انواع گناه،
ظلم و... باشند. چند نمونه ازلغت شناسان:
●راغب
اصفهانی درمفردات (530) می نویسد: (التقوی جعل النّفس فی وقایة مما یخاف) تقوا
عبارت است از قرار دادن نفس درحفاظ در برابر امور هراس انگیز.
●در مجمع
البحرین (در مادۀ وقی) چنین آمده: الاتقاء: (الامتناع من الردی ) اتقاء،
اجتناب و دوری جستن از هلاکت است.
●ودر کتاب
معجم الفروق اللغویه (عسکری، ابی هلال حسن بن عبدالله، مؤسسة النشر الإسلامی قم14 )
آمده است: (انّ فی الاتقاء معنی الاحتراس ممّا
یخاف) در اتقاء معنای حراست کردن و صیانت از امور هراس انگیز نهفته است.
درقرآن واژه مورد بحث برای هر دو نوع مادی و معنوی آن به کار رفته که به چند
آیه اشاره میشود:
○و برای شما
لباسهایی آفریده که شما را از گرما حفظ می کند و تن پوشهایی که به هنگام
جنگ شما را حافظ است (8).
○پس در برابر
آتشی که هیزم آن اسکلت مردم و سنگ هاست، خودراحفاظت کنید (9).
○و نفس کسانی
که از بخل و حرص مصون مانده باشد رستگارانند (10)
در آیات یادشده، گرما و زخم نیزه و شمشیر، آتش جهنم و حسادت نفس، اموری ناگوار
وناشایست هستند که نگهداری وحفظ در برابر آنها صورت می گیرد، آیه هائی هم هستند که
شرح صفات متقی می باشند، جلوتر به این امر بیشتر پرداخته خواهد شد. حال به شناشائی و چگونگی چهار امر لازم وضروری
در امرواژۀ تقوا می پردازیم:
1- آن چیزی که باید حفاظت کرد
گفتیم که در قرآن مشتقات تقوا به دوگروه مادی و معنوی تعلق می گیرند. کاربرد
آن درگروه مادی روشن و مشخص است مانند حفاظت خویش در برابرخطراتی نظیر سلاح، آتش،
و از این قبیل که محتاج کاووش در بارۀ عملکرد و مفهوم آن نیست وهدف آن انسان است
به مثابه یک موجود مادی. امابخش بزرگ و مهم قرآن، انسان معنوی را خطاب قرار میدهد.
تقریبا تمامی آیات تقوا به سیستم روانی انسان ربط پیدا می کنند. اما درمجموع، هدف
دیگر آیات قرآن هم دستگاه روان انسان شامل نفس (11)، وجدان(قلب- 12)، حواس، قوۀ
دریافت، تعقل، تفکر و...می باشد. آن "چیز" را که این دسته از آیات
دررابطه با تقوا برنگهداری ازآن متمرکز شده است را قرآن به صورتی شفاف و روشن
معرفی می کند. در آیه های 7 و8 سوره شمس دررابطه با چگونگی خلق انسان می فرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾ (13): وسوگند
به نفس و آن که اورامرتب کرد تا در او فجور وتقوا را الهام نماید. به این
ترتیب نفس که یکی از مؤلفه های خلقت انسان می باشد (14) همان "چیز"ی است
که باید ازآن نگهداری شود. چنانکه در بالا آمد، خداوند در نفس که موجودی ساده وغیر
مادی است چنان ترتیبی شکل می دهد تا در آن دوتوانائی شناخت یا کارکرد ویا عملکرد (fonctions)، الهام کند
تا توانائی شناخت فجور و تقوا را پیداکرده وبرآنها عمل نماید (15). به این ترتیب
اساس خلقت انسان، نفس وتوانائی شناسائی فجور و تقوا و تمیز دادن آنها می باشد تا
دستگاه روان انسان بتواند نفس را از آنچه که به او صدمه می زنند(فجور) حفظ یا دور
یا مستقل (تقوا) نماید.
2- امور ناگواری (فجور) که به نفس صدمه وارد می کنند.
قرآن امور زیادی را که به نفس صدمه واردمی آورند را برشمرده است. ازقبیل نیرنگ
زدن (16)، ستم کردن به نفس که نتیجه عملکردهای گونگونی نظیرظلم کردن، تجاوز به
حقوق ودروغ و عهدشکنی و.... (17)، زیربار ستم رفتن (مظلوم واقع شدن) ظلم به نفس
است و به او صدمه می زند (18)، حسادت ورزیدن (19)، گمراه کردن دیگران (20)، تکبر
(21) و.... باکمی دقت متوجه می شویم که تمامی مواردی که عامل خسارت واردآوردن به
نفس هستند در رابطه با "دیگری" عمل می کنند. به عبارتی دیگر، تا پای
دیگری درمیان نباشد، خسارتی به نفس وارد نمی آید. اما این روابط با دیگری که به
نفس خسارت واردمی آورند، چگونه روابطی هستند؟ باکمی دقت متوجه می شویم که جنس این
روابط از نوع دوستی و عشق و همدلی و... که یگانگی و پیوستگی را به همراه می آورند،
نیستند. روابطی اند که در تخاصم وبرتری جوئی ومنافع شخصی و... خلاصه می شوند. به عبارتی
دیگر، درروابط قوا قراردارند که این روابط نتیجه بندگی ووابستگی انسان به قدرت،
جاه ومقام، برتری جوئی، ثروت و... می باشد. نتیجه این که کار تقوا مصون داشتن نفس
از ورود به این روابط است. ویا به قول علی(ع) رهائی نفس ازهربندگی می باشد.
3- امر نگهداری و حفظ نفس
برای بررسی چگونگی نگهداری وصیانت از نفس لازم به نظر می رسد که به اختصار به
شناسائی عملکرد نفس بپردازیم. گفتیم که نفس یکی از سه مؤلفه خلقت انسان وبه
عبارتی، مؤلفۀ اصلی یا ذات او می باشد (15). بنابر قرآن، نفس قبل از خلقت انسان
وجود داشته، وبعداز مرگش همچنان وجود خواهد داشت وزندگی انسان را در جهان بعداز
مرگ ادامه خواهد داد (22). بنابراین، نفس به عنوان یکی از ارکان دستگاه روان
انسان، موجودی مادی نیست وبامرگ انسان ازبین نمی رود. اما خلقت انسان به نحوی است
که باقی اجزاء دستگاه روان با نفس درارتباط اند ومی توانند از او محافظت کنند یا
می توانند درحیات این دنیا به نفس خسارت وارد آورده و به تعبیر قرآن از"
وزن" ش بکاهند (23). نفس دوویژگی دارد، ویژگی اول این است که ضابط اطلاعات می
باشد (24)، ویژگی دوم این است که نفس پدیده یا موجودی است که کارش لذت بردن است (25). وهمین دو ویژگی هستند که بهشت وجهنم را می
سازند (26) که درآن لذت بردن نقش اساسی را بازی می کند، یعنی همان لذاتی که قرآن
با زبان سمبلیک دربهشت وعده آنها را به بندگانش داده است. بدیهی است که جنس این
لذات در دو جهان مادی و جهان دیگر تفاوت دارند واین تفاوت در فجور(لذاتی که انسان
درذهن خودمی سازد ودرهستی وجود ندارند مثلا قدرت، برتری پنداری و...) و آنچه که
درجهان دیگر وعده داده شده اند تشریح شد اند. برای مثال، نفسی که دراین جهان از
مواردی که قرآن پیشنهاد می کند، مانند انفاق، یاری رساندن به تهی دستان، راستی،
مهربانی و... لذت ببرد و به آنها خو کند، نفسی است که بعداز مرگ انسان، درآن جهان
لذت بیشتری می برد(بهشت).
همانطور که دربالا گفته شد، نقش صیانت نفس از فجور، یعنی بازداشتن گرایش وعادت
اوبه فجور برعهده عملکرد مفهوم تقوا گذاشته شده است. مکان این گرایش درنفس است،
اما به وسیلۀ دستگاه روان، شامل وجدان، تعقل، تفکر و... می تواند درآن تحول ایجاد
کرده (تقوا) ویا نفس را به آن خودهد(27).
4- راهکار تقوا برای صیانت نفس
دیدیم معنی لغوی تقوا حفاظت چیزی از امور ناگواری است که می توانند به آن چیز
صدمه وارد آورند. مفهوم آن هم درقرآن مشخص شد که حفاظت از نفس می باشد، به این
ترتیب که نفس را از لذت بردن وعادت کردن به مواردی که به او خسارت وارد می آورند دور نگه دارد. البته
این خسارت ها بعداز مرگ است که ادامه حیات را دچار نقصان می کنند، یعنی زمانی که
کار از کار گذشته است. اما پشت پردۀ این واژه انتزاعی چه عملکردی نهفته است که می
تواند آشیانه خود، یعنی نفس را از خسارت دیدن حفظ کند؟ بنابرآنچه گذشت، هدفش روشن،
اما کارش پیچیده و سخت وشاید بتوان گفت
موفقیت آن به طورکامل دست نیافتنی باشد. داستان فرزندان آدم مشکل بودن این مأموریت
را نشان میدهد(28). داستان ازاین قرار است که درهمان ابتدای خلقت، یکی ازپسران آدم
که هدیه اش از سوی خدا پذیرفته نشده بود، بر برادر دیگر حسادت می کند وبه او می
گوید تورا می کشم. برادر درجواب می گوید: اگر هم مرابکشی، من روی تو دست بلند
نمیکنم وخدا هدیه را فقط از سوی متقین قبول می کند. درحقیقت اوتقوا می جوید و وارد
روابط قوا با برادر خود نمی شود، نفس خویش را حفاظت میکند اما کشته می شود، ودیگری
وارد روابط قوا می شود وبا پیروی از نفس (عمل فجور) خود که بر اثر حسادت تحریک شده
بود، (بافرمان دادن به دستگاه روان و عمل نکردن وجدان و عقل او) برادر خود را می
کشد وبعدازآن، پشیمان می شود. این داستان تفاوت دوبینش واصل راهنما و نقش تقوا را
درآن نشان می دهد. مکانیزم آن به این صورت است که حسد(فجور) با تحریک نفس یکی را وارد روابط قوا کرده وقتل
صورت می گیرد، اما تقوا دیگری راازورود به این روابط منع کرده با صیانت از نفسش
اورا متقی می کند. اما تقوا در وجود قاتل بیکار ننشسته و پشیمانی اورا به دنبال می
آورد که کارازکار گذشته وخسارت را به نفسش وارد کرده بود. در بالا گفته شد قرآن یک
سلسله عارضه های روانی را که به نفس خسارت وارد می آورند نام می برد. مانند ظلم
کردن، سلطه گری، زیر سلطه رفتن، دروغ، تجاوز، کم فروشی، مال پرستی، و... که همگی
عوارض ورود به توازن قوا و وابسته به زور هستند، خواه در مقام سلطه گر، خواه در
مقام زیر سلطه. کارتقوا وادار کردن انسان به دوری گزیدن از واردشدن به توازن قوا
می باشد. پشیمان شدن فرزند آدم از قتل برادرش نشان می دهد که تقوا حضورداشته و
وجدان او را آگاه کرده اما در اثر عمل نکردن وجدان، ضعیف بوده وعمل نکرده است
وپشیمانی او نتیجۀ آگاه بودن وجدان اوست. به همین دلیل نیروی تقوای الهام شده
درجات کم وزیاد و شدت و ضعف دارد و نزد افراد و درزمان متفاوت است، اما همچنان به
وجدان فرمان می دهد (29).
بنابرآنچه گذشت، می توان گفت که مفهوم تقوا همان تعبیرعلی(ع) می شود: رهائی
ازهربندگی. یعنی رهائی از وابستگی به جلوه های گوناگون نشانه های زورکه همان
محافظت نفس از صدمه خوردن می باشد. به بیان دیگر و امروزی ترآن، یعنی حفظ استقلال
نفس. به این ترتیب که هرگاه عملکرد وجدان ونفس مستقل شد، یعنی وارد روابط قوا نشد،
فجور میدان عمل پیدا نمی کند. به این ترتیب، مفهوم متقی می شود مستقل وعمل به تقوا
میشود حفظ استقلال نفس با تشویق انسان (وجدان) به دوری جستن از ورود به روابط قوا.
زیرا اگر انسان در روابط قوا واردنشود، محتاج به ظلم کردن نمی شود، محتاج به دروغ
نمی شود، حسد نمی ورزد، تکبر نمی کند، دروغ نمی گوید، از حق نمی گریزد و.... إِذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا في قُلُوبِهِمُ
الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى
رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا
أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً (فتح 26
). چنين بود كه كافران در وجدان هایشان غضب جاهلیت
آوردند ولى خداوند آرامشش را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و آنان را پاى بند حكم
تقوا ساخت، به آن سزاوارتر و اهل آن بودند و خداوند از همه چيز آگاه است.
به این ترتیب، دربرابر خشم وطغیان کافران، خداوند آرامش را به پیامبرو
همراهانش با حکم برتقوا نازل می کند وآنان را ازورود به تقابل قوا بازمی دارد. إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا
عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ إِنَ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ
بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُ الْمُتَّقِينَ
جاثیه-19 خدا ولى و سرپرست كسانى است كه پيروى از دين او كنند، و
براى اين سرپرست ايشان است كه متقى هستند، و خدا ولى مردم متقى است. درترجمه
تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۵۴ آمده است: " وان الظالمين بعضهم اولياء بعض
و اللّه ولى المتقين - آنچه كه از سياق به دست مى آيد اين است كه اين جمله تعليل
ديگرى است براى نهى از پيروى از اهواء جاهلان . و نيز برمى آيد كه مراد از (ظالمين)
پيشوايانى هستند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مأمور شده از اهواء
مبتدعه آنها پيروى نكند. و مراد از (متقين) كسانى هستند كه دين خدا را پيروى مى
كنند. و معناى جمله اين است كه : خدا ولى و سرپرست كسانى است كه پيروى از دين او
كنند، و براى اين سرپرست ايشان است كه متقى هستند، و خدا ولى مردم متقى است . و
كسانى كه هواهاى جاهلان را پيروى مى كنند، خداى تعالى ولى آنها نيست ، بلكه آنها
خودشان ولى يكديگرند، چون ستمكارند، و ستمكاران ولى يكديگرند". بنابرآنچه که علامه طباطبائی تشریح کرده است،
به روشنی متوجه می شویم که منظور از متقی کسی است که وابسته به هیچ شخص یا مرام یا
عقیدۀ (هوا) آن شخص نیست وفقط از خدا پیروی می کند. به سخن دیگر، متقی انسان
مستقلی است که خود می اندیشد وخود تصمیم می گیرد.
معنای اتَّقُوا اللَّه.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَاناً وَ يُکَفِّرْ عَنْکُمْ
سَيِّئَاتِکُمْ وَ يَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ انفال
29 ای کسانی که ایمان آورده اید، اگرازخدا استقلال
جوئید (مسئولیت خود را به خدا نسپارید) درشما نیروی تشخیص قرار می دهد وبدی های
شمارا می پوشاند وشما را می بخشد وخداوند دارای بخشندگی بزرگی است. ازآیۀ
15 این سوره به بعد که در مورد جنگ و فرار از جنگ است مؤمنان را از وابستگی به خدا
برحذر میدارد تا آنها به جای کوشش در پیروزی به امید قدرت خدا ننشینند واستقلال
خود را حفظ کنند زیرا در این صورت است که می توانند باگرفتن تصمیم در کارزار کردن،
پیروز شوند. می دانیم در آن زمان پناه بردن به بت و نذر کردن و شفا خواستن و پناه
بردن برای رفع و رجوع کارها و مسائل مالی و غیره ووابسته شده آنان به بت ها برای
گذران زندگی و ماندن در بن بست خرافات به جای تعقل و یافتن راه و چاه و حل و فصل
مسائل به دست خود، بسیار رایج بود که البته هنوز هم به اشکال مختلف وجود دارد واز
ذهن بشر خارج نشده است. اصطلاحاتی که روزمره به کار برده می شوند، نظیر "هرچه
خدابخواهد"، " هرچه خیراست پیش می آید"، "هرچه خداخواست همین
می شود"، "شایدخیریت دراین بوده" و.... همه شواهدی هستند در
وابستگی انسان به خدا که اندیشیدن و تعقل را از او می گیرد. مفهوم إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ همین است. سراسر قرآن
اصرار عجیبی بر مستقل شدن انسان دارد. در سورۀ انفال آیۀ 29، بااصرار بر مستقل شدن
از خداوند (کارها وحل مشکلات را به او واگذار کردن و خودرا از تعقل معاف کردن)،
تأکید می کند که هنگام خلق انسان نیروی تشخیص (فرقان) نشانه های وابستگی وشناخت
استقلال (فجور و تقوا) را درانسان قرار داده وازاو می خواهد مستقل عمل نماید حتا
اگر دچار اشتباه و کژی شود. منظور از فرمودۀ علی(ع) که : تقوا رها از هر بندگی
است، همین است، یعنی بندگی "قدرت" حتا اگر خداوند را در قدرت محدود
وتعریف کرده باشیم. همچنین علی (ع) در خطبۀ 131 می فرماید: وَ لَوْ أَنَّ
السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى
اللَّهَ، لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً. "اگر درهاى آسمان و
زمين را به روى بنده اى از بندگان خدا بربندند و آن بنده خدامتقی باشد، خداوند
برايش راهى خواهد گشود". مفهوم این سخن این است که درحقیقت ناموس هستی یا حق،
به این ترتیب برنامه ریزی شده که انسان مستقل، انسانی برانگیخته می باشد که قادر
است مسائل خویش را در استقلال حل نماید. دیدیم که عمل به
"تقوا" درفضای غیرمادی (نفس و دستگاه روان) در رابطه با روابط قوا بین
انسان ها صورت می گیرد. اما یکی دیگرازموارد استعمال تقوا در قرآن ودرفضای غیر
مادی، در رابطه بین انسان و خداوند می باشد. مفسران تفسیر های مختلفی ازاین خطاب
قرآن به انسان دررابطه با خداوند کرده اند که بیشتر برداشت های ذهنی آنان می باشد
وپایه واساس محکمی ندارند. درآیه هائی که این جمله به کاررفته اند، به نحوی با
تقابل قوا همراه هستند تا منظور از این خطاب روشن شود. يا
أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَناجَيْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ
الْعُدْوانِ وَ مَعْصِيَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ
اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (مجادله آیه 9). هان! اى كسانى كه ايمان آوردهايد وقتى با يكديگر نجوى
مىكنيد به گناه و دشمنى و نافرمانى رسول نجوى مكنيد بلكه به احسان و استقلال (با
او وارد رابطه قوا نشوید) نجوى كنيد و یگانگی خدايى را (با ایجاد رابطه قوا با او)
كه به سويش محشور مىشويد پاس دارید. دراین آیه، دوباراز تقوا استفاده شده
یکی در مورد روابط انسان با انسان و دیگری در رابطه با انسان و خدا، که هردو یک
مفهوم دارند یعنی دوری جستن از روابط قوا. اما چگونه انسان با خالق خود در روابط
قوا قرار می گیرد؟ باشریک ساختن برای خدا (پرستیدن قدرت، ثروت، پرستیدن بامعصوم
دانستن انسان، پرستیدن بت، و...)، خدا را قدرت خواندن و رابطه زیرسلطه با او
برقرار کردن درعوض این که خدارا قادر دانستن واوراستایش کردن، وامثال این ها. یکی
دیگرازجلوه های رابطۀ قوا باخدا برقرار کردن، قصد فریب دادن ومکر وحیله با او می
باشد. لا تَقُمْ فيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ
عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ
يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ (108-
بقره) هرگز در آن (به نماز) مايست، مسجدى كه از
نخستين روز، بنيان آن بر اساس تقوا نهاده شده، سزاوارتر است كه در آن بايستى، در
آنجا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه خويى كنند، و خدا پاكيزهخويان را دوست
دارد. دراین آیه خداوند ساختن بنای مسجدی را که براثر حسادت (چنانچه داستان
را واقعی بدانیم که بامفاد آیه همخوانی دارد) یا ریاکاری ساخته شده است را نمی
پذیرد و پیامبرش را از رفتن به آنجا منع می کند (30). یکی دیگرازراه های ایجاد
رابطۀ قوا باتوسل به خداوند سوگندخوردن به نام او برای محق نشان دادن یک ناحق است.
مثلا در معاملات و... و وکیل گرداندن خدا در امورات روزمره (خداوکیلی). یا مثلا
شفاعت جوئی امامان نزد خداوند. گوئی خداوند بنگاهی برای این امور تأسیس کرده است.
این امور ازخداوند تصویری درذهن انسان ها به وجودآورده است تا او رادرسطح انسان (اما
انسانی والامقام) پائین آورده و با او به معامله برمی خیزند. لازم به یادآوری است
که وقتی خداوند به انسان می گوید اگر فلان کاررا انجام دهد، فلان امتیاز را درعوض
به او می دهد به این معنا نیست که رابطۀ قوائی بین انسان و خدا وجود دارد، بلکه
رابطۀ حقوق بین انسان و حق (برنامه هستی که در ام الکتاب محفوظ است) می باشد. به
بیان دیگر، نتیجه اعمال از قبل مشخص وبرنامه ریزی شده است. ازاینگونه آیات که
انسان را ازبرقراری رابطۀ قوا باخدا منع می کنند فراوانند. شیطان هم به هنگام خلق
انسان خود را برتر ازانسان دانست وخودرا ازیک سوبا او دررابطه قوا قرار داد وبه او
سجده نکرد و از سوی دیگر رابطه قوا باخالق خویش برقرار نمود تا از دستوراو سرپیچی
کند(31). بازهم دراین مورد: وَ
مَا يُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ - یوسف 106- و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند جز اينكه (با
او چيزى را) شريك مىگيرند. درآیه های پیش (103 و104) می فرماید ایمان به
خدا حتا از واسطه بودن پیامبر جایز نیست و شرک می باشد و پیامبر نمی تواند و نباید
با پافشاری کسی را مؤمن به خدا کند واو یادآور کننده ای بیش نیست. نقش استقلال و
آزادی انسان در این آیه محرز و قوی نشان داده شده است. وبیشتر آن مردمی را وابسته
به چیزی می خواند که به وسیلۀ آن به خدا ایمان می آورند.
بنابر آنچه گذشت، مفهوم جملۀ اتقوالله روشن می شود وآن دوری جستن از خود را
دررابطه قوا باخداوند قراردادن می باشد. به این ترتیب، هم جملۀ اتقوالله مفهوم
روشنی پیدا می کند وهم تأ کیدی مجدد است بر مفهوم تقوا. دراین جملۀ دو واژه ای،
واژۀ الله روشن است، سردرگمی مفسران در تفسیرآن به مفهوم تقوا بر می گردد که اکنون
با روشن شدن این مفهوم، ابهام در تفسیر آن هم ازبین می رود.
اهمیت استقلال در زندگی انسان
به صورت خلاصه، مفهوم
تقوا در رابطه با فجور که هردو به نفس واحده الهام شده اند تا انسان از آن خلق
شود، استقلال در رابطه با وابستگی (فجور) می باشد. این وابستگی پایه و اساس ناکامی
ها و بدبختی های انسان در این جهان و کمبودها را برای نفس پس از مرگ تشکیل می دهد.
استقلال از نظر خداوند چنان اهمیتی دارد که ارجمندی انسان را نه به لحاظ دین
ومرامی که به آن معتقداست، بلکه به درجۀ استقلال او می داند وخطاب به همۀ انسان ها
می فرماید: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا
خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ
لِتَعَارَفُوا إِنَ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَ اللَّهَ
عَلِيمٌ خَبِيرٌ (حجرات – 13) ای مردم ما شما
را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا بتوانید یکدیگر
را از هم تمیز بدهید، گرامیترین شما نزد خداوند مستقل ترین (با تقواترین) شماست،
خداوند دانا و آگاه است. بنابراین آیه و
آیات دیگر می توان ادعا کرد که تمامی پیام قرآن بر استقلال انسان متمرکز می باشد.
به این معنا که انسان مستقل از هرآنچه غیر حق است باشد وبه دنبال خلق فجور که حتما
به وابستگی او منجرمی شود نباشد.
درمورد اهمیت استقلال در جامعه هم می
فرماید: وَ
لَوْ أَنَ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ
بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ....(اعراف 96 ) و اگر
مردم شهرها ايمان آورده و به استقلال (تقوا) گراييده بودند، قطعاً بركاتى از آسمان
و زمين برايشان مىگشوديم،.... دراین آیه اثر استقلال در جامعه را به روشنی
بیان می کند. ونشان میدهد که ایمان آوردن کافی نیست و نقش مهم در رشد انسان و
جوامع را استقلال ایفا می کند.
________________________________________________________________________
1- رجوع شود به کتاب بیان استقلال و آزادی- مطالعه قرآن بر مبنای اندیشه موازنه
عدمی. ابوالحسن بنی صدر- حسن رضائی. بهمن 1390 انتشارات انقلاب اسلامی.
2- مجله اینترنتی رهنامه پژوهش گفتگوئی با محمد عشایری منفرد مدرس حوزه انجام
داده که نشان میدهد علی(ع) ازهمان زمان نگران تغییرات در پیام الهی بوده است.
بریده ای ازآن به این قرار است: ....... ..
... رهنامه پژوهش: این علوم با قرآن چه رابطهای دارند؟
استاد: رابطه علوم ادبی و قرآن را رابطهای دو سویه میدانیم. سوی اول، تأثیر
ایجابی قرآن بر پیدایش و توسعه و بالندگی علوم عربی است. در صدر اسلام با متنی
مواجه هستیم که وظیفه هدایت مردم و مسلمانان را داشته است و این خوف وجود داشته که
این متن به دلایلی گوناگون مغفول بماند، فراموش شود یا حتی زبان عربی به زبان دیگری
تبدیل شود در نتیجه قرآن در تمدن اسلامی که زبانش عربی نیست، منزوی شود.
معمولا گفته میشود حضرت امیر علیه السلام برای اینکه جلوی برداشتهای نادرست
از قرآن را بگیرند، فرمان تأسیس دانش نحو را به ابوالاسود دادند ولی من گمان میکنم
هدف مهمتری که حضرت در تأسیس دانش نحو داشتند این بود که به وسیله این دانش ضوابط
و مواضعات و قراردادهای پنهانی که در زبان عربی وجود داشت کشف و تبیین و ضبط شود
تا ضبط این قواعد مانع از تغییرات تدریجی زبان عربی شود. به هر حال تغییر تدریجی یک
زبان ممکن است به اضمحلال تدریجی آن زبان منجر شود.
3- كتاب«فصلالخطاب فی اثبات تحریف كتاب رب الارباب» میرزاحسین نوری طبرسی .
بحارالانوار- علامه مجلسی که درکتاب خود روایاتی از تحریف قرآن را گردآوری کرده
است. وهمچنین ادعا می کنند قرآن دراصل سه برابر قرآن کنونی بوده است.
4- پس واى بحال كسانى كه كتاب را با دست خود مىنويسند و آن گاه مىگويند اين
كتاب از ناحيه خداست تا باين وسيله بهايى اندك به چنگ آورند پس واى بر ايشان از
آنچه كه دست هاشان نوشت و واى بر آنان از آنچه بكف آوردند ( سوره بقره 79).
فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا
مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا
كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ.
5- برای مثال درآیه 179 بقره - ولکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب لعلّکم تتقون-
به دلیل اینکه برای تتقون مفعولی نیامده است، علامه طباطبائی در المیزان جلد1 صفحه
43 کلمه (القتل) را به عنوان مفعول تتقون, منظور داشته، (لعلکم تتقون) یعنی (لعلکم
تتقون القتل)، به این وسیله واژه القتل را به آیه اضافه میکند. ودیگر مفسران
هرکدام به سلیقه خود کلماتی را برگزیده اند.
6- فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة
(نهج البلاقه). معنای عتق درلغتنامه
المعالی = عَتَق [عمومی]آزاد شد ، رها كرد ، از بند رها شد.
7- نظرات گوناگونی در مورد معنی و مفهوم این واژه گزارش شده است اما معنی انتزاعی
آن همین است که گفته شد. (محمدنقی رفعتنژاد استادیار علوم قرآن و حدیث دانشگاه پیام
نور قم - محمدامین مؤمنی دانشجوی دکتری
علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم): با مراجعه به منابع لغوی در بیان معنای این مادّه
الفاظ گوناگونی به چشم میخورد که اشاره میشود: حفظ (جوهری، 1407: 6/2526)، حفظ
الشیء عن الخلاف و العصیان فی الخارج و مقام العمل (مصطفوی، 1368: 13/183)، حفظ
الشیء مما یؤذیه و یضرّه (راغب، 1412: 881)، صیانت (ابن منظور، همان)، حمایت
(ابراهیم مصطفی و همکاران، بیتا: 2/1052)، ستر (ابن اثیر، 1399: 5/217)، منع (طریحی،
1375: 1/452)، دفع شیء عن شیء بغیره (ابن فارس، 1404: 6/131). برخی کتب لغت نیز دو
یا چند لفظ از این الفاظ را با هم و در کنار هم در تفسیر این ماده آوردهاند (حسینی
زبیدی، 1414: 20/304). از میان این الفاظ و مفاهیم آنان دو مفهوم حفظ و صیانت بسیار
به هم نزدیک بوده و تقریباً هممعنایند. مفهوم حمایت نیز به نوعی مرادف و قریبالمعنا
با حفظ و صیانت است. دو واژه منع و دفع نیز به هم نزدیکاند. واژه ستر به معنای
پوشاندن است. به نظر میرسد اضطراب آراء و اختلاف بیاناتِ اهل لغت در تفسیر معنای
این واژه، ناشی از نظر و لحاظ برخی جهات معنایی آن است.
8- وجعل لکم سرابیل تقیکم الحرّ و سرابیل تقیکم بأسکم
) نحل / ۸۱).
9- فاتقوا النّار التی وقودها النّاس و الحجارة
) بقره / ۲۴).
10- ومن یوق شحّ نفسه فاولئک هم المفلحون
) حشر / ۹).
11- نفس- رجوع شود به 12 و 13.
12- این توضیح درمورد واژۀ قلب درقرآن، بخشی از یک تحقیق است درمورد مفهوم آن که
هنوز منتشر نشده، می باشد: ....آن چه مسلم به نظر می رسد این است که این واژه بی
مناسبت، به "دل" یاهمان "قلب" مشهور یا واژه های دیگر ترجمه
شده است. همان طور که درابتدا از فرهنگ قرآنی قاموس آوردیم که یکی از معانی قلب در
نزد عرب زبانان "گرداندن- تبدیل کردن" می باشد به این واژۀ قرآنی نزدیک
تر است. چه، این "قلب" محلی است برای تبادل حق و باطل به یگدیگر (دریافت
هوای نفس از درون و دیگر اطلاعات توسط حواس از بیرون و شناسائی آنها با تفکر یا
تعقل از راه قلب- رجوع شود به تصویر) و تشخیص راست از دروغ و انتخاب میان خوب و بد
وغیره. به علاوه تعبیر فضائی این پدیده به قلب درقرآن هم جالب و قابل تأمل است.
بانگاهی به شمای فضائی روان انسان، متوجه می شویم که وجدان در مرکز فعل و انفعالات
روانی قراردارد و همانند قلب عمل میکند. به این ترتیب که محل جمع آوری و پخش داده
های روانی انسان می باشد. این خصوصیات و این تعاریف و این تعابیر ما را رهنمون می
کنند به اینکه واژۀ "قلب" در قرآن همان وجدان است.
13- وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾ سوره الشمس. البته بعضی گفته اند که الهام فجور درنفس نمی
تواند دربرگیرندۀ عملکردی باشد وفقط میتوان گفت که نیروی تشخیص فجور می باشد. زیرا
ازخداوند که حق است، الهام بدی درنفس محال می باشدزیرا ازحق جز حق صادر نمی شود.
درجواب باید گفت که به هرحال انسان خالق باطل است و انسان را خداوند آفریده است که
حق مطلق است وازاین خاصه بشر هم آگاه هم بوده است، همه چیز ازاوست. همچنین است در
مورد شیطان که نماد اصلی فجور است وخالقش حق مطلق است و همان خالق به او فرصت
منحرف کردن انسان ها را داده است. این امر را چگونه میتوان توجیه کرد؟
14- خداوند در قرآن می فرماید" انسان را ازنفس واحده آفریدم". هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ
وَ جَعَلَ مِنهَْا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيهَْا ( اعراف 189)اوست كه شما را از يك نفس آفريد و
زوج او را از او آفريد تا بدو آرام گيرد. پس "نفس" (واحده) است و در
مورد زن ومرد اختلافی وجودندارد و یکی است. بدین ترتیب، زن بودن و مردبودن انسانها
در نفس (وروح) آنان نیست بلکه در جسم(بدن و روان) انسان نهفته است. بدن انسان را از گل( در جاهای مختلف خاک، لجن سیاه،
گل خشک، و... آمده است که به هرحال از خاک و آب می باشد. یعنی مواد آلی و معدنی)
ساخت و در مجموعۀ نفس و بدن، روح (حرکت، حیات، نیرو) دمید: فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ
نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِين(حجر 29)، پس چون كار او را به پايان رسانيدم و از روح
خود در او دميدم بايد كه برايش بسجده افتيد. اینگونه انسان خلق شد. از آیه فوق این
تعبیر رامی توان کرد که نفس پیش از خلقت انسان وجودداشته است، همچنان که خاک و آب
و روح وجود داشته اند. در نتیجه و بنا به تعبیر قرآن، خلق انسان حاصل تألیف سه
موجود "نفس"، "تن" و "روح" می باشد(ابوعلی سینا در
رساله در نبض در مورد آفرینش انسان می نویسد: ومردم را ازگردآوردن سه چیز آفرید، یکی
تن که اورا به تازی بدن و جسد خوانند و دیگری جان که اورا روح خوانند و سیوم روان
که اورا نفس خوانند).
15- البته بعضی ها گفته اند که فجوروتقوا به مثابه دو استعداد شناخت انسان از
فجور(چیزهای ناپسند) وتقوا (چیزهای پسندیده) هستند و به عنوان عملکردی پویا
نیستند. مانند: شناخت كارهاى بد را به او الهام نمود تا از آنها دورى كند و شناخت
تقوى الهام كرد تا پرهيزگارى ورزد (ترجمه بیان السعاده) وهمچنین درترجمه المیزان جلد20
صفحه 500 ذیل این آیه آمده است: خداى تعالى به انسانها شناسانده كه فعلى كه انجام
مىدهند فجور است يا تقوا، و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى، و فجور چگونه
اعمالى است. این تعبیر نمی تواند درست باشد زیرا همانطور که در آیات مختلفی
آمده(23)، در قیامت، نفس است که حامل اعمال انسان در جهانی دیگر است. بنابراین در
حیات انسان، نفس دچار تغییر وتحول می گردد وکار نفس تنها آشنائی با سیئات و خوبی
هانیست.
16- بقره 9، آل عمران 69، نساء 113، انعام 123، حدید 14.
17- بقره 54، بقره 57، بقره 231، آل عمران 117 و 135، نساء 64، 110، اعراف 177،
157، توبه 36، 70، یونس 44، 54، هود 101، ابراهیم 45، نحل 111، 118، نمل 4، قصص
16، عنکبوت 40، روم 9، صبا 19، فاطر 32، صافات 113، طلاق 1.
18- نساء 97.
19- حسادت ورزیدن بقره 90، 102، نساء 128، ..
20- گمراه کردن دیگران بقره 69، ..
21- فرقان 21، ...
22- بقره 48، 123، 223، آل عمران 25، 30، 161 و.....
23- اعراف 9.
24- مائده 52، توبه 35، و آیات زیادی هستند که درآنها اعمال دنیا را در قیامت نفس
پاسخگواست.
25- تمامی آیاتی که درمورد بهشت ولذت هائی که بیان می کنند و یا آیاتی که لذت های
دنیوی وزودگذر را نفی می کنند، بر نفس متمرکز هستند.
26- اعراف 9.
27- این موضوع مفصلی است که به مفهوم واژه نفس درقرآن و رابطۀ آن با دستگاه روان
انسان برمی گردد که در جای دیگر موضوع بحث قرار خواهد گرفت.
28- مائده از 27-31. (ترجمه از الهی قمشه ای): و بخوان بر آنها به حقيقت حكايت دو
پسر آدم (قابيل و هابيل) را، كه چون تقرب به قربانى جستند از يكى پذيرفته شد و از
ديگرى پذيرفته نشد. (قابيل به برادرش هابيل) گفت: البته تو را خواهم كشت. (هابيل)
گفت: بىترديد خدا (قربانى را) از متقيان خواهد پذيرفت. (27) سوگند كه اگر تو به
كشتن من دست برآورى من هرگز به كشتن تو دست دراز نخواهم كرد، كه من از خداى
جهانيان مىترسم. (28) من خواهم كه گناه (كشتن) من و گناه (مخالفت) تو هر دو به تو
باز گردد تا تو اهل آتش جهنم شوى، كه آن آتش جزاى ستمكاران است. (29) آن گاه (پس
از اين گفتگو) هواى نفس او را بر كشتن برادرش ترغيب نمود تا او را به قتل رساند و
بدين سبب از زيانكاران گرديد. (30) آن گاه خدا كلاغى را برانگيخت كه زمين را به
چنگال حفر نمايد تا به او بنمايد چگونه بدن مرده برادر را زير خاك پنهان كند.
(قابيل) گفت: واى (بر من) آيا من از آن عاجزترم كه مانند اين كلاغ باشم تا جسد
برادر را زير خاك پنهان كنم؟ پس (برادر را به خاك سپرد و) از اين كار سخت پشيمان
گرديد. (31)
29- إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ - گراميترين شما نزد خداوند
باتقواترين شما است -حجرات 13.
30- در مجمع البيان مىگويد: مفسرين
نقل كردهاند كه بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، به نزد رسول خدا (ص) فرستادند
تا تشريف آورده، در آن نماز بگزارد، رسول خدا (ص) آن مسجد را افتتاح فرمود، جماعتى
از منافقين از بنى غنم بن عوف برايشان حسد برده، با خود گفتند: ما نيز مسجدى
مىسازيم و در آن نماز مىگزاريم، و ديگر به جماعت محمد (ص) حاضر نمىشويم. و آنها
دوازده نفر بودند، بعضى گفتهاند پانزده نفر بودند، كه از جمله ايشان بود ثعلبه بن
حاطب، معتب بن قشير، و نبتل بن حارث، پس مسجدى پهلوى مسجد قبا ساختند.ترجمه تفسیرالمیزان
ج 9 ص 533
31- سورۀ اعراف آیه های 12 و 13- (خداوند به شیطان) گفت: وقتى تو را به سجده فرمان
دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او والاترم، مرا از آتش آفريدهاى و
او را از گِل (12). گفت: از اين مقام فرو شو تو را چه رسد كه تکبر كنى؟ بيرون رو
كه تو از خوارشدگانى (13).
اگه یه بار دیگه به لینکهای ضد مجاهدین رای مثبت بدی شاید تصادفن پات لیز بخوره پرت بشی جلوی یه ماشین. با تصمیم های هوشمندانه مراقب خودش باش تا بیشتر زنده بمانی
پاسخحذف