اظهارات اخیر روحانی در مورد آزادی و دخالت
ندادن دین در دولت و تبلیغات جنجالی پی آمد آن، "ترور" مه آفرید
امیرخسروی و بهت عمومی از اعدام او، واظهارات
علنی فرمانده سپاه در دخالت در امور سیاسی برای عادی نشان دادن آن، وضعیت جدیدی را
نمایان می کنند تا مروری بر صحنه اجتماعی و سیاسی کنونی ایران به عمل آوریم.
در ابتدا شاید لازم باشد نظری اجمالی به ترکیب
فضای سیاسی درون نظام داشته باشیم. می دانیم که از همان سال های ابتدای انقلاب و به
یاری جنگ، نظام حاکم، نظام "خودی ها" شد و "ناخودی ها" با
انواع خشونت کنار زده شدند. پس از جنگ و به خصوص بعداز فوت خمینی، "خودی
ها" در برابر یکدیگر قرار گرفتند. این بار جنگ قدرت میان خودی ها شروع شد تا
به انتخابات 1388 رسید که در آن انتخابات، احمدی نژاد که از خودی های حاشیه ای بود
به کمک رهبر برمسند پست ریاست جمهوری ابقاء شد. طیف مقابل، متشکل از رفسنجانی و
اصلاح طلبان و با پشتیبانی روحانیون حوزه، با این دخالت آشکار و مستقیم و مصرانه
خامنه ای، آینده خود را در خطر دیده جبهه ای تشکیل دادند تا بتوانند جلوی او
بایستند. نظام به جریانات زیر تقسیم شد:
1- رهبری
بنابرقانون اساسی، رهبر حاکم بلامنازع کشور می
باشد. آن چه خامنه ای را در جایگاه رهبری تقویت می کند به این قرارند: 1- اختیارات
رهبری در قانون اساسی (شورای نگهبان از مهم ترین اختیاراتی است که به مثابه ابزار
دخالت در تمامی قوا عمل می کند) 2- لزوم تقویت نظام ولایت فقیه از سوی تمامی خودی
ها از بیم فروپاشی 3- در دست داشتن نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و وجود فسادهای
گسترده در درون تمامی جریانات خودی (به مثابه نقطه ضعف آن ها) 4- دردست داشتن عملی
نیروهای نظامی و انتظامی به خصوص سپاه پاسداران، هرچند که بسیاری از فرماندهان
پائین و پرسنل از طیف های دیگر، حتا مخالف نظام باشند 5- پشتیبانی و تقویت نظام
ولایت فقیه توسط جریاناتی از "غیرخودی ها" نظیر نهضت آزادی و ملی-مذهبی
ها که بعد از کودتای خرداد 1360 و عزل اولین رئیس جمهوری، با توجیهات بی پایه و
اساس توانستند جوانان ناراضی را با نفی "تندروی و رادیکالیزم" در چارچوب
نظام ولایت فقیه نگه دارند و ضربه قابل توجهی به خط استقلال و آزادی وارد آورند که
نتیجه آن، به نوبه خود، تقویت نظام ورهبری می باشد 6- تهدیدهای خارجی یکی از عمده
ترین عوامل تقویت مقام رهبری به مثابه گرد آورنده ابزارهای بازدارنده در برابر خطر
تهاجم اجنبی می باشد. این تهدیدها از سوی کشورهای انیرانی و یا از سوی دسته جات
مخالف ایرانی که در استبداد با حاکمیت فعلی اشتراک دارند، اعمال می شوند 7- و
بالاخره "خطر" برقراری دمکراسی در ایران از دیدگاه سلطه گران یا همان
"جامعه جهانی" که نقشی اساسی در استقرار و استمرار مجدد استبداد درایران
بعداز انقلاب، ایفا کرده و می کنند 8- نبود یک بدیل مردم سالار مدافع استقلال و
آزادی در داخل کشورکه به نظر می رسد از چنان اهمیتی برخوردار است که حاکمیت
نتوانست دو فعال سال خورده این جریان، یعنی داریوش و پروانه فروهر را تحمل کند و
آنان را با وجود سال خوردگی به شهادت رسانید. البته طیف ها و افرادی که از نظر
موقعیت اجتماعی و مالی حائز اهمیت اند هم جزء جریان رهبری به حساب می آیند، اما به
دلیل موقعیت قوی رهبر، در عمل بیشتر به صورت طفیلی برای منافع خود عمل می کنند تا
تقویت این جریان. به علاوه، از ابتدای رهبر شدن، خامنه ای سعی فراوان برای جذب
جوانان به خصوص دانشجویان به عمل آورده که تا اندازه ای موفقیت هم کسب کرده است.
2- جریان هاشمی و اصلاح طلبان
این جریان از طیف هائی با اندیشه و کردارمتفاوت
و گاهی متضاد تشکیل شده است. اما در یک نقطه مشترکند و آن مجبور کردن خامنه ای
برای باز کردن راه، جهت بازگشت آنان به
قدرت می باشد. ابزار آن چنانی در اختیار ندارند و مهم ترین پشتوانه آنها
میلیاردرهائی هستند که در فرصت حاکمیت رفسنجانی و خاتمی با رانت خواری به ثروت های
زیادی دست یافته اند. بر خلاف خامنه ای، از دفع جوانان و دانشجویانی که به هر
دلیلی به آنها اقبال نشان می دهند غافل نمی مانند و ارزش چندانی برای این نیروی واقعی
اجتماعی قائل نیستند. بیشتر در خط بوروکراسی و نخبه گرائی و فامیلی عمل می کنند.
برای جذب جوانان، گفتمان و نظریه ای در اختیار ندارند. تئوریسین آنها افراد شاخص
نهضت آزادی و ملی- مذهبی ها هستند که دست چندان پری در این زمینه ندارند تا منبعی
برای جذب افکار جوانان باشد و به تکرار همان فقه سنتی با زبانی دیگر بسنده می
کنند. به دلیل خوی سلطه پذیری (اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه)، روابط حسنه ای با غرب
و کشورهای نزدیک به غرب دارند به همین دلیل امیدشان به برقراری روابط ایران با
آمریکا می باشد. ضعف بزرگ آنها در تناقضی آشکار می باشد که خود را درآن گرفتار
کرده اند. از سوئی اعلام می کنند معتقد به ولایت مطلقه فقیه هستند، از دیگر سو از
اوامر ولی فقیه سرپیچی می کنند. شاید به دلیل همین تناقض در گفتار و کردار و ضعف
تشکیلاتی و نداشتن ابزار کافی باشد که به روحانیت حوزه نزدیک شده اند.
3- روحانیت حوزه
پس از خلع لباس شریعتمداری در مقام مرجعیت توسط
خمینی و عزل منتظری از قائم مقامی رهبری، و حصر خانگی چند تن از روحانیون طراز
اول، حوزه علمیه مرعوب خمینی نتوانست عملا برخلاف خواست اودر امورات کشور چندان
دخالتی داشته باشد. اما در این امر بی کار ننشست. اوائل انقلاب، مشکینی و محمدیزدی
و چند تن دیگر از اساتید حوزه نزد خمینی رفتند و از او اجازه خواستند تا از سهم
امام و استفاده از بیت المال برای توسعه دادن مسجد جمکران اقدام نمایند. در مدت
کوتاهی زیارت کنندگان این مکان بی پایه و تهی از واقعیت، به ده، پانزده، واکنون
بیست میلیون نفر در سال بالغ گشت. شاید به جرات بتوان ادعا کرد این زائران از دست
پرورد گان حوزه باشند. به این ترتیب، حوزه تا جائی که می تواند با ثروت هنگفتی که از قبال رانت خواری و بودجه
دولتی در اختیار دارد و با استفاده از رسانه های دولتی مشغول تحمیق مردم و تزریق
خرافات و تعصب می باشد تا جامعه را برای پیاده کردن اهداف خود که تسلط کامل بر
کشور است آماده سازد.
پس از فوت خمینی، مراجع نمی توانستند ولایت یک
روحانی در درجات پائین تر را بپذیرند. تصمیم گرفتند با نفوذ در حکومت و تقویت خود
در قوه قضائیه موقعیت خود را در حاکمیت تحکیم بخشند. هرچند در زمان خمینی و بعد از
روی کار آمدن محمد یزدی، قوه قضائیه در اختیار حوزه قرارگرفت، اما پس از فوت او،
اشراف حوزه براین قوه پررنگ تر شد. علاوه براین، چماق داران و لباس شخصی ها و
مداحان و دستجات عزاداران وارازل و اوباشی که توسط روحانیون رهبری می شدند و می
شوند از ابزارکارسازی به شمار می روند که روحانیت جهت نفوذ خود و کسب موقعیت از
آنها استفاده می کند. با گردآوری متعصبان و کوته فکران و افراد ساده لوح شب و روز
در کوچه و خیابان برای مردم مزاحمت ایجاد می کنند. مسائلی نظیر جدا کردن زن و مرد
در اتوبوس ها و دانشگاه و مزاحمت برای پوشش و حجاب و غیره از انواع تحریکات
وفرآورده های این جریان می باشد. این نیروها بسیار کارساز می باشند و در سرکوب
مردم و ایجاد رعب نقشی اساسی ایفا می کنند. برای مثال، برای ایجاد رعب ووحشت در یک
دانشگاه چندین هزار نفری، بیست یا سی نفر از این قشر که در دانشگاه ها هم راه
یافته اند، کافی می باشند. این نوع سرکوب و ایجاد رعب به نام "مردم"
هزینه کم تری برای حاکمیت در بردارد تا دخالت مستقیم نیروهای انتظامی، اما به
تقویت و نفوذ هرچه بیشتر روحانیت در حاکمیت افزوده و می افزاید و از این طریق
جامعه را مرعوب کرده، به یاس و ناامیدی می کشاند تا آن را کار پذیر تر گردانده خطر
اعتراض های عمومی را کاهش دهد.
آمیزش سه جریان
در حال حاضر دو جریان اخیر حول محور رهبری به
صورت درآمیخته عمل می کنند. در همان حال، هرسه جریان با کوشش در تقویت خود، همواره
در صدد تضعیف دو جریان دیگر می باشد.
خامنه ای با وارد کردن سپاه پاسداران در امور
مدنی و غیر نظامی و هم چنین با نیروهای امنیتی تحت امر خودش، از نظر سلطه، موقعیتی
برتر و بالاتر دارد. هدف اصلی او کنار گذاشتن تمام وکمال حوزه علمیه (کاری که با
زنده بودن خمینی میسر نشد) از امورات دولتی است. در زمام داری اصلاح طلبان، حوزه
تقویت شد و دخالتش را در امور جاری زیاد کرد به نحوی که محمد خاتمی و وزراء او
مرتب با روحانیون حوزه در امورات اجرائی مشورت می کردند واز آنان تأییدیه می
ستاندند. از زمان هاشمی تا آخر حکومت خاتمی، رانت های دولتی در اختیار خودی ها
منجمله روحانیون و اشخاص نزدیک به آن ها قرار داده می شد. برای مقابله با این
پدیده، خامنه ای پای سپاه پاسداران را در اقتصاد باز کرد که ضربه ای بزرگ برای
رانت خواری خانوادگی و درعین حال "رونق اقتصادی" کشور وارد آورد. با روی
کار آمدن احمدی نژاد، دست روحانیت در امورات جاری تا اندازه زیادی قطع شد و صدای
مراجع را در آورد تا جائی که علنا به مخالفت با او بر خاستند. این برخورد در
انتخابات 1388 به اوج خود رسید. با رد صلاحیت هاشمی، حوزه کمی عقب نشست به ترتیبی
که جرأت دخالت در جریان حصر موسوی و کروبی را به خود راه نداد. در این دوران،
حکومت احمدی نژاد از ملیت و ایرانیت سخن به میان آورد و حوزه را نگران آینده خویش
ساخت. البته لازم به یادآوری است که سابقه
این گونه سخنان به قبل از حکومت احمدی نژاد برمیگردد که مورد استقبال اصلاح
طلبان که رابطه حسنه ای با حوزه دارند، قرار نگرفته بود. برای مثال خامنه ای در
دیدار با جوانان و فرهنگیان رشت در اردیبهشت 1380(بین دو دوره حکومت خاتمی) می
گوید: "تمدن واقعی برای مردم ما تمدن ایرانی است، تمدنی است که متعلق به
خود ماست، از استعدادهای ما جوشیده و با شرایط زندگی ما در هم آمیخته و چفت شده
است." هرچند این بیانات را در رابطه با تمدن غرب ایراد می کند، اما تاکید
بر ایرانی بودن تمدن به جای اسلامی بودن آن، جای شک باقی نمی گذارد که در کنار جذب
جوانان، هدف اصلی را حوزه قرار داده است. وی در همان جا می افزاید: "جوانان
عزیزمن، فرزندان من، دنبال تقلید نباشید. بر روی شیوه و راهی که درآن ذهن و اراده
و ایمان شما قوی می شود و اخلاق شما پاک و آراسته می گردد، فکر کنید. آن گاه شما
عنصری خواهید بودکه مثل یک ستون، سقف مدنیت این کشور و تمدن حقیقی این ملت بر روی
آن قرار می گیرد." هربار که خامنه ای از این گونه اظهارات ایراد می کند، پاره ای از مراجع با
الفاظ رکیک و تحقیر آمیز با او برخورد می کنند و نارضایتی خود را آشکار می کنند.
اما در مورد حقوق، رضایت خود را از نقض حقوق مردم با سکوت خودشان ابراز می کنند.
شدید ترین برخورد اخیر حوزه با خامنه ای از ورای قوه قضائیه در اعدام برق آسای
امیرخسروی رخ می نماید. همان طور که در بالا آمد، از مدتی قبل سپاه پاسداران در
برابر مافیاهای اقتصادی قد علم کرده و وارد استفاده از رانت های دولتی می شود که
اعتراضاتی جدی را، هم از سوی اقتصاددانان و هم از سوی جناح های مختلف سیاسی درپی
آورد. برای ترمیم این پدیده، احمدی نژاد پای رانت خواران جدیدی را به میان کشید.
می دانیم امیرخسروی در زمان احمدی نژاد و با یاری او کارخانجات بزرگ فولاد اهواز
را از دست رانت خواران حکومتی که در حکومت های پیشین قوام گرفته بودند بیرون آورد
که این مافیاهای سنتی را خوش نیامد. هم دستگیری او از میان صدها بدهکار میلیاردی و
با سابقه ترموجب تعجب همگان شد، وهم ترور (به دست قوه قضائیه و به شکل اعدام) برق
آسای اودر کم تر از دو روز از نوشتن نامه اش به خامنه ای همگان را در بهت فرو برد.
در پی این "گستاخی" و شاید موارد دیگری که فاش نشده اند، مانند برنامه
ریزی برای تصاحب مجلس خبرگان از سوی هاشمی و حوزه، فرمانده سپاه پاسداران شمشیر را
از رو بسته و فیلمی را منتشر می کنند که در آن سردار جعفری تهدید به دخالت این بار
رسمی، در انتخابات می کند.
امیدوارم این سطور فشرده وخلاصه شمایل
اوضاع سیاسی و اجتماعی واقعی کشور را به دور از طرف داری یا کینه ورزی نسبت به
اشخاص یا گروه ها تا حدی به نمایش گذاشته باشند. نشان داده باشند که چگونه روحانیت
حوزه یا به قول هاشمی رفسنجانی "اسلام فقاهتی"، طی 35 سال به صورتی
خزنده انقلابی بزرگ را که به هدف استقلال و آزادی انجام گرفت، دگر گون کرد و بخش
بزرگی از جامعه را در خرافات و خشونت و یاس و نا امیدی فرو برد. آن چه مهم است
بدانیم این است که محال بوده و هست که روحانیان بتوانند بدون هم یاری دیگر اقشار
فعال سیاسی و اجتماعی در این کار موفق گردند. جمع طیف هائی که به اصلاح طلب شهرت
دارند، نقش تعیین کننده ای در روند آماده سازی مردم در پذیرش سلطه ولایت فقیه و
فراموش کردن حقوق و کرامت خویش ایفا کرده و می کنند. از سوئی در قوام استبداد با
ولی فقیه هم یاری و هم کاری می کنند و از سوئی به روحانیان از خدا بی خبری که در
پی فرو بردن جامعه در خرافات اشتغال دارند، یاری می رسانند. وبرای تقویت خود، از
پذیرفتن سلطه بیگانه هم هراسی در دل راه نمی دهند.
امر حائز اهمیتی که باید توجه زیادی به آن نمود این است که اختلاف این جریانات
بر سر حقوق مردم و آزادی ها و دمکراسی نیست. ایراد دو جریانی که اکنون در برابر
رهبر ایستاده اند زیاده خواهی در امر حاکمیت می باشد. ایراد خامنه ای اما که بارها
اعلام کرده است، انتساب جریان رفسنجانی و اصلاح طلبان به آمریکا می باشد. می بینیم
که در این اعتراضات و برخورد ها ملت ایران و حقوقش کم ترین جائی ندارد.
برای رهائی ازاین بحران خطرناک چه باید کرد؟
می دانیم اساس نظام ولایت مطلقه فقیه بر پایه سلطه گری استوار است. به این
معنا که نماد چیره گی یک نفر بر یک ملت می باشد. پذیرش این نظام از سوی هر انسان
یا گروهی از انسان ها، به معنای پذیرفتن سامانه سلطه گر-زیرسلطه بوده و شخص یا
اشخاصی که این سامانه را می پذیرند، از قبل آمادگی خود را برای زیر سلطه بودن
پذیرفته اند. افراد و یا گروه هائی از افراد که ازاین منطق پیروی می کنند، در
حقیقت با گذشتن از استقلال و آزادی خود، کار پذیری را نقشه راه زندگی قرار داده و
در چرخه سلطه گر-زیر سلطه زندانی می شوند. دلیل آن هم روشن می باشد، زیرا استقلال
و آزادی تنها یک روش نیست، بلکه در اصل یک منش می باشد. انسان مستقل انسانی است که
اخلاقا بیرون روابط قوا قرار دارد و نمی تواند در عین مستقل بودن، نقش زیر سلطه را
ایفا نماید. با طبیعت او سازگار نیست. به همین دلیل با شعار اصلاح طلبی نمی توان
ادعای گذر از ولایت مطلقه به آزادی را داشت، اما می توان شکل سلطه گری را عوض کرد.
از شاهنشاهی به ولایت فقیه و از ولایت فقیه به ولایت نخبگان یا ولایت نظامیان.
برای رسیدن به یک ایران مردم سالار، احتیاج به یک انقلاب در منش جامعه ضروری می
باشد.
موهومات و خرافات زمینه ساز سلطه گری اند. بنابراین، بی پایه و اساس نبوده که
خمینی با آبادانی جمکران نه تنها مخالفت نمی کند، بلکه بودجه هم برای آن تامین می
کند. اکنون جامعه ما گرفتار انواع خرافات و موهومات است. رواج درویش گری، جن گیری،
گرویدن به مذاهب خرافی و بی پایه و اساس، فرقه گرائی و... که زمینه آن به دست همین
روحانیت از سده ها پیش فراهم شده و بعداز انقلاب بر شدت آن افزوده گردیده، جامعه
را به لبه پرتگاه کشانده است. سلطه گران بیگانه یا همان "جامعه جهانی"
از این واقعیت جامعه ایرانی به خوبی آگاه اند زیرا خودشان در برقراری آن فراوان
کوشش کرده و می کنند. جریان های استقلال و آزادی، نه تنها در ایران، بلکه در دیگر
کشورهای منطقه از سوی آنها در سانسور کامل قرار دارند. کافی است کمی در رسانه های
فارسی زبان بیگانه نظیر صدای آمریکا و به خصوص بی بی سی که در این مورد سنگ تمام
گذاشته است کمی دقت کنیم تا به صحت این ادعا آگاه شویم.
می بینیم مشکل کشور قبل از آن که سیاسی باشد، مدنی و فرهنگی است. فعالیت سیاسی
در یک جامعه بسته و زیر سلطه معنائی جز زد و بند و دسیسه و هم راهی بااستبداد به
هدف رانت خواری و انواع اجحاف به حقوق مردم معنای دیگری ندارد. بنابراین اولین قدم
برای فعالان مدنی و سیاسی، بیرون آوردن جامعه از مدار سلطه گری است. خوشبختانه
نیروی عظیمی از زنان و مردانی که در زندان "اصلاح طلبی" و "ولایت
مداری" محبوس هستند و به امید واهی "اصلاحات" یا "معجزه و
ظهور حضرت" نشسته اند و سانسور و خود سانسوری آنان را از حرکت باز ایستانده
اند را می توان از حقوق انسانی خویش آگاه ساخت و در پی آن، عرصه را بر شیادی و
فساد تنگ نمود. اما چگونه؟:
بخواهیم و نخواهیم، دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، واقعیت این است که بن
مایه گرایشی اکثر مردم، اعم از خرافاتی، متوهم، چماق کش، اصلاح طلب، اصول گرا، هیچ
گرا، و... دین است. هر بینش به یک نوع اسلام تعلق دارد که همگی حول محور
"اسلام فقاهتی" (حتا بینش هائی نظیر بهائی گری و درویش منشی) در چرخش
هستند. اساس اسلام فقاهتی هم که به نیابت از خداوند عمل می کند، تکلیف می باشد.
جامعه از ناآگاهی از حق و حقوق و کرامت انسانی رنج می برد. به نظر نمی رسد برای
نجات ایران و آگاه ساختن مردم از حق و در پی آن، از حقوق خویش و دیگری، راهی جز
روشن گری در اصالت اعتقادشان، راه دیگری وجود داشته باشد. روحانیان که مردم را
مسلمان نکردند، از مسلمان بودن آنان سوء استفاده کرده و از راه اسلام آنان را به
سیاه چال ها هدایت نمودند. می توان برای آگاه کردن مردم، از همان راه رفت. راهی که
غرب مسیحی در رنسانس رفت و موفق شد. هنگامی که جامعه مسیحی منش خود را تغییر داد،
روحانیان مسیحی هم به دنبال آنان راه خود را تغییر دادند.
انسان نه ماشین است که بتوان او را به دل خواه برنامه ریزی کرد، نه جسم است که
بتوان با یک بار فرو بردن در خم رنگ رزی به رنگ دل خواه درش آورد. دین و مرام بخش
بسیار کوچکی از انسانیت را تشکیل می دهند، عمده وجود انسان، و در پی آن جامعه، منش
او است. به همین دلیل می توان یک مسلمان و یک مسیحی و یا یک بی دین را یافت که در
منش با یک دیگر این همانی داشته باشند، و یا بر عکس می بینیم دسته هائی از یک دین
یا یک مرام هستند که بر روی یک دیگر شمشیر می کشند. بنابراین فعالان مدنی و سیاسی
ما با هر بینشی که دارند، به دور از فرقه گرائی و تعصب در بینش خود، باید سعی کنند
بدون توهین به باورهای شان، مردم را از زندانی که روحانیت برایشان تدارک دیده است
رها سازند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر