پس از کودتای خرداد 1360، کشور در دست کودتاچیان قرار گرفت که از همان زمان روابطی پنهان و آشکار، جریانی با آمریکا و جریانی با شوروی برقرار کردند. جریان آمریکائی همیشه دست بالائی داشته و اکنون هم دارد. هاشمی رفسنجانی را که می توان پدر این جریان دانست، در مقام شخص دوم، با دستی باز به تقویت این جریان همت گماشت و در تمامی لایه های دولتی و به خصوص اقتصادی، ایادی خود را جاسازی کرد و در این راه جان خود را فنا کرد. به این ترتیب شالودۀ نظام ولایت مطلقه بر "خودی" پایه ریزی شد و اختلاس و رانت و چپاول اموال عمومی به تشکیل مافیاها انجامید که محافظان اصلی نظام را تشکیل می دهند. پس از او ظاهرا روحانی سکان دار این جریان شد. شاید بتوان به جرأت ادعا کرد که مسئولیت تحریم ها و وضع کنونی اقتصادی را بیش از آمریکا، مرهون "وطن دوستی" این جریان دانست که برای بدست آوردن کامل قدرت، دست به خیانت های جبران ناپذیری زدند تا جائی که دختر آن مرحوم از غم از دست دادن ترامپ می نالد. اکنون که کشور در بن بست بی نظمی، و شاید تلاشی قرار گرفته، هردو جریان به این نتیجه رسیده اند که باید با اقتدار اوضاع را تحت کنترل درآورند. از بعد از کودتا، هردو جریان برای جلوگیری از برخورد، انتخابات را برای حل و فصل اختلافات خود برگزیده اند. دلیل پایداری انتخابات در یک نظام استبدادی، با ضمانت نظارت استصوابی تا کنون همین گزینش می باشد.
حال به وجوب مصاحبه
می پردازیم. هدف اصلی ازاین مصاحبه و پخش عمدی آن و تلاش برای جنجالی کردن آن،
زمینه سازی ضرورت شرکت در انتخابات می باشد. لیلاز با دخالت های مستمر خود، به
انتخابات ریاست جمهوری و کاندیداتوری ظریف اشاره می کند تا شنونده رابطۀ بین
مصاحبه و انتخابات از ذهنش بیرون نرود. نحوۀ پرسش و پاسخ و دخالت های مستمر پرسش
کننده، جای شک باقی نمی گذارد که مصاحبه برای تاریخ نیست و هدفی کوتاه مدت را
دنبال می کند. در عمل، کوشش آنها براین است که ولی فقیه را از فضای سیاسی و به
خصوص حکومت، یعنی ریاست جمهوری جدا سازند و بگویند که رهبر با وجود اینکه بهترین
سیاستمدار در کشور است، اما در امور اجرائی دخالت نمی کند و نقشی اساسی به رئیس
جمهور بدهند. و نشان دهند هر کارشکنی که برای حکومت انجام می شود از سوی کسانی
مانند قاسم سلیمانی می باشد که با وجود وطن دوستی و خدمت، ناشی گری و ندانم کاری
آنها باعث ناکار آمدی حکومت می گردد. به مردم القاء می کند که انتخابات را جدی
بگیرند و برای بهبودی اوضاع، بروند و به شخصی رأی دهند که به قول لیلاز رضاشاه یا
ناپلئون باشد. که البته هریک از این دو، خصوصیت خود را دارد، رضاشاه دست نشاندۀ
اجنبی و ناپلئون سلطه گر بود و هر دو توسط اجنبی از کار بر کنار شدند. روسیه را
خطرناک و دشمن برجام معرفی می کنند تا جنایت های تحمیل شده به ملت از سوی آمریکا
را به حاشیه برانند. حالا رضاشاه و ناپلئون که مورد قبول آمریکا باشند در حال حاضر
در ذهن لیلاز چه کسانی هستند خدا داند. اما آنچه مسلم می باشد این است که هر دو
جریان به دنبال یک رئیس جمهور مقتدر هستند و از این نظر هیچ اختلافی وجود ندارد.
یکی از دلائل ترور سلیمانی می تواند خالی کردن صحنه از یک رقیب قدرتمند بوده باشد
هرچند در گفتگوها تلاش می شود اورا هم وابسته به روسیه معرفی کنند تا وابستگی را
در سیاست، از ضروریات جلوه دهند.
سخن جدیدی در این مصاحبه من نشنیده ام بجر چند نقل قول از
سلیمانی که اکنون در قید حیات نیست تا راست و دروغ آن معلوم شود. خلاصۀ مصاحبه این
است که به جز گاهی "تذکری به جا"، رهبری مبرا از هرگونه دخالت در امور
می باشد، بنابراین برای تحول و بهبودی اوضاع، حکومت را باید جدی گرفت و به پای
صندوق های رأی شتافت، تا بین رضاشاه و ناپلئون یکی را انتخاب کرد. زیرا یک حکومت
منتخب قدرتمند می تواند روابط را با عربستان برقرار کند و زمینۀ روابط با آمریکا
را هموار سازد. به این ترتیب، وزیر امور خارجۀ حکومت بعدی هم مشخص می شود تا
بتواند به مذاکرات ادامه دهد و وقفه ای در آن به وجود نیاید. به مردم الغاء می شود
که وجود یک رئیس جمهور مقتدر و دوستی ظریف با "جان" خواهد توانست کار را
آسان و فیصله دهد.
ظریف در مصاحبۀ خود، سلیمانی را به عنوان مانعی بر سر راه توافقات
برجام و "عادی" سازی روابط
ایران و آمریکا و دیگر کشورهای منطقه معرفی می کند. حال در بحبوحۀ مذاکرات کنونی، این
ادعا چه کارکردی می تواند داشته باشد؟ آیا آن را می توان تهدیدی برای کسانی قلمداد
کرد که در راه مذاکرات سنگ اندازی می کنند؟ و یا کسی که مخالف روند مذاکرات است
خود را کاندید نکند تا به عاقبت سلیمانی گرفتار شود؟ ظریف در این مصاحبه می گوید
تا ایران تحت کامل خواسته های آمریکا در نیاید، روابط عادی نخواهند شد در نتیجه،
بخشی از تحریم ها برجا خواهند ماند. بنابراین، برجام امری نیست که امروز و فردا به
پایان برسد و برنامه ایست دراز مدت تا در طول زمان، آمریکا بتواند ایران را به
کشوری "عادی" بدل سازد که خسارات آن، گریبان مردم را گرفته و همچنان
خواهد گرفت.
اما یک رئیس جمهور مقتدر از دید این جریان چه کار می بایستی
بکند وچه کاری می تواند انجام دهد؟ هدف، چنانچه از زبان ظریف و دیگران شنیده می
شود، نگهداری نظام و عادی سازی روابط با آمریکا می باشد. حفظ نظام چیزی جز نگهداری
ساختار آن، یعنی تقویت رانت خواری و اختلاس گری و مافیابازی چه می تواند باشد؟ که
برای انجام آن، جز فشار بر مردم و گرفتن رمق آنها و شدید کردن اختلافات طبقاتی و
افزودن بر ثروت چپاولگران چه نتیجۀ دیگری به دست می آورد؟ عادی سازی روابط هم با
یک کدخدای (لقبی که روحانی به آمریکا می دهد) چپاولگر غیر از اضافه کردن یک
چپاولگر خارجی به چپاولگران داخلی، برای مردم چه سودی را در بر خواهد داشت؟ اضافه
کردن یک ولی مطلقۀ دیگر چه دستاوردی را برای مردم و کشور ایجاد خواهد کرد؟
همچنان که در اوائل انقلاب به آمریکائیان از راه اسرائیل
پیغام داده بودند که حاضرند حتا خمینی را ترور کنند، آیا می توان باور کرد که
تصمیم تحریم ها را آمریکا رأسا اتخاذ کرده باشد و بازیگران داخلی نقشی در این
تحریم ها نداشته، و نداشته باشند؟ درد ایران این است که بخش بزرگی از قدرتمداران و
کنشگران اقماری آنها، کشوری به نام
ایران را از یاد برده و یا هرگز نمی دیده و یا نمی بینند و آنچه
برایشان مهم است، منافع شخصی و آنی آنچه را که در ذهن و در تصور دارند می باشد. پس
از کنار گذاشتن جریان استقلال و آزادی، کشور را صحنۀ رقابتی کرده اند که بازیگران
خارجی را هیزم بیار آتش قدرت طلبی شان کرده است. حق و حقوق مردم و کشور را در ذهن
خود سانسور می کنند و فقط به "خود" می اندیشند. این همه اختلاس و رشوه و
رانت یک شبه به وجود نیامده و در راستای رضای خدا
و مردم نبوده است. فضای سیاسی ایران، چه در نگاه پوزیسیون و چه اوپوزیسیون
و چه بدیل احتمالی، با گفتگوی حقوندی غریبه است، که نتیجۀ آن همین خشونت ها و بی
عدالتی ها و تخریب و زندگی در فلاکت و سختی مردم می باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر