هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
دو واژۀ استقلال و آزادی در صحنۀ سیاسی کشور، آنچنان که در شعار مورد استقبال
عمومی هستند و جایگاه ممتازی را در نظر به خود اختصاص می دهند، در عمل نا کار آمد
و عقیم می باشند. به نظر می رسد برداشت انتزاعی ازاین واژه ها، دلیل اصلی
ناکارآمدی آنها باشد. انتخاب استقلال وآزادی به مثابه یک روش راهبردی سیاسی از سوی
سیاستمداران و فعالان سیاسی و مردم، همواره مورد سوء استفادۀ مستبدان و سلطه جویان
قرار گرفته و در چهارچوب همان شعار باقی مانده و به عمل در نیامده اند. دلیل آن شاید مغفول ماندن مفهوم کلی این واژه
ها نزد مردم و فعالان سیاسی و اجتماعی و فرهنگی باشد. در این متن کوتاه سعی می شود
مفهوم کلی این واژه ها و کاربرد آنها به اختصارمورد بررسی قرار گیرند.
استقلال و آزادی دو حق از حقوق انسان هستند که به تبع آن، به حقوق اجتماعی و
ملی تعمیم می یابند. در صورتی که فرد فعال به این حقوق خویش واقف باشد و آنها را
به عمل درآورد، این دو درزندگی شخصیاش، منش او میشوند و از خود انسانی مستقل وآزاد میسازد.
درصورتی به این حقوق واقف باشد ولی آنها را به عمل در نیاورد و این دو حق را دستآویز کند برای رسیدن به هدفی سیاسی، نه تنها مستقل و آزاد نمیشود، بلکه مردم را هم فریب میدهد. مردم
نیزبه نوبۀ خود، اگراین دو حق را روش زندگی نکنند، مستقل و آزاد نمیشوند. در
نتیجه ارزش استقلال و آزادی را کم اهمیت مییابند و امکان میدهند قدرتطلبان،
بنابر نیاز خود، معانی که میخواهند به آنها بدهند و تا مردم بخود بیایند، استبداد
را بازسازی کنند. از اینرو، معرفت بر این دو حق
و عمل به آنها، برای اینکه مردم منش مستقل و آزاد بیابند و
فرهنگ استقلال و آزادی پدیدآورند، ضروری است. با مثالی تجربه شده، این امر را
روشن تر میکنیم: در جریان کودتا بر ضد مصدق، آیةالله کاشانی که در
کنار مصدق و همراه جریان استقلال و آزادی، برضد استبداد ووابستگی مبارزه میکرد، چون منش مستقل و آزاد پیدانکرده بود، درهمان حال، با قدرتهای خارجی در زد و بند هم بود. در بزنگاه، به نهضت ملی پشت کرد. به
دلیل نجستن منش استقلال و آزادی، آسان و
به ثمن بخس، خود را فروخت و با چرخش از مشی برگزیدۀ خود، با
کودتاچیان هم پیمان شد. انقلاب هم با شعار استقلال و آزادی استبداد پهلوی را
سرنگون کرد، اما استبدادیان حاکم، در لوای همان شعار، با فعلپذیری مردم، استبداد وابسته را بازسازی کردند. این امر جز مغفول ماندن مفهوم این واژه ها
نزد ملت، علت دیگری نمیتوانست داشته باشد. زیرا، اگرما مفهوم این واژه ها را میدانستیم
و به آنها عمل میکردیم، به احتمال قوی درجریان انقلاب به دنبال شعار استقلال
وآزادی، بدون آگاهی ازمحتوای نظام جمهوری اسلامی، برپائی آن را خواستار نمی شدیم. زیرا
چنین جمهوری پوشش ولایت فقیه، و با هر دو،
هم استقلال و هم آزادی در تضاد بود.
عملکرد استقلال و آزادی
به جز عوارض طبیعی و برخی بیماری ها که از مهارانسان خارج اند، زندگی مارا تصمیماتی
که خود اتخاذ میکنیم ویا تصمیماتی را که دیگران برای ما می گیرند شکل میدهند.
بنابراین، تصمیمات اتخاذی هستند که طرز زندگی انسان را تعیین میکنند. به این جهت،
چگونگی و نحوۀ تصمیم گیری درکیفیت و شکل زندگی ما از اهمیت فراوانی برخوردار میشود.
شهروندانی که در یک جامعه زندگی میکنند، هرچه بیشتر، در استقلال تصمیم بگیرند و در آزادی نوع تصمیم را برگزینند، آن جامعه به دمکراسی نزدیکتر است. دموکراسی
استقلال یک ملت است در گرفتن تصمیم (هیچ کشوردیگری و هیچ قدرتی شریک حاکمیت ملت
نیست) و آزادی او در انتخاب نوع تصمیم (هر شهروند یک رأی و محدود نشدن اختیار
انتخاب هیچ شهروندی). بدینجهت، دموکراسی بر این دو حق برپا میشود. اگرنه، در صورت دموکراسی است و در محتوی ضد آن، استبداد، است.
در یک نظام استبدادی، بیشتر تصمیمات اتخاذی درحد فرد و جامعه را حاکمیت اتخاذ
می کند. در نتیجۀ این عمل ناحق، رفته رفته مردم آزادی و استقلال خویش را در تصمیم گیری
از دست میدهند و جریان رشد جای به جریان تخریب میدهد. دلیل اصلی عقب ماندگی
جامعههای استبداد زده همین است. بنابراین، پایه و اساس دمکراسی را تصمیم گیری
مردم در آزادی و استقلال تشکیل میدهد. دوام و استمرار استقلال و آزادی هم در گرو
منش شدن اکثریت یک جامعه به این حقوق میباشد و نه دستآویز کردن آنها. مردمی که استقلال و آزادی را شعار میکنند، باید بدانند که این
حقوق ذاتی حیات هستند و اگر آنها را روش زندگی کنند، منش مستقل و آزاد می یابند. از طرفی دیگر، هرچه فرد مستقل تر و آزاد ترباشد، به همان اندازه
خود انگیخته ترو مبتکر شده ودر گرفتن تصمیم دقیق تر و حساب شده تر عمل می کند و در
رشد جامعه و کشورتأثیرگذارترمیگردد.
البته این دوواژه معانی گستردهتری دارند که در این متن نمیتوان به همه آنها
اشاره کرد. اما شاید این یادآوری لازم باشد که تصمیم شخص در آزادی و استقلال به
معنای خودکامگی نیست که هرکسی هر تصمیمی گرفت را به پای این دوحق بداند. مستقل و
آزاد بودن به معنای تحت سلطه نبودن است، چه تحت سلطۀ غیر و چه تحت سلطۀ
"خود". به این معنا که استقلال و آزادی در اصل راهنمای موازنۀ عدمی یا
موازنۀ منفی معنا می دهد که در آن "قدرت" به معنای زور نقش بازی نکند.
در غیر این صورت، همان استقلال و آزادیای می شود که ولایت
فقیه مدعی آن است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر