این وبلاگ به جای وبلاگ "بیان نو" که توسط حاکمیت مسدود گردیده راه اندازی شده است

"این وبلاگ به دستور کارگروه تعیین مصادیق محتوای مجرمانه مسدود شده است" ____________________________________________________________________________________________________

۱۴۰۱ مهر ۹, شنبه

چه کسانی به نظام حاکم یاری می رسانند؟

 



از شروع انقلاب زمان زیادی نمی گذرد. انقلاب طی چهل و چهار سال، زندگی کودکی خود را با مشقت تمام در جنگ و دست و پنجه نرم کردن با ضد انقلاب گذرانده است. این انقلاب که به هدف دستیابی به استقلال و آزادی اجتماعی صورت گرفت تا زمینه را برای مستقل و آزاد شدن انسان فراهم گرداند، دشمنان زیادی در داخل و خارج از کشور داشت و دارد. طبیعی است که حرکت های فردی و اجتماعی که از ابتدای انقلاب برای پاسداری از آن صورت گرفته و می گیرند، همگی در راستای به ثمر رساندن آن بوده و می باشند و  خواهند بود. این امر نشان می دهد، انقلابی که به هدف بزرگداشت کرامت انسان به وقوع می پیوندد مردنی نیست و همواره به سوی آن هدف والا در حرکت می باشد.

گفتیم که این انقلاب دشمنان زیادی دارد، اما این دشمنان چه کسانی هستند و چرا با کرامت انسان سر ناسازگاری دارند؟ به این دلیل ساده که استقلال و آزادی دشمن سلطه گری و سلطه گر، دشمن استقلال و آزادی است. زیرا سلطه گر نمی تواند بر انسان مستقل و آزاد سلطه جوید، و انسان مستقل و آزاد نه سلطه گری می کند و نه زیر سلطه می رود. از فردای سقوط رژیم سابق، سلطه گران داخلی و خارجی، به دنبال قدرت، با یاری یکدیگر به مصاف انقلاب رفتند. جهت اطلاع جوانان یادآوری می کنم که حتا قبل از سقوط رژیم، با دولت آمریکا توافق شد که ابوالحسن بنی صدر در دولت انقلاب نقشی نداشته باشد. بنا بر اسناد  سفارت آمریکا منتشر شده توسط ویکی لیکس، در تماس و گفتگو های نهضت آزادی با استمپل رئیس دایره سیاسی سفارت آمریکا درباره استراتژی و نحوه تشکیل هیئت وزراء در دولت انقلاب، به آمریکا اطمینان داده می شود که بنی صدر بنا بر مواضعی که اتخاذ کرده است وزیر نخواهد شد و بعد هم رهبر انقلاب وی را به پاریس خواهد فرستاد*. اما مردم با شعور ما در انتخابات ریاست جمهوری با رای قاطع او را به ریاست جمهوری بر گزیدند. نتیجۀ آن، و به هدف جلوگیری از استقرار دمکراسی، وادار کردن صدام حسین به حمله به کشورمان شد که در آن، آقای خمینی اعلام کرد "جنگ نعمت است". آری جنگ نعمتی بود تا سلطه گر خارجی با همیاری سلطه گر داخلی استبداد را بازسازی کنند تا هریک به مطامع خود برسند. از آن زمان، علیرغم قطع روابط کلاسیک سلطه گر-زیر سلطه که بین دو دولت آمریکا و ایران در رژیم سابق وجود داشت، این همیاری در طول نظام جدید ادامه داشته است.

مشاهده کردن این همیاری در تمامی جنبش های مقطعی کار پیچیده ای نیست. در جنبش اخیر که به بهانۀ جان باختن دختر جوانی که با دخالت نیروهای انتظامی صورت گرفت، عده ای از مردم تحت ستم به خیابان ها آمدند و اعتراضات جمعی خود را به تجاوزات به حقوق انسان به نمایش گذاشتند. این اعتراضات محدود اما انقلابی به ناگهان رنگی دیگر به خود گرفتند تا در چشم مردم، آنها را به ضدانقلاب متصل نماید. رسانه های بیگانه و وابسته به سلطه گران اجنبی ضدانقلاب ایران، کار سرکوب را برای همیاری با سلطه گر داخلی هموار کردند. حق طلبی مردم را در برانگیختن احساسات آنها و انتقام جوئی خلاصه کردند و از مسیر انقلاب منحرف ساختند. از یک سو مردم انقلابی را از صحنه خارج کرده و از سوی دیگر دستگیری و خنثی کردن تعداد کمی که در اعتراضات شرکت کرده و مانده اند را آسان گرداندند. در این رسانه ها، ضد انقلاب های شناخته شده نظیر وابستگان به رژیم سابق و گروه های تجزیه طلب را در رسانه های خود تبلیغ می کنند تا شکی برای کسی بر جای نگذارند که هدف معترضان ضدیت با انقلاب می باشد و مردم را از کمترین حرکت انقلابی باز دارند.

از زمان فوت اولین منتخب مردم که اکنون به سالگرد آن رسیده ایم و ضایعه ای جبران ناپذیر برای کشور به حساب می آید، برگ تازه ای از دخالت های سلطه گران بر کشورمان گشوده شد. در طول حیات آقای بنی صدر سخنی از وجوب رهبری برای جنبش نمی کردند، امروز اما وجود یک رهبر را برای اعتراضات لازم ارزیابی می کنند. سرمایه گذاری های تبلیغاتی بر روی بازماندگان رژیم سابق شدت گرفته و در صدد القاء کردن به مردم هستند که دو راه بیش برای کشور باقی نمانده است، یا ساختن با همین نظام و یا بازگشت به نظام پیشین. این سیاست که تماما در راستای سلطه گری و بر ضد انقلاب می باشد، قطعا به سود حاکمیت مستقر است و بر بستر همان سلطه گری که سلطه گران اجنبی آن را به استقرار دمکراسی در ایران ترجیح می دهند می باشد. اما انقلاب همچنان زنده و به حیات خود ادامه می دهد و خواهد داد زیرا همانطور که در بالا گفته شد، انقلابی که به هدف محترم شمردن کرامات انسان و حق های اوست، تا انسان هست، ادامه دارد.

* https://enghelabe-eslami.com/index.php/component/content/article/21-didgagha/tarikhi/27248-2017-12-31-20-24-20.html?Itemid=0

۱۴۰۱ شهریور ۲۳, چهارشنبه

دشمن اصلی دمکراسی


 

از دیرباز جوامع انسانی گرفتار انواع استبداد ها بوده اند. امروزه، در جوامعی که مسیر دمکراسی را پیموده اند، هنوز دمکراسی یک کالای لوکس تلقی می شود که هر گاه "منافع" حکم کنند، به راحتی این راه پیموده را به فراموشی می سپارند. در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دیدیم که با ریاست جمهوری ترامپ چگونه این دمکراسی دیرپا در پرتگاه استبداد قرار گرفت. آیا می توان از دمکراسی با زور اسلحه پاسداری کرد؟ مسلما جواب آن منفی است زیرا با خود نظریۀ دمکراسی در تضاد قرار می گیرد. زیرا در سایۀ زور، دمکراسی رنگ می بازد و رفته، رفته، استبداد توجیه پیدا می کند و قانونی می شود. درست آنچه که در پی انقلاب ها در کشورمان رخ دادند و به بهانه پاسداری از انقلاب (استقلال و آزادی) استبداد بازسازی شد. برای مراقبت از دمکراسی چه باید کرد؟ 

آنچه به کشور ما مربوط می شود، می گویند مسبب استبداد سه عامل بزرگ مالکی، سلطنت و نهاد روحانیت بوده است. دو عامل اول را از میان برداشته ایم، اگر دست نهاد دینی را هم از حاکمیت کوتاه کنیم، به دمکراسی خواهیم رسید. چنانچه جامعه را از جمع شدن افراد بدانیم، اساس جامعه می شود فرد، انسان. در این حالت، مسبب استبداد در انسان را می توان سلطۀ یک عامل خارجی ( بزرگ مالکی، سلطنت و نهاد روحانیت) بر او دانست. اما چگونه یک عامل خارجی می تواند بر انسان سلطه جوید؟  از یک سو، می دانیم انسان موجودی خردمند و در عین حال خالق است که توهّمات و خیالات و تصورات، مخلوقات خاص او هستند. از دیگر سو، می دانیم خرد و خرد ورزی، نمی تواند با استبداد سازگاری داشته باشد زیرا استبداد نا حق است و با ذات و فطرت انسان که حق است نا سازگاری دارد. در نتیجه، هر گاه ذهن (بخشی از دستگاه روان) انسان که خالق ناحق می باشد، بر خرد یا قوۀ تعقل او سلطه جوید، انسان را از کراماتی که ذاتی اوست محروم می کند. مهم ترین این کرامات، استقلال و آزادی هستند که هرگاه انسان خود را از آنها محروم گرداند، وارد سامانۀ سلطه گری می شود، یا سلطه گر می شود و یا به زیر سلطه می رود. بنابراین، ریشۀ استبداد انسان است به ترتیبی که نه تنها آن سه عامل یا سه نهاد، سبب ساز استبداد نیستند، بلکه خود آنها مخلوقات انسانهایی هستند که در زیر سلطۀ ذهنیت خویش اسیر می باشند. و تا زمانی این انسان خود را از اسارت ذهنیت خود رها نسازد، پس از رهائی از نهاد روحانیت، نهاد دیگری خواهد ساخت تا به استمرار استبداد حیات بخشد. اهمیت استقلال و تأکید قرآن بر آن از این حیث است.

نظریه هابرماس فیلسوف آلمانی که در ابتدا فیلسوفی دین ستیز بود، در اواخر سال های 1990 یک تکامل محسوس میجوید. پس از دوری از ضدیت با دین، رفته، رفته وجود آن را در جامعه بدون زیان ارزیابی می کند و این‌ بار، نوبت به کتاب‌ هائی چون "آینده طبیعت انسانی" یا " طبیعت گرائی و دین" (1) می‌ شود. هابرماس دیگر شک ندارد از این‌ که باید از« حضور دین در عرصه عمومی» دفاع کند. او تاکید می‌ کند که نقش دین محکوم به زندانی شدن در چهار دیواری فضای خصوصی نیست، بلکه باید در عرصه عمومی جامعه نیز حاضر باشد و جامعه را به اخلاق بخواند. به  شهود های اخلاقی بخواند که فرآورده متون دینی پایه و سنت دینی ‌است. این سومین دوره از تفکر هابرماسی حرکت به سوی یک « جامعه پسا سکولار» و زمینه سازی برای  نقش دادن به دین در مدیریت افقی جامعه می‌‌‌باشد. اگر دین را همان "اخلاق" یا ارزش های انسانی بدانیم، نقش انسان سازی در استقرار و استمرار دمکراسی اساسی تلقی می شود.

   در حالی که این فیلسوف آلمانی دین را برای استمرار یک جامعه سکولار لیبرال لازم می داند، چگونه می‌‌شود در کشور ما، این دین، مبتکر برقراری و استمرار استبداد می گردد؟ به طور قطع می‌‌‌توان گفت که دلیل اصلی آن، یکی دانستن دین با نهاد دینی یا روحانیت و دخالت این نهاد در دولت، یا حاکمیت روحانیان می‌‌‌باشد. در این شکی نیست که استقرار نظام ولایت فقیه اشتباهی کلان از سوی اکثر قاطع مردم به شمار می آید. استمرار آن اما در دست کسانی بوده و هست که با کودتای خرداد 60 و در پی آن، گفتمان دینی آزادی و استقلال و اخلاق را از مردم دریغ نمودند. با ارتزاق از دین دولتی و حوزوی، زمینۀ استبداد و فساد را در کشور آماده کرده و هر از چندی به بهانه انتخابات، که در غیاب یک گفت و گوی مدنی انجام می شوند، یک توافق اجتماعی کاذب برای دوام نظام استبدادی با کشاندن مردم به پای صندوق های رأی به وجود می آورند. در این کارزار پرونده دو دسته از "مخالفین" نظام سیاه می‌‌‌باشد: اول دین باورانی که در سایۀ حاکمیت در این چهل و اندی سال با ترساندن و دور کردن مردم از تحول و ایجاد سانسور، و برابر دانستن اسلام با استبداد که اخیرا عبدالکریم سروش پرچمدار آن گشته است، جز خدمت به دوام نظام استبدادی فرآورده دیگری در دستان خود ندارند. دستۀ دوم جریانات ضد دینی که با الهام از تفکرات فلسفی غربی دهه ها، بلکه قرون پیشین با ضدیت رادیکال خود با دین، میدان گفتمان همگانی دمکراسی را به سود تفکرات دینی متحجّر خالی گردانده و هنوز هم می گردانند. حاصل آن همان طور که همگی مشاهده می کنیم، شکل گرفتن جامعه ای بیمار و فاسد و خشن و فقیر می‌‌‌باشد. برای رهائی از این بحران، راهی جز تحول این جامعه، یعنی تحول مردم متصور نیست. و این مهم جز با گفتمان و ارتباطات مدنی میسر نمی‌‌شود. اگر نظریۀ پساسکولاریسم هابرماس را بپذیریم، در ایران امروز این ارتباط با مردم به کمک گفتمان دینی در مرحلۀ اول، میسر، و در مرحلۀ دوم آسان می نماید.

برای رسیدن به یک دمکراسی واقعی و پایدار، باید تحول را از پائین و در میان مردم ایجاد کرد. کنشگران ما باید خود را از بند ذهنیت خود رها سازند و با تکیه بر خرد، استقلال خود را قوت بخشند. اشکال اساسی این است که تلقی روشنفکر ما از دین، به عمد یا به سهو، نهاد روحانیت و تشکیلات خود ساختۀ حوزه است. یکی از دلایل دوام استبداد دینی، همین تلقی از دین می باشد. زیرا مردمی که به دین خود باور دارند را در برابر یک انتخاب قرار می دهند و آنها راهی جز پناه بردن به مدعیان دین شان در برابر خود نمی بینند. قرآن به مثابه بیان استقلال و آزادی که ابوالحسن بنی صدر عمرش را بر تحقیق و شفاف کردن آن گذاشت، چه ایرادی داشت و دارد که روشنفکران دینی و غیر دینی ما از آن گریزان بوده و هستند؟  غیر از این که با ذهنیت دین ستیزی و دین سازی آنان  نا سازگاری دارد، چه دلیل دیگری می توان برای آن تصور کرد؟ کسانی که به دنبال دمکراسی هستند و در برابر کودتا بر ضد رأی قاطع ملت سکوت یا همکاری کرده و می کنند دروغ نمی گویند؟ در حالیکه ساختن دروغ کار ذهنی بیمار می باشد که بر خرد دروغ ساز سلطه گری می کند؟ اگر تحولی در خودمان ایجاد نکنیم، دمکراسی سرابی بیش نخواهد بود و نسل پس از نسل به همین آرزوی کاذب زندگانی را خواهند گذراند. دلیل کمک های مالی سلطه گران اجنبی به گروه ها و جریانات وابسته و مستبد، نگه داشتن همین سراب است تا بتوانند به مطامع خود برسند.

 

 

1-    L’avenir de la nature humaine, Paris, Gallimard, 2002 [2001] ; Entre Naturalisme et religion, Paris,

Gallimard, 2008 [2005]

 

 

۱۴۰۱ تیر ۲۵, شنبه

راه عملی ایجاد تحول در کشور

 از دید انتقادی چیزی پنهان برای گفتن باقی نمانده. فساد فراگیر در میان حاکمان و جامعه، به مرزهای خود رسیده اند و به نظر می رسد دامنۀ وسیع چپاولگری و تجاوز و اختلاس طاقت دامنۀ فساد را هم طاق کرده باشد در حدی که صدای برخی از دست اندر کاران را هم در آورده است. در گذشته های دور که روابط اجتماعی به پیچیدگی و گستردگی امروز نبود، یک پیامبر و یا ناجی که در حاشیۀ جامعه و دور از فساد اما در میان مردم به صداقت و راست کرداری مشهور بود، با دست خالی جامعه را به راه حق راهنمائی می کرد و جامعه هم پیروی می نمود. با تأسف و افسوس باید گفت که در قرن پیش، ما مردم با وجود شناخت و احترام به چنین افرادی، در زمان ضروری اما آنها را تنها گذاشتیم. گوئی حرص دنیا و زیاده خواهی، ناحق را در چشمان ما زیبا جلوه داد و به دنبال وعده های پوشالی شیادان، این حرص، ما را فریفت که نتیجۀ آن دو کودتای 28 مرداد 32 و 30 خرداد 60 بود. به این ترتیب، کنشگران حریص به قدرت و ثروت، کشور را به تباهی کشاندند. اکنون، در نبود یک پیامبر و یا ناجی، چگونه می توان از این مهلکه بیرون آمد؟ در یک نظر، دو راه بیشتر در دورنما دیده نمی شوند. یکی انقلاب و دیگری یک کودتا. اما آیا می توان از درون یک جامعۀ آلوده به انواع فساد مادی و معنوی انتظار یک انقلاب را داشت؟ باورش بعید به نظر می رسد. و همچنین است در مورد کودتا. امکان یک کودتا همواره وجود دارد، اما اگر هدف آن را نجات کشور در نظر بگیریم، با وجود فساد گسترده در میان نظامیان و پیچیدگی های سامانۀ نظامی کشور که جای بررسی آنها در اینجا نیست، به نظر نمی رسد به آن هدف برسد. بنابراین، برای رهائی کشور و به راه حق کشاندن آن، چه تدبیری باید اندیشید؟ قدر مسلم و بدون شک و شبهه، چنین تدبیری نه از سوی حاکمیت و نه از سوی جریانات استبدادی و وابسته بر نمی آید. تنها امید باقی مانده برای کشور، وجود جریانات مستقل و آزاد می باشد، هرچند دستشان از جنجال و هیاهو کردن خالی و جیبشان از مال مردم تهی باشد. آن نیرویی که پیامبران و ناجیان جوامع بشری از آن برخوردار بودند، در وجود این جریانات نهفته است.

در کشور باید تحولی ایجاد نمود. اما همانطور که در بالا اشاره شد، واقعیت های موجود، این تحول را غیر ممکن می نمایانند. آن چه این واقعیت ها را مهلک گردانده است، همه گیر بودن آنها می باشد. جامعه محتاج صداقت و سلامت و امانت داری است، چیزی که با تأسف، با کمک روحانیت در پردۀ سانسور فرو رفته و از چشم مردم  پنهان هستند. در جامعه ای که فساد در مراتب گوناگون حکومتی و اداری و همچنین در بخش خصوصی غوغا می کند، چگونه می توان آن را در بی اعتمادی مردم به راه حق کشانید؟

پیامبر اسلام چهل سال در میان مردم جامعۀ کوچک خود با صداقت و عدالت زیست تا به محمد امین لقب گرفت. مردم به او اعتماد کردند، آنگاه دعوت خویش را آغاز نمود و توانست تحول بزرگی را ایجاد کند. در گوشه و کنار شنیده می شود نظر برخی بر این است که برای خروج از وضع بحرانی موجود، مردم احتیاج به یک رهبر دارند. این احساس احتیاج، به نبود یک شخص ارتباطی ندارد، بلکه احساس احتیاج به صداقت و امانت و عدالتی دارد که محمد حامل آنها بود. همانطور که در بالاتر اشاره شد، جریانات مستقل و آزاد می توانند در تداوم پندار و گفتار و رفتار خویش در استقلال و آزادی، اعتماد جامعه را جلب نمایند. به شرط آنکه در روش و منش خویش صادق بمانند و استوار این راه دشوار را طی نمایند و از زد و بند های سیاسی دوری جویند. هر زمان که این جریانات توانستند اعتماد مردم را به دست آورند، به راحتی می توانند رهبری کشور را در دست گرفته و به کمک مردم بر معضلات عدیدۀ موجود غلبه کنند.

۱۴۰۰ دی ۶, دوشنبه

فرهنگ خودکامگی

 


 

متن زیر با اقتباس از کتاب روانشناسی قدرت (psychologie du pouvoir) اثر اسپربر(Sperber) نوشته شده است.

واژۀ خودکامه (despote) در محاورات روزمره به عنوان صفتی منفی به کار می رود. در روانشناسی اما به نوعی روش و منش گفته می شود که در پی آن، فرد تلاش میکند در همۀ زمینه ها بر دیگران تسلط یابد. به همین دلیل، فرد خودکامه از بحث و تبادل اندیشه گریزان است و خود را در حاشیۀ جامعه (به دلیل نا کامی در سلطه جویی) می بیند، اما همواره کوشش می کند تا به هدفش برسد. خودکامگی همانند دیگر "بیماری" های روانی، نزد افراد شدت و ضعف دارد. دست نیابی به هدف، یک نوع سرخوردگی در طول زندگی در آنها به وجود می آورد. البته ریشۀ این عارضه بنابر نظر آلفرد آدلر (روانشناس اتریشی) به دوران کودکی فرد بر می گردد. که در نتیجۀ ناکامی در سلطه جستن و ارضاء عقده های نهفته، به وجود می آید. از جنبۀ روانشناسی که بگذریم، از نگاه فلسفی، فردی که سلطه گری پیشه میکند، در واقع با دیگری یا دیگران وارد روابط قوا می شود و استقلال خود را به مثابه فرد از دست می دهد و وجود خود را همواره وابسته به دیگری در تقابل قوا قرار می دهد. این وابستگی است که در لحظاتی روند زندگی او را رقم می زند. در پی ایجاد یک موقعیت استثنائی که یکی از این خودکامگان حاضر در جامعه به قدرت می رسد، دیگر خودکامگان سرخورده موقعیت ایجاد شده را فرصتی می یابند تا با پیوستن به خودکامۀ پیروز، خود را به قدرت پیوند زنند و در خدمتش، در واقع تحت سلطۀ او درآیند.  تجربۀ انقلاب به ما نشان داد که چگونه خودکامگان سرخوردۀ جامعه، حاکمیت مردم را با در دست گرفتن اسلحه از آنان گرفتند. زمانی که هنوز مردم در حال مبارزه با نظام مستبد حاکم بودند، خمینی در مقام رهبری انقلاب فریاد می زد، "من دولت عوض میکنم، من توی دهان این دولت می زنم"، و زمانی در برابر انتخاب مردم قرار گرفت، گفت "سی و پنج میلیون بگویند آری، من میگویم نه". به این ترتیب، خودکامگان سرخورده، خود و آیندۀ خود را در او دیدند و به او پیوستند تا انتقام خود را از مردمی بگیرند که در گذشته اجازۀ سلطه گری به آنها را نمی دادند. به دلیل اینکه هدف فرد خودکامه (مسلط و پیوستگان به او) تسلط کامل است، هرگز از موقعیتی که دارد راضی نمیشود و همواره با هزاران حیله و خدعه در صدد وسعت بخشیدن به دامنۀ سلطۀ خود می باشد. به همین دلیل، رأس قدرت همواره در ترس از کارگزارانش به سر می برد. بنابراین، برخوردهای درون تشکیلات خودکامگان را نباید به حساب اختلاف نظر گذاشت، بلکه اساس آن را سلطه گری تشکیل می دهد. به این ترتیب، آنچه در انقلاب اتفاق افتاد، حاصل تلاش یک خودکامه نبود، بلکه تلاش مجموعۀ کنشگران خودکامۀ سرخورده ای بود که با پیوستن به یکدیگر، ضدانقلاب را حاکم گرداندند. تعجب ندارد که دیدیم، چگونه کنشگرانی با نحله های فکری گوناگون گرد یکدیگر آمدند و "امت" ی واحد را در برابر جریان استقلال و آزادی به وجود آوردند. آنها وجه مشترکی داشتند که عامل وحدت شان شد و آن عارضۀ "خودکامگی" بود. بعضی ها هنوز افسوس می خورند که اگر بختیار موفق به در دست گرفتن حاکمیت می شد، اکنون ایرانی دیگر داشتیم. باید گفت که آری ایرانی دیگر داشتیم، اما به مراتب بدتر از امروز. زیرا او هم یک خودکامه بود و در صورت به قدرت رسیدن، همان خودکامگان سرخورده دور او جمع می شدند، با ظاهری آراسته شده به ملی گرایی و همین جنایات را مرتکب می شدند که اکنون به نام دین و ظواهر دینی مرتکب می شوند. اما دلیل خودکامه بودن بختیار روشن و شفاف است: او بدون اطلاع به دوستان و هم رزمانش، نخست وزیری شاه را پذیرفت. این کردار نماد عینی خودکامگی در یک گروه سیاسی می باشد. بنابراین، درد کشورمان و استمرار استبداد را باید در عارضۀ خودکامگی میان کنشگران مان، به خصوص کنشگران سیاسی مان جستجو کنیم. و به این واقعیت برسیم که تا خودکامگی در میان این اقشار هست، استبداد هم هست، اختلاس هم هست، فساد هم هست، بی عدالتی هم هست، فقر هم هست و تبعیض هم هست.

عملکردی که در انقلاب به استقرار استبداد منجر شد، در میان گروه های سیاسی وابسته به حاکمیت و مخالفانش هم عمل می کند. یکی از عوارض خودکامگی در میان مخالفان، پراکندگی این گروه ها می باشد. گروه هائی که مدعی استقلال و آزادی هستند و نمیتوانند گرد هم آیند، دلیل آن همین عارضۀ خطرناک خودکامگی است، و یا اینکه در ادعای شان راست گو نیستند. همۀ این عوامل در تثبیت و استمرار استبداد دخیل هستند. اقداماتی که اخیرا در کشور برای هرچه بیشتر محدود کردن آزادی ها شاهدیم، مرهون همین مستعد بودن زمینۀ استبداد بین کنشگران ما می باشد. این محدود کردن ها لازمۀ پیش درآمد جانشینی رهبری است که حتما با بگیر و ببندهای زیادتر و خشن تر از امروز خواهد بود. پدیده ای که باید جدا مورد بررسی و تحلیل قرار داد. کوتاه سخن اینکه، برای مهیا کردن زمینۀ دمکراسی، کشور محکوم است به تحولی واقعی، به خصوص در سطح کنشگران سیاسی و مدنی در برخورد جدی با عارضۀ خودکامگی و خروج از روابط قوا و قبول دیگری به عنوان یک فرد مستقل و آزاد. باید فرد، فرد حودمان را از تار و پود خودکامگی رها سازیم و به فضای باز آزادی و استقلال، در بینش و منش وارد شویم تا تحول انجام شود. در غیر این صورت، معجزه ای در راه نیست.

 

۱۴۰۰ آذر ۲۴, چهارشنبه

پشت پردۀ بحران هسته ای

 

در پی انقلاب ایران، سلطه گران و اقمار شان به صورت گازانبری فشارهای همه جانبه را بر کشورمان تحمیل کردند. این فشارها عوارض داخلی و خارجی بی مانندی را ایجاد کردند که قربانی اول آن مردمی می باشند که ندای استقلال و آزادی را در منطقه سر داده بودند. فشارها و دخالت های آنها تا استقرار یک نظام استبدادی، و پس از آن به هدف به زانو درآوردن این نظام مستقر در برابر سلطۀ جهانی همچنان ادامه دارد و مردم هم به همان دلیل، با ماندن زیر سلطۀ داخلی، قربانی اول آن هستند.


یکی از فشارهائی که کمر دمکراسی نوپا و بی تجربۀ کشور را شکست، تحمیل جنگ با تحریک صدام بود. کمک های همه جانبۀ سلطه پیشگان به صدام برای ادامۀ جنگ و تحریم های گسترده، ایران را بر آن داشت تا به فکر تقویت نیروی دفاعی خود برآید. ساختن سلاح اتمی از سوی کسانی که از کشور دفاع می کردند، در دستور کارشان قرار گرفت. این امر کشورهای منطقه، به خصوص اسرائیل را، و در پی آن کشورهای غربی را نگران می کرد. آنطور که مقامات امنیتی غربی اعلام کرده اند، چند دهۀ بعد، بر اثر فشارهای وارده بر ایران درپی تحریم ها، ایران برنامۀ ساخت سلاح هسته ای را متوقف کرد. اما این نگرانی سلطه گران، از نظر حاکمان ایران به عنوان برگ برنده ای می توانست تلقی شود تا به مثابه اهرم فشاری بر آنها خواستار متوقف کردن تحریم ها شود.

در حقیقت سلطۀ اقتصادی آمریکا بر جهان به عنوان سلاحی کارساز با ابزار تحریم، جهان را دستخوش تحولاتی کرده که سود نهائی آن نصیب چین گشته است. این ابزار مخوف را چنان در نظر افکار عمومی جهان "قانونی"، "معصوم"، "بی ضرر" جلوه داده اند که به مثابه امری انسان دوستانه و برای استقرار دمکراسی، شب و روز با بی تفاوتی افکار عمومی بر کشورها و شرکت های "یاغی" اعمال می کنند. نتایج به کار گیری این ابزار یا اعمال تحریم نشان میدهد که این سلاح مدرن از بمب اتمی هم مخرب تر و خطرناک تر می باشد به نحوی که پس از لغو آنها، در نسل های آینده هم نتایج مخربش همچنان برجا خواهند ماند.

سیاست غنی سازی هسته ای که در بالاتر به عنوان برگ برندۀ ایران در برابر تحریم ها آورده شد، در مذاکرات برجامی نقشی اساسی و تعیین کننده را بازی کرده و می کند. ایران خوب می داند که با متوقف کردن فعالیت های غنی سازی، نوبت به دیگر سلاح های دفاعی و در صدر آنها، منهدم کردن موشک های با برد بالا و متوسط و توقف صنعت پهباد سازی خواهد بود. تجربه ای که جهان در مورد لیبی شاهد آن بود. به این ترتیب، سیاست های مداخله گرانۀ غرب، جهان و به خصوص منطقه را در برابر معضلی قرار داده که خودش از حل آن درمانده گردیده است. همانطور که در بالا آمد، چنانچه ایران بدون رفع تحریم ها غنی سازی را متوقف کند، چه با وجود نظام حاکم، چه با حضور نظامی دیگر، آیندۀ تاریک و نامعلومی در انتظارش خواهد بود. از دید جانب دیگر گفتگوها، با وجود نیروهای دفاعی ایران، مداخلۀ نظامی از سوی قدرتهای جهانی هم آیندۀ روشنی را برای کشورهای منطقه و به خصوص اسرائیل رقم نمی زند و کشورهای اروپايی را آنطور که بعضی کارشناسان اعلام کرده اند دچار بی ثباتی خواهد کرد. از این ها مهم تر، پای چین را در منطقه محکم و آن کشور را به عنوان ابرقدرت متفوق تثبیت خواهد کرد.

باید دید چه راهی پیش پای غرب باقی می ماند؟ در 29 مرداد 1394 طی مقالۀ "ماهیت توافق دوجانبه و شکل آیندۀ منطقه"، نوشتم "اقدامات ضروری برای اجرای توافق از دید اوباما را از ورای سخنانش چنین می توان نتیجه گرفت: کم کردن دخالت مستقیم نظامی آمریکا در منطقه، جلوگیری از بحران سازی اسرائیل در منطقه، کم کردن احتمال برخورد واقعی نظامی بین کشورهای منطقه، در نتیجه تضمین جریان نفت و گاز و دیگر منابع اولیه به طرف غرب و ضمانت بقاء اسرائیل". همچنین برای اجرای این برنامه نوشتم "برای این منظور می بایستی جریان "صهیونیسم سیاسی" تقویت شده تا از یک سو تهدید های تندروهای اسرائیلی به حمله نظامی و عکس العمل های احتمالی دیگر کشورها فروكش کرده، و از سوی دیگر، اسرائیل بتواند با کشورهائی از منطقه نزدیک شده تا چشم انداز صلح را بتوان مشاهده نموده و آن را جدی گرفت. برای پایدار کردن چنین نزدیکی و هم کاری بین اسرائیل و بعضی کشورهای منطقه، باید یک قدرتی را به وجود آورد تا اسرائیل و دیگر کشورهای "دوست" محتاج یک دیگر بوده و نه تنها تنش بین آنها به حداقل برسد، بلکه یک بلوک واحد را تشکیل دهند. آن قدرت متخاصم بالقوه ایران است که با حضورش در سوریه و لبنان و عراق و یمن و به احتمال زیاد افغانستان می تواند تهدیدی دائمی برای اسرائیل و کشورهای عربی باشد. به این ترتیب تمامی کشورهای منطقه منجمله اسرائیل در یک موقعیت تخاصم و وابستگی نسبت به یک دیگر قرار می گیرند، این امر راه رسیدن به استقلال را برای کشورهای منطقه مشکل تر می گرداند". از آن تاریخ، غرب به پیاده کردن این سیاست مشغول است. نزدیک کردن اسرائیل به کشورهای عربی تا حد سفر اخیر نخست وزیر اسرائیل به امارات، فروش هواپیماهای جنگی از سوی فرانسه به کشورهای عربی خلیج فارس و دیگر مداخلات از این دست، نشان از سرعت بخشیدن به این سیاست دارند. در همان مقاله خاطرنشان کردم که قرار است منطقه به دو بلوک متخاصم تبدیل شود و نوشتم "به این ترتیب، ایران و عراق و سوریه مجموعه ای را با جمعیتی بالغ بر 136 میلیون نفر با منابع زیر زمینی غنی و موقعیت استراتژیکی ممتاز و جمعیتی نسبتا جوان و متخصص را تشکیل می دهد که با وجود برقراری دمکراسی در آن، می تواند خطری عمده برای سلطه گران به حساب آید. ترس اسرائیل و محافظه کارهای آمریکائی هم از همین رو می باشد. بنابراین تهدیدهای بالقوه ای که در "توافق" و قطعنامه مربوطه آمده است، نه برای فعالیت های هسته ای، که برای کنترل و نگه داشتن منطقه در بحران سیاسی به هدف تقویت نظام های استبدادی می باشد". و ادامه دادم "به این ترتیب ناحیه ای از سه کشور مصر و عربستان و اسرائیل، بدون احتساب اردن و کشورهای عربی خلیج فارس که مواضع شان تا به حال به صورت روشنی مشخص نشده است - زیرا عربستان اکنون در تلاش است تا بر متحدان خود بیفزاید- با جمعیتی بالغ بر 127 میلیون نفر، تقریبا برابر با جبهه ایران، شکل می گیرد". در این مدت، عربستان سعودی به کمک آمریکا موفق شده است تا کشورهای عربی خلیج را تا حدی به سوی خود جلب نماید. اما این کشورها همچنان روابط خود با ایران را تا کنون نگه داشته اند که خوشایند اسرائیل نمی باشد.

به این ترتیب تشکیل چنین بلوک هائی در منطقه با احتساب سلاح هسته ای اسرائیل، توازن تئوری نیروی نظامی بین آنها را بر هم می زند. به این دلیل ایران تصمیم دارد تا رفتن به نزدیک شدن به ساخت سلاح هسته ای پیش رود تا این امتیاز جبهۀ متخاصم را خنثی نماید. از سوی دیگر، چنانچه ایران به سلاح هسته ای دست یابد، نیرو به سود بلوک شمالی (ایران، عراق، سوریه) تقویت شده و توازن را از میان می برد. پیچیدگی مذاکرات بر پایۀ این توازن دور می زند. به این ترتیب، و به دلیل نبودن راه حلی پیش رو، باید به انتظار طولانی شدن مذاکرات نشست.

 

 

۱۴۰۰ آذر ۱۹, جمعه

وحشیگری به نام دمکراسی



در دنیای آن دسته از حیوانات وحشی که به صورت دست جمعی زندگی می کنند، معمولا یک "مقام"، ریاست یا سرپرستی را از میان خود می پذیرند تا امنیت را برای آنها تأمین نماید. و معمولا این سرپرست، قوی ترین آنها و از جنس مذکر می باشد. اما آنچه برای این رئیس یا سرپرست در درجۀ اول اهمیت قرار می گیرد، سیر بودن و آسایش خودش می باشد. در حقیقت زمان گرسنگی این سلطه گر، وظیفۀ اصلیش که امنیت بقیه می باشد، مورد تجاوز خودش قرار می گیرد و تا زمان سیری، امنیت باقی گله، مورد تهدید قرار می گیرد. این رویه، نمائی از دنیای وحشی حیوانات است که ما انسان ها خود را از آن مبرا می دانیم. در دنیای وحشی، حیوانات توجیهی برای این سلطه گری ندارند، اما ما انسان ها به کمک کلمات و تصاویر می توانیم برای چنین رویه و مقبول متصور کردن آن در نگرش زیر سلطه، توجیهات فراوانی کشف و تبلیغ کنیم. این توجیهات هم از سوی سلطه گر که به فکر سیر کردن شکم خویش است و هم از سوی زیر سلطه که چشمانش را به دستان سلطه گر می دوزد صورت می گیرند. برای مثال، اعمال تحریم ها نه برای آزار دادن کشورهای تحریم شونده صورت می گیرند، بلکه برای یادآوری و قبولاندن اصل سلطه گری به آنها می باشد.


در جریان جنگ دوم جهانی، بشر وحشیگری خود را تا حدی بالا برد که خودش هم از آن به وحشت افتاد. با به کار بردن بمب اتم توسط آمریکا و کشتن ده ها هزار بیگناه در چند دقیقه، دیگر کشورها به این نتیجه رسیدند که از این پس، این کشور بی رحم را به عنوان سرپرست قوی، برای برقراری امنیت در جهان بپذیرند. از آن تاریخ، این کشور از موقعیت پدید آمده استفاده کرده، راه سلطه گری را پیش گرفت. اما از آنجا که بشر حیوانی باهوش است، می تواند برای استمرار پرخوری و تجاوز از چارچوبی که برایش مشخص کرده اند، با ایجاد عدم امنیت دست ساز خودش، سلطۀ خود بر جهان را همچنان زنده نگاه دارد. ایجاد ترس ساختگی در تمامی زمینه های اقتصادی و نظامی و اجتماعی، سیاست روزمرۀ آن شده است. هدف ایجاد گروه های افراطی و خطرناک نظیر داعش و القائده و طالبان و نظیر آنها در همین راستا قرار دارند. سلطۀ اقتصادی این کشور بر هم پیمانهای اروپايیش، از این کشورها تمدنی بی محتوا و وابسته و پوچ ساخته است که صدای برخی از رهبران این کشور ها را هم در می آورد. کشورهای منطقه را، با وجود اینکه ایران بارها اعلام کرده است که قصد ساختن بمب هسته ای را ندارد، با اصرار بر اینکه این کشور چنین قصدی دارد، تحت ترسی مرگبار قرار داده و در قبال آن، علاوه بر واجب گرداندن دخالت هایش در منطقه، میلیاردها دلار اسلحه به آنها فروخته است و طبق گزارشات منتشر شده، سالی که گذشت فروش اسلحه پنج برابر افزایش یافته است. پذیرش سلطه گری به خودی خود، افول کردن از کرامت انسان است، سکوت در برابر چنین امری چیزی جز همدستی با سلطه گر و رفتن زیر سلطۀ آن و قبول از دست دادن کرامت سکوت کننده معنی دیگری را در بر ندارد.

شبیخون های ارتش آمریکا در منطقۀ ما زیر سکوت جهانی، تکرار و تکرار می شوند. در راهزنی های دریائی، اموال ملت ستم دیده ما را به تاراج می برد و جهان نظاره گری می کند. اپوزیسیون ایرانی هم، گوئی این نفت ها اموال حاکمیت هستند، و بر اثر کینه توزی با آن، برخی از این تجاوزات زورگویانه شاد و برخی سکوت می کنند. از جنبۀ مادی آن در می گذرم. این دزدی دریائی با کدام  حقوق و معیار انسانیت سازگاری دارد؟ این سکوت، درس زندگی کردن در زیر سلطۀ قلدر را نمی دهد؟ و این درس جز ویرانگری و مرگ چه نتیجۀ دیگری در بر داشته و دارد؟ نظری به همین دهه های گذشته نشان می دهد که پشت تمامی کشتارهای بزرگ و  ویرانی و در به دری مردم مناطق ما، همین آمریکا و اروپای دمکرات و سلطه گر بوده اند. این سلطه گری، به دلیل دخالت های روزمره در امور دیگر کشورها توان مقاومت را از ملت های منطقه ستانده و برای منافع خود، درس ماندن زیر سلطه را به آنها داده است. به همین افغانستان نگاهی بیندازیم و ببینیم چگونه این سلطه گران قلدر به نام دمکراسی طالبان را بردند و آن را با چهره ای رنگ کرده باز آوردند. این خفت و خواری که نتیجۀ منطقی سکوت یا تحمل در برابر سلطه گری است، برای بیداری و حرکت و ایستادگی در برابر زورگویی کافی نیست؟ جنس سلطه گری، چه داخلی و چه اجنبی آن یکی است و باید با اراده ای استوار در برابر آن ایستاد و مردم را به بیداری فراخواند.

 

 

۱۴۰۰ آذر ۸, دوشنبه

واقعیت برجام

مذاکرات پیشین برجام، تصمیمات حاکمیت، سیاست های آمریکا در منطقه، همه یک واقعیت نهان را آشکار می کنند و آن کوشش برای استمرار و باقیماندن نظام مستقر در ایران می باشد. نظامی که با کودتای خرداد 60 انقلاب ایران را بر ضد آن برگرداند. نظامی که سرنوشت مردم را از دست آنها ربود و در دستان خود گرفت. آمریکا نمی خواهد چنین نظامی از بین برود و تمامی تلاشش برای نگهداری و تضعیف و وابسته کردن آن به "نظام جهانی" می باشد. اختلاف اسرائیل با آمریکا بر سر همین است که اسرائیل منافع خود را در متلاشی شدن ایران جستجو می کند و آمریکا در نگه داشتن آن در دست یک استبداد وابستۀ مقتدر. تلاش ترامپ هم برای متقاعد کردن اسرائیل در پذیرش این سیاست بود. امتیازاتی که رایگان تقدیم اسرائیل می کرد و فراهم آوردن روابط علنی آن کشور با حکومت های عربی اطراف ایران در راستای همین سیاست بودند. بنابراین، هدف آمریکا از تلاش در ادامۀ مذاکره با ایران روشن است. باید دید حاکمیت چه آینده ای را برای ادامۀ مذاکرات در نظر گرفته است؟ آنطور که اعلام شده و شرایط هم ایجاب می کنند، قصد ندارد تحت سلطۀ آمریکا و غرب وارد مذاکرات شود. در این حال باید دید با چه انگیزه ای وارد این مذاکرات می شود؟ از سه حالت خارج نیست: یا به قصد خرید زمان برای ساختن سلاح هسته ای می باشد، یا به امید پیروزی در مذاکرات و لغو تمامی تحریم ها است، و بالاخره، یافتن راهی که در پناه پیچیدگی های اقتصادی به نوعی در ظاهر نا روشن ، با پذیرفتن سلطۀ اقتصادی، نظر غرب را جلب نماید. کاری که رفسنجانی و روحانی به دنبال آن بودند. 
 1- چنانچه قصد ادامۀ مذاکرات خرید زمان برای ساختن سلاح هسته ای باشد، مشکل است از اکنون آینده ای برای آن تصور کرد. زیرا کشوری که ادعای مستقل بودن دارد، خود را با این کار در برابر جهان قرار خواهد داد، هر چند ادعای صلح جوئی هم داشته باشد. اما می بینیم که غنی کردن بیشتر اورانیوم، ایران را در مذاکرات در موقعیت بهتری قرار داد که این امر می تواند ایران را در ساختن سلاح اتمی تشویق کرده باشد. یکی دیگر از مشوق ها، یک بام و دو هوای سیاست جهانی سلطه گران است که با وجود داشتن سلاح اتمی و گستاخی در برابر سازمان ملل، از اسرائیل با وجود تهدیدات روزمرۀ ایران، از آن کشور حمایت علنی می کنند. و بالاخره، نفوذ پر قدرت مخالفان مذاکرات، به خصوص اسرائیل، می تواند مذاکرات را با وارد آوردن شرایط غیر قابل پذیرش از سوی ایران، با شکست مواجه گردانند که در این صورت ایران را به ساختن سلاح هسته ای تشویق نمایند. و یا ایران کلا سیاست ش را متمایل به شرق کند در این صورت چین به پیروزی بزرگی دست خواهد یافت که زیانش برای آمریکا به مراتب از لغو تحریم ها بیشتر و غیر قابل جبران خواهد بود و تغییرات عمده ای در منطقه پدیدار خواهند گشت. 
2- شرکت در مذاکرات به امید پیروزی بر سلطۀ جهانی امیدی واهی است که خود حاکمان هم به آن کاملا واقف هستند. بنابراین، اعلام لغو تمامی تحریم ها به عنوان پیش شرط را باید در راستای شگرد های معاملاتی در نظر گرفت. در نتیجه، از حالا معلوم است که ایران آمادگی آن را دارد که با لغو برخی تحریم ها راضی شده باشد و در چنین شرایطی وارد مذاکرات می شود. اما با نفوذ اسرائیل و تشتت آراء گروه مقابل، معلوم نیست به این آسانی توافقی مقدماتی صورت گیرد. اما اگر قصد آمریکا رسیدن به یک توافق مقدماتی باشد، که ظاهرا هست و توافق صورت گیرد، می توان به آیندۀ مذاکرات خوشبین بود. اهمیت شرکت در مذاکرات برای طرفین ایجاد یک رابطۀ دراز مدت می باشد. این امر برای هر دو طرف مهم می باشد که البته برای طرف ایرانی، رفع بعضی تحریم ها در کوتاه مدت حیاتی تر است. در هر حال، به نظر می رسد که این مذاکرات طولانی خواهند بود که زمان آن وابسته به انتخابات آتی در آمریکا و سیاست هیئت حاکم جدید بر این کشور می باشد. 

3- حالا اگر قصد رژیم در رسیدن به یک توافقی باشد شبیه به آنچه روحانی قصد داشت به آن برسد، که بعید به نظر می رسد، باید آمادگی جواب دادن به پرسش های زیادی را داشته باشد. از جمله اینکه باید جواب دهد چرا در این مدت کشور را در بحران فرو برده بود؟ اما اگر قصد آن به تقلیل در آوردن سیاست های حکومت قبلی باشد، یعنی به سلطه گران اجازه ندهد در امور داخلی کشور، نظیر تقویت قدرت دفاعی، دخالت کنند، میتوان ادعا کرد که به یک پیروزی نسبی دست یافته است. زیرا نتیجۀ این پیروزی کم شدن زمینۀ دخالت بیگانگان در ایران را ضعیف کرده و زمینۀ آزادی های سیاسی را در کشور فراهم خواهد آورد. آزادی های سیاسی هم به نوبۀ خود، زمینۀ رشد را در کشور فراهم می آورند.