این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۴۰۳ آبان ۲۲, سه‌شنبه

عوام، و طبیعت حاکمیت

 

عوام چه کسانی هستند؟ عوام به کسانی گفته می شود که محدوده زندگی خود را فراتر از آنچه در اختیار دارند یا در اختیارشان گذاشته شده رشد نمی دهند. با وجود داشتن شعور بالا برای دیدن نا ملایمات و بی عدالتی ها، تلاشی برای بهبود وضع خود و همنوعان خود نمی کنند. البته دلایل زیادی برای این عدم تلاش آورده اند که در جای دیگر باید بررسی کرد. به دلیل این خاصه اجتماعی، حاکمیت را در تمامی جوامع- استبدادی یا دمکراتیک- کنشگران آن جامعه در اختیار می گیرند، یعنی کسانی که برای رشد خود و یا رشد جامعه تلاش می کنند. بنابراین، دو دسته کنشگر داریم، کنشگری که برای رشد خود تلاش می کند و به حقوق و زندگی دیگران بی تفاوت است. دسته دوم کنشگران کسانی هستند که رشد تمامی اعضای جامعه را در برنامه خود دارند. کنشگران دسته اول برای مساعد کردن محیط رشد خود، محتاج همراهی حاکمیت و جامعه می باشند. اگر حاکمیت از نوع دوم باشد، روشن است که منافع دسته اول را تأمین نمی کند، و این کنشگر، آن را سد راه خود می بیند. این حاکمیت اگر جامعه را پشت خود نداشته باشد، دو راه پیش رو دارد، یا استبداد پیشه کند و با زور کنشگران دسته اول را فلج کند، مانند نظام های کمونیستی قرن بیستم، و یا با آنها همکاری نماید. در صورت تقابل و خشونت، به دلیل عدم تلاش عوام، وضع اقتصادی کشور دچار بحران و تلاشی می شود. در صورت همکاری، کنشگر دسته اول به یاری این حاکمیت می رود و در ثبات آن همکاری می کند. این همکاری های آشکار و پنهان، شامل سلطه تبلیغاتی بر عوام و فریب آنان است و برنامه ریزی برای تأمین حداقل زندگی می باشد. و نتیجه آن، فشار بر زندگی عوامی می شود که خود را با آن حد اقل راضی می کند. کنشگرانی از دسته دوم که زیر بار چنین حاکمیتی خودی نروند، به صورت طبیعی در برابر دو نیروی بزرگ، یکی هم فکران خود در حاکمیت و کنشگران دسته اول قرار می گیرند که با انواع ترفندها و خشونت ها روبرو می شوند. هر زمان که دسته ای از کنشگران نوع دوم به دلایلی به قدرت برسد، نرم ترین برخورد با آنها، کودتا می باشد. کودتای 28 مرداد و 30 خرداد از این نوع کودتاها بوده اند. راه حل این است که کنشگرانی تربیت کنیم که وابستگی به قدرت و پول نداشته باشند. یعنی کنشکرانی مستقل.

۱۴۰۳ تیر ۱۷, یکشنبه

نگاه به قدرت- نگاه به مردم

 

انتخابات با تمامی حواشی آن برگزار شد و رئیس جمهوری باب میل خامنه ای هم معرفی گردید. اینگونه هم دهان اصلاح طلبان را می بندد و هم در آینده هر سیاستی به نام اصلاح طلبان ثبت خواهد شد. و چنانچه خبر بازداشت ژنرال سوری توسط سپاه پاسداران به جرم جاسوسی برای اسرائیل صحت داشته باشد، وجود یک رئیس جمهور نرم می تواند تنش احتمالی را پائین آورد. و دلایل دیگر. اما هنوز شاهد این که کنشگران و تحلیلگران ما از تحریم و رأی دادن ها و رأی ندادن ها که رسانه های وابسته به بیگانگان به آن دامن می زنند می باشیم. در مجموع، سخنان و تحلیل ها کلیشه ای و خسته کننده هستند. ایراد گرفتن که تا ناسزا گوئی و فحش دادن به کسانی که رأی داده اند گسترش پیدا کرده و رواج دارند. فضائی موجود است که در آن دمکراسی یا همان مردم سالاری غایب و "من" سالاری یا همان استبداد، محلی برای "حق" باقی نگذاشته است. بینش، بینشی است که در آن به "من" حقانیت می بخشد. باید اذعان کرد که در داخل محدوده بخشی از نظام حاکم، رواداری و تحمل دیگری برای اولین بار مشاهده می شود که در میان اپوزیسیون کمتر و کمتر دیده می شود. شکی ندارم که هر تحولی به دست جوانانی رقم خواهد خورد که در فضای درونی نظام با تکیه بر استقلال و آزادی و عدالت تلاش می کنند. این برخورد ها را می توان در تفاوت جهان بینی افراد خلاصه کرد که بر اصل راهنمای آنان استوار می باشد. این اصل راهنما کنشگران را به دو دسته تقسیم می کند، دسته ای که نگاه به قدرت و دسته ای که نگاه به مردم دارند. این طرز نگاه به سواد و تحصیلات و محیط زندگی و شعاری که می دهند ربط چندانی  ندارد، بلکه همان طور که در بالا گفته شد به اصل راهنمای هر فردی ربط پیدا می کند. کسانی که نگاه به مردم دارند که عده شان با تأسف بسیار کم است، ایراد را جامعه می بینند و کسانی که نگاه به قدرت دارند، ایراد را در حاکمیت جستجو می کنند. دلیل پایداری حاکمیت قدرت مدار در جوامعی که اکثریت کنشگران آن نگاه به قدرت دارند این است که تلاش می کنند قدرت را از دید خود اصلاح کنند، اما قدرت اصلاح پذیر نیست، و دیر یا زود اگر خودشان دستشان به قدرت برسد، گرفتار آن خواهند شد. از سوی دیگر هم به دلیل اینکه نگاه به مردم ندارند، در صدد ایجاد تحول در جامعه نمی باشند و ما اقلا قرنی هست که گرفتار این عملکرد شده ایم. نگاه به قدرت نه توجهی به استقلال و آزادی دارد و نه مفهوم آن را می داند و نه به آن عمل می کند، اگر هم آن اصول را بر زبان آورد، صوری است و شعاری بیش نیست. به این دلیل است که در هیاهوی این انتخابات کلمه ای از استقلال و آزادی از زبان نه حکومتی ها و نه اپوزیسیون و نه تحلیل گران بیرون نیامد. بی توجهی به این اصول در جامعه گسترده و همه گیر شده است. چند روز پیش مصاحبه ای از دکتر موسویان دبیر جبهه ملی دیدم که برای مخالفت با استبداد، و تقدیر از کسانی که به استبداد پشت کرده اند می گفت مرحوم سنجابی که ابتدای انقلاب وزیر امور خارجه بود چند ماه طول نکشید که از نظام بیرون آمد. اما از استقامت و مبارزه با استبداد توسط منتخب مردم یاد او را گرامی نداشت. این بینش دلیلی جز نگاه به قدرت داشتن ندارد (جدا شدن از قدرت) که البته به نوبه خود قابل تمجید است. این جبهه که بازمانده مصدق است و باید نماد استقلال و آزادی باشد، چرا باید از جامعه جدا افتد؟ و با وجودی که برای بخش بزرگی از مردم مصدق نماد استقلال و آزادی است چرا باید این جبهه در ذهن جامعه تهی از این نماد باشد؟ دلیلی جز این ندارد که نگاه به مردم مصدق را با نگاه به قدرت عوض کرده باشند. و نگاه بنی صدر به مردم، به دلیل نگاه به قدرت کنشگران ما به کودتائی بر ضد او منجر شد. به دلیل همین نگاه به قدرت کنشگران آن زمان حاکمیت استبدادی به آسانی توانست مستقر شود و به آسانی توانست دوام آورد. این نگاه، اپوزیسیون را با حاکمیت در یک جنس و جبهه قرار می دهد و در این روند، این زور است که پیروز میدان می شود و خواهد شد. و این یک جنس بودن حاکمیت با اپوزیسیون دلیل اصلی سانسور کودتای خرداد 60 بر ضد رأی مردم می باشد. از راست افراطی تا چپ افراطی در این سانسور شرکت دارند و همدست هستند. برای پایان دادن به این هرج و مرج سیاسی، کنشگران ما باید به استقلال و آزادی در زندگی روزمره خود عمل کنند تا باور و اعتماد مردم را به خود جلب نمایند. در انقلاب، مردم با تکیه بر گذشته مبارزاتی و سالم خمینی، به وعده های او در نوفل لو شاتو باور کردند و او را به رهبری انقلاب پذیرفتند. شعار تنها، نزد مردم بی ارزش است و پس از آنچه که در انقلاب گذشت، بیش از پیش در اعتماد کردن حساسیت به خرج می دهند. در انتخابات اخیر ظاهرا کثیری از مردم شرکت نکردند، به نظر من دلیل شرکت نکردن مردم نه "زن، زندگی، آزادی" و نه فشار اقتصادی است. تنها دلیل آن می تواند عدم اعتماد به سیاستمداران باشد. زیرا مردمی گه طی چهل سال با تحریم و جنگ زندگی کرده اند میدان را به سادگی خالی نمی کنند مگر به اعتمادشان خیانت شود.

۱۴۰۳ خرداد ۳۰, چهارشنبه

سی خرداد، روز کودتا

 

آری در این روز پیروزی اختلاس گران بر انقلاب مردم به انجام رسید. و منتخبی که با اکثریت قاطع مردم در آزادی بی نظیر پس از انقلاب و کم سابقه در جهان برگزیده شده بود را به قول هاشمی رفسنجانی به آسانی حذف یک کدخدا از حکومت کنار گذاشتند. درست است که این کار در سایه جنگی که به نظر می رسد به همین هدف از سوی سلطه گران تحمیل شده بود انجام شدنی شد، اما کنشگران ما یا با کمک و یا با سکوت خود آن را عملی ساختند. به خاطر دارم که برای مثال، عبدالکریم سروش طی سخنانی برای دانشجویان در اهواز این " عمل انقلابی و بزرگ را به امام امت تبریک گفت ". آری، علت اصلی دوام استبداد در کشور کسانی جز کنشگران ما نیستند، کنشگرانی که در روابط قوا و عارضه های اخلاقی نظیر جاه طلبی و حسادت و . . . می زیند. کنشگرانی که عاری از اعتماد به نفس برای سازندگی و توسعه و رشد، چشمان خود را به سلطه گران بیگانه دوخته و هنوز هم می دوزند، کنشگرانی به نام اصلاح طلب و اصولگرا. عده ای از بازماندگان رژیم سابق هم که استبداد را بازسازی شده دیدند، چفیه بر گردن زدند و پیشانی سوزاندند تا به اختلاس و رانت خواری خود ادامه دهند. دور و بر امامان جمعه پر شد از این چاپلوسانی که بعضا در طول انقلاب رو در روی مردم چماق کشی می کردند و اکنون به انقلابی گری شهرت یافتند. چرا کنشگران ما تاب تحمل امیر کبیر و مصدق و بنی صدر را نداشته و ندارند؟ و چرا خمینی با وجود مقاومت زیاد زیر بار کودتا رفت؟ چرا زیر بار کودتایی رفت که پس از چندی پشیمان شود و کسی را نزد منتخب مردم بفرستد و از او دعوت کند تا به کشور باز گردد؟ بنی صدر شرایطی را برای بازگشت گذاشت اما فرستاده در بازگشت به ایران در فرودگاه بازداشت شد!! رسم است که گفته می شود مرجع دینی کسی است که مردم به او رجوع می کنند. اما واقع امر این است که مرجع فقط با پیروی از جامعه (در قدیم، بازار) می تواند به مرجعیت رسمی برسد. آقای خمینی، هم  قبل از پیروزی و پس از آن همین کار را گرد. به بیان دیگر، از اکثریت کنشگران ما تبعیت کرد. تاریخ به ما می گوید که در جامعه ای استبداد زده نمی توان حاکمیت دمکراتیک انتظار داشت. بنابر این بر کنشگران، درون نظام یا بیرون آن، لازم است تمرین دمکراسی کنند تا تحول ممکن گردد. در مقاله زیر که قبلا منتشر شده، دلیل زیر بار کودتا رفتن خمینی باز گو شده است.

 

چرا خمینی زیر بار کودتا رفت و تا کنون کشور را به اختلاس گران سپرد


وضعیت نابسامان کنونی نتیجه منطقی حوادث رخ داده درابتدای انقلاب می باشد. برای یافتن راه حلی جهت بیرون رفت از این اوضاع فلاکت بار، ضرورت دارد به طور مستمر آن برهه زمانی را مورد بازنگری و تحلیل قرارداد. سیرتحولات سیاسی در سه ساله اول انقلاب به سرعت رقم خورد وزیر فشارجنگ، ضد انقلاب را براریکه قدرت نشاند. کودتای خردادشصت امری ساده نبود که بتوان آن رابه کنار گذاشتن یک رئیس جمهوری که اختیارات زیادی هم نداشت خلاصه نمود. اهمیت آن از خودانقلاب، اگرنگوئیم بیشترنبوده، قطعأ کمتر نیست. زیرا برآیند برخورد دو جریان انقلاب و ضدانقلاب بوده که به یاری رهبرانقلاب، با به قدرت رسیدن ضد انقلاب سرانجام گرفته است. تمرکزسیرتحول سه ساله ابتدای انقلاب را می توان درحوادث چندماهه قبل از کودتا مشاهده کرد: در 25 بهمن 1359، هاشمی رفسنجانی نامه‌ای به خمینی مینویسد که چند نکته از آن نامه به این قراراست:

 «امام و رهبرومرجع تقلیدعزیز و معظم،

به نظرمی‌رسد در ملاقات‌های معمولی،  به خاطر كارهای  زیاد و  خستگی جنابعالی،  فرصت  كافی  برای طرح  و  بحث مطالبی اساسی  كه  داریم  به  دست  نمی‌آید، ناچار چیزهائی كه تذكرش را وظیفه تشخیص میدهم تحت عنوان«النصیحة لائمه  المؤمنین» در  این نامه  بنویسم، خواهش  میكنم توجه  فرمایید ودرملاقات بعدی جواب لطف كنید: 

...........

4ـ ما جایزنمی‌دانیم  كه  میدان را برای حریف خالی بگذاریم ومثل  بعضی از همراهان سابق، قیافه بی‌طرف بگیریم ...  به خاطر حفاظت  از  خط اسلامی انقلاب در صحنه می‌مانیم  وازمشكلات، مخالفت‌ها و تهمت‌ها نمی‌هراسیم. به صلاحیت رهبری  جنابعالی ایمان داریم ولی تحمل ابهام در نظررهبر برایمان  مشكل است....

 احتمال این  كه  این  ابهام  در  رابطه با خطوط   سیاسی و  فكری جاری  و خطی   كه در  ارتش تعقیب می شود، آثار  نامطلوبی در  تاریخ  انقلابمان بگذارد...

5ـ  قبل از انتخابات ریاست جمهوری به  شماعرض كردیم  كه بینش آقای بنی صدرمخالف بینش اسلام فقاهتی است كه  ما برای اجرای آن تلاش می‌كنیم واكنون هم  برهمان نظر هستیم وشما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و كاری دستش نیست، امروزملاحظه می‌فرمائید كه چگونه دركاركابینه و...»

همچنین در22 اسفند 1359، یعنی کم تراز یک ماه بعدازآن، سیدمحمدبهشتی رهبر حزب جمهوری اسلامی، به نوبه خود، نامه ای به خمینی می نویسد که اهم آن مرتبط با این نوشته، به این قراراست:

 «استاد و رهبر بزرگوار،السلام علیكم و رحمةﷲ  و بركاته

 سنگینی وظیفه،  فرزندتان را بر آن داشت كه این نامه را به حضورتان بنویسد و حقایقی را به عرضتان برساند. 

 دوگانگی موجود میان مدیران كشوربیش از آن كه جنبه شخصی داشته باشد به اختلاف دو بینش مربوط  میشود. 

 یك بینش معتقد وملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی كه درعین  زنده  بودن وپویا بودن، باید سخت ملتزم به  وحی و تعبد در برابر كتاب و سنت باشد.  بینش دیگردرپی اندیشه‌ها و برداشت‌های  بینابینی كه نه به  كلی از وحی بریده است و نه آن  چنان كه باید و شاید دربرابر آن متعبد و پایبند و گفته ها و نوشته‌ها و كرده‌های (آنان) بر  این موضوع  بینابین  گواه. 

 بینش اول به نظام وشیوه‌ای  برای زندگی امت ما معتقد است، كه در عین گشودن راه  به  سوی همه  نوع پیشرفت  و ترقی  مانع  حل شدن مسلمانها در دستاوردهای شرق یا غرب  باشد... 

امام بزرگوار به حكم وظیفه عمومی النصیحة لائمه المسلمین عرض میكنم:

........

2ـ دنباله زنجیروارتوطئه‌های غرب وشرق كه متأسفانه خود راپشت سر رئیس جمهور پنهان كرده‌اند بیش از پیش نمایان است.

.......

10ـ با همه  این احوال چندی است كه این اندیشه دراین فرزندتان و برخی  برادران دیگر،  قوت گرفته كه اگر اداره  جمهوری  اسلامی به وسیله  صاحبان  بینش دوم را دراین مقطع اصلح می‌دانید ما به همان كارهای طلبگی خویش بپردازیم و بیش ازاین  شاهد تلف شدن نیروها درجریان این دوگانگی فرساینده نباشیم. این بود خلاصه‌ ای ازآن چه لازم  میدانستم با آن پدر بزرگوار و رهبرعزیزدر میان بگذارم  تا مثل   همیشه با تصمیم  پیامبرگونه تان راه را برای  ما و همه  مردم مشخص  كنید.  دعایم این  است   كه خدایا  امام  عزیزمان را در این  تصمیم  گیری دشوار یار و رهنما باش .  سیدمحمدحسین بهشتی».

ازمحتوای نامه‌ها برداشت می‌شود که اولامخالفت آن‌ها با بنی صدر به قبل از انتخابات ریاست جمهوری بر می گردد و آنها مخالفت خودشان با نامزد ریاست جمهور شدن و انتخاب بنی‌صدر به ریاست جمهوری را به اطلاع خمینی رسانده و از اوخواسته اند که با استفاده از موقعیتش از انتخاب شدن بنی‌صدر به ریاست جمهوری، جلوگیری کند. اما خمینی ازقبول این درخواست طفره رفته است. نکته بعدی این است که خمینی می‌دانسته است که اینان درد قدرت دارند و فاقد پایگاه اجتماعی هستند. لذا به آنها مجال نمی‌داده‌است درملاقاتها، خواست خود را به او بقبولانند. این نامه‌ها که در پوشش پند واندرزتحریریافته اند، درواقع اتمام حجت باخمینی بوده‌اند، به خصوص که از یک سو بهشتی به روشنی از او می‌خواهد بین آنان و بنی‌صدر انتخاب کند و ازدیگرسو، رفسنجانی می‌نویسد ما ول کن نیستیم. به این معنا که درصورت انتخاب بنی‌صدر،  ما ول کن نیستیم. بهشتی همان تهدید را با لحن دیگری می‌کند: ما به دنبال طلبگی می‌رویم، یعنی شما تنها می‌مانید. در واقع، دو نامه تهدیداتی هستند به تنها گذاشتن و در برابر خمینی ایستادن. نامه‌ها گرچه «بینش فقاهتی» را دست‌آویزکرده‌اند، اما صراحت دارند برهدف قراردادن قدرت. به این جهت که خمینی در نفل لوشاتو، اصول راهنمای انقلاب ایران را به جهانیان اعلان کرده بود و بنی‌صدرهمان اصول را برنامه کار خود کرده بود اما نامه‌ها صراحت دارند براین که نویسندگان آنهاموافق به عمل درآمدن آن اصول نبوده اند. همچنین شورای حزب جمهوری اسلامی به اتفاق آراء از بنی‌صدر دعوت به عضویت درآن شورا کرده واو نپذیرفته بود. اگر اینان درد «بینش» داشتند، به اتفاق آراء از او دعوت به عضویت در شواری حزب را نمی‌کردند. هماهنگی نامه‌ها هم نشان می‌دهد که نویسندگان ازقبل با مشورت دیگراعضای حزب جمهوری اسلامی تصمیم گرفته‌اند چنین نامه‌های تهدید آمیزی را خطاب به خمینی بنویسند، زیرا باید آمادگی لازم رابرای انجام تهدید خود می‌داشته اند.

چندهفته بعد، رئیس جمهور اعلام جرمی را علنی می‌کند که علیه رجائی و بهزاد نبوی به دلیل خیانت درامضای قرارداد الجزائربه قوۀ قضائیه داده بود وجوابی دریافت نکرده بود. درپی آن، نامه‌ای طولانی به مجلس شورای اسلامی می نویسد که در ابتدای آن آمده است:

«ریاست مجلس شورای اسلامی

به طوری كه طی نامه شماره 25104 مورخ11/01/1360 در اجرای اصل140 قانون اساسی به مجلس شورای اسلامی اطلاع داده شد یكی از جرائم اعلام شده علیه آقایان محمدعلی رجائی نخست وزیر و بهزاد نبوی وزیر مشاور تخلف از قانون راجع به حل و فصل اختلافات مالی و حقوقی دولت جمهوری اسلامی ایران با دولت آمریكا، برداشت و اختلاس از وجوه دولت ایران به نفع اتباع و مؤسسات آمریكایی، طاغوتیان فراری، شركت ها و مؤسسات ورشكسته ایرانی است بدین توضیح كه قانون مزبور منحصراً  راجع به اختلافات مالی دولتین ایران و آمریكا بوده، ولی متهمان آن را به ادعاهای اتباع دولتین نیز تسری داده اند. دولت ایران برای تضمین پرداخت مطالبات مورد ادعای دولت آمریكا و اتباع امریكائی از دولت ایران یا از اتباع ایرانی (طاغوتیان فراری و شركت‌های ورشكسته ایرانی) موافقت كرده است كه مبلغ یك میلیارد دلارازوجوه ایران به حساب مخصوص در بانك مركزی انگلیس واریز نماید تا به تدریج كه از طرف داوران رأی به نفع آمریكائیان صادرمی گردد از آن حساب برداشت شود.».

لازم به یادآوری است که این اعلام جرم برپایه خیانت به کشور تنظیم گردیده بود. البته موارد تخلف فراوان دیگری هم درنامه آمده اند که برای کوتاه کردن نوشته ازآوردن آنها خودداری شده است. لازم به یادآوری است که این بذل وبخشش‌ها به سلطه‌گران ازسوی حکومتی صورت گرفته که منصوب حزب جمهوری اسلامی به رهبری بهشتی، البته تحمیل شده توسط خمینی، می‌باشد که درنامه اش به خمینی، به او هشدارمی‌دهد که ردپای شرق و غرب دیده می شود که در پشت رئیس جمهور خودرا پنهان کرده است. با توجه به معامله، هم در ظاهر (قرارداد الجزایر) و هم در باطن (معامله با ریگان و بوش معروف به اکتبر سورپرایز)، نامه بهشتی ترساندن خمینی است از رو شدن دو خیانت وشاید خیانت های دیگری که ملت هنوزازآنها آگاه نشده است.  بعد ازافشای خیانت حکومت رجائی توسط رئیس جمهور، هاشمی رفسنجانی درروزنامه جمهوری اسلامی 25/01/1360 تمامی نارسایی‌ها وگروگانگیری و خیانت‌ها را به خمینی نسبت می‌دهد و اورا مسئول اصلی قلمداد می کند. او می‌نویسد:

«من نقضی مهم نمی‌بینم كه ایشان به دادگاه رجوع كرده اند. البته مسامحه‌هایی است اما این مسامحه‌ها درجریان حل مسائل گروگان ها و گروگان گیری دیده شده اما مسئله گروگان گیری ویژگی‌های خاص خودش را داشت. اصولاً آن حركت یك حركت خاص انقلابی بود كه معیارها را برهم ریخت. نگهداری این‌ها، اشغال سفارت آمریكا كه در حقیقت خاك آمریكا بود، حمایت امام، كه رهبر است و بعد مطرح شدن این مسئله در مجلس كه اصیل‌ترین نهاد قانونی كشوراست كه به دستور امام این تحت اختیار مجلس قرار گرفت برای این كه با مشورت حل شود بعد هم امام خودشان هدایت می‌كردند. مجلس وقتی می‌خواست تصمیم بگیرد تصمیم گیری ها مشكل بود و اگر یادتان باشد مجلس پیشنهادی كرد كه یك شرط این باشد كه آمریكا از اقیانوس هند بیرون برود و شرط دیگر این بود كه غرامت از28مرداد تاكنون را بپردازد و اگر نبود آن هدایت امام كه 4 شرط را محدود كرده بودند، در مجلس تصمیم گیری برای ما جداً مشكل بود مجلس هم حاضر به مذاكره نبود. مجلس می‌توانست خودش وارد مذاكره شود و اگر می‌خواست حل كند یك نظام درست شده و راه حلی مشخص شد و چون دولت مورد اعتماد مجلس بود به آن تحویل داد. 

و دولت هم در همه جریانات با امام تماس داشت و هم با مجلس و هم با امام مشورت می‌كرد مسئله به صورت خاصی طرح شد و با معیارهای موجود نمی شود با مسئله برخورد كرد.».

اظهارات رفسنجانی می‌گویند نه سران حزب جمهوری اسلامی و نه خمینی، وقعی به قانون اساسی نمی‌نهاده‌اند. زیرا برخلاف قانون اساسی، خمینی که برابر آن قانون، حق مداخله در موضوع گروگانها را نداشته‌است، قوه قانون‌گذاری را که بنابر آن قانون حق ورود در امور اجرایی را نداشته، مأمور کار اجرایی می‌کند و هم می‌گوید امضا کنندگان قرارداد، بخاطر قبضه دولت، از خیانت به کشور باکی نداشته‌اند. گفته او هشداری است علنی به خمینی که در صورت ندادن جوابی مساعد به درخواست های حزب، باید منتظر افشاگری های دیگری هم باشد. به این ترتیب، تهدیدات حزب جمهوری اسلامی که در نامه های بهشتی ورفسنجانی آمده بودند، به مرحله اجرا درمی آیند. دراین مرحله، خمینی خود را مجبوربه انتخابی می بیند که بهشتی، درنامه اش، اورا به اقدام به آن ناگزیر کرده‌بود. خمینی خودراازیک سو در برابر رئیس جمهوری می‌بیند که اهل معامله برسراصول راهنمای انقلاب، یعنی استقلال و آزادی و دیگر اصول نیست، وطرف دیگر که حاضر به همه گونه همکاری درزدوبندهای غیرانسانی وغیرملی وغیردینی و ارتکاب انواع فساد ودروغ تزویرمی‌باشد. ازطرفی، بنابراظهارات رفسنجانی، خود راهم درمیان همین دسته اخیرمی‌بیند، دراین حال چگونه خواهد توانست با رئیس جمهوری که در واقع، بنابر آن چه گذشت، نسبت به خود او اعلام جرم خیانت به کشور را کرده است ادامه دهد؟ به این ترتیب، خمینی خود را مجبوربه انتخاب جریان اولی که بهشتی درنامه‌اش شرح می‌دهد وآن را به اوتوصیه می‌کند- یا همان «اسلام فقاهتی» هاشمی رفسنجانی برای قبضه قدرت ولو به قیمت خیانت - می‌بیند. به این ترتیب، همین جریان از ابتدای انقلاب بر کشور حاکم شده وهمان خیانت‌ها و اختلاس‌ها و فسادها را ادامه داده ومی‌دهد. تمامی جریان‌های گوناگون درون این دسته، درآن کودتا و درادامه آن شریک هستند وخود را درهمان موقعیتی احساس می کنند که خمینی در آن مرحله سرنوشت ساز برای خودش وکشورحس می کرد. انتخابی که اوکرد، انتخابی کاملا شخصی ودرحیطه قدرت و حاکمیت مطلق بر دولت و کشور بود. تصمیمی بود که زیر تهدید به بی آبرو شدن براثر افشای معامله پنهانی و رسیدگی به اعلام جرم گرفته ‌شد. قطعأ نه کشوربرای اومهم بوده، نه مردم و نه دینی که مدعیش بود. سه ماه قبل از پایان جنگ، اوازآقای بنی‌صدر دعوت کرد به ایران بازگردد، ایشان شرطی را گذاشت به این ترتیب که او در تلویزیون حاضرشود وضمن درخواست عفوازمردم، حقایق را با آنها درمیان گذارد و به تجاوز به استقلال و آزادی های مردم پایان دهد. او این شرط را نپذیرفت. با نپذیرفتن ثابت کرد که هنوز گرفتارقدرت ودر فکر زد وبند است، که ادعای بالا مبنی بر ترجیح دادن قدرت ومنافع شخصی بر حقوق ومنافع مردم واقعیت دارد.

به این ترتیب، راه استبداد نمی‌تواند با حقوق و منافع ملی (وقتی واقعیت پیدا می‌کنند که منطبق با حقوق ملی باشند) دریک راستا قرارگیرد. دراین مدت چهل سال برای ما باید ثابت شده باشد که استبداد زمینه پرورش و جذب چاپلوسان، بی‌عرضه‌ها، اختلاس گران، خودفروشان و خیانت پیشگان می‌باشد. بنابراین، انتظار بهبود و یا اصلاح اموردراستبداد، انتظار بی‌موردی است که باید خود را از آن رهاند.

۱۴۰۳ خرداد ۸, سه‌شنبه

چه باید کرد؟

دمکراسی معنی روشنی دارد اما وقتی با قدرت می آمیزد، در عمل به هزار رنگ و ترکیب در می آید. زمانی که سلطه حاکم می شود، یعنی سلطه گر و زیر سلطه با یکدیگر فضای همزیستی را می سازند و قوام میدهند، از دمکراسی استبدادی ساخته می شود به نام دمکراسی. حالا این سلطه می تواند به رنگ های گوناگون درآید، زمانی مرامی، زمانی دینی و زمانی هم از انسان عبور کرده و به رنگ سرمایه در می آید. در این نوع دمکراسی ها، عوام نقش پیدا می کنند. اما مفهوم عملی عوام چیست؟ حدود سی سال پیش، یک ویزیتور فرانسوی که در آن زمان اقلا بیست سال از من مسن تر بود، آمده بود تا کالائی را عرضه کند. صحبت به سیاست کشیده شد. گفتم اکنون فرانسه توسط مافیاها اداره می شود. گفت که چی شود؟ گفتم برای جیب خودشان کار می کنند. گفت خوب که چی شود؟ گفتم که شما با این سن و سال و تحصیلات باید ویزیتوری کنید. گفت من دشمنی با مافیا ندارم تا زمانی که به من خوراکی برای خوردن بدهند. عوام در سیاست به این می گویند. این عوام در تمامی اقشار جامعه می تواند حضور داشته باشد، بی سواد، با سواد، زن، مرد، بیکار صاحب منصب و غیره. پایه و اساس این نوع دمکراسی همین عوام هستند که در هنگام انتخابات نقش بازی می کنند. نقش بازی می کنند تا سلطه گری را برای خود انتخاب کنند تا برای آنها رزق و روزی و امنیت فراهم کند، چیزی برای خوردن به آنها بدهد و در برابر دشمن از آنها حمایت کند یا شهوت تعصب و امیال آنها را ارضاء نماید. در این اجتماع دمکراتیک کرامت انسان بی محل می گردد. طبیعت دمکراسی اسرائیل که زیر چتر سلطه سرمایه جان می گیرد از این نوع دمکراسی می باشد. صهیونیسم در مسیر تاریخی خود، به تکاثر سرمایه، این بار در سطح جهانی، با سلطه بر رسانه ها تعصب دینی را در مردم اسرائیل تقویت کرد تا بتواند مرکزی برای سلطه آمریکای دمکرات بر منطقه فراهم آورد و به نام دمکراسی از زنده سوزاندن کودکان فلسطینی خم به ابرو نیاورد.

به دلیل اینکه سلطه سرمایه مرز نمی شناسد، برای منافع بیشتر خود، همواره در پی گسترش سلطه خود در جهان است. امری که خود، نمادی از دشمنی واقعی برای زیر سلطه می سازد. برای آن هدف با استفاده از عوامکودتا می کند، جنگ و ویرانی به بار می آورد، مهره سازی می کند و آنها را در به قدرت رسیدن یاری می رساند و. . . . رئیس جمهور فعلی فرانسه را در سال 2014 میلادی به کنفرانس بیلدربرگ (Bilderberg ) دعوت می کنند و به او پیشنهاد ریاست جمهوری میدهند و او در انتخابات سال 2016 رئیس جمهور فرانسه دمکرات می شود. واقعیت این امر در سایت این کنفرانس در فضای مجازی قابل مشاهده است. ناگفته نماند که نام یکی از رؤسای جمهور ما هم از دعوت شدگان در یکی از این کنفرانس ها به چشم می خورد. به هر حال، کشور ما هم استثنا نبوده و نیست. اگر این واقعیت سلطه گری بیگانه را نپذیریم، که عده ای روشنفکر بر آن باور ندارند، باید برای قتل امیرکبیر و آوردن و بردن رضاشاه و آوردن محمد رضا و کودتای 28 مرداد و همچنین کودتای خرداد 60 توضیحات منطقی داشته و ارائه دهند. باید این روشنفکران این امر که در اوج انقلاب و تماس های آمریکا با نهضت آزادی مبنی بر اینکه بنی صدر نباید در دولت انقلابی نقشی داشته باشد که اسناد آن هم انتشار یافته، را هم نادیده بگیرند. آیا کودتای خرداد 60 که با دسیسه رفسنجانی و بهشتی انجام گرفت دنباله همان حکم آمریکا نبوده است؟ به سادگی نمیتوان دست ابرقدرت سرمایه را در وضع موجود کشورمان نپذیرفت و بر آن باور نداشت. و اگر آن را بپذیریم، باید فکری برای استقلال و آزادی کشور کرد و آن را به عمل درآورد. چرا باید عده ای کنشگر سیاسی تصور کنند با یک انتخابات، به کمک رسانه های سلطه گران میتوان به انقلاب پشت پا زد و کشور را به عقب برد و رژیم سابق را بازسازی نمود؟ این تصور از چه ناشی می شود؟ بدون شک، یکی از دلایل اخلاقی آن وجود سلطه داخلی و به رسمیت شناختن اصل سلطه ای است به نام ولایت فقیه. در اینجا این پرسش مهم و حیاتی پیش می آید که در غیاب این سلطه داخلی، سلطه سرمایه به کمک این سینه چاکان اجنبی همان را نخواهند کرد که قبل از این در کشور ما و عراق و افغانستان و شیلی و اوکراین و غیره کردند و این کشورها را به پرتگاه سقوط کشاندند؟ این تضاد را چگونه می توان از میان برداشت؟ به نظر می رسد راهی جز تحول در جامعه وجود ندارد. تحولی که موجب انقلاب شد و ضد انقلاب داخلی و خارجی طی دهه ها با ایجاد جنگ و کودتا و ترور و بگیر و ببند آن را در پیله برده است. باید با درایت کوشش کرد تا زمینه استقلال و آزادی را در هموطنان زنده کرد تا از پیله به در آییم و سبک بال به اهداف انقلاب بپردازیم. 

حالا کشور ما برای انتخاب یک رئیس جمهور با تمامی شرایطی که همگان از آنها اطلاع داریم آماده می شود.دو جریان عمده سلطه گری برای این مهم به میدان می آیند. یک جریان منتسب به رهبری و جریانی منتسب به هاشمی رفسنجانی که جان خود را در این رقابت از دست داد، اما اکنون چشم ها به طیف حسن روحانی دوخته است. حسنی که با وقاحت تمام در مقام ریاست جمهوری ایران عزیز و بزرگ خود را رعیت آمریکا معرفی می کند. بخشی از این حضرات شمشیر حقارت و وابستگی به سلطه سرمایه را از رو بسته اند تا شاید عوام آنها را انتخاب کند. اینگونه باید ادعا کرد که از دید آنها، مردم برای امرار معاش، به یک سلطه گر قلدر (بنا به گفته مهدی نصیری که با اصرار و پشتیبانی رسانه های سلطه گر خود را خادم دست نشاندگان صهیونیسم معرفی می کند) حتا بیگانه، بیشتر اقبال خواهند کردتا به یک قلدر داخلی. با عوامفریبی، رشد اقتصادی را به وابستگی پیوند می زنند تا از رقیب خود پیشی گیرند. باید از این حضرات پرسید شما که برای خود کرامت انسانی قائل نیستید، چگونه می توان انتظار داشت که پس از به قدرت رسیدن برای مردم کرامت قائل باشید؟ مگر پس از انقلاب با کودتا بیشترین فرصت بر مناصب قدرت را در دست نداشتید؟ چه زمانی اقتصاد را بهبود بخشیدید و برای ملت کرامت قائل شدید؟ به چه امیدی برای چندمین بار خود را برای به قدرت رسیدن مهیا می کنید؟ به نظر می رسد غیر از این نباشد که به امید مرگ خامنه ای قصد دارید همچنان وصل به قدرت بمانید تا در روز موعود سر سپردگی خود را به بیگانه به عمل درآورید تا دمکراسی مورد ادعای خود را پیاده کنید.

از آنچه که به اختصار در بالا آمد، این نتیجه را می توان کرفت که فساد و اختلاس و ضعف مدیریت در جریانات مختلف سیاسی به اشتراک وجود دارند. فرق اساسی آنها در وابستگی به غربِ قلدر می باشد. دمکراسی هم مقوله ای نیست که با ادعا به وجود آید، باید آن را آموخت و به آن باورمند شد تا به اخلاق اجتماعی درآید. آموزش آن را هم نباید از قدرت طلب کرد و به انتظار آن نشست. آموزش آن وظیفه روشنفکران و کنشگران می باشد که در حال حاضر تشکیلاتی جدی و قابل برای آن در جامعه دیده نمی شود. شاید خواننده گرامی این سئوال برایش پیش آید که نویسنده راهی جز تمکین به استبداد حاکم برای مردم نمی بیند. راهش این است که در خود تحول ایجاد کنیم و دمکراسی را تمرین نمائیم. ابتدای حرکت دختران و خواهران ما بر ضد حجاب اجباری، که قدمی در این راه بود،و فردای آن روز صدای مرگ بر خامنه ای بلند شد و شعار "زن زندگی آزادی" هم از رسانه های بیگانه بلند شد، نوشتم که این حرکت آزادی خواهانه شکست خورد و ناکام خواهد ماند. که با تأسف چنین شد. تا زمانی که جامعه ما دچار این نقص بزرگ است، عمل شورای نگهبان در رد صلاحیت ها برای بخشی از جامعه توجیه پذیر می گردد که در عین حال اخلاق استبدادی را هم تقویت می نماید. جامعه نباید رویه وابستگان را با تأیید خود و باز پخش نظراتشان تشویق کند تا رویه استبدادی انتخابات رفته، رفته کمرنگ گردد.به بیان دیکر، وجود این طیف از ابتدای انقلاب توجیه کننده استبداد بوده و در اصل، این طیف از تفکر، با شعار مرگ بر لیبرال مسبب اصلی کودتا بر ضد مردم در خرداد 60 و استقرار استبداد در کشور است.نباید تصور داشت کسانی که به این رژیم پناه می برند به دلیل هواداری آنها از استبداد است، سبب ساز اصلی این کردار خوف از وطن فروشان می باشد.


۱۴۰۳ اردیبهشت ۱, شنبه

هدف واقعی از خیمه شب بازی پهبادی

 

یکی از اثرات مهم و به نظر من مهم ترین آنها که حمله نظامی ایران بر اسرائیل گذاشت، در روانشناختی مردم اسرائیل بود که برای سال ها ماندگار خواهد بود. اصل فاشیسم بر خود برتر بینی  انگاشتن است. مهم ترین دلیل مهاجرت وسیع یهودیان ساکن اروپا و آمریکا و دیگر کشورها به اسرائیل، یهودی ستیزی ساکنان آن کشور ها می باشد که در واکنش به این خوی خود برتر انگاشتن دسته ای از آنها بوده است. یک ملقمه از باورهای فرهنگی، سیاسی، مالی و مذهبی برای ادامه استثمار و سلطه گری در جهان تغییر یافته پس از جنگ دوم، با ساختن اسرائیل دهه ها است که با در دست گرفتن رسانه های مطرح جهانی، با تبلیغات دامنه داری اسرائیل را از جهات گوناگون اجتماعی و اقتصادی و فنی بیش از اندازه بزرگ جلوه می دادند هرچند با وارد کردن نیروی انسانی و تجهیزات و سرمایه به این سرزمین، تا اندازه ای واقعیت هم پیدا کرده است. علاوه بر این و مهم تر از آنها، پیروزی در جنگ های مختلف با اعراب و بی محلی به مصوبات سازمان ملل، این تصور خود برتر بینی تاریخی بصورتی غیر عادی تقویت شده است. علاوه بر آن، این واقعیت که کشورهای عربی در پی آن شکست ها و آن تبلیغات مرعوب این نیروی ساختگی شدند و از ترس به آن کمک کرده و می کنند تا در امان بمانند که به نوبه خود، بر حس خود برتر بینی مردمان اشغالگر افزوده است. کشتن بی محابای ده ها هزار نفر کودک و زن و پیر و جوان و سکوت بین المللی، این خود برتر بینی را در حد جنون بالا برده تا اندازه ای که مردم ساکن این سرزمین اشغالی نه تنها با این نسل کشی مخالفت نمی کنند، بلکه دولت خود را تشویق به جنایت هم می کنند. همه دیده و شنیده اند که یکی از سیاستمداران اسرائیلی اعلام کرد که فلسطینیان حیوانات انسان نما هستند و کشتن آنان ایرادی ندارد. با نمایش شگفت انگیز و بی سابقه چند ساعته نیروهای ایرانی و پیش زمینه چند هفته ای آن، ساکنان این سرزمین خود را تخفیف شده یافتند و با چشمان خود دیدند، آن نیستند که تصور می کردند. این مردمانی که طی دهه ها با در دست داشتن اسلحه، بی محابا با کودک و پیر و جوان برخورد می کردند و به حیات و حقوق آنها شب و روز بدون واهمه از بازخواست و موانع قانونی و انسانی تجاوز و آنها را تحقیر می کردند، ناگهان سایه مرگ را بالای سر خود دیدند. آن ارتشی تفنگ در دست با پشتیبانی هواپیماها و بمب های اهدايی کشور های متمدن و دمکرات غرب با قهقهه خنده و با غروری تمام کودک و زن فلسطینی را در خون خود می غلطانید، ناگهان چشمان خود را گشود و سایه مرگ را بالای سر خود نظاره گر شد. آن کوه قدرت پوشالی و آنچه را که در خیال خود پرورده بودند ناگهان فرو ریخت. اکنون باید با عواقب این واقعیت جدید که می بینند مقابله کنند که کم ترین اثر آن، باید افسردگی باشد. این ضربه روانی، فضای سیاسی و نظامی اسرائیل را تغییر خواهد داد. دولت اسرائیل برای ترمیم و مرحم نهادن به این زخم روانی است که پهبادی را به ایران فرستاد تا با پشتوانه وسیع تبلیغاتی جهانی که در انحصار خود دارد اثرات آن ضربه را کاهش دهد. اما این بازی کودکانه خود قوزی شد بالای قوز.

بر عکس اثراتی که این حمله بر مردم اسرائیل گذاشت، بیداری مردم کشورهای عربی است که بر جنایات اسرائیل اثری مستقیم خواهد گذاشت و این اشغالگر دیگر میدان را برای نسل کشی خالی نخواهد دید. اثرات آن بر مردم لبنان چنان بوده که حزب الله حملات خود را شدید تر از گذشته کرده است که به طور قطع نتیجه تغییر افکار عمومی این کشور می باشد.