ابتدا یادآوری می کنم که به نظر نمی رسد تلاش
های سیاسی به معنای اخص واژه درکشور برای رسیدن به قدرت، به جائی برسد. البته
دستیابی به قدرت جهت برقراری دمکراسی هم به طریق اولی به دمکراسی ختم نخواهد شد. جامعه
درملقمه ای از قدرت و زور ودین وفرهنگ وفساد و کانون های مافیائی گرفتاراست که
تنها راه خروج ازآن، خروج مردم ازآن می باشد. راه حل از طریق مردم چندان مشکل
نیست. همت میخواهد وشجاعت وخردورزی.
ابتدای انقلاب، هاشمی رفسنجانی گفت "ما می
خواهیم اسلام فقاهتی را پیاده کنیم". اصطلاح "اسلام فقاهتی" به
خودی خود می گوید: اسلامی غیراز اسلام. آنچه درعمل ازاین اسلام دیدیم، خشونت، ظلم،
بی عدالتی، فساد، انواع اختلاس و حیف مال بیت المال بوده است. درست آئینۀ همان که
در کلیسای قرون وسطای مسیحیت می دیدیم. خیلی دیر، اما جامعه اکنون متوجه شده است
که دینش با دین حاکم یکی نیست وبا آن تفاوتی فاحش دارد. متوجه شده است که این
اسلام حاکم، آن نیست که حتا همین روحانیان حاکم امروز، قبل از به قدرت رسیدن، برای
آنان تشریح می کردند. ابتدای انقلاب، جامعه بااعتماد به نهاد روحانیت به زندگی
خویش بازگشت وحاکمیت را به آن سپرد. اکنون نه تنها آن اعتماد وجودندارد، بلکه بی
اعتمادی عمیقی درجامعه حاکم می باشد. مردم لحظات دردناکی را می گذرانند، لحظات
جدائی. میدانیم که هرجدائی ضایعات زیادی را با خود همراه دارد، اماجدائی از خود،
ضایعات روانیش قابل پیش بینی نیست. قرون متمادی این جامعه بادینی شکل گرفته بود که
درآن راستی و درستی و وفای به عهد وعدالت ومهربانی وپاکی و... ازاصول اولیۀ آن
بودند. اکنون درتجربه و باچشمان خود می بیند که فریب خورده است. فریب دین راخورده
است یافریب روحانیت را؟ اگرفریب دین را خورده بود، می بایستی از خود، یعنی از هویت
خودجداشود، اما چگونه انسان می تواند هویت خودرا بدون ضایعات عمیق روانی آن، ترک
کند؟ یکی دودهه را با ناباوری وشک وتردید وجنگ ومسائل دیگر گذراند. پس از آن به
دنبال نوعی توجیه وفراراز واقعیات گشت. متخصصان علوم اجتماعی باید به این سئوال
پاسخ گویند که: آیا رفتن و پناه بردن به چاه جمکران به این معنا نبوده ونیست که می
روند به سوی مرجعی که زبان نداشته باشد، زورنگوید، دروغ نگوید، اختلاس نکند، جنایت
نکند؟ باخیالی آسوده که درآن چاه کسی نیست که خلف وعده کند، ظلم کند، به اعتماد
آنان خیانت کند با جمعیت میلیونی به آنجا می روند؟ آیا مردم در ناآگاه خود به این
مکان تهی به نوعی برای توجیه دینی که در وجدان خود دارند، پناه نمی برند؟ تا تنفر
خودشان را از روحانیان حاکم ابراز دارند و این چنین، دین خودرا از تمامی آن آلودگی
ها، درذهن خود پاک سازند؟ اکنون پس از طی دوران آشفتگی، به نظر می رسدکه جامعه پی
برده است نهادی دینی که به نام اسلام چهاردهه برآنان حکومت کرده است، هم دین و هم
کیش آنان نیست. اما پی بردن به این واقعیت تا پیاده شدن و تنظیم وجا انداختن آن در
وجدان عمومی، محتاج به زمان است. باید دید مسئولیت روشنفکران دراین دوران تنظیم و
ساماندهی چیست؟ دو دسته کنشگر دراین امر مهم مسئولند. یکی کنشگران با باوردینی،
روحانی وغیرآن، ودیگری کنشگران با باور غیرمذهبی ویا ضد مذهبی.
مسئولیت کنشگران مذهبی بسیارروشن است زیرا دراین
مدت چهاردهه یاسکوت کرده اند ویا درایجاد وضع موجود شریک بوده اند واکنون به
هردلیلی پشیمانند. اینان باید باشهامت و شجاعت، بااستناد به منابع دینی برای مردم
تشریح کنند که نظام حاکم ربطی به دین مردم ندارد. به دلیل اینکه این روشنگری ازسوی
دین داران ابراز می شود، مورد قبول مردم قرارمی گیرد. اثر سازندگی آن این است که
دوگانگی مخربی که در وجدان عمومی ایجادشده است را می زداید ودرجامعه آرامش روانی
ایجاد می کند. همین یک کار کافیست تا جامعه را از خطرات عدیده ای که امکان وقوع
آنها می رود دور نگه دارد وامید به بازسازی خود وکشور را در دل مردم زنده کند.
و اما کنشگران با باورغیردینی یا ضددینی هم به
نوبۀ خودشان نقشی اساسی دراین تحول دارند. به نظر می رسد که بخشی از آنها باید
تحولی را ابتدا درخودشان ایجاد نمایند. موقع آن شده است که آنها ازقرون هفده و
هیجده و نوزده بیرون آیند وبه واقعیت های قرنی که درآن قرار داریم توجه نمایند.
آنچه درآن قرون گذشت، چه از نظر زمان، وچه ازنظرمکان وچه ازنظر فرهنگ هیچ ربطی به
امروز، به خصوص به امروز ما ندارد. نظریه هائی که درآن دوران داده شده اند،
هرچندهمگی بعداز تجربه به شکست انجامیدند، حتا اگر موفق هم می بودند، به کار ما
نمی آمدند. درهرحال قدرمسلم نظرات محترمند و حق هرکسی است که هرنظری داشته باشد.
اما وقتی نظر به جامعه ورود پیدا می کند وجامعه را خطاب قرار می دهد، نباید
بنارابرفریب آن گذاشت، کاری که این روحانیان حاکم کردند و نتیجه آن راهم می بینیم.
مثلا گفتن اینکه اسلام همین است که روحانیت می گوید، چه دردی را تا حالا دوا کرده
است؟ شکی نیست که این دروغ یاازسرناآگاهی است و یا به هدف فریب جامعه گفته می شود
که درهرحال سودی را برای گوینده به ارمغان نمی آورد. کوشش برای عوض کردن هویت
جامعه راه به جائی نبرده و نمی برد. درقرن گذشته سعی شد تا بازورموفق به این کار
شوند که نتیجه نداد. حالا شاید عده ای براین نظر باشند که با تبادل اندیشه، این
کارممکن می شود، دراین صورت ابتدا باید محیط آزادی برای تبادل آراء به وجودآورد،
آنگاه دست به کارآن شد. ایجاد محیطی آزاد برای گفتگوی آزاد بافریب و زورممکن نمی
شود. این امرکاری نیست که بااحساسات و یا کینه وعصبانیت به آن پرداخته شود. ویا
تصور کرد همانند خم رنگرزی، می توان مردم را درآن فروبرد وبه هر رنگی درآورد. درطول
تاریخ، بخشی ازهمین خاخام ها و کشیشان وآخوندهای خود ما، شیادانی بودند که ازساده
ترین راه، یعنی هویت جامعه واردشدند وآنگاه توانستند به اهداف خودشان برسند.اما
همانطور که درکشورخودمان شاهدیم، آن دوران هم سپری شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر