گفت دانایى که گرگى خیره سر هست پنهان در نهاد هر
بشر
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و
گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زورآفرین مردِ دلیر مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مىشود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مىکند خلق و خوى گرگ پیدا مىکند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مىنماید ،گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر ناتوانى در مصاف گرگ پیر
اینکه مردم یکدگر را مىدرند گرگهاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند گرگها فرمان روایى مىکنند
این ستمکاران که با هم همرهند گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب با که باید گفت این حال عجیب
در فضای سیاسی آنچه مشاهده می شود، بسیار اندک است اظهار نظری که منطقی و بر
پایه موازنه منفی، یعنی خارج از روابط قوا ابراز شود. گوئی این گرگ در این حادثه،
پیروزی خود را جشن می گیرد. تا صاحب خود را از واژه هائی مانند تجاوز، خیره سری،
توسعه طلبی، فاشیسم، نسل کشی، کشت و کشتار، ایجاد گرسنگی از یک سو و مقاومت برای
برای حفاظت از کرامت انسان از سوی دیگر را فراموش کند و همه را از دید لوله تفنگ و
زور و قدرت، یا همان موازنه مثبت بنگرد و رأی یک دادگاه به دور از دست سلطه کران
را هم نادیده بگیرد. انسانیت و عدالت و دمکراسی شعار نیستند، بلکه اخلاق اند که در
نهان انسان جای دارند و در چنین لحظاتی بروز می کنند. ما شاید به انسانیت ارج نهیم
و خود را مهربان و عادل بدانیم، اما در چنین لحظه هائی است که می توانیم به عمق
اخلاق خود پی ببریم و از خود بپرسیم آیا آن گرگ نیست که من را رهبری می کند؟ آنگاه
به خالص کردن خودناآگاهمان بپردازیم و آن را تصفیه نمائیم. در مصاحبه ای مکانیزم چگونگی عملکرد خودناآگاه را در قضاوت ما بر اثر خودسانسوری، در
این موارد به طور خلاصه بیان کردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر