این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۳۹۹ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

فرهنگ سلطه گری و برجام

 

خوانندۀ گرامی چند بار در روز، درهفته، وحتا در ماه و در سال، واژۀ سلطه را از زبان سیاست کاران و تحلیل گران و خبرنگاران
شنیده و می شنود؟ و این درحالی است که این واژه اساس سیاست کلی آمریکا را تشکیل می دهد که جهان را گرفتار خود کرده است. هم اکنون تقریبا جهان زیر سلطۀ سرمایه تحت رهبری آمریکا قرار دارد. در حالی که نبود امنیت هم در همه جا برقرار است. این سکوت مرگباردلیلی ندارد غیر از این که سلطه گری به فرهنگی عمومی در جهان تبدیل شده که نقد برآن به مثابه کم عقلی نقاد تصورمی شود و به نظر اغلب تحلیلگرانی که در انظار عمومی اجازۀ ظاهر شدن دارند، سلطه امری عقلانی و پذیرفته شده است.

سلطه، مفهوم وسیعی دارد که از روانشناختی فرد گرفته تا روابط جمعی و کشوری و جهانی، همه را در وجوه فرهنگی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در بر می گیرد. مفهوم کلی آن، تحمیل چیزی بر چیزی دیگراست. بار کلی آن منفی است، مگر در مواردی بسیار نادر. مثلا در روانشناسی فرد، سلطۀ تصورات و ذهنیات بر تصمیم شخص، منفی است اما سلطۀ خرد بر تصمیمات جنبۀ مثبت آن را پیدا می کند (البته چنانچه بپذیریم عملکرد غالب شدن تعقل نوعی سلطه بر تصورات و خیالات باشد). در موارد اجتماعی هم به همین ترتیب می باشد. اما در موارد سیاسی، به کلی منفی است زیرا مقابل استقلال انسان و جامعه و کشور قرار می گیرد. در اینجا به این جنبه از آن پرداخته می شود.

ماکس وبر(1)، سلطه را در محدودۀ قوانینی که نظم جامعه را برقرار میدارد، مثبت وقانونی تلقی می کند. او غافل بوده از اینکه، سلطه گری خودش بر هم زنندۀ نظم جامعه می باشد. و عمل قانونی نیروهای انتظامی برای ایجاد نظم، در حقیقت مبارزه با سلطه گری فرد یا گروهی می باشد که قصد ایجاد نا امنی دارند. به نظر می رسد بر پایۀ همین تئوری ماکس وبر باشد که در سال 1952، جوزف ریتینگر دیپلمات سابق لهستان و آندرونیلسن نگران افزایش دیدگاه ضد آمریکایی گرایی در اروپای غربی با شروع جنگ سرد، نظریۀ یک نشست بین المللی را پیشنهاد دادند که در آن رهبران اروپا و آمریکا بتوانند پیرامون توسعه همکاری در امور نظامی، اقتصادی و سیاسی برای مقابله با اتحاد جماهیر شوروی بحث و گفتگوکنند. هوبرت ودرین ، وزیر امور خارجه سابق فرانسه دراین مورد می گوید: "در آن زمان ، هدف این بود كه رهبران اروپایی و آمریكایی متقاعد شوند تا روابط خود را تقویت كنند و مواضع خود را در برابر اتحاد جماهیر شوروی قدرتمند پایین، نیاورند"(2). اما واقعیت چیز دیگری را نشان داد.

زیرا در پی آن، در سال 1954 با هدف لابی گری برای تحمیل رهبری جهانی آمریکا، گروه بیلدربرگ (3) تاسیس شد که رؤسای بیش از 35 رسانه معتبر دنیا و شخصیت‌هایی نظیر برژنسکی و راکفلر درآن شرکت داشتند. رفته رفته روشن شد که این گروه تنظیم کنندۀ سیاستی جهانی وابسته به سرمایه‌های بزرگ به هدف ایجاد امنیت برای سرمایه، با اعتقاد به سروری آمریکا در جهان، وجهانی کردن سرمایه دارد و برای ایفای نقش مسلط از سوی امریکا کوشش میکند. البته این نظریه از قبل از تشکیل این گروه هم وجود داشت، اما تصور می رود تشکیل این گروه جهت باز کردن راه، به قول ماکس وبر، برای قانونی کردن و مثبت شمردن سلطه گری ایجاد شده باشد. لازم به یادآوری است که پیش از آن، موفق شده بودند تا سرمایه را با مرام گره زنند وخطری را جلوی پای جهانیان قراردهند. هدف عملی این بود که اسرائیل فرزند این گره زدن و در هم تنیدن یک مرام که صهیونیسم باشد با سرمایه، که پیش از تشکیل این گروه به دنیا آورده بود را تحت حمایت قانونی آمریکا قرار دهند.

اما چه خطری می تواند جهان را تهدید کند؟ جواب این سئوال در وجود بین 80 تا 450 کلاهک اتمی در اسرائیل و مسلح کردن مستمراین کشور با سلاح های مدرن نهفته است. کمال سادگی است اگر تصور کنیم این سلاح های اتمی و هواپیماهای پیشرفته برای فلسطینی ها یا اردن و یا عربستان و یا حتا ایران که همگی در نزدیکی این کشور قراردارند باشند. اصولا مگر اسرائیل با سلاح اتمی به وجود آمد تا لازم باشد با سلاح اتمی آن را نگه داشت؟ حقیقت این است که پس از جنگ اول و به قدرت رسیدن هیتلر توسط رأی مردم در آلمان دمکراتیک، و برخورد او با سرمایه داران یهودی، سرمایه های بزرگ به فکر داشتن یک ارتش خصوصی و قوی و بازدارنده افتادند. وجود این سلاح های هسته ای که جان اف کندی، رئیس جمهور محبوب آمریکائی ها را هم قربانی خود کرد، برای دفاع از سرمایه و سلطه گری آن می باشد که کشورهای اروپائی و خود آمریکا (جدیدا چین را هم باید به آن افزود) را مد نظر خود دارد. مأموریت اول رؤسای جمهور آمریکا هم نگاه داری و پاسداری ازاین سلطه، ونیروی نظامی خصوصی (اسرائیل) آن است. چنانچه این امر ازدید خوانندۀ گرامی به دور از واقعیت جلوه می کند، یادآوری می کنم که باید به هفتاد سال پیش برگردیم و توجه کنیم که این نظریه طی این مدت شکل گرفته و هزینه های هنگفتی را به خود اختصاص داده است. طی همین زمان هم تغییرات عمده ای در جهان و منطقه رخ داده که شاید آن تئوری را از حیزانتفاع خارج کرده باشد. به همین دلیل آمریکا باید یک بازنگری کلی در سیاست های خارجی خود به عمل آورد.

البته سلطه گر بدون زیرسلطه، معنا و مفهومی نداشته و نخواهد داشت. بنابراین، یکی از کارهای اصلی سلطه گر، ساختن زیر سلطه و نگه داری از آن می باشد. برجام هم راهکاری برای همین امر بوده و هست. وجود زیرسلطه، اکسیر حیاتی سلطه گر است، بنا براین، به هر راهی که ممکن باشد، سلطه گر باید با کوشش خود آن را ایجاد و اسباب نگهداری اش را فراهم آورد. رسانه های همگانی، ابزار اصلی این کوشش سلطه گرمی باشند که در نیم قرن اخیر، به موفقیت های چشم گیری در این مورد دست یافته اند. پیش از این رسم بود که خبرنگار از رویدادی، خبری فراهم می آورد و به پایگاه خود، رادیو یا تلویزیون ویا مطبوعات ارسال می کرد ویا گزارشگری، گزارشی تهیه می کرد و به رسانه خود می فرستاد. اکنون اما خبر نگار و گزارشگر، باید خبری یا گزارشی را تهیه کنند که به آنها سفارش می دهند، به این ترتیب که آن خبر یا گزارش باید در بستر سلطه قرار داشته باشد. به عبارت دیگر، قبل از این، این خبرنگاران بودند که منبع و خوراک دهندۀ رسانه ها به حساب می آمدند، اما اکنون، این منابع خبری وابسته به سرمایه هستند که خبرنگاران را هدایت می کنند تا همانند یک کارمند، چیزی را که به او سفارش می دهند، بسازد. این امر به حدی عادی و طبیعی گشته است که گوئی سلطه گری اساس زندگی انسان و در ذات او قرار دارد که لازم نمی آید این واژه به چالش کشیده شود. این تحول نمادین در رسانه ها، که نتیجۀ سلطه گری است، نه تنها در فن رسانه ای، بلکه در تمامی شئون زندگی فردی و اجتماعی بشر امروزه دگرگونی ایجاد کرده است.

حال به امر روابط آمریکای سلطه گر و کشور خودمان می پردازیم. همانطور که در بالا آمد، سیاست کلی آمریکا، نگهداری از سلطۀ سرمایه برزندگی بشر می باشد که اسرائیل هم جزء تفکیک ناپذیرآن می باشد. پروندۀ هسته ای وحقوق بشر و تروریسم وغیره، بهانه هائی بیش نیستند، پیش ازاین در پنج سال پیش طی مقالۀ دروغ سلاح هسته ای و تلاش اوباما به این موضوع مفصل پرداخته بودم که پیش بینی ها به وقوع پیوستند. اوباما می خواست با طرحی طولانی به امید و کمک جناحی در داخل که با سلطۀ آمریکا مسئله ای ندارد، قضیه را حل کند. ترامپ به نمایندگی از صهیونیست های عملگرا که کم حوصله هستند و معتقد به کاربرد زورمی باشند، می خواست با فشار آوردن بر مردم، حاکمیت در ایران را به زانو زدن وادار نماید. این امر به روشنی ثابت کرد که مردم حاضر نیستند بار دیگر به زیر سلطۀ اجنبی بروند وسلطۀ داخلی را تا بر طرف شدن خطرسلطۀ خارجی تحمل می کنند. اوباما این امر را فهمیده بود و درصدد برقراری سلطه به نام مذاکره و دوستی، با همدستی جناح مورد نظر بر آمده بود. برای کنار آمدن با ایران، آمریکا راهی جز ترک سلطه گری براین کشور باستانی را ندارد. یکی دیگراز موانع سلطۀ آمریکا بر ایران این است که حاکمیت در این کشور، خودش سلطه گرانه است. سلطه گری که برخلاف آمریکا بر قانون اساسی هم استوار می باشد. زیرا سلطه گری آمریکا خلاف قانون اساسی آن کشور و بر پایۀ زورعریان استوار می باشد. در این حال، اگر حاکمیت ایران زیر بار سلطۀ آمریکا برود، خود، خودش را منحل گردانده و سقوط کرده است، زیرا برخلاف قانون اساسی موجود، به جای سلطه گری، ولایت مطلقه خودش زیرسلطه قرارگرفته است. اکنون با ورود چین به معادلات منطقه، کار بایدن مشکل تر هم شده است. بایدن وارث بارهای منفی زیادی به جا مانده از ترامپ می باشد. یکی از آنها، از دست دادن آن اروپای کارپذیری است که از پس از جنگ دوم جهانی، آمریکا ازآن بهره می برد. اما ترامپ با افشای زیرسلطه بودن اروپا، کار را بر حاکمان در برابر افکار عمومی مشکل کرده است. ماکرون رئیس جمهور فرانسه، چند ماه پیش از باز آوردن استقلال به فرانسه سخن گفت. سخنان تند وزیر خارجۀ آلمان در سال گذشته نسبت به دخالت آمریکا در امور داخلی آلمان هم نمونۀ دیگری است. با تکیه بر این داده ها، می توان به این نتیجه رسید که انتشار فیلم های حملۀ ایران به پایگاه عین الاسد می تواند برای آماده کردن افکار عمومی آمریکا از خطر برخورد با ایران باشد تا راه را برای مذاکرات آماده سازند.

مسلما فشارهای بیشتر آمریکا، ایران را به دامان چین خواهد انداخت که در این صورت، نه تنها به هدفش نرسیده است، بلکه پای چینی قدرتمند تر را به منطقه باز و نه تنها موجودیت اسرائیل را به مخاطره خواهد انداخت، بلکه جهان را باخطر جدی یک تقابل پرهزینه سوق خواهد داد. به نظر می رسد علاوه بر فشارهای سرمایه داران، دو امر دیگر آمریکا را از دست کشیدن از سلطه بر ایران باز میدارد. یکی وعده و وعیدهای جناحی در داخل کشور و همدستان خارج نشین آنها می باشند، که آمریکا را کدخدای جهان می شناسند و با زیرسلطۀ آمریکا بودن مسئله ای ندارد.  دیگری که مهم تر به نظر می رسد، ترس از دست کشیدن از دخالت درامورایران و به تبع آن، افتادن حاکمیت در دست مردم می باشد. بدیهی است که در صورت استقرار دمکراسی در این کشور، مردم منطقه به حرکت خواهند آمد و منطقه را از زیرسلطه بودن خارج خواهند نمود که نه اروپا راضی به این امر است و نه روسیه و نه چین. با این تفاصیل، به نظر می رسد عاقلانه ترین کار برای صلح جهانی، و زندگی در استقلال و آزادی، دست کشیدن آمریکا از سلطه گری باشد.

 

 

 

 



1 Max Weber, Économie et Société ,2003 .

2 Le Nouvel Observateur no 2535, semaine du 6 juin 2013, pages 8-11.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر